متن شعر امیر بی گزند
عجب سروي، عجب ماهي، عجب ياقوت و مرجاني
عجب جسمي، عجب عقلي، عجب عشقي، عجب جاني
عجب لطف بهاري تو، عجب مير شکاري تو
دران غمزه چه داري تو؟ به زير لب چه مي خواني؟
عجب حلواي قندي تو، امير بي گزندي تو
عجب ماه بلندي تو، که گردون را بگرداني
تویي کامل منم ناقص، تويی خالص منم مخلص
تويی سور و منم راقص، من اسفل تو معلايي
عجب حلواي قندي تو، امير بي گزندي تو
عجب ماه بلندي تو، که گردون را بگرداني
به هر چيزي که آسيبي کني، آن چيز جان گيرد
چنان گردد که از عشقش بخيزد صد پريشاني
مروح کن دل و جان را، دل تنگ پريشان را
گلستان ساز زندان را، برين ارواح زنداني
عجب حلواي قندي تو، امير بي گزندي تو
عجب ماه بلندي تو، که گردون را بگرداني
مولانا
متن ترانه دل من
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و شیدا دل من بیسر و بیپا دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من عهد و چو دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد می شود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
مولانا
متن ترانه چنگیز
چه کردی با خودت چاوش خون خاک بی زائر
چه کردی با خودت بغض خیابونای بی عابر
موذن زاده داره رو مزارت نوحه میخونه
چه کردی با خودت آوازه خون شهر بی شاعر
چه دردی میکشه عاشق فقط پاییز میدونه
خراسون از چه میناله فقط چنگیز میدونه
عذاب هرزه رویی رو گل جالیز میدونه
موذن زاده داره رو مزارت نوحه میخونه
منو بعد تو بادای پریشون خون بغل کردن
گل طوفان شدم موج منو اوج غزل کردن
وجودم آش و لاشه انفجارای دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن
نگاه کن من همون کوهم که روزی پرپرم کردی
دل آتش زبونم کو چرا خاکسترم کردی
نگاه کن این همون کوهه که آخر پرپرش کردی
چرا خاکسترش کردی چرا خاکسترش کردی
گمونم واژه ها مغز منو میدون مین کردن
نگو تو جمجمم افراد استالین کمین کردن
حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من
شاعر : علی اکبر یاغی تبار
متن ترانه این کیست این
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این
کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
من کیسه ها می دوختم در حرص زر می سوختم
ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم در کمین
بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا
بسم الله ای شمس الضحی بسم الله ای عین الیقین
کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندانم درآ ای یوسف کنعان من
کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
شاعر :مولانا
متن ترانه جنگ زده
دلت تهرون چشات شیراز لبت ساوه هوات بندر
بمم هر شب تنم تبریز سرم ساری چشام قمصر
دلم دلتنگ تنگستان رو دوشم درد خوزستان
غرورم ایل قشقایی تو رگ هام خون کردستان
تو خونه م جنگ تحمیلی تو خونت ملک اجدادی
خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی
تموم کودکی هامو بهم دنیا بدهکاره
تو با لالایی خوابت برد منم با موج خمپاره
دیگه خسته م از این شهرو از این دنیای وامونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هرچی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هرکی که ترکش کرد خندیده
رو دستم داغ سوسنگرد تو قلبم عشق خونین شهر
خیالم رکس آبادان مسیرم باز تو این شهر
موهات قشلاق دستامه برام بن بسته هر کوچه
مثل تالار آیینه به هر سمتی برم پوچه
دیگه خسته م از این شهرو از این دنیای وامونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هرچی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هرکی که ترکش کرد خندیده
شاعر: پدرام پاریزی
متن ترانه شیدایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنح بنح بنشین تا دمی برآسایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مجو مجو پس از این زینهار راه جفا مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کژ میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می خمی به رعنایی
مجو مجو پس از این زین ها راه جفا مکن مکن که که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کج میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می جوی به رعنایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی
نفس نفس زمان زمان
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
شاعر: مولانا
متن ترانه شاه مقصود
این جنگل چوب خورده تو نعره های خفیفش شیر لگد خورده داره
دریاست دریای طابوت رو شونه های نحیفش مرغابی مرده داره
طفلک همش لنگ نونه این سفره هرچی که داشته برداشته و بذر کرده
از تشنگی نصفه جونه این مشک دستاشو عمری نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی از فقر سیلی که می خورد دردو فراموش می کرد
البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت خورشیدو خاموش می کرد
روحی که رو موج اف ام می شست کنج اتاقو سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا عرابه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
بی جامه بی ادامه چشم انتظار یه نامه
از تسبیح و سجاده بابا
ای سرفه های پر از دود ویرونه ی شاه مقصود از سکه افتاد بابا
می گفت جاهل که بودم عمر عزیزم هدر شد توی صف سینماها
می گفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم توی تئاتر شماها
می گفت ده سال هر روز راه دوا خونه ها رو ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون تا این سر توپ خونه با توپ پر گریه کرده
می گفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم فرق ما دوتا شبیهه اسب کالسکه ست و گاری
می رفت و می گفت پشت لبخند سه در چهارم قسط عقب مونده دارم
می گفت از من گذشته می رفت و می گفت امشب مهمون نا خونده دارم
ای چرک رو اسکناسا عرابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
شاعر: حسین صفا
متن ترانه شرمساری
ای شرمساری شرمساری شرمساری ، جز شرمساری از خودت چیزی نداری
هی نا امیدی نا امیدی نا امیدی از هیچکس حتی خودت خیری ندیدی
هی تنگدستی تنگدستی تنگدستی چشماتو رو هرچی دلت می خواست بستی
هی آستین بردی به چشمای نجیبت دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
هی صبر کردی صبر اما بی علاجه ، از صبر کردن روحت اینقدر هاج و واجه
بارون حریف شر شر چشم ترت نیست سقفی که باید باشه بالای سرت نیست
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
هی لقمه توی خون زدی تا زنده موندی عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی
هی سیب نارس چیدی از باغ بهشتت دیدی که راضی نیستی از سرنوشتت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
شاعر: حسین صفا
متن ترانه آخرین اتوبوس
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو ، حسرت آزادی وبال بالم شد
یه روز دیدن تو تازه شدم از نو ، یه روز از تو گذشت هزار سالم شد
سکوت تو مثل یه راز سر بسته ، بین تولد و مرگ شناورم میکرد
نفس کشیدن تو قوطی در بسته ، از اینکه پروانه ام مکدرم می کرد
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
اونقدراهم میگن دلت بزرگ نبود ، دلت یه زندونه یه چهار دیواری
تصورم از تو دود هوا شد رفت ، تا هی سقوط کنم به زیر سیگاری
صعود می کردم به قله ی چشمات ، سقوط می کردم مهم نبود برام
دلم می خواست که تو رو حبس کنم تو صدام ، هیچکی بغیر از تو مهم نبود برام
چشم که می نداختی به آینه و چمدون ، پناه می بردم به کوچه و بارون
چشم که می بستی رو بی پناهی من ، پناه می بردم به نا امید شدن
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
شاعر: حسین صفا
متن ترانه متصل
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش
عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
شاعر: مولانا
متن ترانه تریاق
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
در دیده ی من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
چندان که خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
شاعر: مولانا
متن ترانه پریشان
آن دوست که من دارم آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
وقتی نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دل آرایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میارم خود هیچ نمی مانم
ای خوب تر از لیلی بیم است چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرد
از روی تو بی زارم گر روی بگردانم
شاعر: سعدی
منبع : کانال هوادارن محسن چاوشی