بیا آخرین شاهکارت را ببین
مجسمه ای با چشمان باز
خیره به دور دستها
شاید شرق
شاید غرب
مبهوت یک شکست
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق
مفعول یک تاوان!
خرده هایش را باد دارد میبرد
...
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته
بیا آخرین شاهکارت را ببین
مجسمه ای ساخته ای به نام "من"