تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 640 اولاول ... 23456789101656106506 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #51
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    کاش غم من
    توفان سهمگینی بود
    و من چون مرغ باران
    خود را به خشم ا و می سپردم
    ولی افسوس که غم من چون جویبار صافی است
    که همچنان می رود
    و دل مرا
    چون برگ مرده ای
    همراه خود من برد .

  2. #52
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    شاخه ها پژمرده است
    سنگ ها افسرده است
    رود می نالد
    جغد می خواند
    غم بیامیخته با رنگ غروب
    می تراود ز لبم قصه ی سرد
    دلم افسرده در این تنگ غروب.
    --------------------------------------------------
    بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما
    به جو باز آمد آب رفته ماهی مرده بود اما
    --------------------------------------------------------
    آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد
    کاش می آمد و از پیش تماشا می کرد

  3. #53
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    شعرهای قشنگیه اما "تنهایی" اش بر "مرگ " میچربه.

  4. #54
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    از مرگ ‚ من سخن گفتم
    چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
    از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
    با برف کهنه
    که می رفت
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    و چندان که قافله در رسید و بار افکند
    و به هر کجا
    بر دشت
    از گیلاس بنان
    آتشی عطر افشان بر افروخت،
    با آتشدان باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    غبار آلود و خسته
    از راه دراز خویش
    تابستان پیر
    چون فراز آمد
    در سایه گاه دیوار
    به سنگینی
    یله داد
    و کودکان
    شادی کنان
    گرد بر گردش ایستادند
    تا به رسم دیرین
    خورجین کهنه را
    گره بگشاید
    و جیب دامن ایشان را همه
    از گوجه سبز و
    سیب سرخ و
    گردوی تازه بیا کند.
    پس
    من مرگ خوشتن را رازی کردم و
    او را
    محرم رازی؛
    و با او
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.

    و با پیچک
    که بهار خواب هر خانه را
    استادانه
    تجیری کرده بود،
    و با عطش
    که چهره هر آبشار کوچک
    از آن
    با چاه
    سخن گفتم،

    و با ماهیان خرد کاریز
    که گفت و شنود جاودانه شان را
    آوازی نیست،

    و با زنبور زرینی
    که جنگل را به تاراج می برد
    و عسلفروش پیر را
    می پنداشت
    که باز گشت او را
    انتظاری می کشید.

    و از آ ن با برگ آخرین سخن گفتم
    که پنجه خشکش
    نو امیدانه
    دستاویزی می جست
    در فضائی
    که بی رحمانه
    تهی بود.
    ***
    و چندان که خش خش سپید زمستانی دیگر
    از فرا سوی هفته های نزدیک
    به گوش آمد
    و سمور و قمری
    آسیه سر
    از لانه و آشیانه خویش
    سر کشیدند،
    با آخرین پروانه باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    من مرگ خوشتن را
    با فصلها در میان نهاده ام و
    با فصلی که در می گذشت؛
    من مرگ خویشتن را
    با برفها در میان نهادم و
    با برفی که می نشست؛

    با پرنده ها و
    با هر پرنده که در برف
    در جست و جوی
    چینه ئی بود.

    با کاریز
    و با ماهیان خاموشی.
    من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
    که صدای مرا
    به جانب من
    باز پس نمی فرستاد.
    چرا که می بایست
    تا مرگ خویشتن را
    من
    نیز
    از خود نهان کنم

  5. #55
    آخر فروم باز Greatone's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    In My Mind
    پست ها
    1,780

    پيش فرض

    نمیدونم چرا تو این انجمن انقدر از وحشت و مرگ و تاریکی وتباهی صحبت میشه
    به فکر روشنایی و اینده باشد

  6. #56
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    نمیدونم چرا تو این انجمن انقدر از وحشت و مرگ و تاریکی وتباهی صحبت میشه
    به فکر روشنایی و اینده باشد
    دل خوش سیری چند؟

  7. #57
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    تمام روزها
    روی تنهاییم راه می روم
    به همه جا نگاه می کنم
    مدام
    خورشید
    از لای پنجره نمی تابد به اتاق
    و پروانه
    پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
    ای کاش می توانستم
    آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
    ای کاش
    دوستم می داشتید!

  8. #58
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    مجالی نیست
    تا از آستین کوتاه روز
    بالا بروم
    و گپی با ستاره ها بزنم
    دل تنگ آدم ها
    شمعی بود
    که هرشب
    نور می گریست!

  9. #59
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نمیدونم چرا تو این انجمن انقدر از وحشت و مرگ و تاریکی وتباهی صحبت میشه
    به فکر روشنایی و اینده باشد
    توی انجمن البته این بحث نمی شه تو این تاپیک این بحث می شه
    وگرنه تو انجمن تاپیک شعر طنز هم داریم

  10. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #60
    آخر فروم باز persian365's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    اینترنت
    پست ها
    1,267

    پيش فرض

    و اين آخرين آفتابِ عمرم بود
    آخـرين سپـيده قـبل از مـرگ
    در مـيـان سياهــي اوهــام
    من در انـديشة هميـن يك برگ
    آخـرين بـرگِ دفـترِ عمرم
    كـه شده پاره پاره و بي رنگ
    زنـدگي يكي ، دو روزي بــود
    روز اول با مـن و ديگري در جنگ
    به هنگام گريه چون سيل و
    به هنـگام سـوختن شـد سنـگ
    سنگِ آتشينِ دهر كوبيد و
    درآن دم شعله زد بر وجودم رنگ
    و كنون بر سرم افـكند
    ســــايـة كبـــودِ مــــرگ

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •