از توجهتون ممنون.
چون، اوج كمال بشري مي بينم
چون، جمع صفان آدمي مي بينم
در دورنماي عالم انساني
كوتاه سخن، فقط علي مي بينم
ترك ما سوي كس نمي نگرد
آه از اين كبريا و جاه وجلال
لحظه لحظه، بهاران را، خيره خيره، خزان کردی
ياوه ياوه، خزان آيا، نوبهار تو خواهد شد؟
مايه اميد مدان غير را
كعبه حاجات مخوان دير را
خواهش مرهم ز دل ريش كن
هرچه طلب ميكني از خويش كن
داني كدام دولت در وصف مي نيايد
چشمي كه باز باشد هر لحظه بر جمالي
من و تو چه بيكسيم وقتي تكيمون به باده
بد و خوب زندگي منو دست گريه داده
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست كه جان دادن پروانه ز چيست
بحري است بحر عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست
هر گه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
فاش ميگويم از گفته خود دلشادم
بنده عشقم از هر دو جهان آزادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)