تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 21 اولاول ... 3456789101117 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 209

نام تاپيک: » تازه‌هاي دنیای ادبيات «

  1. #61
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نامه هاي کافکا به پدر و مادرش و دورا ديامانت
    کافکا در برلين
    ناصر غياثي



    سال 1917 است که نخستين نشانه هاي بيماري تنفسي در کافکاي سي وچهار ساله مشاهده مي شود. از آن سال به بعد تا تابستان 1922 که کافکا با پيگيري هاي بي وقفه کوچک ترين خواهرش اïتلا بازنشسته مي شود، سال ها تلاش براي مداواي بيماري از يک سو و کشمکش بين کافکا و شرکت بيمه براي گرفتن مرخصي هاي استعلاجي و سرانجام بازنشسته شدن از سوي ديگر است. يک سال پس از بازنشستگي، در تابستان 1923 در سفري درماني به موريتس در شمال آلمان و در کنار درياي بالتيک با دورا ديامانت آشنا مي شود و در پاييز همان سال همراه با او براي رهايي از دايره تنگ پراگ، براي گريز از بند خانواده، براي زندگي مشترک با دورا ديامانت به آلمان- برلين- مي کوچد. خود او اين کوچ را با حمله ناپلئون به روسيه مقايسه مي کند. اما آلمان در حال از سر گذراندن سال هاي شکست در جنگ جهاني اول و بحران شديد اقتصادي است. تورم جهاني سرانجام به آلمان رسيده و قيمت ها روزانه بيست درصد افزايش پيدا مي کنند. کافکا و ديامانت در طول هفت ماهي که در برلين به سر مي برند، سه بار خانه عوض مي کنند، هربار به دليل گران بودن کرايه خانه. حال کافکا نيز روز به روز رو به وخامت بيشتر مي گذارد تا سرانجام به اصرار خانواده ناچار مي شود براي درمان به آسايشگاه هاي مختلف وين برود. در نامه ماقبل آخرش از برلين به پدر و مادر مي نويسد؛ «... من دوست داشتم اينجا بمانم. آپارتمان ساکت و باز و آفتابي و دلباز را، زن مهربان صاحبخانه را، محيط زيبا را، نزديکي به برلين را، بهار در راه را، همه اينها را بايد ترک کنم، فقط به اين خاطر که به خاطر اين زمستان غيرعادي کمي تبم بالا رفته...» در اوايل بهار 1924 بيماري او را سل حنجره تشخيص مي دهند. حالا ديگر به زحمت مي تواند چيزي بخورد يا بنوشد. فقط مي تواند پچ پچ کند، روزهايي که ساده ترين حرف هايش را بايد روي تکه هاي کاغذ بنويسد؛ «بپرس آب معدني خوب دارند. فقط از روي کنجکاوي.»

    کافکا در سوم ژوئن مي ميرد و جسدش را در دوازدهم ژوئن در گورستان يهوديان پراگ به خاک مي سپارند.

    ژانويه سال 1982 کتابي به کوشش هارت موند بيندا و کلاوس واگن باخ، دو کافکاشناس بي بديل آلماني، در آلمان منتشر مي شود با عنوان «فرانتس کافکا، نامه به اïتلا و خانواده». اين نامه ها بين سال هاي 1909 تا 1924 نوشته شده است. کتاب حاوي صدوبيست نامه و کارت پستي و کارت پستال است که بخش بسيار کمي از آن پيشتر توسط ماکس برود منتشر شده بود. بيشتر اين نامه ها- صد و يک نامه- خطاب به کوچک ترين خواهر ش اïتلا است که با کافکا رابطه بسيار نزديک و صميمانه يي دارد. در اين کتاب تنها شانزده نامه و کارت پستي موجود است که دوران اقامت کافکا در برلين را دربر مي گيرد و از اين تعداد تنها هشت نامه خطاب به پدر و مادر اما در واقع روي سخن کافکا با مادر است. کافکا غير از «نامه به پدر»، هيچ نامه يي را مستقيماً به پدر ننوشت که آن هم هرگز به دست گيرنده اش نرسيد. بقيه نامه ها يا خطاب به ديگر خواهرها و شوهران شان يا به رئيس شرکت بيمه است.

    تا اينکه در سال 1986 مجموعه جديدي از نامه هاي کافکا پيدا مي شود که بيشترشان از برلين و خطاب به پدر و مادر نوشته شده بودند. البته باز هم همچنان که پيش از اين، نامه ها ظاهراً خطاب به پدر و مادر بود، اما روي سخن کافکا مادر اوست. اين نامه ها در سال 1990 با عنوان «نامه به پدر و مادر از سال هاي 1922 تا 1924» در آلمان منتشر مي شود. نامه هايي که حاکي از جزئيات زندگي روزمره کافکا در طول هفت ماه اقامتش در برلين است و نيز سندي است از فقر يک نويسنده، از شرم او به خاطر کمک هاي مالي و غذايي خانواده، تلاش براي راضي جلوه دادن زندگي اش در برلين براي پدر و مادر و در عين حال آرامش و آسايشي که کافکا در جست وجوي آن مشتاقانه از پراگ گريخته و به برلين پناه برده بود. او در اين نامه ها چندان در بند علائم سجاوندي يا نثر نيست. چند غلط املايي هم دارد.

    کتاب «نامه به پدر و مادر از سال هاي 1922 تا 1924» را ترجمه کرده ام که به زودي توسط نشر ثالث منتشر مي شود. نامه سوم کافکا را از اين کتاب در اوان اقامتش در برلين در زير مي خوانيد.

    (برلين - شتگليتس، اوايل نوامبر 1923 )

    پدر و مادر عزيز

    نامه شما با خبر امکان ديدار تو مادر عزيز امروز درست به موقع رسيد. اگر اين فصل سال، اوضاع آلمان يا پيش شما در منزل مانعي براي چنين سفري وجود ندارد، پيش من، از امروز صبح، که اصلاً و ابداً هيچ مانعي وجود ندارد و اين ديدار که اصلاً نمي توانم درست و حسابي تصورش را هم بکنم - تا حالا فقط در دوبريچوويتس1 به ديدارم آمده بودي - براي من اتفاق جانانه يي خواهد بود چون تا حالا آپارتمان مانع بود. اتاق فعلي من هنگامه يي است و به خاطر اکراه شما از توصيفات بلند از توصيف اتاق محروم شديد، آن هم براي هميشه، چون پانزدهم نوامبر اسباب کشي خواهم کرد. مي توانستي در اتاق فعلي ام هم بخوابي. يک کاناپه خوشگل اينجا هست، اما راحت نيست، علاوه بر اين گرچه رابطه ام با صاحبخانه بسيار خوب است، اما جنگ و گريز ها هميشه هست، علتش هم ناشي از اين است که او با انرژي و فهم برليني اش (يهودي نيست) از من بي نهايت بر تر است. همين هم منجر به اين شده که اسباب کشي کنم. فکر مي کنم در همان نيم ساعت اولي که با هم بوديم، دستگيرش شد که من هزار کرون (آن موقع ها دارايي هنگفت، امروز خيلي کمتر) بازنشستگي مي گيرم و بعدش شروع کرد به بالا بردن کرايه خانه و چيزهاي ديگري که به آن مربوط مي شود و تمامي هم ندارد. البته حالا قيمت ها به طور عموم زياد بالا مي رود، اما حتي اگر تمام خوبي هاي نادر آپارتمان را هم به حساب بياورم، بالا رفتن کرايه خانه من غول آسا است مثلاً اواخر آگوست اتاق را به ماهي چهار ميليون براي من کرايه کردند و امروز قيمتش رسيده به نيم بيليون. اما حتي اين هم خيلي زياد نيست، اما اين بلاتکليفي که نکند کرايه خانه و چيزهاي ديگري از اين قبيل هر ماه بالاتر برود، ناراحت کننده است. پس به اين خاطر اسباب کشي مي کنم. زن صاحبخانه هنوز خبر ندارد، من تازه پانزدهم موظفم به او خبر بدهم و بعدش هم بلافاصله مي روم. چندان دور نمي روم، دو کوچه بالاتر، در يک ويلاي کوچک با باغي خوشگل، به طبقه اول، دو اتاق (دو تا،) با دکوري زيبا که از آنها يکي، اتاق نشيمن، همان قدر آفتابگير است که اتاق فعلي من. در حالي که اتاق کوچک تر، اتاق خواب، فقط صبح ها آفتابگير است. ديگر مزيت ها؛ حرارت مرکزي و نور برق (اينجا فقط گاز هست که خيلي خوب نمي سوزد و شوفاژ در زمستان نبايد زياد راحت باشد، چون اتاقي با پنجره بيرون نشسته است و درها و پنجره ها خيلي خوب بسته نمي شوند). از اين نظر آنجا خيلي بهتر است. بيشتر از اين نمي خواهم تعريف کنم، چون طبيعي است که آدم يک آپارتمان را وقتي مي شناسد که دست کم يک سال تويش زندگي کرده باشد. مزيت اصلي اما اين است که قيمتش اگر چه کمتر از اتاق فعلي من نيست اما از بابت بالا رفتن قيمت و کلاهبرداري هاي ديگر حواسم جمع تر است. اما بزرگ ترين مزيت اصلي اش اين است- و مقصود از اين همه روده درازي همين بود- که تو مادر عزيز حالا واقعاً مي تواني بيايي اينجا، هر وقت که دوست داشتي و با يک اتاق راحت مواجه مي شوي. (ضمناً در حاشيه؛ فکر کردم که اگر دايي زيگفريد بخواهد براي مدتي به برلين بيايد، مي تواند آنجا زندگي کند .و- چيزي که کاملاً مطلوب است- در مخارج سهيم بشود.)

    اما تکرار مي کنم؛ سفر اساساً وقتي معني پيدا مي کند که همراه با لذت باشد، لذت براي من و براي تو. سفر به عنوان پرستار کاملاً غيرضروري است، چون از من خيلي عالي مراقبت مي کنند و سفر به عنوان حمل بار و بنديل هم بي مورد است، چون ماکس نهم نوامبر مي آيد و آن طور که برايم نوشته ساک دستي را با خودش مي آورد. (راستي در مورد لباس هاي زمستاني؛ گمان مي کنم لازم باشد چند جفت دمپايي گرم هم در چمدان بگذاري، اينهايي که اينجا دارم زود به زود پاره مي شوند. دوشيزه خانم مي شناسدشان، اغلب از دست شان در عذاب بود، فکر نمي کنم قابل تعمير باشند.)

    ترجيح مي دهم چنين چيزهاي کوچکي مثل سرپايي يا چيزهاي ديگري از اين قبيل را خودم بخرم تا در موردشان بنويسم، اما غيرممکن است، گراني هاي هفته هاي اخير بي حساب اند. هنوز هم احتمالاً زندگي در اينجا در مجموع ارزان تر از پراگ است، اما دارند حسابي مثل هم مي شوند، اما از مواد غذايي که بگذريم به نظرم مي رسد اينجا تقريباً همه چيز گران تر است تا پيش ما. مثلاً رفتن به تئاتر تقريباً غيرممکن است. مي خواستم بروم تئاتر، البته به يکي از بهترين شان، قيمت بدترين جا که طبق معمول نه چيزي مي شنوي و نه چيزي مي بيني و بنابراين مي تواني با خيال راحت مشغول شمردن چندين ميلياردي بشوي که خرجش کرده يي، تقريباً چهارده کرون است. يک تئاتر ديگر هم که علاقه مند بودم ببينم، قيمت کمتري دارد، به جايش اما از چند روز قبل بليت ها تمام مي شود. فکر مي کنم ديگر روزنامه يي بيرون نمي آيد که کمتر از 50/1 باشد. گراني گاهي به موادغذايي هم مي رسد. اين اواخر به خريدن تخم مرغ دانه يي 50 h مي نازيدم، امروز قيمت تخم مرغ دانه يي 60/1 است اما همان طور که گفتم در مجموع قابل تحمل است، آدم به همان خوبي پراگ زندگي مي کند و نه گران تر.خب ديگر مثل زن ها توي بازار پرحرفي کرده ام. حالا به سرعت سوال ها؛ امروز همزمان با نامه، بسته شماره سه رسيد و با تشکر دريافت شد. تقويم امروز اصلاً هيچي نگفت، به خاطر آپارتمان جديد زبانش بند آمده، اما اميدوارم بتوانم با خودم ببرمش.هيچ کدام از تخم مرغ ها نشکسته بودند. برعکسش، حالا که زياد حرفش را مي زنيم، کاش سر خواب (که در موردش مي پرسيد و خيلي حساس تر از تخم مرغ است) بلايي بيايد.

    خوش باشيد و سلام مرا به همه برسانيد

    اًف شما

    سه ورق، شش صفحه نوشته شده با جوهر

    1- دوبريچوويتس؛ ييلاقي در نزديک پراگ. کافکا در اوايل ماه مه براي استراحت چند روزي آنجا بود.

    2- پانزدهم نوامبر اسباب کشي خواهم کرد؛ در اين مورد مقايسه کنيد با بخشي از نامه کافکا به ماکس برود در دوم نوامبر 1923؛ «در ضمن امروز همه مشاعرم در تملکم نيست، ناچار بودم مقدار زيادي را صرف حادثه يي عظيم بکنم؛ پانزدهم نوامبر اسباب کشي خواهم کرد. اين جور که به نظرم مي رسد، اسباب کشي مفيدي است. کم و بيش مي ترسم اين جريان را که زن صاحبخانه ام تازه در پانزده نوامبر از آن باخبر مي شود، بين اسباب اثاثيه اش که از روي شانه هايم دارند مي خوانندش، بنويسم، اما اين اسباب اثاثيه ها، دست کم برخي شان، کم و بيش طرفدار من هم هستند.

    3- از اين نظر آنجا خيلي بهتر است؛ در نيمه دوم نوامبر موقعي که کافکا در خيابان گرونه والد زندگي مي کند، در نامه يي به ميلنه نا مي نويسد؛ «...تقريباً توي ده زندگي مي کنم. در ويلاي کوچکي با باغ، به نظرم مي آيد هرگز چنين آپارتمان خوبي نداشته ام، اين يکي را هم حتماً به زودي از دست خواهم داد، بيش از اندازه براي من خوب است، در ضمن اين دومين خانه من در اينجاست.» بيستم دسامبر 1923 به زبان چکي مدير بيمه مي نويسد؛ «در ويلاي کوچکي با باغ زندگي مي کنم، راهي نيم ساعته از درون باغ ها به گرونه والد مي رسد، باغ کشاورزي ده دقيقه با من فاصله دارد. ساختمان هاي ديگر هم نزديک من هستند و تمام راه هاي خانه ام از باغ مي گذرد.»

    4- سفر به عنوان پرستاري کاملاً غيرضروري است؛ موضع کافکا نسبت به آمدن برنامه ريزي شده مادرش به برلين، مناسبات پيچيده کافکا با خانواده اش در زمان پيشرفت بيماري را بيان مي کند. از اين منظرنامه هشتم اکتبر 1923 به اïتلا که مي خواست به عنوان اولين نفر به ملاقات او برود، برجستگي مي يابد؛ «در مورد اينکه مزاحم من مي شوي لازم نيست حرفي بزنيم. اگر همه چيز دنيا مزاحم من باشد - کم و بيش کار به اينجا کشيده - تو يکي مزاحم من نيستي... پس تو خودتي. از تو که بگذريم، اين را بايد بگويم، به شدت مي ترسم. براي اين کار هنوز خيلي زود است، براي اين کار هنوز حسابي جا نيفتاده ام، براي اين کار شب هايم سخت متزلزل اند. تو حتماً اين را مي فهمي، ربطي به مهربان بودن، به خوش آمدن ندارد، دليلش ربطي به کسي که مي آيد ندارد بلکه مربوط به ميزبان است. تمام جريان برلين امري سخت ظريف است، با آخرين قوا به چنگ آمده و به همين خاطر موضوعي سخت حساس است. تو مي داني گاهي، طبيعتاً تحت تاثير پدر، با چه لحني درباره مسائل مربوط به من حرف مي زنند. چيز بدي در اين حرف ها نيست، بلکه بيشتر همدردي است، تفاهم است، مسائل تربيتي و چيزهاي ديگري از اين قبيل است. چيز بدي نيست، اما اين پراگ است که نه تنها دوستش ندارم، بلکه از آن مي ترسم. براي من ديدن و شنيدن بلاواسطه چنين داوري خيرخواهانه و دوستانه يي، مثل انتقال پراگ به اينجا به برلين است، باعث تاسفم مي شود و شب ها را خراب مي کند. لطفاً به من بگو که تو اين موضوع را دقيق و با تمام ظرافت غم انگيزش مي فهمي. حالا ديگر نمي دانم مي تواني بيايي يا نه...» اïتلا در اواخر نوامبر 1923 در برلين به ديدن فرانتس مي رود. سفر مادر انجام نگرفت. دايي کافکا، زيگفريد لووي پزشکي در اتريش، تازه در نيمه دوم فوريه 1924 به ديدن او رفت. مي خواست کافکا را راضي به اقامت در آسايشگاه کند.

    5- لباس هاي زمستاني؛ کافکا در نامه يي به اïتلا، که ماکس برود آن را چهارمين هفته اکتبر تاريخ گذاري مي کند، مفصل به آن مي پردازد؛«چون ماکس لباس هاي زمستاني را برايم مي آورد، مي تواني زمان سفر را، اگر بدون اينکه مزاحمت خانواده اصلاً ممکن باشد، با خيال راحت و براساس مناسبات ديگري تعيين کني. ليست چيزهايي را که مي تواند به دردم بخورد، در آخر همين نامه مي نويسم، لطفاً آن را به مادر و دوشيزه خانم بده... پدر اهل اين حرف ها نيست...» پشت سر اين نامه ليستي از لباس ها مي آيد. سرپايي در اين ليست نيست.

    6- دوشيزه خانم؛ خدمتکار منزل.

    7- تقويم امروز اصلاً هيچي نگفت؛ اين نکته از طريق بخشي از يک نامه کافکا به خواهر وسطي اش والي پولاک روشن مي شود. «... اين ساعت هم، مثل بعضي از اشياي ديگر توي اتاق رابطه خصوصي خاصي با من دارد. فقط حالا، از وقتي که قرارداد خانه را فسخ کرده ام (يا دقيق تر بگويم، از وقتي بيرونم انداخته اند)، همه شان شروع کرده اند کمي از من رو برگردانند. از همه بيشتر اين تقويم، که در مورد کلمات قصارش يک بار براي پدر و مادر نوشته بودم. اين اواخر انگار مسخ شده يا کاملاً تودار شده، مثلاً آدم به راهنمايي فور ي اش احتياج دارد و مي رود پهلويش، ولي او چيزي بيش از اين نمي گويد؛ «عيد رفرماسيون»، چيزي که احتمالاً معناي عميقي دارد، اما کي مي تواند پيدايش کند؟، يا اينکه بداخلاق است و کنايه مي زند. مثلاً اين اواخر چيزي مي خواندم و فکري به ذهنم رسيد که به نظرم خيلي خوب يا بهتر بگوييم، پرمعنا مي آمد، آنچنان مهم و پرمعنا که مي خواستم نظر تقويم را بدانم (فقط در زمان چنين مجال هاي اتفاقي در طول روزش جواب مي دهد و نه وقتي که آدم طبق مقررات و در يک ساعت معين برگ تقويم را مي کند)، گفت؛ «گاهي يک مرغ کور هم پيدا مي کند و الخ»2 يک بار که از دست صورتحساب زغال سنگ به خشم آمده بودم، گفت؛ «خوشبختي و رضايت، سعادت زندگاني است.» در اين گفته البته در کنار متلک، يک بي تفاوتي توهين آميز هم هست. تقويم بي تاب است، اصلاً تحمل رفتن مرا ندارد، شايد هم مساله فقط اين است که نمي خواهد وداع را براي من مشکل کند، شايد پشت سر برگ تقويم روز اسباب کشي ام برگي بيايد که ديگر نبينم و رويش چيزي نوشته شده باشد مثل «بي شک حکمتي الهي است و الخ». نه، آدم نبايد تمام نظراتش را درباره تقويم بنويسيد؛ «خب او هم آدم است ديگر.»

    مختصري درباره دورا ديامانت

    دورا ديامانت به سال 1903 در لهستان و در خانواده يي يهودي به دنيا آمد. در بيست سالگي با کافکا آشنا شد و همراه او به برلين کوچيد. ازدواج آن دو به خاطر مخالفت پدر ديامانت ممکن نشد. به شهادت ديامانت طرح «زن ريزنقش» کافکا، توصيف زن صاحبخانه اول آنها در شتگليتس است. دورا ديامانت در تمام طول بيماري کافکا با او بود و از او پرستاري مي کرد. او پس از مرگ کافکا هنرپيشه مي شود و بعد ازدواج مي کند. سال 1936 از دست فاشيست ها که تازه در آلمان به قدرت رسيده بودند، به شوروي مي گريزد. شوهرش در آنجا قرباني پاک سازي هاي استالين مي شود. اما ديامانت موفق مي شود با تنها دخترش به انگلستان بگريزد و در سال 1952 در لندن مي ميرد.خاطره زير از کتاب در دست ترجمه «خاطراتي از کافکا، از دبستان تا بيمارستان» انتخاب شده است که توسط نشر ثالث منتشر خواهد شد.

    کافکا و عروسک گمشدهہ

    زماني که در برلين بوديم، کافکا اغلب به پارک شتگليتس مي رفت. من هم گاهي همراهش مي رفتم. يک روز به دختربچه يي برخورديم که گريه مي کرد و سخت دلشکسته به نظر مي آمد. با او حرف زديم. فرانتس علت غصه اش را پرسيد. فهميديم عروسکش را گم کرده است. فرانتس فوراً داستان قابل قبولي ساخت تا ناپديد شدن عروسک را توضيح بدهد؛ «عروسک تو رفته سفر، من خبر دارم، برايم نامه فرستاده.» دختر کمي مردد است؛ «نامه الان پيش تو هست؟» «نه، در خانه جا گذاشته ام، اما فردا برايت مي آورم.» دخترک که کنجکاوي اش تحريک شده بود، ديگر نيمي از غصه اش را از ياد برده بود. فرانتس فوراً به منزل برگشت تا نامه را بنويسد.

    با آنچنان جديتي به کار پرداخت که گويي پاي خلق يک اثر در ميان است. دچار همان هيجاني بود که هميشه به محض اينکه پشت ميز تحريرش مي نشست، دچارش مي شد؛ فرقي نمي کرد نامه مي نويسد يا کارت پستي. در ضمن، نوشتن نامه يک کار واقعي بود، همان قدر اساسي که ديگر کارها، چون بايد به هر قيمتي شده از نااميدي کودک جلوگيري و رضايتش واقعاً جلب مي شد. يعني بايد دروغ از طريق حقيقت خيال به حقيقت دگرديسي مي يافت. فردا نامه را براي دخترک که در پارک منتظرش بود، برد. چون دخترک خودش نمي توانست بخواند، فرانتس با صداي بلند براي او خواند. عروسک در آن نامه شرح مي داد که ديگر حوصله اش از اينکه هميشه در يک خانواده زندگي کند سررفته و دوست دارد هوا عوض کند. در يک کلام مي خواست از دخترک، که خيلي هم دوستش داشت، براي مدتي جدا بشود. عروسک قول داد هر روز نامه بنويسد.

    و واقعاً هم کافکا هر روز يک نامه مي نوشت که در آن هربار ماجراي تازه يي تعريف مي کرد که طبق ريتم خاص زندگي عروسک ها با سرعت زيادي پيش مي رفت. پس از چند روز کودک از دست دادن واقعي اسباب بازي اش را فراموش کرده بود و فقط به خيالي مي انديشيد که به ازاي عروسک به او عرضه مي شد. فرانتس هر جمله رمان را آنقدر دقيق و مبسوط و مطايبه آميز نوشت که وضع عروسک کاملاً باورپذير شد؛ عروسک بزرگ شده، به مدرسه رفته و با آدم هاي ديگر آشنا شده بود. مرتب به بچه بابت عشق اش به او خاطرجمعي مي داد. اما در ضمن به تلويح گريزي هم به دردسرهاي زندگي، وظايف و علايق اش مي زد، چيزهايي که فعلاً مانع مي شدند تا زندگي مشترک شان را دوباره از سر بگيرند. از دخترک خواست در موردش فکر کند. به اين ترتيب دخترک داشت براي گذشتي اجتناب ناپذير آماده مي شد.بازي حداقل سه هفته طول کشيد.

    فرانتس از فکر اينکه بازي را چگونه به پايان ببرد، ترس وحشتناکي داشت. چرا که اين پايان بايد پاياني قطعي مي بود، يعني بايد نظمي را ممکن مي ساخت که جايگزين آن بي نظمي بشود که به خاطر از دست دادن اسباب بازي ايجاد شده بود. مدت ها گذشت تا فرانتس سرانجام تصميم گرفت بگذارد عروسک ازدواج کند. اول داماد، جشن نامزدي، تدارکات عروسي و سپس خانه تازه عروس- داماد را با ذکر جزئيات توصيف کرد؛ «خودت خواهي پذيرفت که ناچاريم از يک ديدار دوباره در آينده صرف نظر کنيم.» فرانتس مشکل کوچک کودکي را از طريق هنر حل کرده بود، از طريق وسيله موثري که در اختيار شخص او بود تا به جهان نظم بدهد.

    ہ عنوان از مترجم است.

    پي نوشت ها؛-----------------------

    1- Dobrichowitz

    2- اصل اين ضرب المثل آلماني اين است؛ «گاهي مرغ کور هم دانه پيدا مي کند.» که مترادف اين بيت از سعدي است؛ گاه باشد که کودکي نادان / به غلط بر هدف زند تيري.م.

  2. #62
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض رولینگ در دانشگاه هاروارد تحقیر شد

    دانشجویان دانشگاه هاروارد با سخنرانی نویسنده مجموعه داستان های هری پاتر در این دانشگاه مخالفت کردند.به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دانشگاه هاروارد، جی کی رولینگ که قرار است امروز در جشن فارغ التحصیلی هزاران نفر از دانشجویان دانشگاه هاروارد آمریکا سخنرانی کند با مخالفت شدید دانشجویان روبرو شد.
    دانشجویان با اعتراض به برنامه سخنرانی وی، او را "ذره ای ناچیز" در عرصه داستان نویسی خواندند و خواستار سخنرانی فرد بهتری به جای او شدند.
    آنها در این اعتراض رولینگ را نویسنده ای مختص کودکان خواندند و اعلام کردند که او می تواند فقط برای کودکان حرف بزند و دانشجویان هاروارد مستحق نویسنده ای طراز اول هستند.
    رولینگ پنجمین زنی است که از سال 1950 در این مراسم سخنرانی خواهد کرد. "باربارا وارد جکسون" اولین سخنران زن مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان هاروارد در سال 1957 بود. "بی نظیر بوتو"، "مادلین آلبرایت" و "باربارا جوردن" از دیگر زنان حاضر در این مراسم دانشگاه هاروارد در سالهای گذشته بوده اند.

  3. #63
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض نويسنده ژاپني از تبار ساسانيان در آرزوي ديدار ايران

    گفت و گو با فارس عنوان شد
    نويسنده ژاپني از تبار ساسانيان در آرزوي ديدار ايران
    خبرگزاري فارس: خانم هيروكو نيشى‌زاوا، نويسنده و هنرمند ژاپني كه بر اساس مستندات خانوادگي خود را از تبار شاهان ساساني مي‌داند در حال حاضر در بستر بيماري است و هنوز در آرزوي ديدار ايران است.



    به گزارش خبرنگار فارس، هيروكو نيشى‌زاوا Hiroko Nishizawa كه اكنون 80 سال دارد خود را در بين ايرانيان ساكن ژاپن به عنوان يكي از بازماندگان تبار شاهزادگان ساسانى كه در روزگار باستان به اين سرزمين آمده‌اند، معرفي كرده است.
    وي به گواهى اسناد خانوادگى كه در اختيار دارد خود را نسل پنجاه و سوم از تبار شاهزادگان ساسانى مي‌داند. شاهزادگان ساساني ظاهرا در سده هفتم ميلادى به سمت شرق آسيا مهاجرت كرده‌اند.
    هاشم رجب‌زاده، ايران‌ شناس مقيم ژاپن در گفت‌وگو با فارس، درباره آشنايي خود با هيروكو نيشى زاوا گفت: مراجعه كرده بودم به سفارت ايران در ژاپن و آن‌ها از من خواستند كه با ايشان ديدارهايي داشته باشم. البته خود خانم نيشى زاوا خواسته بودند كه با يكى از ايرانيان دانشگاهى در ژاپن براي كار تحقيق‌شان آشنا شوند و سفارت هم مرا به او معرفي كرده بود.
    رجب‌زاده نتيجه اين ديدار‌ها را در 3 مقاله در مجلات «بخارا»، «كتاب ماه تاريخ و جغرافيا» و مجله «ايرانشناسي» در واشنگتن منتشر كرده است.
    يكي از مسائل مهم درباره ادعاي اين خانم ژاپني در انتساب خود به شاهزادگان ساساني اثبات اين ادعا از طريق مدارك و اسناد است.
    هاشم رجب‌زاده در اين زمينه گفت: وسيله‌اي به آن صورت براي تأييد اين مدارك نيست. با اين حال تاريخ نشان مي‌دهد كه اين ادعا صحت دارد و به نظر من دليلي هم نيست كه حرف‌هاي ايشان تصنعي يا تظاهري باشد.
    پژوهشگر دانشگاه مطالعات خارجي اوساكا افزود: مداركي را با توجه به حرف‌هاي خانم نيشي‌زاوا جمع‌آوري كرده‌ام و قصد دارم آن‌ها را جمع‌بندي كنم و به صورت مقاله‌اي تازه منتشر كنم.
    رجب‌زاده درباره سفر اين خانم ژاپني به ايران گفت: تا حالا متأسفانه به ايران نيامده. البته دو بار تا حالا از طرف مقامات فرهنگي دعوت شده كه يك بار بيماري و يك بار هم مسئله خانوادگي پيدا كرد و نتوانست بيايد.
    به گفته اين پژوهشگر، در حال حاضر نيشي‌زاوا به خاطر كهولت سنت ضعف بدني دارد و در رفت و آمدهاي خود احتياط مي‌كند.
    شاهزادگان ساساني سده هفتم ميلادى بعد از ويران شدن تيسفون به خاور دور رفتند. با اين حال مسير تاريخي دقيق اين مهاجرت و انگيزه آن به درستي مشخص نيست.
    رجب‌زاده درباره تحقيقات تاريخي مورخان و ايرانشناسان در اين زمينه گفت: تحقيقات خيلي مختصري انجام شده و منابع و مدارك تاريخي ژاپن هم اين مهاجرت را نشان مي‌دهد ولي خود من اين موضوع را دنبال نكرده‌ام كه چرا اين‌ها به ژاپن رفته‌اند.
    به گفته اين پژوهشگر، بخشي از دلايل سكونت بازماندگان ساساني در ژاپن مربوط به شاهزاده‌هاي ساساني است كه به چين فرار كردند.
    رجب‌زاده گفت: در وقايع‌نامه‌ها و تاريخ‌نامه‌هاي ژاپني كه به صورت روز نوشته مي‌شده، مهاجرت شاهزادگان ساساني ذكر شده است. با اين حال تحقيق واقعاً دقيق‌تري تا حالا ممكن نشده چرا كه وسيله‌اي نبوده است.
    به گفته رجب‌زاده، بخشي از اين مسأله به دلايل و قرائن باستان‌شناسي بر مي‌گردد.
    پژوهشگر دانشگاه مطالعات خارجي اوساكا در ادامه اين گفت‌وگو درباه دلايل مهاجرت اجداد نيشي‌زاوا به ژاپن از نگاه خود او گفت: اين جزييات را ايشان اطلاع ندارند. اطلاعات او بر اساس اسناد خانوادگي است.
    رجب‌زاده گفت: ايشان مي‌گويند از نسل شاهزاده‌هاي ساساني هستند و البته ايشان نمي‌گويند ساساني، بلكه مي‌گويند از شاهزاده‌هايي هستند كه نسل‌شان به هخامنشي مي‌رسد. منتهي احتمال‌شان اين است كه در دوره ساساني به ژاپن آمده‌اند.
    به گفته رجب‌زاده، از دوره‌هاي قبل از ساساني هم سند و مدركي نيست كه كسي به ژاپن آمده باشد.
    هيروكو نيشى‌زاوا كتابى داستان‌وار با عنوان «از تبارِ ايرانى» منتشر كرده كه درباره خاندانش است.
    خانواده وى از دير باز در ناگونو، ايالتِ كوهستانى در جزيره اصلى ژاپن ساكن بوده‌اند. اما خود وي اكنون در توكيو زندگى مى‏كند.
    انتهاي پيام/ش

  4. #64
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض پیشنهاد واردات ادبیات از چین


    سرگذشت هنر در هر سرزميني در پيوست با رودخانه خروشاني به نام تاريخ هنر سرشتي دوگانه دارد. اين سرگذشت از سويي منحصر به فرد است چون ريشه در زيستن‌گاه خويش دارد و از سويي از كاروان جهان‌پيماي هنر روزگارش نيز نمي‌تواند عقب بماند و اين سرشت دوگانه خود ذات هنر مي‌شود.
    اما بهانه اين يادداشت، هنري به نام ادبيات است. هنري كه با مقدس‌ترين و شگرف‌ترين نعمتي كه به انسان داده شده آغاز مي‌شود. هنري كه برانگيختگي كلمه است و كار كردش به قولي كاهش رنج زيستن. اما تعريف ادبيات خارج از جغرافياي پهناوري كه مي‌توان براي آن قائل شد در رويكردي هنري است كه به ذات خود نزديك مي‌شود و در اين ميان فراخواندن ژانرهايي چون داستان، شعر، نمايش‌نامه و قطعه ادبي سرستون‌هاي اين ماندگارترين دستامد تامل و تكلم انسان است
    در اين ميان تجربه منحصر به فرد ادبيات پارسي‌گويان فلات ايران شكوهي چشم‌گير دارد
    اين شكوه چشم‌گير و چشم‌نواز آغاز اوج هنر پارسي است و تعمدي است در اين تركيب شايد ناسازوار «آغاز اوج».
    تورقي از سر حوصله در تاريخ هنر جهان يادآور اين واقعيت است كه انسان از همان ابتداي دانستن با تصوير و حجم بيش از هر چيز ارتباط برقرار كرده و اين ارتباط در تمام روزمرگي‌ها و حتي نيايش‌واره‌هايش ساري و جاري بوده است. اين سيالیت و جريان داشتن از بدويت انسان غارنشين تا آنجا كه خط را مي‌شناسد يا به تعبيري مي‌شناسانندش وجود دارد و جالب اين كه بعد از حضور كلمه نيز باز اين تصوير است كه مي‌خواهد معنا را به مقصود برساند و اين حديث دراز دامن تا آنجا كه ادبيات سلطه بلامنازعي بر تمامي هنرها پيدا مي‌كند ادامه دارد. چه مكمل عالي بودن بگوييم چه سلطه بلامنازع؛ نمي‌توان حضور جدي ادبيات را در اوج هنر نمايش يوناني در چندصد سال پيش از ميلاد مسيح انكار كرد. حتي در اعتلاي هنر رنسانس اين دوستي‌هاي شاعران بزرگ ايتاليايي و نقاشان و معماران چيره‌دست فلورانسي است كه شاهكارهاي هميشه تاريخ هنر غرب را رقم زده
    درست اما قبل از اين اوج هنر، يعني در قرون وسطي در اين سوي جهان ما هنر ايراني را در گستره خيال‌انگيز خود يعني ادبيات در اوج مي‌بينم و آن تجربه منحصر به فرد هنر ايراني كه گفتيم؛ در آن زمان است كه «آغاز اوج» خود را به نظاره مي‌نشيند. ادبيات پارسي با ريشه داشتن فرهنگ اسلامي در كلمه در اين دوره فرزانه‌گان برگزيده خود را سوار بر توسن آسمان‌فرساي زيبايي‌هاي بياني و كلامي به تاخت مي‌بيند. فرازنه‌گاني كه قله‌هاي معرفت و معنا را در هاله‌هايي از ابرهاي اساطيري زيبايي نحوي و بلاغي تا امروز زیر شهپرخود دارند نيز شوريدگان و شيفته‌گان خود را از سراسر جهان به تعظيم و تكريمي ناخودآگاه وامي‌دارند.
    غزل عاشقانه و شعر عارفانه و منظومه‌هاي غنايي و حماسي بازمانده از روزگاران گذشته پارسي‌گويان هنر ايراني، اما امروز تنها شناسنامه‌اي پرافتخار است و بس. شناسنامه‌اي كه آيينه‌داري در مقابل آن نيز خواب‌پران داعيه‌داران هنر روزگارمان نشده است. نمي‌دانيم اين اتفاق كي و از كجا افتاد. نقطه شروع داشت يا شروع‌ها، اما آن «آغاز اوج» فرجامي تلخ چون مرگ آرش در پايان كمان‌گيري‌اش داشت. تير آرش از كوه دماوند رها شد و در مرز ايران و توران به زمين نشست و افتخارها براي ايرانيان شد اما دريغ و درد جان پهلوان نيز با جان تير روانه شده بود و اين حكايت ادبيات پرافتخار كلاسيك، پارسي زباناني است كه امروز تنها به آن افتخار دلخوشيم و مرگ پهلوانانمان را از پس آن نمي‌بينيم
    چه نديدن مرگي! وقتي هنوز مثنوي را به تصحيح نيكلسون انگليسي مي‌شناسيم و بعداز شاهنامه ژول مول با احتياط سراغ تصحيح‌هاي ديگر مي‌رويم و کشف المحجوب ژوكوفسكي هنوز توي كتابخانه‌هامان با اقتدار نشسته و هزاران حرف پردرد مشترك ديگر كه كار را از فرياد هم گذرانده...و اضافه كنيد به آن اظهار فضل‌هاي بيجا و بي‌گاه برخي غوره‌نشده‌هاي مويز شده- هنر (ادبيات) مدرن- را كه به همان سنت مدرنيته، پدركشي جزء لاينفك تجربه‌هاي بلند‌پروازانه‌شان شده است.
    گزين گلايه‌اي كه رفت؛ حكايت ادبيات چهل تكه روزگار معاصرمان است كه سرماي استخوان سوز مدرنيته را كه هيچ از نسيم دردهاي روزمره نيز نمي‌رهاندت. ادبياتي كه نمي‌تواند حتي نيم ريشتر بلرزاندت يا تو را حتي به هوس لرزيدن بياندازد. انگار همه فهم ما از ذات هنر و ادبيات خلاصه شده در يك سوي عقب نماندن از كاروان جهان‌پيماي هنر و ادبيات جهان و تمام افتخار‌مان گاه جلو زدن آن- هم به زعم خودمان- از اين كاروان شده و سوي ديگر ذات دوگانه هنر يعني ريشه داشتن در بوم خود را گويي به بادها سپرده‌ايم. بادهايي كه با بردن هويت باشكوه ادبياتمان، سخاوتمندانه ادبياتي وارداتي را به كشترازهايمان آورده‌اند. راستي شما مي‌دانيد حالا كه كالاهاي چيني دارد بازار اقتصادي جهان را قبضه مي‌كند، از كجا مي‌توان براي سال جديدمان به اندازه كافي ادبيات وارد كنيم!!

  5. #65
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض عباس کیارستمی در گفت و گو با «ايبنا»: آثار ادبي بايد براي عامه مردم قابل فهم باشد

    «عباس كيارستمي» با بيان اينكه ادبيات غني ايران بايد براي عامه مردم قابل درك و فهم باشد، گفت: در تاليف و خلق آثار ادبي در سينما و تلويزيون بايد به گونه اي به ادبيات كشورمان بپردازيم كه علاوه بر طبقه خاصي از جامعه، عامه مردم نيز بتوانند با آن اثر ارتباط برقرار كنند.\
    «عباس کیارستمی» نويسنده و كارگردان سينماي ايران در گفت و گو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) به همگاني كردن ادبيات غني ايران اشاره كرد و افزود:ادبيات ايران بايد به گونه اي معرفي و به تصوير كشيده شود كه علاوه بر محتوا و ساختار قوي براي همه اقشار جامعه در داخل و خارج از كشور قابل فهم و درك باشد تا علاوه بر طبقه خاصي از جوامع، عامه مردم نيز بتوانند با آن اثر ارتباط برقرار كنند.
    معرفي ادبيات ايران به خارج از مرزها بيشتر از طريق تاليف كتاب انجام گرفته تا خلق يك فيلم شاخص سينمايي كه قابليت اكران جهاني را داشته باشد
    كارگردان فيلم «طعم گیلاس» در خصوص تاليف كتاب «ديوان شمس» با اشاره به اين مطلب خاطرنشان كرد:پرداختن به غزلیات سعدی و حافظ اتفاق تازه‌ای نيست.در سن ده سالگی من هم راديو، با برنامه‌ «گل‌ها» به اشعار حافظ براي شروع تاليف ديوان شمس ابتدا بايد بيشتر مطالعه كنم تا ببينم مي توان با نگاه ديگري به اين موضوع پرداخت و آيا نتيجه اين كار رضايت من را جلب خواهد كرد يا خير و سپس تاليف كتاب مورد نظر را آغاز كنم
    و سعدي مي پرداخت.
    وي درباره تاليف و گردآوري ديوان شمس افزود: براي شروع تاليف اين كتاب ابتدا بايد بيشتر مطالعه كنم تا ببينم مي توان با نگاه ديگري به اين موضوع پرداخت و آيا نتيجه اين كار رضايت من را جلب خواهد كرد يا خير و سپس تاليف كتاب مورد نظر را آغاز كنم.
    كيارستمي در ادامه به حضور خود در اپراي ملي انگليس اشاره كرد و افزود: در اين رويداد هنري، اجراي جديدي از اپراي «زن‌ها همگي همان‌جورند» را كارگرداني خواهم كرد. اين اپرا يكي از آثار برجسته «ولفگانگ موتزارت» است كه در سال 1790 ساخته و اجرا شد و اين هفدهمين اجراي اين اپرا در اين كشور است.
    اين كارگردان مطرح سينما با اشاره به اينكه طي سه دهه گذشته كتاب هاي متعددي در حوزه ادبيات چاپ و منتشر شده است، تصريح كرد: معرفي ادبيات ايران به خارج از مرزها بيشتر از طريق تاليف كتاب انجام گرفته تا خلق يك فيلم شاخص سينمايي كه قابليت اكران جهاني را داشته باشد.
    «عباس کیارستمی» سال ۱۳۱۸ در تهران متولد شد. وی از سال۱۳۵۲ شروع به ساختن فیلم کرد و در سال۱۳۷۰ با فیلم «زندگی ادامه دارد» جایزه «روبرتو روسیلینی» جشنواره کن را از آن خود کرد.این جایزه به سازندگان در اپراي ملي انگليس، اجراي جديدي از اپراي «زن‌ها همگي همان‌جورند» را كارگرداني خواهم كرد. اين اپرا يكي از آثار برجسته «ولفگانگ موتزارت» است كه در سال 1790 ساخته و اجرا شد و اين هفدهمين اجراي اين اپرا در اين كشور است
    فیلم هایی که با اندیشه «روبرتو روسیلینی» فیلمساز مشهور ایتالیایی همخوانی داشته باشد، اعطا می شود.

    کیارستمی همچنين در سال ۱۳۷۵ با فیلم «طعم گیلاس» برنده جایزه نخل طلایی جشنواره فیلم کن فرانسه شد.این کارگردان ایرانی در سالهای۱۳۷۱ و۱۳۸۰ به ترتیب عضو هیات داوران در بخش فیلم های بلند و کوتاه جشنواره کن بود.

    از عباس كيارستمي چندي پيش دو كتاب تحت عنوان «سعدي از دست خويشتن فرياد» و «حافظ به روايت كيارستمي» وارد بازار نشر شد.كتاب «حافظ به روايت كيارستمي» كه با استقبال خوب مخاطبان مواجه شده در بيست و يكمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران نيز عرضه خواهد شد و بعد از پايان نمايشگاه اين كتاب تجديد چاپ مي شود.

  6. #66
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض زنگ‌خطر براي مترجم‌هاي جوان

    روندها- نسيم مرعشي:

    طرحي قرار است تصويب شود كه جلوي ترجمه مجدد كتاب‌ها را خواهد گرفت.
    رفته‌ايد كتابفروشي و از آقاي فروشنده سراغ كتابي را گرفته‌ايد كه اين روزها زياد تعريفش را شنيده‌ايد. آقاي كتابفروش مي‌گويد كتاب را دارد و براي لحظه‌اي خيالتان راحت مي‌شود.
    بله، فقط «براي لحظه‌اي»؛ چون بلافاصله كتابفروش 2 (يا بسته به شانس‌تان،3، 4 يا تعداد بيشتري) كتاب جلوي رويتان مي‌گذارد كه همه‌شان همان كتاب مورد نظر شما هستند، اما با ترجمه‌هاي متفاوت.
    آقاي فروشنده آن قدر هم محترم و با فرهنگ هستند كه دوست ندارند عليه هيچ كدام از اهالي كتاب و هنر، ذره‌اي بي‌احترامي كنند و قضاوت در مورد كيفيت 2 (يا 3 يا هر چند) ترجمه و انتخاب بين آنها را به خودتان واگذار مي‌كنند.
    حالا اين شما هستيد و اين هم آزمون دشوار تعيين سطح ترجمه‌ها؛ بايد خيلي سريع – آن قدر كه مزاحم كار فروشنده و باقي كتاب دوستان نشويد – بفهميد كداميك از اين ترجمه‌ها كار يك استاد است و كداميك كار جواني به سن و سال خودتان كه تازه كلاس‌هاي زبانش تمام شده و خواسته مهارت خودش را تست بزند. بفرماييد؛ وقت شما از همين الان شروع مي‌شود؛ يك، 2، 3، 4،...
    احتمالا حكايت بالا، براي همه ما آشناست. قضيه ترجمه‌هاي متعدد از يك اثر و حضور سيل مترجم‌هاي جوان و گمنام در سال‌هاي اخير، موضوع اصلي اين گزارش نيست؛ موضوع اصلي، ماجرايي است كه شايد جلوي اين سيل و آن ترجمه‌ها را بگيرد و شايد هم نه. خودتان بخوانيد.آيا اين طرح، سد راه مترجمان جواني كه با خلاقيت شخصي خودشان مي‌خواهند به بازار كتاب راه يابند نمي‌شود؟ بايد صبر كرد و ديد.

    اصل ماجرا به تيرماه برمي‌گردد؛ رئيس‌جمهور ابلاغيه‌اي را صادر كرد كه مي‌گفت مركزي به نام «مركز سازمان‌دهي ترجمه و نشر معارف اسلامي در خارج از كشور» تاسيس شود. ايده تاسيس اين مركز هم اولين‌بار به ذهن شوراي انقلاب فرهنگي رسيده بود. اين كاملا مشخص است كه ارتباط ادبيات ما با ادبيات دنيا آن‌طوري كه بايد، نيست.

    درواقع آثار خوبي كه اينجا نوشته شده‌اند، يا اصلا ترجمه نشده‌اند يا ترجمه مناسبي ندارند و حداكثر هم اين ترجمه‌ها محدود مي‌شوند به زبان انگليسي و بعضي وقت‌ها هم فرانسه. به‌خاطر همين، قرار است مركز سازمان‌دهي ترجمه دست به كار شود و مثلا از ناشران داخلي و خارجي كه اين كارها را منتشر مي‌كنند، حمايت كند.

    علاوه بر اين، قرار است از هركدام از اين كتاب‌هاي ترجمه‌شده، 500نسخه به كتابخانه‌هاي معتبر دنيا بفرستد. خلاصه اينكه قرار است اگر كسي در گينه بيسائو هم تصميم گرفت كتابي از يك نويسنده ايراني بخواند، بتواند.
    اما چيزي كه اين روزها جنجال‌برانگيز شده، دقيقا عكس اين ماجراست؛ تاسيس اين سازمان، دست‌اندركاران ترجمه ادبيات را به فكر تازه‌اي انداخت؛ دبير شوراي عالي انقلاب فرهنگي اعلام كرد كه قرار است مركزي هم براي سامان‌دهي ترجمه آثار خارجي در ايران تشكيل شود.
    ابتدا گفته مي‌شد اين مركز قرار است نظارتش را به اين شكل انجام دهد كه اگر كسي يك كتاب را ترجمه كرد، كس ديگري به خودش زحمت دوباره ندهد. اين‌طوري كسي كه 4 ترم كلاس زبانش را با نمره نزديك مشروطي پاس كرده، يك فرهنگ‌لغت زير بغل نمي‌زند و شروع به ترجمه كارهاي آلبر كامو نمي‌كند. ظاهرا كه طرح خيلي مفيدبه نظر مي‌رسد اما ماجرا به همين سادگي‌ها نيست.

    موافق‌ها

    خيلي از مترجم‌ها از اين طرح استقبال كرده‌اند. اكثر مترجم‌ها از وجود اين همه ترجمه ـ براي يك اثر ـ كه اكثرا هم كيفيت خوبي ندارند، ناراضي هستند و اميدوارند اين مركز بتواند اين مشكل را حل كند. بعضي‌ها هم معتقدند كه اين مركز مي‌تواند اطلاع‌رساني خوبي در مورد كارهاي مهم منتشر شده در دنيا به آنها ارائه كند و به علاوه بر كيفيت ترجمه نظارت كند.

    عبدالعلي دستغيب مي‌گويد تأسيس مركزي براي اينكه ترجمه آثار ادبي زبان‌هاي ديگر به فارسي ساماندهي شود، ضروري است.
    اسدالله امرايي هم اين طرح را خيلي مفيد مي‌داند و معتقد است كه آثار ايراني بايد به دنيا معرفي شود؛ بعد از آن هم مركز ساماندهي ترجمه مي‌تواند با دادن اطلاعات به مترجمان، جلوي ترجمه‌هاي متعدد يك اثر را بگيرد. امرايي كلي پيشنهاد هم براي اين مركز دارد؛ مثلا مي‌گويد اين مركز بايد يك كتابخانه مركزي داشته باشد تا مترجمان به آثار قابل ترجمه دسترسي داشته باشند. اما به هر حال امرايي زياد به آينده اين مركز اميدوار نيست و فكر مي‌كند زود فراموش مي‌شود.

    ويدا اسلاميه – مترجم هري پاتر – هم كه به نظر مي‌رسد بيشتر از همه درگير ماجراي ترجمه‌هاي متعدد شده باشد، مي‌گويد اين مركز مي‌تواند مثل يك اتحاديه براي مترجمان باشد و علاوه بر اين مي‌تواند بر كار مترجم‌هاي جوان هم نظارت كند. البته او يك نگراني هم دارد و مي‌گويد اين مركز در صورتي مي‌تواند مفيد باشد كه مترجم مثل قبل در انتخاب اثر آزاد باشد.
    علي عبداللهي – مترجم ادبيات آلماني – هم معتقد است بهتر است دولت براي خريد كتاب‌هاي پايه به مترجمان كمك مالي كند. او مي‌گويد فقط بعضي از آثار ادبيات كلاسيك مثل «ايلياد و اوديسه» بايد هر چند سال يك‌بار ترجمه شوند اما در مورد كتاب‌هاي ديگر، چنين نيازي وجود ندارد. عبداللهي معتقد است كه اين مركز بايد كاملا تخصصي باشد و منع و اجباري در كار مترجمان به وجود نياورد.

    مخالف‌ها

    در مقابل، مترجم‌هايي هستند كه كاملا با تأسيس اين مركز مخالفند. بيشتر اين مترجم‌ها نگرانند كه اين مركز بخواهد در كار ترجمه آنها دخالت‌هاي بي‌مورد داشته باشد و به اين نتيجه رسيده‌اند كه وجود اين مركز اصلا ضرورتي ندارد. بعضي از آنها هم به آينده اين‌جور مراكز كاملا نااميدند و مي‌گويند عمرا جايي باشد كه بتواند – مخصوصا بدون وجود قانون كپي رايت – ترجمه را در ايران ساماندهي كند.
    در رأس اين مترجم‌هاي مخالف، نجف دريابندري است؛ «هيچ جاي دنيا چنين مركزي وجود ندارد و اين‌جور مراكز فقط در كار مترجم‌ها دخالت مي‌كنند». دريابندري مي‌گويد: «ترجمه يك كار فردي است و اگر قرار است كه مترجم‌ها از كار هم با خبر باشند [تا دوباره كاري نشود] مي‌توانند يك آگهي در مطبوعات بزنند و بقيه را از كار خود خبردار كنند».

    امير مهدي حقيقت در گفت‌وگو با ما اعتقاد دارد اين طرح كمكي به پيشرفت ترجمه در ايران نمي‌كند؛ «يك مركز نظارتي دولتي ديگر به مراكز نظارتي پيش از چاپ كتاب‌ها اضافه مي‌شود؛ يك ترمز ديگر». او تنها راه جلوگيري از معضل ترجمه‌هاي مكرر را، پيوستن به قانون كپي‌رايت جهاني مي‌داند.

    حقيقت مي‌گويد وجود ترجمه‌هاي تكراري همزمان با هم، هرچند ممكن است در كوتاه‌مدت عرصه را بر ترجمه بهتر تنگ كند اما در درازمدت كتابي مي‌فروشد كه بهتر باشد؛ «مثلا طرفداران يوسا، ترجمه كتاب «سور بز» آقاي كوثري را مي‌خوانند، هرچند كه قبل از آن ترجمه‌اي به اسم «جشن بز نر» هم وجود داشته.

    البته به اين سادگي‌ها نمي‌شود حكم كرد كه كدام ترجمه يا مترجم بهتر است، ضرورتي هم ندارد؛ چون فضاي ادبيات يك فضاي ارگانيك است؛ يعني در درازمدت، مخاطب - خودآگاه يا ناخودآگاه - ترجمه برتر را برمي‌گزيند و نهايتا ترجمه‌اي ماندگار مي‌شود كه با زبان فارسي سازگارتر است».

    محمود حسيني‌زاد هم فكر مي‌كند وجود اين مراكز اصلا ضرورتي ندارد؛ «فقط يك مركز لازم داريم كه جلوي موازي‌كاري را بگيرد تا بقيه به زحمت نيفتند.» او البته پيشنهادهايي براي اين مركز دارد؛ مثلا اينكه يك بانك اطلاعاتي باشد تا مترجمان فقط از يك يا 2 نويسنده مشهور كتاب ترجمه نكنند يا اينكه اين مركز براي مترجم‌هاي جوان كلاس بگذارد.

    فرزانه طاهري هم مي‌گويد تا وقتي كه مشكل كپي‌رايت حل نشده، ساماندهي ترجمه اصلا ضرورتي ندارد و تازه مضر هم هست چون ترجمه‌ها را سانسور مي‌كنند و مترجم‌ها را براي ترجمه يك اثر مجبور مي‌كنند.
    ابراهيم يونسي اعتقاد دارد ترجمه، يك كار ذوقي است و از اين جور مركزها لازم ندارد؛ «چون كسي نمي‌تواند بيايد و بگويد چرا اينجا را اين طوري ترجمه كردي و آنجا را آن طوري».

    ليلي گلستان هم مخالف سازمان ساماندهي ترجمه است و مي‌گويد: «اگر قانون كپي‌رايت تصويب شود، اصلا به اين مركز نيازي نيست». گلستان همچنين فكر نمي‌كند كسي از مترجمان صاحب‌نام حاضر شود وارد همچين دستگاهي شود.
    به جز اين 2 موضع كاملا متفاوت، بعضي مترجم‌ها هم موضع خنثي و ممتنعي دارند؛ مثلا عبدالله كوثري نه موافق ايجاد چنين مركزي است و نه اميدي به موفقيت آن دارد و مي‌گويد ترجمه بستگي به گزينش مترجم دارد و ساماندهي ترجمه ادعاي بزرگي است . او مي‌گويد مشكل ترجمه فقط نداشتن آگاهي از ترجمه يك اثر نيست و مشكل و كيفيت نداشتن ترجمه‌ها فقط مي‌تواند به‌وسيله ناشران حل شود، چون كتاب يك كالاي توليدي است و ناشران روي آن سرمايه‌گذاري مي‌كنند.

    احمد اخوت – مترجم آثار بورخس – هم نسبت به آينده اين‌جور مراكز نااميد است. اخوت مي‌گويد: «بعيد است كه ساماندهي ترجمه عملي شود، اما كار خوبي كه اين مركز مي‌تواند بكند اين است كه مهم‌ترين آثار را براي ترجمه اولويت‌بندي كند و تسهيلاتي هم براي آن در نظر بگيرد».

    البته قبل از اين هم مركز مشابهي در دفتر مطالعات ادبيات داستاني وجود داشت كه بيشتر به ترجمه ادبيات كودك و نوجوان گرايش داشت. آن مركز فقط اطلاعات و امكاناتي در اختيار مترجمان قرار مي‌داد. بايد ببينيم اين مركز جديد مي‌خواهد چه‌كار كند.
    ترجمه‌هاي تكراري براي اين 3 نفر ماجراي ديگري دارد

    در ميان مترجمان ما، كساني هم پيدا مي‌شوند كه سراغ ترجمه اثري تكراري نمي‌روند، مگر اينكه ترجمه بهتري از آن اثر ارائه دهند. اين 3 نام را به خاطر بسپاريد؛ نجف دريابندري، سروش حبيبي و مهدي غبرايي.

    دريابندري حداقل، 3 مرتبه سراغ آثار قبلا ترجمه شده رفته و ترجمه درخشان‌تري از آنها ارائه داده. براي مثال او در حالي «هاكلبري فين» مارك تواين را ترجمه كرد كه ترجمه‌هاي «هوشنگ پيرنظر» و «ابراهيم گلستان» موجود بود. ترجمه‌هاي دريابندري از «پيرمرد و دريا»ي همينگوي و «بيلي باتگيت» دكتروف نيز چنين حكايتي دارند؛ ترجمه‌هايي برتر و سرتر از قبلي‌ها.

    سروش حبيبي اما در مقدمه‌اي كه بر ترجمه «آنا كارنينا»ي تولستوي نگاشته، به طور روشن، نظريات‌اش را راجع به ضرورت ترجمه مجدد آثار كلاسيك آورده.

    اساس كار او پس از انقلاب، ارائه ترجمه‌هايي مجدد از كلاسيك‌ها (به‌ويژه كلاسيك‌هاي روس) بوده. ترجمه‌هايي كه با بيش از يك واسطه زباني ( ترجمه آثار روس از زبان‌ دومي مثل فرانسه) تا آن زمان صورت گرفته بود، به او نمي‌‌چسبيد. براي همين حبيبي در دهه پنجم عمرش روسي آموخت تا بتواند ترجمه‌هايي دست اول و بي‌واسطه‌تر از اين آثار به زبان مادري‌اش ارائه كند.

    ترجمه‌هاي درجه يك او از «جنگ و صلح» و «آنا كارنينا»ي تولستوي، «ابله» و «شياطينِ» داستايفسكي با چنين منطقي صورت گرفته‌اند. «دكتر ژيواگو»ي پاسترناك يكي از آخرين پروژه‌هاي ترجمه‌اي مجدد او ست .

    تعدادي از ترجمه‌هاي مهدي غبرايي هم با آگاهي كامل از ترجمه‌هاي پيشين صورت گرفته‌اند. او با اين نيت سراغ ترجمه اثر متكلف ويرجينيا وولف يعني «موج‌ها» رفت كه بتواند ترجمه بهتري از ترجمه پرويز داريوش (كه با عنوان «خيزاب‌ها» منتشر شده بود) ارائه دهد.

    اين آگاهي و وسواس در ترجمه‌هاي غبرايي از آثار معاصر نيز به چشم مي‌خورد؛ غبرايي در فضايي دست به ترجمه «بادبادك‌باز» خالد حسيني و «كافكا در ساحل» موراكامي (با عنوان «كافكا در كرانه») زد كه مي‌خواست ترجمه‌هاي پيراسته‌تر و دقيق‌تري نسبت به ديگران به دست دهد. همين ادعاي ترجمه بهتر، اخيرا باعث شد بين او و گيتا گركاني (يكي ديگر از مترجمان «كافكا در ساحل») مناقشه قلمي‌اي صورت بگيرد.

    كمال‌گراها

    بعضي از مترجم‌ها هيچ‌وقت كار خود را تمام‌شده حساب نكرده و حتي پس از چاپ‌، دست از كلنجارهاي ذهني خود با آن برنداشته‌اند و عملا اثري را كه قبلا ترجمه كرده بودند، دوباره ترجمه كرده‌اند:

    سروش حبيبي: او 20 سال پس از ترجمه «ابلوموف» - شاهكار گنجاروف - توسط خودش اين اثر را دوباره ترجمه كرد. تنها دليل ترجمه مجدد ابلوموف توسط حبيبي اين بود كه ترجمه اوليه او از اين اثر از زباني غير از زبان اصلي (روسي) صورت گرفته بود و حبيبي مي‌خواست پس از فراگيري روسي، دقيق‌ترين ترجمه از ابلوموف را ارائه دهد.

    محمد نجفي: او هم پس از گذشت 5 سال از ترجمه درخشان «ناتور دشت» دوباره اين اثر را ترجمه كرد. او ابتدا اعلام كرده بود كه هنگام ترجمه اوليه، حواس‌پرتي كرده و يك جمله از اصل اثر را جا انداخته و مي‌خواهد آن را سر جايش بگذارد. البته بعدها معلوم شد كه ماجرا اساسي‌تر از جاافتادگي آن يك جمله بوده.

    اميرمهدي حقيقت: او 3 سال پس از انتشار ترجمه خوبش از «مترجم دردها»ي جومپا لاهيري، نشست و با حوصله و ويرايش‌هاي متعدد، كيفيت ترجمه‌اش را ارتقا داد.

    ركورددارها

    ترجمه‌های تکراری در بازار نشر ادبي ایران، حاصلی جز درجا زدن و اتلاف کلی وقت و انرژی‌ که می‌توانست صرف کارهای اساسی‌تر بشود، نداشته. مترجمان قدر و صاحب‌نام ما فقط 2جا ارائه ترجمه مکرر از یک اثر را مجاز دانسته‌اند؛ سروش حبیبی اعتقاد دارد که به خاطر دگرگونی‌های مداوم و پویایی‌های زبان باید آثار برجسته و کلاسیک را به‌طور متوسط هر 15سال یک بار (زمانی که طول می‌کشد نسل تازه‌ای بیاید) از نو ترجمه کرد.

    نجف دریابندری هم ترجمه مجدد از یک اثر را تنها در صورتی موجه می‌داند که در دقت و صحت از ترجمه‌های پیشین، پیشی بگیرد. برای او ترجمه تازه یک اثر، حکم یک‌جور مبارزه‌طلبی و به چالش کشاندن ترجمه‌های قبلی را دارد.

    با کمی دقت می‌بینید غالب ترجمه‌های تکراری‌ای که در دهه اخیر صورت گرفته، از هیچ‌کدام از اصول بالا پیروی نمی‌کنند؛ نه به آثار کلاسیک و اساسی ادبیات پرداخته‌اند و نه نمونه برجسته‌تر و قابل قبول‌تری از ترجمه‌های قبلی بوده‌اند. این ترجمه‌ها بیش از هر چیز، پیرو مد و تب‌های مقطعی بازار نشر بوده‌اند؛ با چنین منطقی است که آثار پائولو کوئیلو تحت تاثیر جریان عرفان رمانتیک در این سال‌ها بارها و بارها ترجمه شده است.

    جز کوئیلو، جبران خلیل جبران هم هست که تحت تاثیر همین مشرب، بارها و بارها ترجمه و ارائه شد؛ مخصوصا کتاب «پیامبر»ش كه با 28ترجمه مختلف، ركورددار است. در بعضی موارد این مد معطوف به ادبیات کودکان و نوجوانان بوده که بازار قابل توجهی دارد؛ از مثال‌هایش مي‌شود ترجمه‌های مکرر از هفت‌گانه هری پاتر و آثار شل سیلوراستاین را نام برد.

    بعضی وقت‌ها هم اعطای یک جایزه ادبی مثل نوبل و پولیتزر به یک نویسنده، باعث شده یکدفعه انواع ترجمه‌ها از آن نویسنده از در و دیوار بجوشد. برای نمونه، به محض اینکه ساراماگو نوبل ادبیات1998 را برد، 3 ترجمه همزمان از رمان مشهورش «کوری» به بازار آمد یا پس از اینکه جومپا لاهیری جایزه پولیتزر2000 را گرفت، با فاصله کمی از هم، 5 ترجمه از مجموعه «مترجم دردها» به بازار آمد. اخیرا هم که موراكامي كانديداي نوبل شده و در نتيجه، 3ترجمه همزمان از رمان «کافکا در ساحل» او درآمده. بحری است بی‌پایان حکایت این ترجمه‌های تکراری که کرانه ندارد.
    Last edited by دل تنگم; 24-05-2008 at 23:24.

  7. #67
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض ویدا اسلامیه در گفتگویی جدید با مهر: وجود 16 ترجمه از هری پاتر وحشتناک بود

    از امید
    منبع: خبرگزاري مهر


    ویدا اسلامیه، امروز مصاحبه جدیدی با خبرگزاری مهر انجام داده است. در این مصاحبه از وجود ترجمه های زیاد از یک کتاب و قوانین و رفتارهای اشتباه صنفی صحبت شده است.
    اگر کشورمان از نظر اقتصادی توانایی پیوستن به قانون جهانی کپی رایت را ندارد، مترجمان باید خود حقوق صنفی شان را رعایت کنند.
    ویدا اسلامیه - مترجم رمان های “هری پاتر” - در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به ترجمه های همزمان از یک کتاب گفت: به عنوان نمونه می توان به هری پاتر اشاره کرد. از جلد چهارم به بعد بود که انتشار و ترجمه کتابهای “هری پاتر” به اوج رقابت رسید. به خاطر دارم در آن زمان 16 ناشر و 16 مترجم به کار روی جلدهای مختلف هری پاتر مشغول بودند.

    وی ادامه داد: وجود 16 نثر متفاوت از هر جلد این مجموعه وحشتناک بود. البته این را هم اضافه کنم که مردم و اصولا قشر کتابخوان به مترجمان نام آشنایی که قبلا آثاری از آن ها مطالعه کرده بودند کاملا اعتماد داشتند و تشخیص می دادند که کدام ترجمه بهتر از بقیه است. اما خود من به عنوان کسی که مشغول ترجمه بودم، به دلیل خبرهایی که دائم می آمد که فلان مترجم هم ترجمه این کتاب را در دست دارد یا فلان ناشر قصد دارد زودتر آن را به چاپ برساند، در نگرانی و تشویش بودم.

    اسلامیه تصریح کرد: من به شخصه اگر مثلا مترجمی مانند دل آرا قهرمان بخواهد کتابی از “پائولو کوئیلو” را ترجمه کند خود را عقب می کشم و به خودم اجازه ترجمه هم زمان را نمی دهم.

    وی با اشاره به ترجمه مجدد آثار کلاسیک گفت: این مسئله می تواند از یک منظر حسن تلقی شود و آن این است که زبان نسل های مختلف متفاوت است و به همین دلیل ترجمه دوباره کارهای کلاسیک می تواند مفید و هم زبان با نسل ها باشد. فراموش نکنیم که ترجمه افرادی چون محمد قاضی، پرویز داریوش و… در ردیف ترجمه های عالی بوده است. مترجم امروز اگر قصد ترجمه مجدد آثار آن ها را دارد باید ارائه نویی داشته باشد؛ در غیر این صورت دخل و تصرف جزئی در آن اثر ارزش چندانی نخواهد داشت.

    این مترجم اضافه کرد: باید بپذیریم که زبان گفتاری و نوشتاری ما در مقایسه با 30 سال گذشته تفاوت های عمده ای کرده و به همین نسبت ترجمه نیز دچار تحولاتی شده است. اما در میان همین تحولات ثابت کرده ایم که گام های بلندی برداشته ایم.

  8. #68
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض مهدی غبرایی "فرزند پنجم" لسینگ را تحویل ناشر داد

    رمان "فرزند پنجم" نوشته دوریس لسینگ با ترجمه مهدی غبرایی توسط نشر ثالث منتشر می شود.به گزارش خبرنگار مهر، دوریس لسینگ - برنده نوبل ادبی - در این کتاب زندگی زن و مردی را روایت می کند که با ازدواج درصدد تشکیل کانون گرم خانواده برای خود برمی آیند؛ غافل از اینکه دست سرنوشت از فرزند پنجم آنها موجودی هیولا صفت می سازد، فرزند ناخلفی که به دلیل بیش فعال بودن، دوزخی را برای خانواده به وجود می آورد.
    این کتاب که به تازگی تحویل نشر ثالث شده است، یک رمان کوتاه محسوب می شود که در 150 صفحه منتشر خواهد شد.

    مهدی غبرایی درباره انتخاب این اثر به مهر گفت: متاسفانه شرایط به گونه ای است که برخی رمانهای درجه یک این نویسنده مانند "دفترچه طلایی" و "باز عشق" و همچنین چند رمان مهم دیگرش را بدون لطمه و جرح و تعدیل نمی توان منتشر کرد، بنابراین تصمیم گرفتم به سراغ اثری از او بروم که بتوان آن را به چاپ رساند.

    وی افزود: برخی آثار این نویسنده که در آفریقا نوشته شده، برای ترجمه با ذائقه من سازگار نیست. من به آثاری که او در لندن و انگلستان نوشته شده علاقمندم. نثر این نویسنده با وجود اینکه روان نیست مولفه های خاصی دارد، ضمن اینکه او زمان روایت را با هیچ علائمی مشخص نمی کند.

    مترجم کتاب "هزار خورشید تابان" ادامه داد: آثار دوریس لسینگ دارای ابعاد روان شناسانه نیز هست. در واقع لسینگ در دوره دوم فعالیت نوشتاری خود، به کاوش درون انسانها و نیز روابط آنها در طبقات و اقشار مختلف می پردازد.

    از این مترجم به تازگی کتاب "کتاب ریتم ها" بعد از دو سال مجوز گرفته و وارد بازار کتاب می شود. این کتاب را "لنگستن هیوز" درباره جستجوی ریتم در شعر و ترانه و موسیقی و حتی زندگی روزمره انسانها نوشته است. "کتاب ریتم ها" به شکل مصور و در قطع خشتی - با حذف یک طرح - از سوی نشر تصنیف منتشر خواهد شد.

    خبر دیگر از غبرایی اینکه ترجمه او از رمان "هزار خورشید تابان" نوشته خالد حسینی (نشر ثالث) در آستانه چاپ هفتم قرار دارد.

    کتاب "سروری یا بقا" نوشته نوام چامسکی (نشر آبی) نیز با ترجمه او در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شد.

  9. #69
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض زندگینامه پیر بوردیو برای اولین بار منتشر شد

    زندگینامه "پیر بوردیو" جامعه شناس فرانسوی برای اولین بار به قلم "ماری ان لوسکوره فلاماریو" منتشر شد.

    به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، این زندگینامه 538 صفحه ای با عنوان "پیر بوردیو: به سوی اقتصاد خوشبختی" بیشتر به حیات روشنفکری این جامعه شناس در دو دوره مختلف می پردازد.

    این کتاب آورده است: "زندگی روشنفکری بوردیو در نیمه دوم قرن بیستم شکل گرفت و در این دوره بیشتر مورد توجه واقع شد. حداقل دو نقطه عطف در زندگی او وجود دارد: نخست تجربیات او در فاصله سالهای 1955 تا 1960 در الجزیره و دوم حوادث ماه می سال 1968. او در الجزیره از فلسفه به جامعه شناسی تغییر مسیر داد..."

    پیر بوردیو که در سال 1930 در شهر کوچک دانکن فرانسه به دنیا آمد در 1955 دکترای خود را در رشته فلسفه گرفت و نخستین آثارش را به بررسی تغییرات اجتماعی در الجزایر اختصاص داد. تأثیر بوردیو بر جامعه شناسی مدرن بسیار قابل بحث است. نظریه های او در روش شناسی نیز مورد توجه عموم جامعه شناسان قرار دارد. بوردیو در ژانویه سال 2002 چشم از جهان فروبست.

  10. #70
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض گل‌آقا آبروی طنز است / تعهدمان را فدای مسائل سطحی جامعه نمی‌کنیم

    نشست خبری موسسه گل آقا صبح امروز با حضور گیتی صفرزاده سردبیر دوهفته نامه، منوچهر احترامی طنزنویس و عضو شورای سردبیری و امیرحسین داوودی مدیر هنری موسسه گل آقا برگزار شد.به گزارش خبرنگار مهر، در ابتدای این نشست منوچهر احترامی با اشاره به جدایی ناپذیری طنز از مقولات اجتماعی گفت: طنز از هر مقوله دیگر حتی از مسائل سیاسی به روزتر است و به همین خاطر باید خیلی تلاش کرد تا از مردم عقب نماند؛ برخی مجلات می آیند که ابتدا آوانگارد و پیشرو نشان می دهند اما بیش از یک دهه دوام ندارند و نمی توانند به همان شیوه آوانگارد به کارشان ادامه دهند و باید هم از نظر شکلی و هم محتوایی همراه با تحولات جامعه توسعه پیدا کنند.

    احترامی به تغییر شکل نشریه گل آقا اشاره کرد و افزود: فرم جدید گل آقا، فرمی است که با امکانات امروز ما هماهنگ است و فرم قدیم مجله الان زیاد مطلوب نیست. مخصوصاً که جامعه ما جامعه جوانی است و مرتب هم جوان تر می شود؛ پس باید با روند تحولات جامعه حرکت کرد. امیدواریم همراه با مسائل روز و شیوه و قالب ظاهری محتوا را هم هماهنگ کنیم به طوری که با جامعه هماهنگ باشد.


    وی با تاکید بر احساس تعهد و مسئولیت در میان نویسندگان، اعضای تحریریه و دیگر دست اندرکاران نشریه گل آقا نسبت به مسائل مختلف جامعه، اضافه کرد: ما به بار فرهنگی مسائل اهمیت داده و این را به عنوان یک تعهد سرلوحه کار خود قرار می دهیم و آنها را فدای خوشامدگویی های خلق الساعه و مسائل سطحی جامعه نمی کنیم؛ به همین خاطر ممکن است گاهی هم از جانب نویسندگان در یک نوع طنز خاص مورد سوال قرار گیریم اما به این نکته اعتقاد داریم که به هر حال یک معیاری برای ارائه کارمان داریم و بر همین اساس سعی می کنیم چیزی را که برای خودمان نمی پسندیم برای دیگران هم نپسندیم.

    این طنزنویس در پاسخ به سوال خبرنگار مهر درباره شاخصه های طنز مورد نظر دست اندرکاران گل آقا و اینکه آیا قرار است گل آقا دیگر به شیوه سابق به مقولات سیاسی نپردازد؟ گفت: طنز خاص بر اساس ویژگی آدمها ساخته می شود و به هر حال نباید از یک حدی بالاتر یا پائین تر باشد. ممکن است ما شیوه طنزمان را در استفاده از کلمات و نوع آنها و شوخی هایی که در جامعه وجود دارد، تعیین کنیم اما نگاه تمسخرآمیز و هزل گونه به هیچ مسئله ای نداریم؛ چه مسائل سیاسی، چه اقتصادی، چه فرهنگی، چه اجتماعی و چه خانوادگی. همان طور که مثلاً نوع طنز سینمایی که 30، 40 سال پیش در مطبوعات بوده، موجه نبوده است.

    وی افزود: گل آقا آبروی طنز است و ما هم با یکدیگر یک قرار و مداری داریم؛ طنزی که ما به کار می بریم باید در همه زمینه ها، در میان اشخاص و اتفاقات و جریانات قابل دفاع باشد.
    احترامی اضافه کرد: طنز این گونه نیست که ابعاد مشخصی داشته باشد و همیشه به یک حالت حرکت کند؛ طنز پیشرو است. البته این امر بستگی به مسائل روز و حساسیتها دارد و ما هم تا این حد پیش می رویم که حدود مسائل از جمله مسائل خانوادگی و سیاسی جامعه رعایت شود. ممکن است ما اشتباه هم بکنیم اما باید پرستیژی را که به آن قائل هستیم حفظ کنیم.

    امیرحسین داوودی مدیر هنری موسسه گل آقا هم در این نشست با اشاره به تغییر قطع نشریه، گفت: ما به این نتیجه رسیدیم که با دوره زمانی ماهنامه نمی توانیم به یک کیفیت خوب برسیم؛ از آن طرف ما تجربه انتشار روزنامه ای را در زمان جشنواره مطبوعات داشته ایم اما تجربه روزنامه طنز در ایران را نداشتیم. ما در شکل جدید از روشهای دیجیتال و به روزتر استفاده کرده و می کنیم اما اینکه بخواهیم این به صورت یک اتفاقی که در دنیا می افتد، در بیاید، بستگی به نظر جامعه تصویرساز و کاریکاتوریست دارد که چقدر به پیشرفت این عرصه کمک کنند؟

    وی درباره هزینه های آماده سازی و انتشار شکل روزنامه ای دوهفته نامه گل آقا خاطرنشان کرد: هزینه دوهفته نامه مسلماً از ماهنامه بیشتر است اما هزینه خود دوهفته نامه بستگی به تیراژ و برخورد مردم با آن خواهد داشت.

    گیتی صفرزاده سردبیر این دوهفته نامه هم گفت: شکل جدید نشریه بر اساس قطع روزنامه ای تعریف شده و در آن صفحه سینمایی هم خواهیم داشت چرا که هم ظرفیت کافی برای پرداختن به آن را از نگاه طنز داریم هم مقولات سینمایی در میان اقشار مختلف جامعه به ویژه جوانان جا افتاده است و جای پرداختن به آن وجود دارد. سال گذشته نیز ما نخستین جشنواره فیلم کمدی را برگزار کردیم که تجربه بسیار خوبی بود.

    وی همچنین از ادامه روند انتشار کتابهای موسسه گل آقا، برگزاری دومین دوره جشنواره فیلم کمدی در پائیز امسال و احتمال افزایش تعداد صفحات نشریه در آینده نزدیک خبر داد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •