صدای قرآن خواندن میآید. نمیدانم دقیقاً از کدام سمت خانه. صدا در سمت هر پنجرهای که باز باشد وضوحش بیشتر است. فکر میکنم از همان خانهای باشد که ده شب پیش، یک صدای جیغی آمد و بعدش گریهای که درگوش من دیگر قطع نشد. هنوز هم آنصدا انگار دارد زجه میزند، از نبودن یکی شاید -دیگر نبودنش. اما چرا اینقدر دیر؟ یا چه شب بلندی شاید. از آن غمگینهای عبدالباسط است که موقع تازهمردن یکی دم خانهش میگذارند. از مردن گریهم میگیرد. آدم هرجور هم که باشد نبودنش گریه دارد. این نبودن که تند تند دارد توی این متن تکرار میشود خود درد است. و بیچاره آنکه با این نبودن باید سر کند. او که هنوز هست و بودن درد است برایش. درد..