تمام شهر را گشتم
برای خرید تحفه ای به رسم تبریک
هیچ نیافتم که لایق خیالی رویایی باشد
خیال لطیف روزت مبارک
تمام شهر را گشتم
برای خرید تحفه ای به رسم تبریک
هیچ نیافتم که لایق خیالی رویایی باشد
خیال لطیف روزت مبارک
من
عاشق که نیستم
دل هم نبسته ام
عادت کوتاه به صدای غریب که این همه جنجال ندارد
صدای دروغهای توست که بلند می شود از لا به لای خط خطی هایم
و مرگ همین زندگیست ..............
تک تک ثانیه هایی که آرامش زندگی محو شده است
تک تک لحظاتی که باید هزار بار بمیری و زنده شوی
و
همه روزهایی که بی دلیل دلت آشوب می شود
1392/3/23
من از پايان مي ترسيدم, و آغاز کردم ...
جوانه های سبز به گـُـــل نشست
1392/3/25
Last edited by Puneh.A; 16-06-2013 at 19:32. دليل: اضافه نمودن تاریخ شکوفه های بنفش
آغاز شد شروع یک پایاننوشته شده توسط Darviiish [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به امید یکی شدن
و
ترس تنها ماندن
ترس سیاهی وهم آوریست که پیروز شد............
چقدر دل تنگ کسی هستم که تمام سهم دلتنگیش برای من باشد ....
چه بی اندازه غمگینم
آه می کشم به وقت جاری شدن همه کلماتی که از دلم می آید
به گاه خواندنش ترکیب کنید با آه
شاید لاجرم بر دل نشیند
یه آدم مجازی و واقعی دلتنگ........
حدودی که بخواهم بگویم
دو سال پیش بود
اصلن چه فرقی می کند روز و ماه و سال
وقتی تو در آغوش دیگری باشی و من کلی دوستت دارم بدهکار اطرافیان
یادت هست :
همان دو سال پیش را می گویم
سرآغازی که قرار نبود عشق شود
و رابطه ای که قرار بود بماند
از من قول وفاداری به دستانی را گرفتی که وفادار نبودند
خواسته هایت را یادت هست :
دو سال صبر ، دو سال همراهی از من ؛ باقی همه از تو
از سختیها گفتم و تو از عشق
گفتم از آنچه نشدنیست و تو از مبارزه
یادت هست:
فقط همراه می خواستی برای طی این مسیر پرپیچ و خم تا تنها نباشی
تکیه بر دستان تو کردم و قدم گذاشتم در راهی که بازگشت داشت
آری بازگشت داشت
نیامده بودم که برگردم
قرار نانوشته ای را امضا کردم که پایانش پایان من بود
دو سال گذشت
سرگردان جاده ای هستم که شروعش با تو بود
و تو در پی کشف جاده هایی دیگر برای رسیدن به هدفی که بی من است
وقتي شعرهايم را ورق می زنی
نمی توانم صورتت را ببينم
اما از جايی از دور دستها
صدای خندهات را می شنوم
و لبخند می زنم...
شل سیلور استاین
مگر همیشه من باید برای تو شعر بگویم و بخوانی و رد شوی و با خودت بخندی و نبینم و نشنوم که می گویی: " هه!! هنوز هم ساده لوح است"
بگذار گاهی
احساساتی شویم و به احساس دیگران بگرییم
چه فرقی می کند من حرفهای این دل سوخته را به قلم آورم یا حرفهای دل دیگران را مشترک شوم ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)