تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 49 اولاول ... 3456789101117 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 483

نام تاپيک: ادبیات طنز

  1. #61
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض ادبیات طنز...(معرفی . شعر . نثر)

    ریشهٔ واژه
    طنز واژه ای عربی است و در واژه به معنای مسخره کردن، طعنه زدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن است. معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده که از ریشه satyros یونانی است. satira نام ظرفی پر از میوه های متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود و به معنای واژگانی «غذای کامل» یا «آمیخته ای از هرچیز» بود
    ===============

    تعریف اصطلاح
    در ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می شود که اشتباهات یا جنبه های نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوه ای خنده دار به چالش می کشد
    در تعریف طنز آمده است: «اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونه سازی، خشم و نقیضه، ضعف ها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد می کشد.»


    دكتر جانسون طنز را اين گونه معنی می کند: «شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد.»

    استعمال كلمه طنز برای انتقادی که به صورت خنده آور و مضحک بیان شود در فارسی معاصر سابقه زیاد طولانی ندارد. هرچند که طنز در تاریخ بیهقی و دیگر دیگر آثار قدیم زبان فارسی به کار رفته، ولی استعمال وسیعی به معنای satire اروپایی نداشته است. در فارسی، عربی و ترکی کلمه واحدی که دقیقا این معنی را در هر سه زبان برساند وجود نداشته است. سابقا در فارسی هجو به کار می رفت که بیشتر جنبه انتقاد مستقیم و شخصی دارد و جنبه غیر مستقیم ساتیر را ندارد و اغلب آموزنده و اجتماعی هم نیست. در فارسی هزل را نیز به کار برده اند که ضد جد است و بیشتر جنبه مزاح و مطایبه دارد.

    +=================

    ماهیت طنز
    طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیله ای می انگارد برای نتیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالت ها. گرچه در ظاهر می خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می خشکاند و انسان را به تفکر وا می دارد. به همین خاطر دبراه طنز گفته اند: «طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه.»

    طنز در ذات خود انسان را برمی آشوبد، بر تردیدهایش می افزاید و با آشکار ساختن جهان همچون پدیده ای دوگانه، چندگانه یا متناقض، انسان ها را از یقین محروم می کند. جان درایدن در مقاله «هنر طنز» ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیر تشبیه می کند، طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد.

    =================

    طنز در ادبیات کلاسیک و مدرن جهان
    در میان شاعران یونان و روم، شعرهای طنز آرخیلوخوس، هیپوناکس، آریستوفان، لوسیلیوس، هوراس و جوونال قدیمی ترین نمونه هاست. در ادبیات قرون وسطای انگلیس از قصه های کنتربری اثر جفری چاسر و منظومه رویای پیرس شخم کار اثر ویلیام لاگلند می توان نام برد. در دوران رنسانس رابله، سروانتس و لوییجی پولچی مشهور طنزپردازان هستند. آثار طنز ابتدا به صورت شعر بود و بعدها شیوه های روایی را هم در بر گرفت. امروزه در ادبیات جهان، مشهورترین طنزنویسان، نثرنویسانی چون سروانتس، رابله، ولتر، جوناتان سویفت، هنری فیلدینگ، جوزف آدیسون، ویلیام تکری، مارک تواین، جرج اورول، جوزف هلر، سینکلر لوئیس، جان چیور و آلدوس هاکسلی هستند

    ==================

    طنز در ادبیات فارسی
    در ادبیات کلاسیک فارسی، طنز در میان آثار نویسندگان دوره های مختلف به اشکال گوناگون وجود داشت. در صدر این افراد، عبید زاکانی پدر هنر طنز در ادبیات فارسی است.عطار نیشابوری نیز در الهی نامه جنبه هایی از طنز دارد. با ظهور مشروطیت و ایجاد فضای نسبتاً باز مطبوعاتی، طنز بندهای تفریح های افراطی و سطحی را گسست و به عنوان نوع ادبی بسیار جدی، توجه بسیاری از نویسندگان و شعرای بزرگ را به خود جلب کرد. از جمله میرزاآقا خان کرمانی، از طنزپردازانی که در راه هدفش جان باخت. علی اکبر دهخدا، سید اشرف الدین قزوینی (نسیم شمال)، میرزاده عشقی و زین العابدین مراغه ای از پیشگامان طنز در ادبیات فارسی در دوران انقلاب مشروطه بودند. در نسل های بعدی محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، بهرام صادقی، منوچهر صفا، ایرج پزشکزاد و بهاءالدین خرمشاهی نویسندگانی بودند که طنز را در برنامه کارشان داشتند
    ==============

    شیوه های طنز
    انواع آثار ادبی که طنز نویس می تواند به کار ببرد فوق العاده زیاد است، رمان، نمایش نامه، شعر و... اما شیوه ها یا تکنیک هایی که در آن به کار می رود محدود است. ۱. کوچک کردن ۲. بزرگ کردن ۳. تقلید مضحک از یک اثر ادبی شناخته شده ۴. ایجاد موقعیتی در داستان یا نمایش که به خودی خود طنزآمیز است. ۵. به کار بردن عین کلمات کسی که مورد طنز قرار می گیرد و ایجاد چهارچوبی مضحک برای آن.

    ===============

    طنز و لطیفه‌های مکتوب
    طنز یعنی بیان هنرمندانه و نقادانهٔ کژی‌ها و نادرستی‌ها به قصد اصلاح و نه تخریب. طنز فاخرترین گونهٔ شوخ‌طبعی‌ست، که گونه‌های دیگرش هزل و هجو و فکاهه‌اند. لطیفه‌ها عمدتاً از نوع فکاهه‌اند؛ اما آن‌جا که رنگ و بوی تمسخر قومی یا شخصی خاص می‌گیرند، به هجو متمایل می‌شوند.

    =============

    جوک و لطیفه (طنز شفاهی)
    این حقیقت که طنز در میان عامه است، ادعای گزافی نیست. طنزی که در ادبیات عامه ماندگار شود، قطعا قدرت بالایی دارد. طنزهای شفاهی بخش مهمی از ادبیات عامه‌اند.

  2. #62
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    مشدی قلی ، مشدی قلی !

    مثل حلیم شدی ، شلی

    دوماهه که شهری شدی

    جای الاغ ، پشت رُلی



    جر می زنی ، یعنی که چی ؟

    خوب پاچه را بد می گیری

    برای یک لقمه ی نون

    چهل می دی ، صد می گیری ؟



    توو اون موهات که ژل نبود

    اون شیکمت که ول نبود

    مشدی عمو میگه : " قلی

    گمبولی بود ، خپل نبود ! "



    یادت میاد میون ده

    رو زین سرخ سم طلا

    داد می زدی توو کوچه ها

    زود می کشیم چاه خلا ؟



    دختر "کبلی گل باجی "

    می خواس تورا خیلی زیاد

    می گف : " قلی نومزَدَمه

    چشم حسودا در بیاد "



    می گف : " قلی برای من

    حنا به ریشش می ذاره

    من بزُ خیلی دوس دارم

    چون اونو یادم میاره ! "



    می گف : " قلی گفته به من

    عروسیمون میزنه ریش

    بز که یهو ریش بزنه

    بهش میگن برّه و میش " ...



    قلی یهو چطو شدی

    به چپ زدی راستی شدی

    تغار شیکست و اون وسط

    چه جوری شد ماستی شدی ؟



    میون خون بی رگت

    تیری گیلیسیرید نبود

    می گن "تبرّکی " ، ولی

    توو زندگیت "حمید " نبود !



    قلی می گن ستاد زدی

    مشغول وراجی شدی

    تو قبلنا مشدی بودی

    چه جوری شد حاجی شدی ؟



    شاعرای درپیتی که

    به نرخ روز نون می خورن

    اونها که با تیغ و ژیلت

    گوشها را از ته می بُرن



    می گن بهت " مثل گلی

    برای باغ تنفّسی "

    رفتی واسه مصاحبه

    خبر شدی توو بیست و سی !



    قلی ، می گن "سُلی " شدی

    اسم جدید کلاس داره

    سین اومده به جای قاف

    یه جوری اختلاس داره



    حاجی سُلی ...حاجی سُلی !

    گفتی دیگه نگیم قلی ؟

    شبها بازم به آسمون

    زُل می زنی ...نمی زُلی ؟!



    اگر که رای ِ این و اون

    اون بالاها تورا کشید

    جون ننه ت مثل حالا

    فوری نشی ندید بدید



    پونه دیدی افعی نشی

    چاخان نکن سکوت نکن

    توو چشم آسمون جلا

    دمپایی هاتو شوت نکن ...!

  3. #63
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم

    زورکی هم که شده در دل هم جا بشویم



    دست در دست هم اصلا ندهیم و نرویم

    مگر آن وقت که دیوانه و تنها بشویم



    عینک تیره و تیپ و هیجان و بلوتوث

    همه جا چشم به راه اس ام اس ها بشویم



    عشق ، یعنی من و تو ، هیچ نگوییم به هم

    زیر عینک خرکی محو تماشا بشویم



    تکیه بر هیچ نهادی ندهیم و خودمان

    خودکفایی بنماییم و متکّا بشویم



    گر که دیدیم که پولی به زمین افتاده ست

    متفاهم ، متبسّم شده ، دولّا بشویم



    عشق ، یعنی که فقط عاشق پیتزا نشویم

    گاه بریانی و گاهی لازانیا بشویم



    نتواند احدی تفرقه ایجاد کند

    جمعمان را بزند برهم و منها بشویم



    آنقَدَر کم شود این فاصله هامان که شود

    جلوی تاکسی ِ شهری من و تو ، "ما " بشویم



    عشق ، یعنی من وتو راز دل هم باشیم

    نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشویم



    من وتو ؟...نه !...تو و من ...ما ؟...تو و من ؟...نه !...من وتو

    بختمان یار شود آدم و حوّا بشویم



    چشش از میوه ی ممنوع ؟ - همین باد حلال !

    با همین طنز دلی صاحب فتوا بشویم



    عشق ، یعنی دل من با دل تو جور شود

    "بشوم " با " بشوی " جمع شود ، تا " بشویم "



    من وتو پنجره هستیم پر از گرد وغبار

    شیشه را پاک نماییم که زیبا بشویم



    - نه که آن پنجره باشیم به ماشین ِ طرف

    وقت آشغال پرانی همه جا وا بشویم –



    آنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شود

    پای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !


    زهرا دُرّی

  4. #64
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    دیشب خواب عجیب و غریبی دیدم
    خواب دیدم معلم مدرسه شده ام
    و معلم ها هم بچه مدرسه ای شده اند
    و من به آن ها تکلیف می دهم.

    صد تا کتاب تاریخ بهشان دادم
    که هر شب حفظ کنندو
    وادارشان کردم که بدون آن که چراغ را روشن کنند
    تمام آن ها را از بر بخوانند.

    فرستادمشان گردش علمی
    به اطراف مغولستان
    و برای تکلیف شب شان
    گفتم که یک مانگولیای ارغوانی هفت متری در آنحا پرورش دهند.

    ازشان پرسیدم حساب کنید که
    هر نمره افتضاحی برابر با چند فطره اشک است؟
    و برای هر جواب غلط شان
    از گوش آویزانشان می کردم.

    و وقتی که سر کلاس حرف می زدند یا می خندیدند
    چنان نیشگونی ازشان می گرفتم که دادشان به هوا می رفت
    آنقدر بلند و بلند و بلندتر ...که یکهو از خواب پریدم
    در حالی که حسابی دلم خنک شده بود

  5. 2 کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #65
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض شعر طنز

    اول سربازی.
    .
    .
    سر دروازه که رسیدم --- صدای بلبل و شیپور شنیدم
    به خود گفتم که شیپور نظام است---دگر شخصی گری بر من حرام است
    به صف کردند تراشیدند سرم را---لباس ارتشی کردند تنم را
    الهی خیر نبینی سر گروهبان --- که امشب کردی تو مرا نگهبان
    سر پستم رسیدم خوابم آمد --- محبت های مادر یادم آمد
    تفنگم را گذاشتم بر لب سنگ --- محبت های مادر یادم امد
    غم مادر مرا دیوانه کرده --- کبوتر در عجبشیر لانه کرده
    نوشتم نامه ای با برگ چایی --- کلاغ پر میروم مادر کجایی
    نوشتم نامهای با برگ زیتون --- فراموشم نکن ای یار شیطون
    نوشتم نامه ای با برگ انگور --- جدا گشتم دو سال از خانه ام دور

  7. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #66
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    از آن روزی که سربازی به پا شد---ستم بر ما نشد بر دختران شد
    بسوزد آن که سر بازی به پا کرد---تمام دختران را چشم به راه کرد

    .
    .
    به سربازی روم با کوله پوشتی به دستم داده اند یک نان خشکی به سربازی روم بارم تفنگ است اضافه برتفنگ بیل و کلنگ است به خط کردن تراشیدم سرم را لباس ارتشی کردن تنم را لباس ارتشی رنگ زمین است سزای هر جوان آخر همین است نگو دژخیمان بگو گرگ بیابان نگو زندان بگو زندان ماران درختان کرمان دانه کرده غم مادر مرا دیوانه کرده

    .
    .
    .

  9. #67
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    ای بیرجند که خاکت شعله زار است***غذای پادگانت زهر مار است
    نگو بیرجند بگو زندان هارون*** کلاغپر میبرند مانند میمون
    ===================================
    نگو بیرجند بگو سرچشمه غم***نگهبانی زیاد و مرخصی کم
    نگو 04 بگو زندان هارون***قدم آهسته اش دل میکند خون

  10. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #68
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض حافظ نامه

    نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
    ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
    گفتم : سلام حافظ گفتا عليك جانم
    گفتم : كجا روي؟ گفت والله خود ندانم
    گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
    گفتم : چگونه اي ؟گفت در بند بي خيالي
    گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
    گفتا : كه مي سرايم شعر سپيد باري
    گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
    گفتم : رقيب گفتا : او نيز كله پا شد
    گفتم : كجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي ؟
    گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
    گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
    گفتا : عمل نموده ‚ ديروز يا پريروز
    گفتم : بگو زمويش گفتا كه مش نموده
    گفتم : بگو ز يارش گفتا ولش نموده
    گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
    گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
    گفتم : كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
    گفتا : خريد قسطي تلويزيون به جايش
    گفتم : بگو زساقي حالا شده چه كاره ؟
    گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
    گفتم : بگو زساقي ‚حالا شده چه كاره؟
    گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
    گفتم : بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
    گفتا : كه دست خود را بردار از سر دل
    گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
    گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
    گفتم : بگو ز محمل يا از كجاوه يادي
    گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز يا گلف نوك مدادي
    گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقي
    گفتا : كه جاي خود را داده به فاكس برقي
    گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
    گفتا : به جاي هدهد‚ ديش است و ماهواره
    گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد ؟
    گفتا : به پست داده آورد يا نياورد ؟
    گفتم : بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
    گفتا كه : ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
    گفتم : سراغ داري ميخانه اي حسابي
    گفت : آنچه بود از دم گشته چلو كبابي
    گفتم : بيا دو تايي لب تر كنيم پنهان
    گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان
    گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداري؟
    گفتا : كه جاش دارم وافور با نگاري
    گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
    گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
    گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتي؟
    گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي!!!

  12. 3 کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #69
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mashaheeer's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    472

    پيش فرض

    خيلي جالبه!
    لطفا ادامه بده

  14. #70
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    882

    پيش فرض

    این شعر شما بر گرفته از کتاب افاضات اقای هالو نوشته م . عالی پیام هستش.
    من کتابش رو دارم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •