تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 93 از 640 اولاول ... 4383899091929394959697103143193593 ... آخرآخر
نمايش نتايج 921 به 930 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #921
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پشت این پنجره ها دل می گیره
    غم و غصه دلو تو می دونی
    وقتی ا بخت خودم حرف می زنم
    چشام اشک بارون می شه تو می دونی
    عمریه غم تو دلم زندونیه
    دل من زندون داره تو می دونی
    هر چی بش می گم تو آزادی دیگه
    می گه من دوست دارم تو می دونی
    می خوام امشب با خدام شکوه کنم
    شکوه های دلمو تو می دونی
    بگم ای خدا چرا بختم سیاست
    چرا بخت من سیاست تو می دونی
    پنجره بسته می شه شب می رسه
    چشام آروم نداره تو می دونی
    اگه امشب بگذره فردا می شه
    مگه فردا چی می شه تو می دونی
    عمریه غم تو دلم زندونیه
    دل من زندون داره تو می دونی
    هر چی بش می گم تو آزادی دیگه
    می گه من دوست دارم تو می دونی

  2. #922
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تو امتداد سرنوشت کی بود که از تو می نوشت
    زندگی من و تورو با قلب و با غصه می سرشت
    با این همه گناه و درد کی میره آخرش بهشت
    ببین ببین که دست من هر جا رسید از تو نوشت
    میون جادهها هنوز گرد مسافرا بجاس
    تو شهر تو غریبه ام غریبه ای که بی صداس
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    اگه تو باشی پیش من سوت دلای در به در
    دوباره خورشید میکشم رو این شبای بی سحر
    سحر می یاد شب سر میشه درای بسته وا میشه
    بهارمی یاد تو باغمون برکه من دریا میشه
    میون جادهها هنوز گرد مسافرا بجاس
    تو شهر تو غریبه ام غریبه ای که بی صداس
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    منو ببر منو ببربریم یه جای بی خطر
    یه جا که از توبشنوم بگی برام گریه بخر
    بگو بگوبه من بگوکه من نشستم پشت در
    بگوکه چهرم پر بشه از آدمای بی خبر
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    نفس میخوام نفس میخوام تو رو یه همنفس می خوام
    تو شب انتظار تو برای دل قفس می خوام
    Last edited by دل تنگم; 30-03-2008 at 12:43.

  3. #923
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نیمه شب در دل دلهیز خموش

    ضربه پائی افکند طنین
    دل من چون دل گلهای بهار
    پر شد از شبنم لرزان یقین
    گفتم این اوست که باز آمده است
    جستم از جا و در آئینه گیج
    آه لرزید زبانم از عشق
    بر خود افکندم با شوق نگاه
    تار شد چهره آئینه ز آه
    شاید او و همی را می نگریست
    گیسویم در هم و لب هام خشک
    شانه ام عریان در جامه خواب
    لیک در ظلمت دهلیز خموش
    رهگذر هر دم می کرد شتاب
    نفسم ناگه در سینه گرفت
    گوئی از پنجره ها روح نسیم
    دید اندوه من تنها را
    ریخت بر گیسوی اشفته ی من
    عطر سوزان اقاقی ها را
    تند و بیتاب دویدم سوی در
    ضربه پاها در سینه ی من
    چون طنین نی در سینه دشت
    لیک درظلمت دهلیز خموش
    ضربه پاها لغزید و گذشت
    باد آواز حزینی سر کرد

  4. #924
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کوله بارم را به دستم دادی
    و مرا از جزیره قلبت تبعید کردی
    به دوردست ها...
    آنقدر دور
    که هوای برگشتن به سرم نزند...
    تو برای مجازاتِ کسی که نمی دانست مرتکب کدامین گناه بود
    مجازاتی این چنین سنگین برایش رقم زد
    نیازی نبود
    وامدار این همه فاصله شوی...
    شاید این من بودم
    که نمی دانستم
    درآستان قصر پادشاهی قلبت
    صادقانه دوست داشتن جرم است
    و گناهی بزرگ...
    نترس...
    سرزنشت نمی کنم...
    نای برگشتن را هم ندارم ...
    همان یک ذره نیرو و توانی را هم که داشتم
    خرج دلتنگی هایم کردم...
    درست است ناعادلانه مجازاتم کردی...
    و در کمال بی انصافی و نهایت دلبستگی
    مرا از خود راندی..
    اما
    آیا می دانستی
    هنوز هم تویی
    آن پادشاه کلبه حقیرانه ی قلبم؟؟؟
    Last edited by دل تنگم; 30-03-2008 at 20:20.

  5. #925
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض

    دویدیم ودویدیم (مریم حیدرزاده)


    با سلام و عرض خسته نباشید.اینم یه شعر زیبا از مریم حیدرزاده:
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
    دويديم و دويديم هيچ جا رامون ندادن
    گفتن كه توي جاده دونده ها زيادن

    دويديم و دويدم فايده نداشت دويدن
    به همه چيز رسيديم به جز خود رسيدن

    دويديم و دويديم تو كوچه هاي بن بست
    مي رفتيم و مي گفتن خسته نشيد بازم هست

    دويديم و دويديم جاده ها بسته بودن
    پلاي تو راهمون همه شكسته بودن

    دويديم دويديم رفتيم تو خط عادت
    كم كم به هم مي كردن دونده ها حسادت

    دويديم و دويديم راها خاكستري شد
    حرفاي عاشقونه كم رنگ و سرسري شد

    دويديم ودويديم اسفندي دود نكردن
    گفتن فقط زير لب كاش ديگه برنگردن

    دويديم و دويديم خورديم به سنگ وصخره
    طاقتمون تموم شد تا دريا قطره قطره

    دويديم و دويديم سيبا رسيده بودن
    سه فصل آزگار بود همه دويده بودن

    دويديم و دويديم تا رسيديم به ديوار
    اون ور ديوار باز خورديم به فصل تكرار

    دويديم و دويديم قصه ي زندگي بود
    كه واسه اون دويدن فقط ديوونگي بود

    "مريم حيدرزاده"



  6. #926
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض سهم


    هر کسي سهم خودش را طلبيد


    سهم هر کس که رسيد


    داغ تر از دل ما بود


    ولي نوبت من که رسيد


    سهم من يخ زده بود!


    سهم من چيست مگر؟


    يک پاسخ


    پاسخ يک حسرت!


    سهم من کوچک بود


    قد انگشتانم


    عمق آن وسعت داشت


    وسعتي تا ته دلتنگيها


    شايد از وسعت آن بود


    که بي پاسخ ماند

  7. #927
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نوميد، کلافه، سرگردان،
    جهان را به جست‌وجویِ دليلی ساده
    دشنام می‌دهم.
    آيا هزار سال زيستن
    از پیِ تنها يکی پرسشِ ساده کافی نيست؟


    نوميد، کلافه، سرگردان،
    همه، همه‌ی ما
    در وحشتِ واژه‌ها زاده می‌شويم
    و در ترسِ بی‌سرانجامِ مُدارا می‌ميريم.


    جدا متاسفم!

  8. #928
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خانه‌ام، در خانه نشسته‌ام،
    کتری کهنه
    روی اجاق است هنوز، روشن!
    دستِ راستم روی ديوار
    راهی‌ست انگار
    به ديوارِ بی‌دليلِ بعدی نمی‌رسد.


    چراغ مطالعه، چند مطلبِ مهيا،
    مداد، کبريت، و کلماتی رها شده روی ميز.
    ساعت،
    پنج و نيمِ بامداد است،
    هنوز بيدارم،
    چيزی دارد دور و بَرِ سَرَم
    سايه می‌آورد
    روشنايی می‌بَرَد
    کاری دارد حتما،
    هوایِ حرفِ تازه‌ای شايد
    شهودِ نوشتنِ چيزی شايد
    تولدِ بی‌گاهِ ترانه‌ای شايد.


    نگاه می‌کنم،
    خير است پرنده‌ای
    که آمده روی بندِ رختِ همسايه نشسته است.
    حوصله‌ی برخاستن و دَم‌کردنِ چای در من نيست.
    از خودم می‌پرسم:
    پس کی خسته خواهی شد؟
    اينجا
    لابه‌لایِ شب و روزِ اين همه مثلِ هم
    چه می‌کنی، چه می‌خواهی، چه می‌گويی؟
    وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه ...
    بس است ديگر!


    زنجير از پیِ زنجير اگر بوده
    بسيار گسسته‌ای،
    حرف از پیِ حرف اگر بوده
    بسيار شنيده‌ای،
    درد از پیِ درد اگر بوده،
    بسيار کشيده‌ای.
    ديگر چه می‌خواهی از چند و چون چيزی
    که گاه هست و گاه نيست.


    همين جا خوب است
    همين کُنجِ بی‌پيدايی که نشسته‌ای خوب است.

  9. #929
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دويدنِ بی‌پايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره.
    تا کی؟


    باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم.
    باز بايد برای ادامه‌ی بی‌دليلِ دانايی
    تمرينِ استعاره کنم.


    همه برای رسيدن به همين دايره
    از پیِ دايره می‌دوند.


    هی نقطه‌ی مجهول!
    مرارتِ مسخره!
    مضمونِ بی‌دليل!
    تا کی؟


    ميز کارم غبار گرفته است
    رَخت‌های روی هم ريخته را نَشُسته‌ام
    روياهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمی‌رسند،
    شب همان شب وُ
    روز همان روز وُ
    هنوز هم همان هنوز ...!


    من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،
    آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟

  10. #930
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به چه می‌خندی پسته‌ی پاييزی؟
    به زودی آن خبر سهمگين
    به باغ بی‌آفتاب اين ناحيه خواهد رسيد.


    خيلی وقت است
    که نطفه‌ی نی را
    به زهدانِ بيشه کُشته‌اند.


    باورت اگر نمی‌شود
    نگاه کن
    دُرناها دارند بی‌خواب و بی‌درخت
    رو به مزارِ ماه می‌گريزند.


    اينجا ماندنِ ما بی‌فايده است،
    من فانوس را برمی‌دارم
    تو هم کبريت را فراموش نکن!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •