بی تو هر شب عاشقی بارانیم
لاله ای پژمرده و زندانیم
بی تو در کنج همه دلواپسی ها
بی تو من آغاز یک ویرانیم،با تو در حجم همه میلادها
بی تو در بند دلی طوفانیم
یاد تو آرامش روح و روان بعد تو من شاعر حیرانیم
ای نگاهت جایگاه خستگی بی نگاه مبهمت بارانیم
بی تو هر شب عاشقی بارانیم
لاله ای پژمرده و زندانیم
بی تو در کنج همه دلواپسی ها
بی تو من آغاز یک ویرانیم،با تو در حجم همه میلادها
بی تو در بند دلی طوفانیم
یاد تو آرامش روح و روان بعد تو من شاعر حیرانیم
ای نگاهت جایگاه خستگی بی نگاه مبهمت بارانیم
هرجا باشی
هرجا باشم
یا حتی اگر نباشم
همیشه دوست دارم
و نگرانتم
همیشه بمون
همیشه دوست دارم
دوستم بدار
لذت لحظات با تو بودن محاله از یاد ببرم
حتی اگر بخواهم نمی توانم
کاش مال من باشی
Last edited by دل تنگم; 17-04-2008 at 12:59.
انتي بعدك حلوة وصرتي احلى
تو هنوز به زیبایی گذشته و حتی زیباتر از قبل هستی
شو هالصدفة مافى احلى
آن لحظه ای که در آن تو را دیدم باشکوه ترین لحظه ی زندگیم بود
و قلبي يشوفك يا ما استحلى
و قلبم دیگر نمی تواند این عشق را تحمل کند
قوليلى كيفك انتي
به من بگو حالت چطور است
انت بعدك انت وما بتتغير
تو هنوز همان هستی و تغییر پیدا نکرده ای
محيرلى قلبى ومحير
قلب و روحم را پریشان ساختی و خود نیز سرگردان شده ای
و بعدو قلبك طفل صغير
و هنوز قلبت همچون کودکی معصوم می باشد
طمننى كيفك انت
به من اطمینان بده که حالت چطور است
مشي نتذكر عا دروب
دوباره در حال قدم زدن در همان راه هایی هستم که در گذشته از آنها عبور می کردیم
و يمرجحنا الغرام
و عشق همچون تابی ما را به آسمان می برد
ليش بعدنا وكيف قدرنا
چرا از یکدیگر دور شدیم و چگونه توانستیم
ننسى هاك الاحلام
چگونه توانستیم که آن رویاها را فراموش کنیم
ياليل البعدو ناطرنا
هنوز شب در انتظار ماست
عا مفارق هالايام
و دیگر هیچ روزی را از یکدیگر دور نخواهیم بود
ياربى تدوم ايامنا سوى
خدایا کاری کن که تا ابد در کنار یکدیگر باقی بمانیم
و يبقى عا طول جامعنا الهوى
و همیشه عشق ما را در کنار یکدیگر نگه دارد
ياربى تدوم ياربى تدوم
خدایا این احساس را تا ابد آتشین نگه دار
يارب نعيد هالحب اللى كان
خدایا کاری کن که تمام آن عشقی را که در گذشته نسبت به یکدیگر داشتیم دوباره تکرار کنیم
و احلى بكتير من الماضى كمان
و حتی زیباتر و باشکوه تر از گذشته این عشق آتشین را احساس کنیم
يا ربى نعيد يا ربى نعيد
خدایا باعث تکرار تمام گذشته ی زیبا بشو
بحبك بحب عيونك لما بتحكي
دوستت دارم و چشم های تو را زمانی که با من حرف می زنند دوست دارم
و كيف بترسم هيك الضحكة
و چگونه این لبخند زیبا را به تصویر می کشند
خلي راسك فوقي يبكي
و اگر زمانی اشکی از گونه ات چکید سرت رو بر روی شانه هایم قرار می دهم
و املك هالدنيي كلها
و اینگونه خود را صاحب تمام جهان احساس می کنم
بحبك مبارح انت اليوم وبكرة
دوستت دارم تو دیروز امروز و فردای من هستی
اشتقتلك ماعندك فكرة
نمی دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده بود
و صعب بعمري تصبح ذكرى
و برایم غیر ممکن است که تو را تنها همچون خاطره ای در فکرم نگه دارم
ياللي من الدنيي اغلى
ای کسیکه از تمام دنیا برایم با ارزش تر می باشی
Last edited by دل تنگم; 17-04-2008 at 13:28.
اهواك
عاشقتم
و اتمنى لو انساك
وآرزو دارم که اگر حتي يک لحظهتو را فراموش کردم
انسى روحي وياك
خودم را نيز با تو فراموش کنم
و ان ضاعتيبقى فداك
و اگر فنا شد فدای تو
لوتنساني
اگر من را فراموش کني
و انساك
فراموشت کنم؟
و تريني بانسىجفاك
وآیا عذابي که با تو کشيدم از ياد من مي رود
و اشتاق لعذابي معاك
مندلم براي تمام دردهایی که با تو کشیدم تنگ است
و القى دموعي فاكراك
و میبینم که حتی اشکهایم تو را به یاد دارد
ارجع تاني
بازمیگردم( بازمیگردم و میبینم اشکهایم تو را بیاد دارد.)
في لقاك الدنيا تجيني معاك
هنگاميکه تو را مي بينم انگار دنيا را من ميبخشند
و رضاها يبقى رضاك
و خوشی دنیا بسته به خوشی توست
وساعتها يهون في هواك
و انگاه است که بر من اسان میشود
طولحرماني
تمام سختي هايي که در راه عشق تو مي کشم
وألاقيك مشغول و شاغلني بيك
و تو را مي بينم که به من فکر مي کني و من بهتو فکر مي کنم
و عيني تيجي في عينيك
و چشمان ما با هم تلاقي پيدا ميکنند
و كلامهم يبقى عليك
و آنها درباره تو صحبت مي کنند
و انت تداري
وتو سعي مي کني که عشقت را پنهان کني
و اراعيك
و من ملاحظه تو را مي کنم
و اصحى من الليل اناديك
وشبانه از خواب بيدار مي شوم و اسم تو را صدا مي زنم
و ابعت روحي تصحيك
و روحمرا پيش تو مي فرستم تا تو را از خواب بيدار کند
قوم ياللي شاغلني بيك
برخيزاي کسيکه تمام فکرم را مشغول کرده اي
جرب ناري
برخيز و عشقم را تجربهکن
Last edited by دل تنگم; 17-04-2008 at 13:31.
تمام شد تمام شد تمام شد تمام ... نه نمی شود
به سادگی تمام عشق ناب من حرام ... نه نمی شود
تمام زندگانی ام تويی تويی هزار دفعه گفته ام
نگو به من تمام زندگانيت تمام ... نه نمی شود
ـ تمام من ـقسم به روی ماه آسمان نشين پاک تو
پلنگ دلسپرده بر شمايل تو رام ... نه نمی شود
هزار و چند نامه از بهشت هم اگر به دست من رسد
دلم به وعده های آبدارشان که خام ... نه نمی شود
رهای آسمان صاف چشم های آسمانی شماست
نگاه من دگر اسير رنگ و بوی دام نه نمی شود
نوشته ام برای من يکی دو خط نگاه تازه پست کن
نوشته ای و پست کرده ای به من سلام نه نمی شود
دخيل بسته ام دلی شکسته بر ضريح گيسوان تو
رها کنم بدون استجابت دعام ؟؟نه نمی شود
در انتهای شام گيسوان تو رخت چو صبح می دمد
نمی شود هميشه شب بياورد دوام نه نمی شود
کشيدن رخ تو آرزوی شاعران عاشق است ليک
چنين که می وزد سموم وحشی جذام نه نمی شود
عليرضا موسوی
روزهاست كه ميخوانم
هر روز ميخوانم
تكرار ميكنم ، مرور ميكنم
و باز ميخوانم
اما هنوز اول خطم
درست مثل كسي كه تا به حال منطق نخوانده است
اين چه سري است؟!
نميدانم!
كه چه طور منطق ندانسته
فلسفهي عميق چشمان تو را
از حفظم؟!
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی ،
وز هر طرفی رفتم ، تو راهبرم بودی!
با هر که سخن گفتم ، پاسخ ز تو بشنفتم ،
بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی!
هر شب که قمر تابید ، هر صبح که سر زد شمع ،
در گردش روز و شب ، شمع و قمرم بودی!
در صبحدم عشرت ، همدوش تو میرفتم ،
در شامگه غربت ، بالین سرم بودی!
در خندهي من چون ناز ، در کنج لبم خفتی ،
در گریهي من چون اشک ، در چشم ترم بودی!
چون طرح غزل کردم ، بیت الغزلم گشتی ،
چون عرض هنر کردم ، زیب هنرم بودی!
آواز چو می خواندم ، سوز تو بسازم بود ،
پرواز چو میکردم تو بال و پرم بودی!
هرگز دل من جز تو ، یار دگری نگزید ،
ورخواست که بگزیند ، یار دگرم بودی!
سرمد به دیار خود از ره نرسیده گفت ،
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی!
من نشانی از تو ندارم...
من نشانی از تو ندارم...
اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام...
در ِ کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره ی انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته ام .......
آفتاب نگاهت
روشنای کهکشان تنهایی من است
شک ،
در من پایان می گیرد
آنگاه که لبخند می زنی به رویم
امید،
در من جان می دمد
آنگاه که
گوشی صبورمی شوی
برای گفته ها و ناگفته هایم
همپای دردها و
دریغ هایم می شوی
تا مباد از خود واپس بمانم
همتای من اگر تو
تا ابد
چله نشین شادی های
بی پایان خواهم بود
با تو
به هر چه آفتاب اقتدا می کنم
این همه نجابت
دریغ است که
در حصار حسادت من اسیر بماند
تابنده باش
آنچنانکه که بوده و هستی
نه برای من
برای همه کسانی که
برای رسیدن به امیدهاشان
به آفتابی چون تو نیاز دارند ؛
صادق و صمیمی و پاک
خیال کردی
دگر ندارمت؟
آنجاست!
یاد تو
ته آغوش پر ستاره ی شب
هر بار که بنگرم
به گمان چشم تو
به چشم شان همچشم میشوم
انگار رفته ای؟
اینجاست!
عطرتو
پشت شانه ستبر
یاءس ها
از خم کوچه که بگذرم
سرمست میشوم
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)