تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 56 از 61 اولاول ... 646525354555657585960 ... آخرآخر
نمايش نتايج 551 به 560 از 606

نام تاپيک: هر کی میخواد یک رمان باحال بخونه بیاد تو!

  1. #551
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    467

    پيش فرض

    عزیزانم شرمنده بدجوری مریض بودم والبته هنوز هم هستم ولی تونستم چند سطری بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد
    تا به حال نشده بود شاگردی سراغش برود در حقیقت آقای لیمپل به این کارها میرسید وبا شاگردان بجای او تماس مستقیم داشت و برایش عجیب بود شاگردی دفتر اورا پیدا کرده بود وبا وجود نگهبان در و منشی توانسته بود بی اجازه وبی خبر وارد اتاقش شود!با دیدنش بی اختیار اخم کرد:”بله؟”

    ونیز اینبار از شدت خشم نفس نفس میزد:”میدونم کار شماست!”

    آقای ارموند به پشتی صندلی اش تکیه زد:”شما کی هستید؟”

    ونیز خنده تلخی کرد:”کسی که میخواد بدونه لیان کیه؟”

    چشمان آقای ارموند با باناباوری گشوده تر شد:”شما این اسم رو از کجا شنیدید؟”

    ونیز حالت تمسخر آمیز چهره اش را حفظ کرده بود:”میبینید که از همه چی باخبرم!حالا بگید این کیه که بخاطرش برادر منو شکنجه دادید؟”

    آقای ارموند با بی شرمی خندید:”آها...شما برادر بروکلین کینگ هستید درسته؟”

    ونیز تعظیم بزرگی کرد:”خوشحالم بالاخره منو بجا آوردید!”

    آقای ارموند لم داد و گفت:”خب چه کمکی از من ساخته اس؟”

    ونیز به میز نزدیک تر شد:”مثلا میتونید علت این کارتون رو بگید!”

    چهره آقای ارموند گرفته شد:”کار ما نیست آقای کینگ!این تهمت بزرگیه که به ما میزنید!”

    ونیز بالاخره داد زد:”انتظار دارید باورتون کنم؟”

    آقای ارموند خونسردانه لبخند زد:”شما چی؟انتظار دارید من باورتون کنم؟”

    ونیز گیج شد:”چیو؟ اگه باور ندارید با من بیایید به...”

    آقای ارموند با بریدن حرفش اورا متوجه اشتباهش کرد:”اینکه اینقدر به قاتل پدرومادرتون دلسوزی کنید؟!”

    ونیز به چشمان ریز آقای ارموند خیره شد ارموند انگار که از خشم او تفریح میکرد عمیق تر لبخند زد:”چطوره اول شما بگید علت این رفتار دروغتون چیه؟”

    ونیز احساس سردرد کرد.آیا واقعاً داشت نقش بازی میکرد؟لحن صدایش را پایین تر آورد:”فکر نکنم لزومی باشه بگم!خودتون بهتر از من میدونید!”

    آقای ارموند به میز نزدیک شد و دست زیرچانه اش گذاشت انگار که برای شنیدن داستان شیرینی آماده میشد:”میخوام یک بار دیگه از دهن شما بشنوم...!”

    ونیز هم کم نمی آورد.رفت وبر یکی از مبل های روبری میز او نشست:”خب چطوره از لیان شروع کنیم!”

    آقای ارموند متوجه شد این جوان دردسرساز خواهد بود:”شما می شناسیدش؟”

    ونیز باز لبخند تمسخر آمیزی زد:”نه اما به زودی به کمک برادرم میشناسمش!”

    آقای ارموند هم خندید:”اگر اون می شناختش این بلا سرش نمی اومد!”

    ونیز سرتکان داد:”پس حدسم درست بود!کار شماست!”

    “بهتون گفتم آقای کینگ ما کاری با...”

    “خب این لیان کیه که شما بخاطرش به خودتون جرات دادید که به برادرم صدمه بزنید؟”

    ارموند با خستگی فوتی کردو به در اشاره داد:”میشه برید واجازه بدید من به کارام برسم؟”

    “کدوم کار؟دستور بازجویی از یکی دیگه؟”

    ارموند رو به او برگرداند وبا جدیت به چشمان آبی ونیز زل زد:”الان شما چی میخواهید بشنوید؟”

    ونیز تکرار کرد:”لیان کیه؟”

    ارموند غرید:”شناختن اون به شما ربطی نداره!”

    “چرا داره!وقتی میبینم بخاطر اون برادرم روی تخت بیمارستان داره جون میده میفهمم که ربط داره !”

    “شما چرا دارید این کارو میکنید؟بچه ها چند بار به شما از غیبت بردارتون اظهار نگرانی کردند وحتی وقتی به شما خبر صدمه دیدنش رو دادند با بیخیالی به اتاقتون رفتید پس الان این نقش بازی کردن در مقابل من برای چیه؟”

    ونیز حس کرد درد سرش شدت گرفت:”پس ما در احاطه وتحت نظر بیست وچهار ساعته جاسوس های شما هستیم!”

    ارموندهم بالاخره داد زد:”بله وتا وقتی لیان رو پیدا نکردیم ادامه خواهیم داد!حالا تا از شماهم بازجویی نکردیم بهتره گوتونو گم کنید!”

    “از این جسارتتون معلومه چقدر به پیدا کردن لیان محتاج هستید!”

    “بله شما هم اگر بدونید کل این تشکیلات و شاگردان بی کس در خطر هستند برای پیدا کردنش حتی دست به شکنجه هم میزدید!”

    ونیز سرتکان داد:”پس لیان چنین کسی!خب چرا به برادر من شک کردید که اونو بشناسه؟یا نکنه فکر کردید لیان اونه؟”

    ارموند عصبی شده بود:”دلایلش به خودمون مربوطه!”

    ونیز باز هم سرتکان داد:”مثلا اینکه اونم یکی از نه نفر لیست؟”

    ارموند باز به پشتی صندلی تیکه زد:”پس از لیست هم باخبرید!”

    “البته!بالاخره منم یکی از اونام !”

    ارموند که برای تمام این لو دادن ها دلیل داشت اینبار با مهربانی لبخند زد:”نترسید قصد نداریم به کسی صدمه بزنیم در مورد برادرتون هم گفتم که کار ما نبود.ما خودمون هم از این اتفاقات میترسیم که دنبال این شخص میگردیم شاید اگر ما زودتر پیداش کنیم دیگه هیچ اتفاق بدی نیفته اما در این شرایط...”

    ونیز حرفش را قطع کرد:”دارید تهدید میکنید؟”

    ارموند با خستگی گفت:”امیدوار بودم شرایط برادرتون شما رو متوجه وخامت اوضاع کرده باشه!”

    “پس پیدا کردن این شخص اونقدر مهمه که شما دست به آزار اینو اون میزنید!بله متوجه شدم!”

    “خیر آقای کینگ!بهتون گفتم این کار ما نبوده..شما فکر میکنید فقط ما هستیم که دنبال این شخص هستیم؟”

    ونیز شوکه شد:”منظورتون چیه؟”

    “از اولین روزهای تاسیس این مکان ما با دشمنان زیادی روبرو شدیم که مانع کار وپیشرفت ما می شدند”

    “چرا؟”

    “دلیلشو باید از اونا بپرسید نه ما!”

    “واین وسط لیان کیه؟”

    ارموند نفس عمیقی کشید:”ببین جوون!هر قدر اون ناشناس بمونه همونقدر جونش در امانه!”

    “اما اینطوری هم هیچوقت نمیتونید پیداش کنید!کسی که اونو نمیشناسه ،مثل برادر من،مسلمه حرفی برای گفتن نخواهد داشت وشما نمیتونید در میون اینهمه ادم اونو پیدا کنید درسته؟”

    ارموند با احتیاط گفت:”الان شما دارید پیشنهاد همکاری میدید؟”

    اینبار ونیز به پشتی مبل تکیه زد:”بدم نمیاد شخصی رو که حتی اسمش برادرمو به اون روز انداخته پیدا کنم!”

    ارموند هم با خیال راحت تکیه زد:”میتونم علت این علاقه ناگهانی رو به برادرتون بفهمم؟”

    “چرا میخواهید علتشو بفهمید؟”

    “خب میخوام ببینم اگر موجه باشه نیازی نیس به شما مضنون بشیم!”

    ونیز قهقهه زد:”اوه شما فکر میکنید من لیان هستم؟”

    ارموند با تمسخر گفت:”شاید!بهر حال لیان یکی از شما نه نفره!”

    ونیز باز هم خندید:”فکر میکنید اگر من لیان بودم اینطور رفتار میکردم؟”

    ارموندسر تکان داد:”بنظر میاد ترسیدید!”

    ونیز از جا بلند شد:”اگر من لیان بودم اونقدر شرافت داشتم که اجازه ندم بخاطر من شخص دیگه ای صدمه ببینه!”

    ارموند با امیدواری گفت:”چرا نمیرید وبه هفت نفر باقی مونده این حرفو نمیگید؟”

    ونیز نگاه کجی به او انداخت:” الان شما دارید پیشنهاد همکاری میدید ؟”

    ارموند هم از جا بلند شداما پشت میزش ماند:”چرا که نه آقای کینگ؟اگر ما به هم نیاز داریم میتونیم به هم کمک کنیم چه کار ما بوده چه طرف مقابل!اینطور که بنظر میاد مساله خیلی جدی تر از اونی بوده که فکر میکردیم از طرفی زمان کمی داریم ما میتونیم به کمک هم به چیزایی که میخواهیم برسیم!”

    “خواسته شما از من چیه؟”

    “در پیدا کردن لیان کمکمون کنید!”

    “مگه کاری از من برمیاد؟”

    “شاید آقای لیمپل و بقیه بخواند محتاطانه عمل کنند اما من رک میرم سر قضیه!برید و از عوض من به اون هفت نفر بگید لیان هر کی باشه بهتره زود بیاد خودشو به ما معرفی کنه قبل از اینکه اوضاع بدتر از این بشه!”

    ونیز گرفته شد:”و در قبال کمک من چی دستگیر من میشه؟”

    ارموند با گستاخی به چشمان جدی شده ونیز خیره شد:”سالم میمونید!”

  2. 3 کاربر از western بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #552
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    ممنون از اینکه ادامه رو گذاشتی............
    ایشالا حالت زود خوب خوب میشه............

  4. #553
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    وسترن جان خدا بد بده امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی
    داستانت داره هیجان انگیز تر می شه
    هر وقت حالت خوب شد ادامه را بزار
    موفق باشی عزیزم

  5. #554
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    وسترن جان با ارزوی سلامتی برای شما
    مشتاقانه منتظر خواندن ادامه رمانت هستم

  6. #555
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    برای تشکر از همه زحماتت


  7. #556
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    ای بابا چرا تاپیک رفته بود صفحه دوم
    الان برگردوندمش
    ببینم بقیه کجا هستند


    وسترن جان خوبی عزیز بهتر شدی

  8. #557
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    وسترن جان عزیز کجایی
    یه خبری از خودت بده
    خوبی؟

  9. #558
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    سلام هنوزم که ادامه ی رمان نیومده...........
    وسترن جون حالت خیلی خرابه نه......................
    امیدوارم زود زود زود خوب بشی ................
    منتظرت میمونیم...........

  10. #559
    اگه نباشه جاش خالی می مونه panteaaa55's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    محل سكونت
    امارات متحده عربی
    پست ها
    401

    پيش فرض

    عالیست

    موفق
    پیروز
    سربلند
    سرافراز باشید

  11. #560
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    هنوز خبری از ادامه ی رمان نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...................... ...
    ما منتظریم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •