سلام
منم این مشکل رو دارم .....
چند وقت پیش بخاطر اینکه با مشت زدم به ستون بتونی ساختمون دستم مچش مو برداشت .... یه موس هم تلفات دادم.
از وقتی که اوضاع خراب شد و اوضاع خراب هم دقیقا مصادف شد با سربازی بعد که برگشتم اونجا خیلی اعصابم خورد بود . از طرفی فشار و .... کلا ریخته منو بهم.
دیروز یارو داشتم وارد زیر پل میشدم از اونور پل چراغ میده میگه نیا (هنوز وارد پل نشده 200 - 300 متر مونده تا بیاد توی زیر پل ) اومدم داخل بعد دنده عقب نمیگیره و فش میده میگم بابا من زودتر اومدم تو پل نصفشو اومدم تو داری از اونور چراغ میدی میگی برو عقب من رد شم ؟ خوب صبر کن من رد میشم . شروع کرد به داد و بیداد و آبرو ریزی . یارو خوابید وسط خیابون و میگفت من رفتم جنگ جانباز شدم و .... خلاصه حرصم در اومد و بهش گفتم مرتیکه مگه من گفتم برو جنگ ؟! فلان لقت خودت رفتی . آقا اینو گفتم یارو آتیشی شد .....
دست به یقه شدیم و اینا فش مادر داد و من هم روی فش حساس ....
یدونه خوابوندم زیر گوشش سرخ شد مثل گوجه ....
هیچی مردم منو گفتن برو برو منم دیگه واینسادم و گازشو گرفتم اومدم خونه ...
الان یادش میوفتم کلی خندم میگیره... واقعا داستان خنده داری شد. این جریان مال 3 روز پیشه.
ولی الان میگم این رفتار اصلا خوب نیست ... آدم باید خودشو کنترل کنه.
این داستانو واست تعریف کردم که شاید تو هم خندت بگیره. حالت واسه چند لحظه بهتر بشه.
ببین سعی کن ترانه های شاد گوش کنی (ترانه غذای روحه یادت باشه )
هر موقع عصبی شدی یه لیوان آب سرد یا دوش آب سرد بگیر.
یا اگر عصبانی شدی داستان رو توی کاغذ بنویس و بعد پارش کن بریزش بیرون.
من اینارو انجام دادم یکم آروم تر شدم . ولی انتظار معجزه نداشته باش.
داستان خواستی بازم برات تعریف میکنم .
یکم بخندیم باهم
موفق باشید.