خدا را دوست دارم
بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کـس دیگری حرف می زنم
به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که گله دارم.
به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم