باز کن آسمان را به رویم،چشمهایت نهایت ندارد
چند خورشید باید بسوزم؟ خنده های تو قیمت ندارد
سرنوشت مرا کولیان هم پیش بینی نکردند و گفتند
سرنوشت عجیبی است اما...عشق کاری به قسمت ندارد
خواستی تا نگویم که این زخم قدمتی دارد اندازه عشق
خواستی تا بگویم :عزیزم دردهایم حقیقت ندارد!
زخمهای مرا زیر و رو کن ،نام تو حک شده در وجودم
گونه های تورا پاک کردند دستهایم که قوت ندارد
قلب آیینه ها را نلرزان،رود لبخندها را نخشکان
خنده هایی که هرگز به سیل گریه های تو عادت ندارد
می رسد مرگ آرام آرام،پشت پرچین این خواب رنگی
کی؟کجا؟ من نمی دانم آخر ناگهان است و ساعت ندارد
خنده تو برایم عزیز است،چشمهای تو قرمز نباشد
گرچه سخت است دور از توبودن،این زمستان مروت ندارد!
¤
می روم تا بهاری دوباره،دستهای مرا پس بگیری
مهربانم ببخش این غزل را،وقت تنگ است و فرصت ندارد
نغمه مستشار نظامی