پیوند میان فلسفه و فیزیک حقیقتی غیر قابل انکار است. از بدو پیدایش این دو شاخه ی معرفت تا به امروز مسائل مشترک بسیاری از قبیل زمان، مکان، حرکت، واقعیت و... در هر دوی آنها مورد بحث قرار گرفته اند. ارتباط میان این دو حوزه ی شناخت گاه تا حدی تنگاتنگ میشود که میان برخی نظریات مربوط به این دو حوزه نمیتوان مرز مشخصی قائل شد. به گونه ای که برخی از نظریات ارائه شده در این دو شاخه را هم میتوان نظریه ای فلسفی به حساب آورد و هم نظریه ای فیزیکی قلمداد کرد. همچنین برخی از صاحب نظرانی که در این زمینه ها به نظریه پردازی پرداخته اند را نمیتوان با قاطعیت فیلسوف یا فیزیکدان دانست. امروزه در عرف علمی افرادی نظیر هاوکینگ، دسپانیا و... را هم فیلسوف و هم فیزیکدان میدانند.
رئالیسم نقابدار نیز در واقع یکی از همان نظریاتی است که هم به حوزه ی فلسفه و هم به حیطه ی فیزیک تعلق دارد. این نظریه که توسط فیلسوف علم و فیزیکدان مشهور فرانسوی برنارد دسپانیا (Bernard d'Espagnat) مطرح شده است سعی در تبیین سرشت واقعیت و چیستی آن دارد. دسپانیا که متولد 1921 است این نظریه را در برخی از کتابهای خود نظیر واقعیت نقابدار (Veiled Reality)، دربارهی فیزیک و فلسفه (On Physics and Philosophy)، واقعیت و فیزیکدان (Reality and Physicist) و... ارائه کرده است. رئالیسم نقابدار که با توجه به مسائل مربوط به حوزه ی فیزیک کوانتومی صورتبندی شده است معقتد است که واقعیتی غیرفیزیکی و مستقل از ما وجود دارد که ورای چارچوب فضا و مکان است و قابل توصیف به وسیله ی مفاهیم فعلی ما نیست. این واقعیت مستقل نقاب بر چهره دارد و ساختار آن بر ما آشکار نیست. آنچه که ما از این واقعیت میدانیم این است که واقعیت تجربی دنیای فیزیک و شعور، دو انعکاس مختلف از آن هستند. به عبارت دیگر هر کدام از واقعیت تجربی و واقعیت مربوط به حوزه ی آگاهی و شعور چیزی از این واقعیت را به ما نشان میدهند. دسپانیا همواره بر این نکته تأکید دارد که تمام واقعیت با علوم تجربی و به طور خاص با مکانیک کوانتوم قابل کشف نیست زیرا واقعیت دارای ابعاد معنوی و هنری است. او تصریح میکند که چه بسا اساسا علم توانایی کشف چیستی این واقعیت را دارا نباشد.[1]
برای درک بهتر جایگاه نظریه ی رئالیسم نقابدار بهتر است اشاره ی مختصری به مسالهی واقعیت در تاریخ فیزیک بکنیم. در فیزیک کلاسیک به عنوان اصل پذیرفته شده بود که یک جهان خارجی مستقل از ذهن وجود دارد که میتوان آن را مشاهده کرد و توصیفی از آن بدست آورد. در آنجا فرض بر این بود که در جهان خارجی قوانین مستقل از وجود بشر موجودند و بشر قادر است این قوانین را (لا اقل به طور تقریبی) یاد بگیرد. فیزیکدانان کلاسیک وظیفۀ فیزیک را این میدانستند که توصیفی از نظم موجود در طبیعت، مستقل از نقش آزمایشگران، به دست دهند. این بدان معنی است که فیزیک کلاسیک قائل به رئالیسم خام بود. زیرا اولا وجود یک جهان خارجی مستقل از ذهن را قبول داشت و ثانیا معتقد بود علم فیزیک و به طور کلی معرفت بشری به طور منفعلانه منعکس کننده ی این واقعیت هستند بدون آنکه در آن دخل و تصرفی کنند.
به طور خلاصه از دیدگاه فلسفی مفروضات فیزیک کلاسیک که تا قرن نوزدهم ادامه داشت بر این پایه ها استوار بود: واقعیتی مستقل از ما و مشاهده ما وجود دارد و کار فیزیک، شناخت این حقیقت است. شناخت و اطلاعات درباره رفتار سیستمهای فیزیکی از طریق مشاهده آنها حاصل میگردد؛ بی آنکه این مشاهدات بتوانند اختلالی در سیستم مورد بررسی ایجاد کنند. انسان صرفا تماشاگری است که واقعیت خارجی را توصیف میکند و وجود و رفتار فرآیندهای فیزیکی بستگی به مشاهده آنها ندارد. درواقع، ما در فیزیک کلاسیک وجود واقعیت فیزیکی مستقل را میپذیریم و جوهر و ذاتی را به عنوان عامل اصلی رخدادها فرض میکنیم و سپس در پی قوانین مربوط به توجیه پدیده ها و پیشبینی آینده برمیآییم[2].
اما با شروع قرن بیستم و ظهور فیزیکدانانی نظیر بور، بورن، هایزنبرگ و شرودینگر خطوط کلی فیزیک کوانتوم پی ریزی شد و اصول پیشین فیزیک کلاسیک به چالش کشیده شد. فیزیک کوانتوم، رئالیسم خام فیزیک کلاسیک را به چالش کشید و نظریهای آنتی رئالیستی را در مورد واقعیت صورتبندی کرد. از دیدگاه فیزیک کوانتوم اولا واقعیتی مستقل از ما وجود ندارد و ثانیا معرفت ما منعکس کننده ی واقعیت به طور انفعالی نیست بلکه ذهن در هنگام شناخت در سوژه ی مورد بررسی خود دخل و تصرف میکند. فیزیک کوانتومی معتقد است که برای اندازهگیری یک کمیت فیزیکی باید وسیله ای به کار ببریم و این وسیله تفاعلی با شیء مورد نظر داشته باشد. این تفاعل روی هر دو اثر میگذارد و بنابراین حالت شیء قبل و بعد از اندازه گیری یکی نیست. در فیزیک کلاسیک اعتقاد بر این بود که عمل مشاهده تاثیر قابل ملاحظهای روی شیء مورد مطالعه نمیگذارد. بنابراین در فیزیک کلاسیک امکان داشت که وضعیت شیء را برای زمانهای قبل از مشاهده و زمانهای بعد از آن مشخص کرد. اما در فیزیک کوانتومی اعتقاد بر این است که مشاهدات روی شیء مورد مطالعه تاثیر میگذارند و این تاثیر را نمیتوان به کمتر از یک مقدار معین تقلیل داد، و قابل کنترل هم نیست. بنابراین از دیدگاه بور و همفکران او نمیتوان از رفتار و خواص اشیاء کوانتومی به صورتی مستقل از مشاهده صحبت کرد و نمیتوان یک واقعیت مستقل از مشاهده به پدیده ها نسبت داد. به عبارت دیگر وجود یک شیء و دانش ما دربارۀ آن دو مطلب کاملا جداگانه نیست. به قول بور: "ما در صحنه ی وجود تنها تماشاگر نیستیم، بلکه بازیگر هم هستیم." به عقیده ی بور وظیفه ی علم این نیست که ماهیت اشیاء را برملا کند و توصیفی از جهان خارج به دست دهد، بلکه کار آن این است که رابطه ای بین تجارب مختلف بشر برقرار کند. بنابراین وقتی ما راجع به توصیف طبیعت بحث میکنیم منظورمان توصیف طبیعت مستقل از ذهن انسانها نیست، بلکه منظورمان تجارب بشری است. به قول بور: "این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک پیدا کردن چگونگی طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه ما میتوانیم دربارهی طبیعت بگوییم." [3]
این دیدگاه با مخالفت شدید اینشتین و همفکرانش مواجه شد. اینشتین به هیچوجه نمىتوانست زیر بار یك چنین نظریهای برود. او فیزیكدانى بود كه همواره به دنبال كشف طبیعت بود و یك چنین نظریه اى با این نتایج عجیب و غیرشهودى او را راضى نمیكرد. اینشتین به رئالیسم اعتقاد داشت و نمىتوانست بپذیرد كه مشاهده كننده، واقعیت یك پدیده فیزیكى را تعیین مىكند. او معتقد بود كه فیزیكدانها به ایده آلیسمى از نوع باركلى روى آورده اند كه آنها را سرمست كرده است و از هدف اصلى علم و همچنین فیزیك دور شده اند. به همین دلیل بود كه در كنگره سولوى به شدت در مقابل نظریات بور و هایزنبرگ موضع گیرى كرد. هایزنبرگ در خاطرات خود مینویسد: "همه ی بحثها در سر میز غذا شكل مىگرفت و نه در تالار كنفرانس و بور و اینشتین كانون همه ی بحثها بودند. بحث معمولاً از سر میز صبحانه شروع میشد و اینشتین آزمایش فكرى جدیدى كه گمان میكرد اصل عدم قطعیت را رد مىكند، مطرح مىكرد. پس از بحثهاى بسیار در طول روز، بور سر میز شام به اینشتین ثابت میكرد كه آن آزمایش هم نمیتواند اصل عدم قطعیت را خدشه دار كند. اینشتین كمى ناراحت مىشد، اما صبح روز بعد با یك آزمایش فكرى دیگر كه پیچیده تر از آزمایش قبلى بود، از راه مىرسید. پس از چند روز پاول اهرنفست فیزیكدان هلندى كه دوست اینشتین بود گفت: من به جاى تو خجالت مىكشم، استدلالهاى تو در برابر مكانیك كوانتومى شبیه استدلالهایى است كه مخالفانت در برابر نظریه نسبیت مىآورند." اینشتین با این آزمایشهاى فكرى مىخواست وجود ناسازگارى در مكانیك كوانتومى را نشان دهد تا بتواند آن را رد كند اما موفق نشد. او همیشه مىگفت نمىتواند قبول كند كه خدا شیر یا خط بازى مىكند. او معتقد بود اگر خدا مىخواست تاس بازى كند این كار را به طور كامل انجام مىداد و در آن صورت ما دیگر مجبور نبودیم به دنبال قوانین طبیعت بگردیم، چرا كه دیگر قانونى نمىتوانست وجود داشته باشد. جواب بور به تمامى این جملات نغز این بود كه: ما هم وظیفه نداریم براى خدا در اداره كردن جهان تعیین تكلیف كنیم. به این ترتیب بور در پنجمین كنگره سولوى توانست از سازگارى منطقى نظریه ی خود دفاع كند. اما بحثهاى اینشتین و بور به ششمین كنگره سولوى در سال 1930 نیز كشیده شد و باز هم اینشتین نتوانست نتیجه اى بگیرد. پس از آن وی تلاش كرد كه ناقص بودن مكانیك كوانتومى را نشان دهد.[4]
در سال 1935 اینشتین، پودولسکی، و روزِن (Einstein - Poudolsky - Rosen, EPR)، به یاری یک آزمایش فکری مدعی شدند که نظریه ی کوانتومی توصیف کاملی از واقعیت در اختیار ما قرار نمیدهد و نظریه ای ناقص است. این برهان که به برهان EPR معروف شد بحثهای بسیاری را میان فیزیکدانان قرن بیستم ایجاد کرد. [5]
دسپانیا نیز همسو با تلاش کسانی که با نظریهی آنتی رئالیستی بور و همفکرانش مخالف بودند سعی بر آن داشت تا با صورتبندی نظریه ای رئالیستی خوانشی نو از واقعیت ارائه دهد که در عین حال پیچیدگیهای موجود در نظریات آنتی رئالیستی را نیز مدنظر داشته باشد. نظریهی رئالیسم نقابدار وی هم با دیدگاه آنتی رئالیستی بور و همفکرانش مخالف است و هم با رئالیسم خام فیزیک کلاسیک. رئالیسم نقابدار از آنجا که نظریهای رئالیستی است که وجود واقعیتی مستقل و خارج از ذهن ما را میپذیرد با نظریهی آنتی رئالیستی فیزیک کوانتوم مخالف است و از آنجا که فهم واقعیت را مانند رئالیسم خام فرآیندی ساده و انعکاسی نمیداند در مخالفت با رئالیسم خام قرار دارد. در واقع هم رئالیسم خام و رئالیسم علمی و هم رئالیسم نقابدار از آنجا که هر سه نظریاتی رئالیستی هستند به وجود واقعیتی در ورای ذهن قائلند با این تفاوت که رئالیسم خام و علمی این واقعیت را مستقل از معرفت بشری در نظر میگیرند و برای معرفت بشری نقشی فعال قائل نیستند. به این معنا که ذهن بشر صرفا کاشف از واقعیت است و آیینه وار آنچه را که در آن منعکس میشود حکایت میکند. چهار رکن اصلی رئالیسم خام عبارتند از:
1. عالم واقع مستقل از معرفت بشری وجود دارد
2. معرفت بشری توصیف تحت اللفظی این عالم است. به این معنا که متناظر با هر جزئی از معرفت، جزئی در عالم خارج است و اشیاء عالم دقیقا به همان نحو هستند که معرفت نشان میدهد.
3. بشر میتواند بیرون از شرایط اجتماعی و سیاسی و فارغ از پیشداوری ها و فهم ها بایستد و به معرفتی مطمئن از عالم دست یابد.
4. معرفت در وضع ایدهآل میتواند توصیف کامل عالم و دقیقا منطبق بر آن باشد. [6]
اصول کلی رئالیسم علمی نیز با رئالیسم خام مطابقت دارد.[7] این در حالیست که رئالیسم نقابدار معتقد است فهم واقعیت به جهت نقابدار بودن واقعیت به آن سادگی خام اندیشانه که در نظریات رئالیسم خام و علمی بیان شده صورت نمیگیرد. برای کنار زدن این نقاب از چهره ی واقعیت و کشف آن میبایست تلاشی پیچیده و همه جانبه صورت پذیرد. علم و ذهن بشر به تنهایی نمیتواند از عهده ی کشف واقعیت برآید بلکه انسان برای برقراری یک ارتباط شناختی با واقعیت میبایست همه ی امکانات معرفتی وجود خود را اعم از علم و هنر و فلسفه و... به کار گیرد. از نظر رئالیسم نقابدار عدم توجه به نقابدار بودن و پوشیده بودن واقعیت بیرون از ذهن سبب بروز این خطای معرفتی شده که ذهن بشر میتواند با کمک مشاهدات علمی به سادگی به چیستی واقعیت بیرون از ذهن راه یابد. رئالیسم نقابدار اولا با این سادگی خاماندیشانه نسبت به واقعیت بیرون از ذهن که در دو تز رئالیسم علمی و رئالیسم خام بیان شده مخالف است و ثانیا با این مساله که علم و ذهن بشر به تنهایی بتوانند کاشف واقعیت، آنچنان که هست، باشند سر سازگاری ندارد. رئالیسم خام معتقد است پیچیدگی و پوشیدگی واقعیت بیرون از ذهن چنان است که برای کشف آن می بایست تلاشی پیچیده و همه جانبه صورت گیرد و همه ی قوای بشری اعم از قوای ذهنی، احساسی، خیالی، دروننگری و... در فعالیتی سخت و نفس گیر به کار گرفته شوند تا بلکه از گوشهای از چیستی واقعیت بیرونی پرده برداشته شود.
علي كيا دربندسري
[1]. Bernard d'Espagnat, Veiled Reality, Westview Press, 2003, p 367
[2]. در جستجوی رئالیسم علمی در فیزیک کوانتومی، محمد رضا سرکرده ای، مجله پژوهش های فلسفی ـ کلامی، بهار 1379، شماره 3
[3]. سخنرانی در کنفرانس فیزیک ایران، دکتر مهدی گلشنی، مجله فیزیک، سال 1364، شماره 3
[4]. مهدی گلشنی، تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 325، نشر پژوهشگاه علوم انسانی، تهران 1385
[5]. در جستجوی رئالیسم علمی در فیزیک کوانتومی، محمد رضا سرکرده ای، مجله پژوهش های فلسفی ـ کلامی، بهار 1379، شماره 3
[6]. دو نوع رئالیسم: خام و انتقادی، علیرضا قائمی نیا، مجله ذهن، تابستان 1382، شماره 14
[7]. معرفت و گونه های رئالیسم، عباس عارفی، مجله ذهن، تابستان 1382، شماره 14