تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 8 اولاول ... 2345678 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 77

نام تاپيک: سریال بی گناهان

  1. #51
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض گفت وگو با امير آقايي و مهدي پاکدل بازيگران مجموعه تلويزيوني «بي گناهان»


    همه کاشف شده اند/ مهدي عزيزي

    امير آقايي و مهدي پاکدل هر دو از تئاتر آمدند و در تلويزيون چهره شدند. درخشش هردوشان در سريال «اولين شب آرامش» آنها را به ستاره هاي جعبه جادويي بدل کرد. اما گزيده کار بودن شان و سخت گيري شان در انتخاب سبب شد کميت آثارشان به خوبي کيفيت بازي شان نباشد. اما باز مخاطبان خاص خودشان را دارند. قرار بود براي انجام يک گفت وگو با مهدي پاکدل به دفترش بروم تا درباره «بي گناهان» و «شب مي گذرد» با او گپ بزنيم. حضور امير آقايي در دفتر مهدي سبب شد اين گفت وگو چند وجه پيدا کند. از همه چيز گفتيم و شنيديم. از ستاره شدن در تلويزيون و کم کاري شان. همه چيز به بهانه مجموعه تلويزيوني «بي گناهان» شکل گرفت. مجموعه يي که هم امير آقايي و هم مهدي پاکدل معتقدند جايگاه ويژه يي در کارنامه کاري شان دارد. گفت وگويي که مي خوانيد قدري صميمانه و خودماني تر از گفت وگو هاي مرسوم و با حفظ لحن هر سه ما تنظيم شده است.

    ---

    -
    پروسه ستاره شدن در تلويزيون نسبت به سينما فرق دارد ،فکر مي کنيد علت چيست؟

    پاکدل؛ به نظرم دو مديوم کاملاً متفاوت است مثل اين است که به يک نجار بگويي نجاري ات خيلي خوب است چرا آهنگري نمي کني. اصلاً ربطي به هم ندارد. مناسباتش، تشکيلاتش و نوع زد و بندهايش متفاوت است.

    - بحث من مردم اند. مردم تو را مي شناسند. تو با يک توده هفت، هشت ميليون آدم طرف هستي. اين عده وقتي فيلم تو هم اکران مي شود طبعاً بايد بروند فيلمت را هم ببينند.

    پاکدل؛ نه، اين گونه نيست. فکر مي کنم مخاطب آنها با هم فرق دارد. به فرض مهران مديري مخاطب زيادي در تلويزيون دارد اما وقتي فيلم «هميشه پاي يک زن در ميان است»، اکران شد کمتر کسي رفت مهران مديري را ببيند.

    - ولي دايره زنگي فروخت.

    پاکدل؛ به خاطر نوع فيلم است. دايره زنگي کلي ستاره داشت. در همين راستا نقدي در ايام جشنواره در روزنامه اعتماد خواندم، که گفته بود فيلم هاي بيشتري با هدف جذب مخاطب توليد مي شوند اما الزاماً موفق نمي شوند. پس ستاره ها يا آدم هاي خاص دليل فروش يک فيلم نيست. همين «درباره الي» درباره اش گفته اند فيلم پرفروش سال آينده است. غير از دو سه ستاره و بازيگر مطرح باقي يا کارگردان و فيلمنامه نويس اند که تا به حال فيلم بازي نکرده اند يا تئاتري هستند و ستاره سينما نيستند. اگر يک فيلم مي فروشد فرمول هاي خاص خود سينما روي آن اثربخش است. سينماگران ما نسبت به بازيگران تلويزيون يک مقدار جبهه دارند. با اينکه ممکن است يکي در تلويزيون چهره شده باشد اما باز ترجيح بر آن است که از سينمايي بيشتر بهره ببرند. اخيراً هم مد شده است، همه مي خواهند از بازيگران ناشناخته در فيلم هايشان استفاده کنند يعني به نوعي مي خواهند بگويند ما کشفش کرديم، ما آورديم. همه کاشف شده اند. خب اگر مي توانيد، فيلم را با يکسري بازيگر بسازيد.

    -
    تو زماني که آمدي و بازيگر شدي فکر نمي کردي قرار است صرفاً در تلويزيون کار کني، اما عملاً حجم کار تلويزيوني ات، بيشتر از سينماست.

    پاکدل؛ بخشي از آن بدشانسي است و بخشي ديگر انتخاب غلط. عوامل ديگري هم هست که يک دفعه مي بيني سه سال گذشته است و تو فقط در تلويزيون کار کرده يي. سال گذشته من يک سال تنها تئاتر کار کردم. «يرما، ماچيسمو و خشکسالي و دروغ». در سينما يک چيزهايي ناگزير است. ممکن است شرايطي پيش بيايد که سه سال فقط آدم در سينما کار کند بعد مي گويند چرا در تلويزيون کار نمي کني. شرايطي است که از عهده تو خارج است. شرايط اجتماعي و مالي هم البته در آن نقش دارد. شرايط روحي هم بخش حائز اهميت ديگري است. به طور مثال من يکباره احساس مي کنم توان اينکه هفت ماه درگير يک پروژه و يک نقش باشم، نيست. پس ترجيح مي دهم اگر از نظر مالي مشکل نداشتم، کار نکنم. تئاتر کار مي کنم. گوشه يي با اعصاب راحت آن را درمي يابم.

    - نمي خواهم بحث معيار کنم. به هر حال يک سري چيزها هست که آدم را به سمت يک کاري مي کشد. مثلاً تو به عنوان يک بازيگر نگاه مي کني که يک سال از تلويزيون دور بوده يي يا مي بيني آنچه پس ذهن مخاطبت شکل گرفته بود، دارد فراموش مي شود، بنابراين ممکن است اولين پيشنهاد را بپذيري.

    پاکدل؛ شايد اين هم يکي از دلايل باشد.

    -
    «بي گناهان» را با همين معيار انتخاب مي کردي يا به خاطر آدم هايش؟

    پاکدل؛ «بي گناهان» پس از تجربه قبلي ام «اولين شب آرامش» هم خيلي تجربه موفق و خوبي بود. روابطش حرفه يي صرف نبود و يک روابط دوستانه و عاطفي هم بين همه پيش آمده بود. براي همين درصد ريسک آن هم از نظر کاري و هم از نظر بازخورد اجتماعي اش براي من خيلي مناسب بود بنابراين خيلي راحت قبول کردم با همان گروه کار کنم. خيلي هم لذت بردم چون وقتي با آنها کار مي کني، در کار تنها روابط حرفه يي مطرح نيست و بيشتر تو احساس آرامش مي کني و نتيجه هم مي گيري.

    -
    در اين کار تو نسبت به «اولين شب آرامش» به خاطر رنج سني قصه آنقدر پررنگ نيستي. در صورتي که امير به خاطر نقش اش پررنگ تر است. به هر حال باز هم تو در نقش يک آدم مستاصل که بين آدم هاي دچار استيصال گير کرده، ديده مي شوي.

    پاکدل؛ معتقدم مهرداد شخصيتي است که مي خواهد دور از روابط خانوادگي و اشتباهات شان زندگي ساده و سالم و دور از سايه پدر را براي خودش و همسرش بسازد. اما اين حريم امني که براي خودش ايجاد مي کند، مدام دچار خدشه مي شود و اين باعث مي شود يکسري رفتارهاي غيرمنطقي از خودش بروز دهد. يکي اش همان قولي که به زنش داد و بعد زير پا گذاشت. مهرداد شايد يک جاهايي شبيه عليرضا باشد، روابطش، اتفاقاتي که برايش مي افتد و از همه مهم تر جوان بودنش. من خيلي سعي کردم متفاوت بازي اش کنم. به نظرم پخته تر شده است. شايد عليرضا با يکسري روابط پيچيده تر مصادف شود با مهرداد اين قصه. چون در فيلمنامه هيچ کنش عجيب و غريبي براي مهرداد اتفاق نمي افتد. يک آدمي است که يک جا نشسته است و مدام به او حمله مي شود و از خودش دفاع مي کند. نسبت به همه چيز گارد دارد. عليرضا قدري فرق داشت چون خودش هم تمايل داشت تجربه کند.

    - نسبت به پدرش سالم تر است. هر قدر آصف گادفادر است او دارد سالم زندگي مي کند و سالم به آدم ها نگاه مي کند. در عين حالي که مظلوم است يک جاهايي به سمت بچه ننگي هم مي رود.

    پاکدل؛ بعضي وقت ها کفر همه را درمي آورد.

    - در مورد سروان فريد هم اين وجود دارد يعني نسبت به انتخاب قبلي ات که يک آدم اجيرشده است اينجا يک آدم است که وجوه انساني زيادي دارد. خيلي با پيمان «اولين شب آرامش» فرق دارد. ارتباطي که با مخاطب مي گيرد سازنده تر است يعني مردم بيشتر باورش مي کنند. با اينکه مردم نسبت به پليس گارد دارند اما کد هايي را که سروان فريد به مخاطبش مي دهد، مي پذيرند.

    آقايي؛ البته معتقدم پيمان سهرابي را مردم بيشتر درک مي کردند تا اين پليس را. با اينکه اين وجوه انساني اش بيشتر است او را بيشتر مي فهميدند چون او زاده رنج بود. با اينکه در اين متن خواستند پليس متفاوتي از آب درآيد و آسماني نباشد اما باز هم هست.

    -
    در مرز سفارشي بودن و نبودن است.

    آقايي؛ نه نيست. به جرات مي توانم بگويم سفارشي نيست. هيچ پليس سفارشي پوشش و اصطلاحاتش اين گونه نيست. رفتارش هم اين گونه نيست. در قسمت قبل، در سکانسي بالاي پله ها به راحتي مي توانست به جلال شليک کند اما اين کار را نکرد. به بازتابش نگاه کرد. جلال رفت و بعد او پشت سرش رفت.

    - فکر کردم ياد آن دختربچه يي افتاد که در سريال به آن اشاره مي شود. انگاري يک لحظه از نظرش گذشت...

    آقايي؛ همه فکر کردند اشتباه تدوين است. انگاري درنيامده. اما مي توانست بزند اما نزد.

    -
    اصولاً آدم مرددي است. آنقدر که ترديدش را دختر انتظام هم فهميد. اين ترديد را خيلي در سروان فريد مي بينيم.

    آقايي؛ جلوتر به اين مي رسيم که دليل اينکه اين آدم پليس شده است، چيست. در پاتکس متن با نويسنده به اين نتيجه رسيديم که سروان فريد صرفاً به جهت اينکه فلسفه مرگ يا قتل را دريابد، به اين مسير کشيده شده است. نه اينکه بگويد يکي يکي را کشت و بعد بيندازيدش زندان. مي خواهد ببيند آدم هايي که مرتکب قتل مي شوند، به کجا مي رسند که چنين عملي از آنها سر مي زند يعني خيلي روانشناختي تر به ماجرا نزديک مي شود به همين خاطر، دغدغه اش معرفي مجرمان نيست.

    پاکدل؛ نکته جالبي که من در اين پليس ديدم، اين است که ما به عنوان مخاطب وارد زندگي شخصي يک پليس مي شويم؛ روابطي که صرفاً يک روابط سازماني مشخص نيست. پليسي را مي بينيم که مثل آدم هاي معمولي شام مي خورد، در خانه اش تنها زندگي مي کند، مادر يا پدر دارد. اين قشنگ است که رابطه يک پليس را که مسوول ايجاد امنيت در جامعه است با خانواده اش هم ببينيم. اين خيلي بار دراماتيک مي تواند داشته باشد. متاسفانه به خاطر يک سري محدوديت هاي ويژه يي که در تلويزيون اعمال مي شود، تا به حال به اين بخش از زندگي طبيعي مجريان قانون پرداخته نشده بود. برآيند تعاملي که مابين تلويزيون و نيروي انتظامي اتفاق افتاده، سبب شده ما به نحو شايسته تري ببينيم يک پليس هم مي تواند مورد اصابت گلوله واقع شود، يا از بلندي پرت شود و روي زمين بيفتد و درد بکشد. پيشتر هميشه وقتي يک پليس را مي ديديم، يک رويين تن بود که حال همه را مي گرفت اما دريغ از اينکه خش بردارد و اين اصلاً بار دراماتيک نداشت.

    آقايي؛ اين بخش بيروني اش است. در بخش دروني اش هم به اعتقاد من اين اتفاق افتاد. ما با پليسي مواجهيم که با کسي که آمده بازجوي شود، درد دل مي کند. راجع به گذشته اش حرف مي زد، بغض مي کرد و اشکش را پاک مي کند و باز ادامه مي دهد. اين آدمي است مثل همه و هيچ فرقي با بقيه آدم ها ندارد. قرار هم بود اين گونه دربيايد.

    - پس همين دلايل باعث شد دوباره با اميني کار کني؟

    آقايي؛ بله. اميني يک شرافت و شأن حضوري دارد که هر کاري بکند تو از بودن با او لذت خواهي برد. اين شرافت به تو اجازه نه گفتن نمي دهد. من شخصاً خيلي او را دوست دارم و ياد مي گيرم. به قول مهدي آرامش خاصي هميشه پشت صحنه کارش برقرار است. به شدت مي داند چه مي خواهد. اصلاً نمي خواهم بگويم فوق العاده بد يا خوب است. اميني آدمي است که مثل خودش است.

    -
    به نظرم همه شخصيت هاي اين فيلمنامه دچار يک سرگشتگي عجيب اند. انگار همه يک چيزي کم دارند. چيز مشترکي دارند که از دست رفته است.

    پاکدل؛ به نظرم فيلمنامه و پرداخت آن به شکلي است که اين آدم ها همه مثل دومينو با هم در ارتباط اند. ممکن است آدمي که 26 سال پيش جرمي مرتکب شده در سرنوشت و زندگي پليسي که در هتل مي نشيند و محدوده يي را تحت نظر دارد، تاثيرگذار باشد. تنها چيزي که به نظرم قدري عجيب است احساس نااميدي است که در همه شخصيت ها ديده مي شود. نمي دانم چرا در اين داستان همه تلخ و درگيرند. شرايط اجتماعي جوري شده که همه خيلي راحت زندگي مي کنند اما تنها که چيزي نيست امنيت رواني است. به نظرم اين در فيلمنامه خيلي نمود دارد.

    آقايي؛ فکر مي کنم عنوان آن رويش است. اگر مهرداد آشفته است، او که کاري نکرده است اما وقايع پيرامون زندگي اش او را به هم مي ريزد. فروغ دارد با ليلا زندگي اش را مي کند آمدن جلال زندگي اش را به هم مي زند. ديالوگي در فيلمنامه هست که مي گويد؛ «اگر آن سر دنيا يک شاپرک پر بزند اين سر دنيا توفان مي شود.» انگار هيچ چيزي بي جهت نيست. 27 سال پيش 3 جوان خامي کرده اند و الان يقه خيلي ها را گرفته است. اينکه اشاره کردي درست است اما معتقدم نااميد نيستند. ناگزيرند وارد ماجرا و شرايطي شوند و به سرانجامش برسانند. در زندگي ما هم پيش مي آيد اتفاقي براي يکي از نزديکان مان مي افتد و تو مي بيني که يک ماه است آرام و قرار نداري و شتک هاي تو را هم درگير خودش کرده است.

    پاکدل؛ مثل اولين کتابي که در کتابخانه کج بگذاري. بعدش هر چه بگذاري کج است.

    -
    شايد سرگشتگي اين آدم ها براي آرامش يک عده يي خاص است. همه اين آدم ها در آشوبند تا آدم هايي مثل آصف کيايي در آرامش زندگي کنند حتي به قيمتي که بچه يا خانواده اش در اين آشوب زندگي کنند.

    پاکدل؛ شايد خودخواه اند. به نظرم بهترين پرداخت شخصيت هم متعلق به آصف است. چون مسعود کرامتي هم به خوبي نقشش را ايفا کرده است. اصولاً نقش منفي ها را بازيگران از همان اول منفي بازي مي کنند. بالطبع تماشاگر مي گويد اين چقدر آدم بدي است. آدم منفي خودش معتقد است کار خوبي مي کند و معتقد نيست کار بدي انجام مي دهد. پس دليلي ندارد صدايش را مثل گودزيلا کند. بازخورد رفتارش در اجتماع جداست وگرنه آن زمان که دارد آدم مي کشد معتقد است کار خوبي دارد مي کند. کرامتي معتقد بود من براي رسيدن به نوشين همه کار خواهم کرد اما آدم کشتن و دزدي کردن بد است. اما خودش معتقد است براي نيتي که دارد، اين کارها را مي کند.

    -
    بي گناهان در اينکه ريتم مناسبي دارد، در ريتم تند ريتمش کند است. خيلي ها فکر مي کنند کش مي دهد در صورتي که کش نمي دهد طبيعتش اين است که اين گونه پيش رود.

    پاکدل؛ مسلماً آدمي که پس از 27 سال زندگي در غربت و غصه وقتي برمي گردد، نمي تواند آدم اکيتوي باشد و شور و شوق جواني داشته باشد. آدمي است سر به زير و تو خودش بايد با چنگک از ذهنش حرف بيرون کشيد. حرفي ندارد که بزند، با خودش حرف هايش را زده و ديدي آدم هايي که حتي يک سال هم زنداني بوده اند اينقدر با خودشان گفت وگو داشته اند که ديگر در سکوت معناداري غرقند،؟

    -
    چقدر فکر مي کني سروان فريد شبيه خود توست. به نظر من يک جاهايي خيلي شبيه است.

    آقايي؛ شبيه خود من؟ يعني شبيه پيمان سهرابي هم بوده؟

    -
    نه. مثلاً کارهايي که از تو ديديم. کتاب شعري که از شما خوانديم. احساس مي کنم خيلي جاها شبيه تو مي شود. شايد به فيزيکت نزديک مي شود. من که خوب نمي شناسمت اما اين احساس را مي کنم.

    آقايي؛ از همان ابتدا سعيد شاهسواري مي گفت سروان فريد خود تو هستي. شايد او هم بر اساس همان سه، چهار سال شناختي که از من داشته يک چيزهايي را در متن لحاظ کرده است. ولي من خيلي آدم اکتيوي هستم و خيلي درونگرا نيستم. من تا آنجا که بشود فکر نمي کنم، بيشتر عمل مي کنم. سروان فريد ترديد دارد، در صورتي که ترديدهاي من کمتر از اوست.

    -
    وجوه انساني اش را مي گويم. يک جاهايي اينقدر آدم خوبي است که دلت مي زند.

    آقايي؛ ولي من خيلي خوب نيستم.

    -
    بحث خوب يا بد بودن نيست. من اين شباهت را بر اساس مشاهدات عيني ام مي گويم، نوشتن،حرف زدن، مصاحبه کردن و شباهت ها آنجا پيش مي آيد.

    آقايي؛ نمي دانم. شايد دليل اولش مي تواند شناخت شاهسواري از من باشد. در هر صورت ما از«اولين شب آرامش» دو، سه سالي رفاقت کرديم.

    پاکدل؛ اتفاقي که براي من نيفتاد. مهرداد را همه گفتند جور ديگري باشد. تا آخرين لحظات هم از چند نفر تست گرفته بودند. اما مثل اينکه بعد احمد اميني گفته بود به مهدي پاکدل بگوييد به خاطرهمين شباهت هايي که بين عليرضا و مهرداد در متن وجود دارد. به همين خاطر اگر از ابتدا متن بر اساس مهدي پاکدل نوشته مي شد، شايد متفاوت تر مي شد.

    آقايي؛ مي خواهم بپرسم که نگرانم کردي. تو سروان فريد را باور نمي کني؟

    -
    چرا او را باور دارم. اما چون با پليس سر و کار ندارم طبعاً پليس اين تيپي نديده ام که بخواهم باور کنم. بيشتر امير آقايي را در ذهنم مي بينم تا سروان فريد را.

    پاکدل؛ اينکه خوب است.

    آقايي؛ در هر صورت شخصيتي است که نوشته شده. نه اينکه بگويم من تصميم داشتم، اين گونه باشد. يک روزي يک خبرنگاري سوالي از ما پرسيد که براي رسيدن به نقش هايتان چقدر تحقيقات کرديد؟ مهدي گفت هيچ. قرار نيست که من بروم تحقيق ميداني کنم. هست ديگر. بخشي از آن در خودمان جريان دارد، اما چيزي که هست من نمي خواستم اين نقش شبيه پيمان سهرابي «اولين شب آرامش» باشد؛ نه در راه رفتن و نه در حرف زدن.

    -
    به نظرم نمي توانست هم باشد چون آن آدم دغدغه هايش فرق داشت.

    آقايي؛ آن بخشي را که به امير آقايي مربوط است، مي گويم؛ نگاهش، حرف زدنش. آنجا چيزهاي ريزي را داشتم که اينجا ندارم. اينجا هم چيزهايي را لحاظ کردم که آنجا نبوده. اميدوارم باورپذير باشد. دلم نمي خواهد پليسي باشد که ربطي به کسي ندارد. خوشبختانه در سکانس هاي قسمت قبلي قدري پليس بازي هم کرديم. حرکات پليسي داشت وگرنه کدام پليس شيريني مي گيرد و مي رود خانه مظنونش و مي گويد؛ «سلام. آمده ام با هم چاي بخوريم. يک پليس حقيقي با تعاريف جامعه شناختي ما اين شوخي ها را ندارد.

    پاکدل؛ به نظرم سريال هر چه رو به پايان مي رود، غافلگيرکننده تر مي شود يعني مخاطب غافلگير مي شود که پس ماجرا از اين قرار بوده است. هنوز قدري زود است. در مورد کليت شخصيت ها صحبت کنيم. خود مهرداد هم تا قسمت هفدهم يک جوان صبور و بردبار است. تلاش هم مي کند حافظ آرامش ديگران باشد. اما به يکباره عصيانگري از او مي بينيم که مي گوييم از او بعيد بود. من اين را دوست داشتم. خيلي شبيه زندگي است. آدم ها يک مرتبه قاطي مي کنند. يک دفعه کاملاً غريزي به ستوه مي آيد که اي داد، ولم کنيد. خسته شده ام.

    -
    يک سوال کليشه يي، با شناختي که از تو دارم يا شنيدم فکر مي کنم با پارتنرهايت راحت بودي. اصولاً بازيگرهايي نمي بينيم که بخواهند بازي بخورند يا اذيت کنند و 10 برداشت داشته باشند و اعصابت را خرد کنند. شايد اين به خاطر حضور شش کارگردان در اين کار باشد.

    پاکدل؛ پيشتر هم گفتم همه کارگرداني شان را در خانه مي گذاشتند و مي آمدند سر صحنه. به ويژه داريوش فرهنگ و مسعود کرامتي که هر دو نقش اصلي بودند و هر دو سابقه طولاني در بازيگري دارند. مثل مهندس نجفي نيستند که به خاطر رفاقت يا هر چيز ديگري آمده باشند و يک نقش جمع و جور بازي کنند و بروند. يعني قابليتش را داشته اند و خيلي راحت بودند و خودشان را از کارگرداني شان تفکيک کرده بودند. وجه بازيگر بودن شان براي من ملموس تر بود. معتقدم کاملاً مطيع و همراه بودند يعني همان نظري که ممکن بود من به اميني بدهم، در همان حد هم ممکن بود کرامتي به کارگردان بدهد.

    آقايي؛ دليلش هم اين است که اميني مديريتي دارد، که مديريت ديکتاتورمنشي نيست. تو به عنوان يک انسان به راحتي مي تواني نظرت را بدهي. او هم به عنوان مسوول مي تواند قبول کند يا به آن فکر کند. اين چيزهايش خيلي خوب است.

    -
    کارگرداني نقش چقدر ممکن است وجود داشته باشد. تو به هر حال يک سري ري اکشن داري مثلاً در حرکت دستت و در زاويه نگاهت پيش مي آيد.

    آقايي؛ بله خيلي زياد. وقتي من فيلمنامه را مي خوانم، حقيقتاً شايد همه فيلمنامه و آن نقش جذبم نکند. يک دفعه مي بينم يک نقشي سه سکانس ا ش خوب است. پس و پيش اش را مي چينم. آن وقت مي گويم هستم. يک چيز کلي بگويم. اصولاً بازيگر مي داند چه کار مي خواهد بکند. کارگردان هدايتش مي کند، اما روند نقش را فقط بازيگر مي داند که چه بلايي بايد سرش بياورد. به ويژه در سريال. راکورد چند ماه و سال را که رج نمي زنند. امروز سکانس 248 را مي گيرند فردا سکانس يک و پس فردا 10. پشت سر هم که فيلمبرداري نمي شود. راکورد سريال را نگه داشتن کار ساده يي نيست. به خاطر همين است که خيلي از بازيگران خوب تلويزيون، سينما برايشان شوخي است. سينما نهايتش دو تا چهار ماه است. اما در سريال 10 ماه راکورد يک نقش را حفظ کردن کار ساده يي نيست. من شخصاً اين گونه هستم. براي همين چارتي دارم که آن چارت منجي من است. قبل و بعد مختصات سکانس هايم را مشخص مي کنم که امروز جاي من کجاست؟ نهايتاً کارگردان بازيگرش را هدايت مي کند اما فقط و فقط بازيگر است که مي داند چه کار مي کند. در اين کار جايي من به سعيد شاهسواري گفتم چرا رابطه عاطفي اينقدر کم است؟ اين جوري مخاطب قصه را دنبال نمي کند. داستان را لطفاً اضافه کن. تا يک جايي بين دو تا از شخصيت ها اين اتفاق افتاد. درهيچ ديالوگي نمي بيني اشاره مستقيمي بين سروان فريد و نوشين وجود داشته باشد. والسلام. هنوز که هنوز است، در خيابان مردم که مرا مي بينند، مي گويند شما بالاخره نوشين را مي گيريد؟ اً... پليس دنبال پرونده انتظام است چرا بايد بگيردش؟ اين کاملاً شخصي بود. احساس مي کردم يک جايي بايد ذهنش گير کند. مثلاً تو «بهشت، برزخ، دوزخ» را ديدي. رابطه آدم اپيزود اول با زن اپيزود سوم را احساس کردي. ناخودآگاه احساس مي کني رابطه يي بين اينها هست. اين فقط و فقط کار بازيگر است.

    -
    کارگردانان «بي گناهان» حرفه يي و شناخته شده اند. از کارگردان تا بازيگران از حضورشان راضي اند اما در برخي از کارهاي تلويزيوني و سينمايي بعضاً کارگردان بازيگراني هم هستند که حضورشان سبب عذاب گروه است.

    پاکدل؛ چون آنها را 12 نفر در تلويزيون مي شناسند، اما شخصيتي مثل مسعود کرامتي را ميليوني مي شناسند. اينها مختصات انساني و روحي آدم هاست. اصولاً آدم هايي هستند که در وجودشان آهن ربايي دارند. کاريزمايشان باعث مي شود هم قطب خودشان را بکشند مثلاً اميني ممکن نيست با آقاي ايکس کار کند، چون به هم ربطي ندارند.

    آقايي؛ قديمي هاي سينما مي گويند فلان بازيگر را لنز دوست دارد. من نمي دانستم اين يعني چه؟ اين همان کاريزما مي تواند باشد. به نظرم کاريزما بخشي از آن اکتسابي و بخش ديگرش ذاتي است. قرار هم نيست تو بذله گو و بگو بخند باشي. همفري بوگارت يا همين شان پن عبوث و به درد نخور به نظر مي رسد. اما وقتي او را مي بيني، کيف مي کني. اصلاً قرار نيست اين آدم خوشگل، بذله گو و بگو بخند باشد. اما هر چه باشد، کاريزماتيک است.

    -
    فيلم Milkاش را ببيني باورت نمي شود که اين شان پن است.

    پاکدل؛ خودش از اين نقش متنفر است.

    - چقدر تلاش کردي از کليشه عليرضا شدن دور شوي؟

    پاکدل؛ بالاخره من مهدي پاکدل هستم. قرار بود يک جوان در آستانه ازدواج را بازي کنم. خيلي از مختصات اين آدم را که در کل بچه خوب و سربه راهي است و خانواده دار، در درون حس کردم. اگر اين دو نقش را کنار هم بگذاريم. رنگ هايشان با هم فرق مي کند.

    - به نظرم تو بيشتر از نظر طبقه اجتماعي به عليرضا بيشتر شبيه باشي.

    پاکدل؛ سختي هايي که کشيده بود برايم واقعي تر و ملموس بود. چيزهايي بود که خودم هم کشيده و درک کرده بودم. ولي هيچ وقت بچه پولدار نبودم که در خانه آنچناني زندگي کنم و با پدرم سر جنگ داشته باشم. پرايد برانم در صورتي که پدرم سوار بنز دو صد ميليوني باشد. اينها براي من دور از ذهن بود. سعي کردم تفاوت ها را در لحن و رفتار و در نگاه کردنش لحاظ کنم. در يک سري چيزهاي جزيي.

    -
    معتقدم وقتي بازيگري مي خواهد يک نقش را بخواند و بپذيرد که بازي اش کند فاکتورهاي خودش را در راستاي آن نقش قرار مي دهد يعني چيزهايي در قالب نقش مي بيند. به نظرم بخش عمده نقش داشته هاي آني بازيگر است. طبيعتاً تو هم در انتخابت اينجوري هستي.

    پاکدل؛ شايد در آن 30 قسمت موفق نشدم.

    -
    جاهايي به طور مثال وقتي با ليلا دعوا مي کند و بعد به خانه مي آيد و با پدرش حرف مي زند، يک لحظه از ذهنم گذشت که اختلاف سني مهدي با مرحوم پدرش خيلي زياد بود. طبيعتاً اين بازي به دليل اينکه اين اختلاف سني کمتر است، نبايد اين جوري باشد. طبيعتاً خودش نمي تواند باور کند که دارد با پدرش حرف مي زند.

    پاکدل؛ شايد چون من هيچ وقت جرات نمي کردم حتي به او «تو» بگويم. نمي توانستم بگويم چون فاصله سني و حجب و حيا اجازه نمي داد. در صورتي که مي توانستم با اين پدرم کمي پرخاشگرتر باشم که شما چه کار به زندگي من داري... چون نسل جديد اين گونه هستند.

    -
    همانجا فکر مي کردم شايد مهدي در ذهنش حسين پاکدل را دارد، جاي اين آدم مي گذارد...

    پاکدل؛ او هم خيلي کاريزماتيک است... کل بازيگري تجربه هاي شخصي است. معتقدم من که بازيگر کاراکترسازي و تيپ سازي نيستم. بايد هر پلاني را که بازي مي کنم، تجربه شخصي نسبت به آن داشته باشم يعني يک چيزي از درون خودم را حمل مي کنم.

    - آقايي؛ چه جوري؟ مثلاً اگر قرار بود پيمان سهرابي را بازي کني، آدم مي کشتي؟

    پاکدل؛ خيلي مواقع شده که دوست داشتم يکي را بزنم و بکشم.

    آقايي؛ تجربه زندگي است. يعني تو با آن در ذهنت زندگي مي کني.

    پاکدل؛ آفرين. نه اينکه بروم و معتاد شوم، چون قرار است نقش يک معتاد را بازي کنم. اما اين ذهنيت را داشته ام که اگر اين را بکشم، چه جوري مي شود،حتي ممکن است در تنهايي اعتياد را بازي کرده باشم.

    آقايي؛ در روندش که بيفتي آن را زندگي مي کني. آن آدم را در لحظات مختلف برمي داري و خودت را جاي آن مي گذاري. يک نوع از بازي که مثلاً امير آقايي در موقعيت هاي مختلف چگونه مي تواند باشد.

    پاکدل؛ من عاشق نقش هاي تروريستي هستم. بچه که بودم وقتي بازي مي کردم. هميشه احساس مي کردم در کيفم يک بمب است. هر روز فکر مي کردم تحت تعقيبم. فکر کنم اگر روزي نقش تروريست بازي کنم، کار خوبي خواهد شد.

    - مرز کليشه شدن و نشدن را چگونه مي بيني؟

    آقايي؛ نقش بازيگر را کليشه نمي کند. بازيگر خودش را کليشه مي کند. امکان ندارد دو نقش در هستي به هم شبيه باشند. تعاريف شان يکي مي تواند باشد ولي شبيه هم نمي توانند باشند، مثل اثر انگشت است. پس نقش هم اين گونه مي تواند باشد. يک ميليون بار هملت با بازيگران متفاوت اجرا شده است، اما قرار نيست هيچ کدام شان شبيه هم باشند.

    -
    در مديوم امير آقايي تا به حال پيش نيامده يک فيلم يا سريال از تو ببينم و بگويم شبيه فلان کارت است. بعضي از کارهايت را دوست داشتم و بعضي ديگر را نداشتم. سروان فريد «بي گناهان» يا نقشت در روز برمي آيد را دوست دارم اما نقشت را در «زن دوم» دوست ندارم.

    آقايي؛ يک چيزي در پرانتز بگويم؛ باورت مي شود آن فيلم تنها فيلم من است که ديده شده است؟ باورت مي شود اهالي سينما من را فقط با «زن دوم» مي شناسند؟ مرا با هيچ کار ديگري نمي شناسند. فقط مي گويند بازيگر زن دوم است.

    - «ارتفاع پست» هم يادم هست که جزء اولين حضورهايت است. در عين حال کليشه نشدن باعث ماندگاري هم مي شود. نگاه مي کني مي بيني 10 سال پيش که شروع کردي يکسري آدم بودند که هم پايه تو بودند ولي الان نيستند ولي تو مانده يي، جلوتر از آنها هم ممکن است باشي. شايد اين با کليشه نشدن ارتباط مستقيم داشته باشد.

    آقايي؛ فقط مي دانم خيلي کارها را نکرده ام. در شرايط بحراني مالي، روحي، بيکاري به يکباره فيلمنامه يي به تو پيشنهاد مي شود که اتفاقاً نقش يک هم هست. اگر نقش را بازي کني مطمئناً شبيه قبلي ها نخواهد شد، اما من اين کار را نمي کنم. همين امروز به مهدي مي گفتم بعد از «بي گناهان» از گروهبان به من پيشنهاد مي دهند تا سرتيپ. سريالي به من پيشنهاد شده در نقش يک پليس خيلي هم متفاوت. اميدوارم بتوانم با خودم مبارزه کنم. شايد دليلش اين بوده که به کارهاي پيشينم شبيه اند. بعد از پيمان سهرابي در اين مملکت هر کسي مي خواست در گوش آن يکي بزند يک زنگ به من مي زد و مي گفت؛ «اين نقش مال توست.» تقريباً هر چه آدم منفي در تلويزيون بود سال گذشته به من پيشنهاد شد اما من «زن دوم» را بازي کردم. شايد يکي از دلايلش اين باشد. من منظر نگاهم به نقش خيلي فرق مي کند. هر آدمي شيطنت هاي خودش را دارد. خودت مي داني چه کارهايي کرده يي که حالا نبايد تکرارش کني.

    -
    يک کارگردان امريکايي مي گويد کارگردان هاي خوب بازيگري را دوست دارند که قدر خودش را بداند. مثلاً اگر اسکورسيزي دي کاپريو يا مت ديمون را دوست دارد چون مي داند مت ديمون در فيلم تجاري اش هم فوق العاده ظاهر مي شود. اما اينجا بازيگر قدر خودش را نمي داند. کارگردان هم مي خواهد حتماً فيلمش را ارزان جمع کند. دسته بندي هاي اقتصادي مختلفي هم در تلويزيون وجود دارد.

    پاکدل؛ به خاطر اينکه هيچ اصولي نيست. من بازيگر هنوز متوجه نشده ام چه مسيري را بايد رفت. مثلاً اگر انگيزه ام سوپراستار شدن در سينما است، نمي دانم کدام راه را بايد بروم تا شايد از آن راه به هدفم برسم.

    آقايي؛ درباره سوپراستار شدن فقط يک چيز را خوب مي دانم که هيچ تعريف مشخصي از آن نداريم يعني سينماي ما هيچ تعريفي ندارد. روزگاري 60 فيلم در سال توليد مي شد 15 تاي آنها قابل تامل بود، 10 فيلم خوب بودند، پنج فيلم هم انتخاب تو بود. الان چند فيلم توليد مي شود؟

    -
    125 فيلم.

    آقايي؛ چند تا قابل تامل است. يعني تو بايد 30 تا فيلم خوب داشته باشي. کارگردان هاي سينما و تلويزيون تئاتري ها را نمي شناسند و نمي خواهند بشناسند. نمي دانم تعمدي در آن هست يا نه. بضاعتش هم مشخص است. يک روز داشتم فکر مي کردم سالي چند فيلم خوب توليد مي شود و در اين چند فيلم خوب چند کارگردان هست که من دوست دارم با آنها کار کنم بعد ديدم پنج تا. بعد در اين پنج تا چند شخصيت مرد وجود دارد. فوقش مي شود 7 تا. بعد در اين 7 تا چند تا نقش هست که سن و سال آن به من مي خورد، مي شود سه تا. در اين سه تا چقدر شانس دارم که يکي از آنها در سال مال من شود؛ تقريباً پنج سال يکي هم نمي شود. خب عمر مفيد يک بازيگر چند سال است؟ اگر بماني 20 سال. اگر ثابت قدم باشي و به خودت برسي. پس ما بايد در اين مسافت معمولي يک کارهايي را بکنيم يا نکنيم تا خودمان را حفظ کنيم؛ ورزش کنيم، مطالعه کنيم، هر کاري را بازي نکنيم. همين چند روز پيش مهدي مي گفت هر چقدر فيلم خوبي باشد و دستمزد خوبي هم داشته باشد، من مي خواهم امسال عيد را براي خودم باشم يعني براي کتابي که مي خواهد بخواند، زمان مي گذارد. من مي گويم اينها ارزشمند هستند. اميدوارم در همين مساحت کوچک خودمان اين کارها را بتوانيم بکنيم و خودمان انتخاب کنيم.

    -
    طبيعتاً نمي شود. انتخاب مي شوي تا انتخاب بکني.

    آقايي؛ درست است. بازيگر بايد انتخاب شود. در همان انتخاب شدن ها مي تواند انتخاب خوبش را داشته باشد چون فقط بازيگر است که مي داند در سال گذشته در فلان نقش چه کرده است. بعد از «اولين شب آرامش» مي توانستم صاحب خانه شوم اما هنوز مستاجرم. بعد از سه قرارداد، سه سريال سه نقش منفي به راحتي مي توانستم اين کار را بکنم اما خب روند انتخابم را ببين. کلي هم بيکاري داشتم ولي ترجيحم اين بود که کارهاي متفاوتي بکنم.

    -
    اصولاً هم بازيگري که قدر خودش را بداند کم است. در اين چهار دوره گذشته جشنواره فيلم فجر بازيگران جوان سيمرغ گرفته اند اما از بين اين آدم ها کمتر کسي را پيدا مي کني که وسواس داشته باشد يا قدر خودش را بيشتر از بقيه بداند. شهاب حسيني پسر زحمتکش و پرتلاشي است. بهرام رادان شايد در وسواسي که به خرج مي دهد زبانزد باشد. اصولاً شرايط اجتماعي باعث اين عدم توجه مي شود. با اين حال به چه و چه متهم مي شود.

    آقايي؛ به سختگيري و نپذيرفتن.

    پاکدل؛ يا مي گويند اوه حالا فکر کرده کي هست؟

    -
    هفته گذشته براي بهرام رادان اين اتفاق افتاد چون يک پروژه را قبول نکرده بود.

    آقايي؛ حالا بايد از يک منظر ديگر نگاه کنيم چون تعاريف فرق کرده. الان هر چقدر بيشتر در چشم باشي، مهم تر است. اصلاً تفاوت نقش مهم نيست. در يک سريال که هشت ماه طول مي کشيد، شش ماه بعد از فيلمبرداري بازيگر نقش اول آن سريال پرسيد؛ الان چه سکانسي است؟ گفتم؛ سکانس 456. بعد گفت من دو قسمت را خواندم و قرارداد بستم. در صورتي که سريال 30 قسمت بود. بعد گفتم پس چرا من هر شب يک قسمت قبل از سکانس و يک قسمت بعد را بخوانم؟ بعد مي بيني آن بازيگر جايگاهش خيلي معتبرتر از من است. جايگاه ويژه يي دارد.

    پاکدل؛ آدم نمي داند چه کار کند. الان چه کار کنيم درست است؟ هيچ مسير مشخصي وجود ندارد يعني تو نمي تواني به راحتي اتيکتت را مشخص کني، بگويي من بازيگر تئاتر هستم و با اين شرايط کار مي کنم.

    -
    يک عده قرباني شرايط هم شده اند مثل سيامک صفري.

    آقايي؛ او که بازيگر بزرگ و بي نظيري است. حيف که سينماي ايران سيامک صفري را نمي شناسد.

    پاکدل؛ امسال در اشکان و انگشتر متبرک فوق العاده بود. يا حسن معجوني خدا را شکر دارد يک اتفاق هايي برايش مي افتد. بازيگر فوق العاده يي است. اميدوارم جايش را پيدا کند.

    آقايي؛ البته خارج از اين بحث ها، من معتقدم انرژي آدم ها هيچ گاه هدر نمي رود. ممکن است تو براي مدتي از آن هدفي که داري دور شوي يا درگير يکسري مسائل ديگر شوي. ممکن است من در سريالي بازي کنم که مرا از سينما دور کند. پنج سال مرا عقب بيندازد. ولي هر چقدر انرژي بگذاري پاداشش را مي گيري. همين اتفاقي که براي شهاب (حسيني) افتاد. همه هم خوشحالند چون اين آدم خارج از قاب هم دارد زحمت مي کشد و کارش را درست انجام مي دهد. بالاخره به آن نتيجه يي که مطلوبش هست، مي رسد. خب خيلي ها هم جايزه اول بازيگري را گرفته اند، اما درباره اين آدم من شنيدم انرژي گذاشتن و رنج کشيدن اش مثال زدني است.

    - يک چيزهايي دست به دست هم مي دهد که يک آدمي ستاره شود و ستاره بماند. براي مهدي چه چيزهايي در اين ستاره شدن يا نداشتن نقش داشته است؛ تلاشش، نقشش، کاري که کرده، مطبوعات؟

    آقايي؛ من معتقدم مهدي هنوز به جايگاهي که بايد، نرسيده است چون شرايط مهدي ويژه تر است يعني هنوز جا دارد به جايگاه معتبرتري برسد و آن را تثبيت کند. اگر اتفاق نيفتاده، دليلش به مهدي برنمي گردد، به اعتقاد من ديگران هم در آن دخيل هستند. دغدغه هاي مهدي دغدغه هاي مرسوم نيست. به جاي اينکه افتتاحيه فلان فيلم برايش مهم باشد، دغدغه اش اين است که چه کتاب جديدي چاپ شده است. من احساس مي کنم فقط به واسطه بضاعتش حرکت و رشد کرده است و هنوز آن اتفاقي که بايد،برايش نيفتاده است.

    پاکدل؛ زياد اين برايم جالب نبوده است. بعضي وقت ها جلوي چشم بودن يکسري عوارض هم دارد. من دوست داشتم اين آرامشم را داشته باشم و اين جور چيزها خواه ناخواه مرا به هم مي ريزد.

    -قبول داري يکسري از نشريات گاهي به آن جايگاهي که داري، مي توانند لطمه بزنند؟

    پاکدل؛ به شدت.

    -
    اما باز در بعضي نشرياتي که نبايد، حضور داري شايد اين در پس ذهن مخاطبت تاثير منفي بگذارد؛ عکس روي جلد و مصاحبه ها.

    پاکدل؛ فکر کنم رکورد عکس روي جلد بودن متعلق به پوريا پورسرخ است. اما مثلاً پرويز شهبازي دارد کار مي کند. با دو سه تا کارگردان شناخته شده کار مي کند. مسلماً در انتخاب بازيگر به جرايد نگاه نمي کنند. همين آدمي را گيج مي کند. بعد مي بيني دستمزدش بيشتر است. نقش هاي بهتري به او پيشنهاد مي شود. مثلاً در فيلم هايي که دوست داشتم کار کنم در آن فيلم ها هم حضور دارد. بعد معادله دوباره برايت به هم مي ريزد. شايد اگر روي جلد باشيم تاثير بهتري دارد. بعد يکي مثل تو که دوست نداري، مي گويي تاثير منفي دارد. ممکن است چهار تا آرتيست نگاه کنند و خوش شان نيايد.

    - به هر حال تو خيلي پيشتر از اينکه بازيگر خوب و خوش چهره يي باشي، گرافيست خوبي بودي و اين کار را ادامه مي دهي. اين شايد به نوعي يک برتري تو نسبت به بقيه باشد.

    پاکدل؛ خب من همه اين کارها را کرده ام. نقاشي کشيده ام، طراحي لباس کرده ام. اينها که شغل نيست اما گرافيک شغل من است، از آن پول درمي آورم. گاهي وقت ها که بازي نمي کنم فقط از راه گرافيک زندگي ام را مي گذرانم. دفتر دارم، سيستم دارم.

    -
    ذهن آدم ها در روند حرفه يي شان تاثيرگذار است. مثلاً امير نويسنده خوبي است. وقتي کتابش را مي خواني مي گويي شعرش بازي با کلمات نيست. طبيعتاً چيزي پس ذهنش است. پس آن در زندگي حرفه يي اش تاثيرگذار است اما بعضي از اين موضوع به صورت يک شوآف استفاده مي کنند.

    پاکدل؛ اصولاً هر چيزي که شو شود به من نمي چسبد. کار که مي کني اگر قرار باشد کسي بداند، مي داند.

    آقايي؛ زماني من هميشه سر صحنه کتاب دستم بود. بعد تجربه به من ثابت کرد تو داري حال شخصي ات را با خودت حمل مي کني اما ظاهراً انعکاسش خوب نيست. پولت را نمي دهند بعد مي گويند تو که درويشي و کتاب مي خواني، حالا مي دهيم. جايت هيچ وقت جاي واقعي نيست. به واسطه همان کتاب خواندن رفتار حرفه يي با تو ندارند. گفتم امير خب کتابت را شب در خانه بخوان، در خدمت کار و شبيه آنها باش. حالا من سر صحنه شبيه همان آدم ها هستم حتي پرخاش مي کنم. احساس مي کنم اگر اين قواعد را رعايت نکني از آنها نيستي. بايد رعايت کني، بايد سر جاي اسمت در تيتراژ بحث کني. چيزي که در شأن من نيست. مي بينم مهم است. اما برمي گردم به حرف مهدي نمي تواني بفهمي اين قواعد چيست؟ چه کار کني به هدفت نزديک تري. تنها چيزي که مي توانم بگويم به آن رسيده ام و فقط بايد آن را رعايت کنم اين است که نقش حرف اول و آخر من است. بايد به آن به بهترين شکل بپردازم، تنها چيزي که مطلقاً مي توانم راجع به آن حرف بزنم، به غير از آن هيچ چيزي مطلق نيست. اين نقش به من سپرده شده و بايد به بهترين شکل اجرا شود. هر کاري با کار ديگر تفاوت دارد. قواعد به هم مي خورد.

    - چند کار تئاتر کار کرده يي؟

    آقايي؛ از سال 83 به بعد که کار نکردم اما مجموعاً 10 ، 12 کار بوده است.

    -
    از همين کارهايي که کرده يي تا حالا شده است فکر کني نقشي که بازي مي کني شبيه به آن نقشي است که در تئاتر بازي کرده يي؟ چون بازي تئاتر سخت تر است.

    آقايي؛ فقط پيمان سهرابي «اولين شب آرامش» شبيه نقش قابيلي بود که در نمايش «خون اول» با کارگرداني حسن خليلي فر بازي مي کردم، هيچ وقت هم اجرا نشد. پاکدل بزرگ (حسين پاکدل) هم کار را رد کرد. سه چهار بار آمد بازبيني کرد و گفت اينجا را عوض کنيد و نهايتاً کار اجرا نشد ولي ما پنج ماه تمرين کرديم. خيلي نقش سختي بود. خيلي هم براي آن نقش جوان بودم. آقاي پاکدل گفت من چه جوري به اين کار اجرا بدهم. قابيل اين نمايش دوست داشتني شده است. اين اولين قاتل هستي است. زمان گذشت و در «اولين شب آرامش» من ديدم چه کدي آن موقع حسين پاکدل به من داده است. اين قاتل دوست داشتني شده است. احساس کردم پيمان سهرابي بايد شبيه قابيل باشد؛ کسي که اولين قاتل هستي است. ما به جبر و اختيار اعتقاد داريم. اين آدم مجبور بوده اين گونه زندگي کند. پيمان سهرابي بر اساس جبر مجبور بوده اين روند را تا انتها طي کند. شايد تنها شباهتش همين بود.

    - براي مهدي پاکدل چي؟ تا حالا پيش آمده است؟

    پاکدل؛ نه، اتفاق نيفتاده. تئاتر از منظر شعور آرتيستيک و ادبياتي که دارد براي جامعه تئاتري، جلوتر از سينما و تلويزيون است. من امسال در نمايش « خشکسالي و دروغ » يعقوبي نقشي بازي کردم، اينقدر نقش واقعي بود که خيلي جاها خودم را با نقش اشتباه مي گرفتم. اينقدر واقعي و دوست داشتني بود که درگيرش بودم. روي صحنه احساس مي کردم اين مهدي پاکدل است و وقتي مي آمدم بيرون عين آرش فکر مي کردم. اين نخستين تجربه يي بود که در ذاتش دچار چنين باورش شده بودم، به همين خاطر خيلي ها گفتند اين بهترين نقش آفريني تو در تئاتر بود. خيلي از منتقدان باورشان نمي شد مهدي پاکدلي را که مي گفتند در تئاتر جا نيفتاده حالا اين گونه باشد.

    - نقشي که در قهوه تلخ بازي مي کردي به شخصيت هايي که تا حالا در سينما يا تلويزيون کار کردي؛ شباهتي ندارد؟

    آقايي؛ مي دانستي که ميثم را جفت مان بازي کرديم.

    - چه جالب.

    پاکدل؛ من در ايران بازي کردم چون مشکل خروجي داشتم. امير در اجراي خارجي اش جاي من بازي کرد. البته امير شرايط تلخ تري داشت، دو سه ماه تمرين کرد اما براي يک شب اجرا.

    آقايي؛ من يک شب بازي کردم، بعد که نمايش تمام شد تا 40 دقيقه گريه مي کردم. نمي دانستم چه اتفاقي افتاد. خيلي چيز عجيبي است. در تئاتر سلوکي وجود دارد که در تلويزيون نيست ولي در سينما يک شکل ديگر آن هست. مي داني چرا در سينما هست؟ چون سينما به دليل گران بودنش همه چيز يک متانت خاصي دارد؛ آن سينماي مورد احترام و پسند ما نه هر سينمايي، يک خودشناسي در آن جريان دارد. در تلويزيون همه مي گويند بگيريم برويم. باز در اين بدو معتقدم ما کارهاي شکيل تري را انتخاب مي کنيم که به آن خودشناسي نزديک تر است.

    -
    بي گناهان در کارنامه کاري تان چه جايگاهي دارد؟

    آقايي؛ اول اينکه تجربه دوم با احمد اميني بود. در جايگاهم فکر مي کنم خيلي لازم بود. بعد از «اولين شب آرامش» يک نقش پخته تر از آن بود. در هر صورت دو سه سال از آن سريال گذشته بود و يک طمأنينه و انديشمندي پشتش نهفته بود، مثبت بود يعني احساس مي کردم بايد اين نقش را بازي کنم. علاوه بر اينکه تکرار مي کنم احمد اميني، احمد اميني، احمد اميني. کارکردن با او برايم مدرسه بود. خدا بيامرزد خسرو شکيبايي را. سال ها پيش در مصاحبه يي راجع به هامون از ايشان پرسيده بودند، گفته بود؛ هنوز که هنوز است وقتي مهرجويي به من زنگ مي زند، مي گويم؛ «آخ جون مدرسه». براي من هر روز حضور در صحنه احمد اميني همان آخ جون مدرسه است.

    - يعني اينقدر قابليت دارد که اميني را با مهرجويي مقايسه مي کني؟

    آقايي؛ فکر کن اميني کارگرداني است که جايگاه خودش را دارد. فکر کنم هنوز هرچند وقت يک بار مي رود در مجله فيلم مي نشيند و پاسخ به نامه ها دارد. همين را من از او ياد بگيرم، بس است. همين منش را بياموزم، کافي است. تاريخ ناطق سينماي ماست. هر چقدر از او بياموزي باز يک چيز براي گفتن دارد.



    روزنامه اعتماد

  2. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    آخر فروم باز mahsa1469's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    جنوب
    پست ها
    1,208

    پيش فرض

    از امروز دیگه پخش نمی شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟

  4. #53
    آخر فروم باز RoYaYeEe_NiIiLi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    >>زندان<<
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    وااااااای....خدا نکنه....بابا فکر نکنم نگهش دارن تا بعد عید...خوب آدم سر رشته ی فیلم از دستش می ره...

  5. #54
    آخر فروم باز RoYaYeEe_NiIiLi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    >>زندان<<
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    آقا یعنی دیگه نشونش نمی دن؟؟؟من جمعه نرفتم نگاه کنم ببینم داره یا نه...اگه کسی دیدش برام تعریف می کنه؟

  6. #55
    کـاربـر بـاسـابـقـه MOHAMMAD2010's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    10,353

    پيش فرض

    نه تو عید پخش نمیشه

  7. #56
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به گزارش واحد خبر سیما جمعه‌ها سريال «بي‌گناهان» از شبکه سه پخش خواهد شد.

    اين سريال را احمد اميني در 26 قسمت كارگرداني كرده و تاكنون 21 قسمت آن پخش شده است.

    از بازيگران آن به داريوش فرهنگ، مسعود كرامتي، محمدعلي نجفي و همايون اسعديان، فريبا كوثري، مهدي پاكدل، امير آقايي و پرويز پورحسيني مي‌توان اشاره كرد.

    «بي‌گناهان» داستان سه دوست است كه پس از سرقت از بانك هريك سرنوشتی متفاوت پيدا مي‌كنند.

  8. #57
    اگه نباشه جاش خالی می مونه cj-afshin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    395

    پيش فرض

    به نظر من قسمت اولش که دزدی کردن خیلی باحال بود.

  9. #58
    آخر فروم باز mahsa1469's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    جنوب
    پست ها
    1,208

    پيش فرض

    این هفته پخش می شه یا تکراری پخش می شه؟؟

  10. #59
    اگه نباشه جاش خالی می مونه cj-afshin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    395

    پيش فرض

    کلا چند قسمت پخش شده؟

  11. #60
    آخر فروم باز RoYaYeEe_NiIiLi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    >>زندان<<
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    وای خدا...این جلال چقدر خوب بازی می کنه...به نظر من نقطه ی قوت این سریال اینه که قاتل سریال جوری بازی می کنه که همه ی تماشاچی ها به اون حق می دن و در سر تا سر فیلم به فروغ فحش می دن...فقط من از یه تیکه ی این فیلم بدم میاد...که نوشین همش می ره پیش سروان فرید دردو دل میکنه

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •