اتفاقا همه شون تموم شدن!اكثر كارتونهاي قديمي بدون نتيجه تموم شدن . مثل بن و سباستين و هاج زنبور عسل
بل و سباستین برگشتن سر خونه زندگیشون
هاج هم مامان و خواهرشو پیدا کرد
اتفاقا همه شون تموم شدن!اكثر كارتونهاي قديمي بدون نتيجه تموم شدن . مثل بن و سباستين و هاج زنبور عسل
بل و سباستین برگشتن سر خونه زندگیشون
هاج هم مامان و خواهرشو پیدا کرد
دوستان يه سوال داشتم.چرا اون وقتاهمه كارتونهايه غمي توشون بود همه دنبال پدر يا مادرشون بودن مثل نل.بل و سباستين-هاچ و ... همه اشون يامثل پسرشجاع مادر نداشتن يا مثل خانوم كوچولو پدر.با اينكه اون كارتونا غمگين بودن ولي خيلي دوستشون داشتيم.حتي پدر مادرامونم پا به پامون كارتونهارو ميديدن.انگارسن خاصي نداشتن.اما الان چطور تموو كارتنها جنگ و جدال و موجودات فضايي و افسانه ايي شده و كمتركارتني جذاب به نظر ميرسه.من كه عشق بلفي و ليلي بيت و بابالنگ درازم و هنوزم دوست دارم هزاران بار ببينمشون.
برخي از كارتونهاي كودكي ما كه شخصيتهايشان را هزگز از ياد نخواهيم برد، دست پخت يانكيهايي هستند كه مهمترين ويژگي آنها اين است: والت ديزني نيستند.
يک عصرانه لذيذ
کاراکتر دپيوتي داگ (همان معاون کلانتر خودمان) را شرکت TerryToons Cartoon خلق کرد. سريهاي کوتاه مدت تلويزيونياش (هر اپيزود هفت دقيقه) به سفارش کانال CBS تهيه شد و از اوايل دهه 1960، چهار اپيزود از آنها در يک نمايش تلويزيوني نيمساعته پخش ميشد. آن صحنة مشهوري که ماسکي و وينس، معاون را زورکي روي سن نمايش ميکشانند تا حسابي جلوي همه کنفاش کنند و ما خيال ميکرديم تيتراژ است، در واقع ربطدهندة اپيزودها به هم بود. دپيوتي داگ، اوايل دهه 1350 در ايران دوبله شد و تلويزيون تا مدتها بعد از انقلاب با نام معاون کلانتر نشانش ميداد.
دپيوتي داگ، با آن شکم جلو آمده و کلاه و ژيلهاش، از تمام نشانههاي مجري قانون بودن فقط نشان روي سينه را دارد و يادآور کاراکترهاي اين شکلي وسترنهاي فورد و هاکس است. همة امور زندگي معاون در زندان کلانتري ميگذرد. ديتون آلن، کمدين و صداپيشة مشهور، با لهجه و گويش غليظ ايالتهاي جنوبي آمريکا به جاي دپيوتي داگ حرف ميزند و به سادهلوحي و روستازادگياش ميافزايد، کاري که ايرج رضايي هم در دوبلهاش انجام داد و نوع کمدي بيان کارتون اصلي را در نسخة فارسي حفظ کرد. ماسکي (Musky Muskrat) موش آبي و وينس (Vince Van Gophe) يک موش حفار، دوستان معاون هستند و بيشتر ماجراهاي کارتون، سر و کله زدنهاي ديوانهکنندة اين دو با معاون فلکزده است.
ماسکي و وينس
اين دو در تنبلي و علافي لنگه ندارند و نهايت فعاليتشان ماهيگيري در کنار رودخانه است. گاهي کلانتر به معاون دستور ميداد که آن دو را به مدرسه برگرداند تا تکاليفشان را انجام بدهند. در عوض براي ديوانه کردن معاون، سريعتر از خودشان پيدا نميشود. در يک قسمت از ماجرا، کلانتر صد دلار جايزه براي «تنبلترين» فرد به عنوان برنده تعيين ميکند و اطمينان دارد که دوباره هم معاون برنده ميشود. اما ماسکي نقشهاي ميکشد و با دستبرد به مرغداني و بلند کردن تخممرغها، قصد تحريک معاون را دارد.
اما نقشهاش اثر نميکند. دست آخر چون ماسکي براي برداشتن جايزه هم از خودش واکنشي نشان نميدهد، معاون کم ميآورد و جايزه را شريکي برنده ميشوند! وينس، دوست صميمي و پاية هميشگي ماسکي بود، با کلاه گرد و يک يقه و پاپيون کوچک. او روزها هيچ چيز را نميديد، اما در کندن تونل استاد بود. موقع فرار از دست معاون، دم ماسکي را ميگرفت. تکيه کلامش اين بود:
«What Happend… What Happend» (چي شد؟چيشد؟) زندهياد مهدي آژير تمام حس و حالت بيان اين عبارت را در دوبله به فارسي نگه داشته. يک راکون به اسم Tycoon در بعضي قسمتها همراه ماسکي و وينس بود و گاهي ماسکي با زدن يک نقاب مشکي، خودش را جاي او جا ميزد و به اين ترتيب از دست قانون فرار ميكرد.
«گربه ماهي» بزرگ: اين کارتون دلربا از اوايل دهه60 تا سال 1972، به طور مداوم از تلويزيونِ آمريکا پخش شد و با همين ظاهر سادهاش طرفداران زيادي دارد. اين را ميتوان از نوشتههاي خاطرهانگيز دوستداران اين سري تلويزيوني در اينترنت فهميد که مثلا موقع پخش آن (ظاهرا ساعت 4 بعدازظهر و بعد از تعطيلي مدرسهها بوده)، چقدر عصرانهشان بهشان چسبيده. همة ماجراهاي کارتون معاون کلانتر در يکي از ايالتهاي جنوبي آمريکا، نزديک به لوئيزيانا و کنار رودخانة «ميسيسيپي» ميگذرد و اخلاق و سليقه و نحوة حرفزدن کاراکترهايش، جنوبيها را تداعي ميکند.
مثلا عادتها، شوخيها و عبارتهايي که بين مردم آن اطراف بوده، سوژهاي شده براي يک اپيزود آن. اين که کلانتر خواستار اجراي بيچون و چراي قانون است و کاري به جرم ندارد و براي هر متخلف از هر گونه و در هر رده «30روز زندان» معين ميکند، تا علاقة ماسکي به مرغداني و تخممرغ که نشاندهندة ميزان فعاليت کشاورزان آن اطراف در زمينة پرورش مرغ و خروس است! شکل و فرم کلبهها (كه کاملا با الوار ساخته شده بودند) نشاندهندة صنعت پررونق چوب در آن نواحي است. استفاده از طبيعت آن ناحيه در اين کارتون تا به حدي است که معاون در يکي از قسمتها از يک گربه ماهي بزرگ، يک کتک حسابي ميخورد. اين اپيزود معروف با نام «Old Fida» که بهمعني « Oldest Catfish» يا همان «گربه ماهي پير» است، بارها ساعت 5 عصر و در برنامه کودک خودمان پخش شد. آن موقع، اين ماهي بزرگ برايمان عجيب و غريب بود و نميدانستيم که در داستانکهاي محلي نواحي اطراف «تنسي» و «ميسيسيپي» (مثل ميزان اهميتاش در داستان Big Fish)کاراکتر اصلي است و براي بچههاي آنجا چقدر آشنا است.
سوراخ فوری!
توی يکی از قسمتهای سری «مورچه و مورچهخوار» با عنوان «جزيره هوس»، مورچهخوار که به خاطر تعقيب بینتيجة چارلی، مورچه قرمز، حسابی قات (شاک!) زده بود، تصميم میگيرد با کشتی به جزيرهای که پر از مورچه است، مهاجرت کند! توي همين قسمت يکی از همان ديالوگهای به يادماندنیِ «مورچهخواری»اش را میگويد: «ده ميليارد مورچه توی اين دنيا وجود داره، اون وقت من با اين يکی مشکل دارم!»، بگذريم از اين که درست بعد از گفتن اين ديالوگ، کشتیاش غرق میشود و گير کوسهای میافتد.
اما تمام حس و حال داستانکهایِ اين سری کارتونی و ساير کارتونهای مشابه (زوج کاراکترهای کارتونی درگير باهم) توی همين جمله خلاصه میشود. مجموعة «مورچه و مورچهخوار» يکی از کارتونهايی بود که بين سالهای1969 تا 1971 برای پخش صبحهای شنبه از تلويزيون آمريکا در نظر گرفته شده بود. تهيهکنندگانش ديويد اچ دِپاتی و فريتز فرلنگ يعنی همان زوج تهيهکنندههای مجموعه «پلنگ صورتی» بودند.
اتفاقا اگر يادتان باشد، تلويزيون ما، اين دو مجموعه را با هم نشان میداد، يک مورچهخوار آبی رنگ که هميشة خدا در تعقيب مورچهای است به اسم چارلی، حتی عنوانبندی کارتون هم روی اين قضيه تأکيد میکرد، ابتدا کلمه «The Ant» با رنگ قرمز از سمت چپ تصوير وارد میشد و بلافاصله «and the Aardvark» با رنگ آبی از گوشة ديگر میآمد و دنبالش میافتاد! اين ايدة تعقيب و گريز زوج کارتونی درگيرِ با هم (که «تام و جری» جد همة آنها است) تا آن موقع بارها در مجموعههای مختلف استفاده و کاملا دستمالی شده بود. مثل مجموعههای «کايوت و رود رانر» يا «سيلوستر و توئيتی» که اين يکی توسط خود فريتز فرلنگ ساخته شده بود. اما «مورچه و مورچهخوار» يک تفاوت اساسی با تمام کارتونهای اين شکلی داشت. شخصيتهای اين يکی ناطق (مشهور به کارتونهای راديويی) بودند.
کمدين مشهوری به اسمِ جان باينر، يک تنه به جای مورچهخوار (با تيپ صدايی شبيه به يک کمدين مشهور به اسم جکی ميسن) و چارلیِ مورچه (با تيپ صدايی شبيه به دين مارتين) حرف میزد و کلی ديالوگ و عبارت بامزه میگفت که بعدها در خاطرهها باقی ماند. جالب است که در نسخة دوبله شده برای پخش از تلويزيونمان، اين نکته کاملا رعايت شده و مهدی آريننژاد (مورچهخوار) و مرحوم حسن عباسی (مورچه) با تيپهايی مشابه جای اين کاراکترها میگفتند (به پروندهای که برای دوبلورهای کارتون در همين شماره است مراجعه کنيد). نکتة ديگر، شوخیهای بامزهای است که سازندگان اين مجموعه در قسمتهای مختلفاش قرار دادهاند. مثل آن ايده «سوراخ فوری» که يکی از حقههای استاد مورچهخوار بود برای گيرانداختن چارلی، اما مثل هميشه خودش توی آن میافتاد. يا مثلا در قسمت ديگری با عنوان «From Bad To Worst» (عمدا عبارت انگليسی را نوشتم تا به جناس ظريفی که در عبارت هست پی ببريد!) وقتی مورچهخوار بعد از مدتها مورچه را بیدردسر میگيرد و بلافاصله قورتش میدهد، يکهو همان اتوبوس جهانگردی پيدايش میشود و از روی مورچهخوار رد میشود.
جفت مورچه و مورچهخوار را به بيمارستان میبرند. توی بيمارستان پرستاری میخواهد به مورچهخوار فِرِنی بدهد که بخورد اما مورچهخوار متعصب که بهاش برخورده، میگويد:«اون فکر کرده من کی هستم؟ يه موطلايی؟! مورچهخوارها فقط مورچه میخورن، مورررررچه!» با تمام اين حرفها، آن موقع فقط هفده قسمت از اين مجموعه ساخته و پخش شد. تا سال1993 که کمپانی «امجیام» قدر اين مجموعه را دانست و دو سری بيست و شش قسمتی از آن را در مجموعه جديد «پلنگ صورتی» جا داد که البته اصلا موفقيت اپيزودهای سری اول را به دست نياورد.
گربه سياه لج در آر
وقتي كه فسقلي بودم و فرق هر را از بر تشخيص نميدادم، از هيچ كارتوني به اندازة «گربة ملوس» بدم نميآمد! گربة به شدت سياهي كه دو جفت چشم ورقلمبيدة به شدت سفيد داشت و با آن چمدان جادويي كه به هر شكلي ميتوانست در بيايد، هيچ كار خاصي نميكرد به جز مقابله با ترفندهاي آقاي پروفسور احمقي كه تمام زندگي و علم و ثروتش را پاي اين گذاشته بود كه آن چمدان را از گربة ملوس ما، دودر كند! و گاهي آنقدر براي اين كار اختراعاتش عجيبوغريب ميشدند كه چمدان «گربة ملوس» انگشت كوچكة آنها هم نبود! اگر هر كس چيزي بيشتر از اين تم به يادش بيايد، حتما كارتونها را با هم قاتي كرده است! چون گربة ملوس اصولا داستان نداشت و انگار همينطوري به صورت ديمي ساخته ميشد. اما با همة اين تنفر (كه بيشتر از مسألة داستان از نوع خندههاي لج درآر «گربة ملوس» ناشي ميشود) شخصيت فليكس اصلا هم كم الكي نيست.
آنقدر اين شخصيت قديمي است كه بنده كه چه عرض كنم، اگر پدر پدر جدم در زمان خودش سوار طياره ميشد و ميرفت غرب وحشي و اولين پخشهاي زندة تلويزيون دهة 20 آمريكا را ميديد، حتما با جناب فليكس مواجه ميشد. در اولين نوبت پخش تلويزيوني به طور زنده در آمريكا، چون براي نوردهي يك برنامة زنده به مقدار بسيار قابل توجهي پروژكتور نياز بود و مجريهاي ترگل ورگل حاضر نميشدند به قيمت ديده شدن، صورتهايشان تاولهايي اندازة شلغم بزند، عكسي از فليكس را جلوي دوربين گذاشتند و شروع به فيلمبرداري كردند. فليكس زماني به دنيا آمد كه سينما تازه داشت تاتي تاتي ميكرد و هنوز زبان باز نكرده بود. ديزني بزرگ هنوز كوچك بود و هيچ كمپاني انيميشني وجود خارجي نداشت.
خالق فليكس «پت ساليوان» استراليايي هرگز فكر نميكرد كه شخصيتي كه خلق كرده تا اين حد بتركاند. فليكس در دوران صامت سينما با اختلاف فاحشي بهترين بود و در دوران پخشش يانكيهاي خرافي را ديوانه كرده بود. به طوري كه طي دهه20 علاقهمندي به اسم فليكس براي نامگذاري پسرهاي كاكل زري، 38 درصد افزايش يافت و خوانندة بسيار معروف جاز در آن زمان «پل ويليام» آهنگي در رثاي او خواند! شورلت، مدلي گران قيمت به نام فليكس عرضه كرد. چند خيابان بزرگ به اين نام، نامگذاري شد و به طور رسمي به عنوان مظهر خوششانسي بعضي از اسكادرانهاي نيروي هوايي آمريكا روي پيراهنشان حك شد. اين وسط معلوم نيست كه به آيكيوي اين آمريكاييها كه بيشتر اوقات از چاي بيشتر نيست بخنديم يا گريه كنيم.
اگر تمام اين كارها را به حساب جوزدگي بگذاريم، اين آخري ديگر خيلي مسخره است. گربة سياه و خوش شانسي؟ در آن زمان فليكس يك جورهايي شده بود عين نرگس خودمان! همهگير و بيرقيب. آن زمان هنوز اثري از آن پروفسور احمق و آن چمدان جادويي نبود و «گربة ملوس» اغلب با موجودات غول بياباني طرف ميشد و به احمقانهترين روشهاي ممكن (طبق معمول) چپقشان را چاق ميكرد. اما با ورود صدا به سينما و ظهور ابرستارهاي به نام «ميكي ماوس» فليكس ناگهان له شد! موش ديزني، گربة ساليوان را يك لقمة چپ كرد. گربة ملوس زير ساية سنگين كمپاني والت ديزني محو شده بود (حتما چون سياه بود!) تا اينكه در دهة 50 فليكس با آن چمداني كه به دست داشت، دوباره محبوب شد.
شخصيت پروفسور كه كاريكاتوري از قيافة دربست مشنگ اينشتين بود (شمايلي كه بعدها بارها در كارهاي ديگران تكرار شد.) به همراه آن داستانهاي دم دستي كه به سبك كمديهاي اسلپ استيك (بزن بكوب) اوايل تاريخ سينما بودند و صرفا كتككاري و خيط كردن، مبناي كارشان بود و مدت زمان پخش كوتاه (اغلب 3 دقيقه) باعث شد فليكس باز هم ميو ميو كند! اين همان قسمتهايي است كه از تلويزيون ما هم پخش شد.
خالق جديد فليكس، پروفسور و چمدان جادويي، جو اوريولو بود. پسر اوريولو هم هنوز دارد براي كودكان بيگناه فليكس ميكشد. خود اوريولو در نقل قولي گفته است كه پسرش هم فليكسهاي خوبي ميكشد. خدا رحم كند. اگر همينطوري پيش برود آن زمان كه ماشينها روي هوا راه ميروند و مردم قرص حمام ميخورند و براي تعطيلات به مريخ ميروند، فليكس هنوز دارد آن خندههاي لجآور را سر ميدهد!
خون آَشام گياه خوار
حق اين كار را نداشتند. گيرم كه يك اردك باشد، آن هم توي عالم كارتون. باز هم حق نداشتند. نبايد يك اردك خونآشام را خلق ميكردند كه حالا و در اين بازگشتش به دنيا، گياهخوار از آب درآمده و شده ماية مسخرة همه. آن كاراكتر بدبخت چه گناهي كرده كه سازندگان كارتون ويرشان گرفته «نقيضة كنت دراكولا» را بسازند؟ چرا بايد يك كاراكتر، بله يك كاراكتر كارتوني، هي برود توي تابوت دراز بكشد و منتظر بماند تا ماه برسد به برج دلو و از اين زندگي شتر گاو پلنگي خلاص بشود، و هر بار هم نشود؟ چرا بايد خدمتكار يك خانه، آدم شريفي نباشد و بخواهد اربابش را هرجور كه شده سر به نيست كند؟
آن ناني بيچاره را بگو كه از اول تا آخر كارتون دستش توي گچ بود؟ چرا ما از اول تا آخر نبايد ميفهميديم كه اين موجودات عجيب و غريب ميبايست ما را بخندانند يا بترسانند؟
آنها نبايد اين كار را ميكردند. حق نداشتند. قديمترها، كارتون «حرمت» داشت.
كاشفان فروتن اسفناج
وسط شهر كريستال سيتي ايالت تگزاس، مجسمة قهرماني وجود دارد كه صنعت رو به ورشكستگي اسفناجكاران را نجات داد و به همين دليل كشاورزان مجسمهاش را آنجا قرار دادهاند. ملوان زبل يا آنطور كه خارجيها به او ميگويند: «پاپ آي».
ملوان يك چشم نيروي دريايي كه با آن لباس خاصش و بازويهاي عضلاني كه روي يكي از آنها يك لنگر خالكوبي شده بود، با طرز حرف زدن منحصر به فردش و روش خاصش در برخورد با مشكلات به نوعي جزو اولين ابرقهرمانهايي شد كه ابتدا در كتابهاي كميك استريپ و بعد در مجموعة كارتونها ظاهر شدند. در تمام قسمتها زن لاغرش و دشمنان ابلهي حضور داشتند كه هميشه اول حسابي ملوان را چپ و راست ميكردند تا ملوان آن جملة معروفش را بگويد: «ديگه نميتونم تحمل كنم» و بعد با قوطي اسفناجي كه عضلاتاش را سرشار از انرژي افسانهاي ميكرد، دخل آنها را ميآورد. ملوان زبل يك شخصيت فردگرا و منزوي، با عقايد مربوط به خود بود.
او جملهاي دارد كه تمام جهان بينياش را بيان ميكند: «من هماني هستم كه هستم و اين، تمام آن چيزي است كه هستم.» اين شخصيت آنقدر معروف شد كه پزشكان نام يك بيماري را از او وام بگيرند. وقتي تاندون عضله روي سر بازو پاره شود و عضله به بالا جمع شود، بازوي بيمار برجسته ميشود. آن ها به اين حالت، «عضله ملوان زبل» ميگويند.
همشهری آن لاین
تحقیق: بهرام هوشیار یوسفی/تنظیم: آذر مهاجر
اشاره:
نگاهی آماتوری به انیمیشن حرفهای بابالنگ دراز
انیمیشن «بابا لنگ دراز» با نام اصلی «واتاشی نوآشیناگا اجیسان» محصول كمپانی Nippon Animation ژاپن است كه اواخر دههی هشتاد به كارگردانی «كازویوشی یوكاتا» در 48 قسمت تهیه شده است و این روزها برای چندمین بار از برنامهی كودك و نوجوان شبكهی دو سیما پخش میشود و به نظر میرسد هنوز هم بسیاری، این كارتون زیبا را تماشا میكنند و لذت میبرند. این مسأله بیعلت نیست. «بابا لنگ دراز» به لحاظ محتوایی و ساختاری ویژگیهای قابل توجهی دارد. به لحاظ فنی مخاطب (حتی بزرگسال) كاملاً از این انیمیشن لذت میبرد. پردازش صحنهها به لحاظ بهرهگیری از رنگ، نور و دكوپاژ بسیار خوب انجام شده است، دكوپاژ این انیمیشن كاملاً سینمایی است و طراحی شخصیتهای آن نیز با دقت بسیار انجام شده است. شخصیتهای این انیمیشن چهرهای نیمهفانتزی دارند و كاملاً منطبق با خصوصیات فردیشان در رمان طراحی شدهاند.
لباس و صحنه نیز در این انیمیشن كاملاً مطابق با اصول زیباییشناسی و زمان و مكانی كه داستان رخ داده است (1912، امریكا) طراحی شده است.
شخصیتهای این قصه بهخصوص شخصیت اصلی آن، جودی، به لحاظ بصری و روانی به قدری شیرین و دوستداشتنی خلق شدهاند كه به سادگی امكان همذات پنداری با آنها برای مخاطب میسر میشود. جالب است عموم مخاطبان حتی آنها كه پدر و مادر دارند و یا مردان و زنان میانسال هم با جودی (جروشا ابوت) شخصیت اصلی این انیمیشن همذات پنداری میكنند.
البته به حق نباید سهم دوبلهی بسیار زیبای این انیمیشن را در جذب مخاطب نادیده گرفت تا آنجا كه دوبلهی زیبای این كار و صداهای مناسبی كه برای هر كدام از شخصیتها انتخاب شده، به قصه و شخصیتها روح تازهای بخشیده است. اما مسلماً مهمترین عامل جذابیت این انیمیشن داستان آن است كه بر اساس رمان معروف بابا لنگ دراز daddy long – legs اثر جین وبستر ساخته شده است. در این كتاب كه با ساختار ویژهای نوشته شده (كتاب مجموعهای از نامههای جودی به بابا لنگ دراز است) واقعیتهای تلخ زندگی یك یتیم با شرح جزئیات توصیف شده است.
«بابا لنگ دراز» داستان دختری یتیم است كه حدود 18 سال از عمر خود را در یتیمخانهای ملالتبار گذرانده و بعد از گذر از تمامی این سالها با پذیرفتن یك بورس تحصیلی در یك شبانهروزی مخصوص متمولین، از یك خیر كه مایل نیست ناماش فاش شود، زندگی جدیدی را شروع میكند.
او در تمام طول تحصیل میبایست كارهای خود را زا طریق نامه به این حامی ناشناس گزارش بدهد اما نامههای كه جودی مینویسد سرشار از منویات و درونیات اوست. این نامهها سرنوشت او را به آنجا میكشاند كه با حامی ناشناس خود ازدواج میكند.
شخصیتهای این داستان بهخصوص شخصیت جودی آبوت چنان دقیق پرداخته شدهاند كه عكسالعملهای آنها در برخورد با مسایل و رویدادها به اندازهی كافی باورپذیر است و مخاطب بیآنكه شرایطی همسان با مثلاً جودی را تجربه كرده باشد با او همذات پنداری میكند.
اما نكتهای هست كه باید به آن توجه كرد؛ اگر همهی ماجراهایی كه در رمان «بابا لنگ دراز» رخ داده به صورت واقعی رخ بدهد میشود اینهمه هیجان و همذات پنداری را پذیرفت. اما «بابا لنگ دراز» را یك نویسنده نوشته است و قطعاً او برای طرح یك ایده، بیان یك فكر و... داستاناش را طراحی كرده است. نمیتوان به سادگی اندیشید جین وبستر بابا لنگ دراز را نوشته كه تنها ماجراهای زندگی یك یتیم را تعریف كند. با نگاهی دقیقتر میتوان در پس شرح این ماجراها، انگیزهی اصلی جین وبستر را دریافت. شاید بتوان ادعا كرد داستان بابا لنگ دراز بیش از هر چیز یك داستان فمینیستی است كه جامعهی مردسالار امریكا را در زمان خود به نقد میكشد. بابا لنگ دراز مردی متمول و تبعاً صاحب نفوذ و قدرت است. در ظاهر او در عملی خیرخواهانه دختری یتیم را سرپرستی میكند اما درحقیقت او جودی را آنگونه كه خود میخواهد پرورش میدهد و در مسیر زندگیاش شرایطی ایجاد میكند كه جودی تبدیل به آن كسی شود كه او میخواهد و در نهایت هم با او ازدواج میكند! این مسأله را شاید بتوان به «بابا لنگ درازیسم» تعبیر كرد و آن را به تمام مردانی كه در كشورهای مختلف مدرن و سنتی زنانی را میخرند یا تربیت میكنند تا آنها را از آن خود كنند، تعمیم داد.
نگاهی به زندگی جین وبستر به این ادعا قوت میبخشد. جین هشت سال در شركتی بهعنوان منشی یك مرد ثروتمند كار میكند و مرد ثروتمند كه در زندگی خانوادگیاش دچار مشكل است از همسر خود جدا میشود و با جین ازدواج میكند. همچنین او سالها برای حق رأی زنان در امریكا مبارزه كرده است و...
همهی اینها باعث میشود مطمئن شویم كه قصهی بابا لنگ دراز آن داستان شیرین و سادهای نیست كه در انیمیشن آن میبینیم و این مسأله هنرمندی «كازویوشی یوكاتا» و همكاراناش را نشان میدهد كه توانستهاند از چنین قصهای تلخ، جدی و معترضانه، انیمیشنی جذاب و شاد برای همه بسازند هم برای كودكان و نوجوانان و هم برای همهی كسانی كه قصهی زیبا و عمیق «بابا لنگ دراز» را خوانده و دوست دارند.
سوره مهر
واقعا من همیشه فکر می کنم جین وبستر یه آدم استثنائی بوده که داستان بابالنگ دراز رو نوشته و البته این ژاپنی ها هم بعضی وقتها کار های حیرت آوری می کنن!!!
این موضوع توی همون مقاله مربوط به همشهری جوان درباره اش بحث شده بوددوستان يه سوال داشتم.چرا اون وقتاهمه كارتونهايه غمي توشون بود همه دنبال پدر يا مادرشون بودن مثل نل.بل و سباستين-هاچ و ... همه اشون يامثل پسرشجاع مادر نداشتن يا مثل خانوم كوچولو پدر.با اينكه اون كارتونا غمگين بودن ولي خيلي دوستشون داشتيم.حتي پدر مادرامونم پا به پامون كارتونهارو ميديدن.انگارسن خاصي نداشتن.اما الان چطور تموو كارتنها جنگ و جدال و موجودات فضايي و افسانه ايي شده و كمتركارتني جذاب به نظر ميرسه.من كه عشق بلفي و ليلي بيت و بابالنگ درازم و هنوزم دوست دارم هزاران بار ببينمشون
زمان ساخت این کارتونها زمان جنگ ژاپن و دوران بعد از اون بوده
زمانی که خیلی از بچه ها پدر و مادرشون رو از دست داده بودن و کسی رو نداشتن و همه چی باید از نو ساخته می شده
این کارتون ها برای نسلی ساخته شدن که آسیب دیده و داغ دیده بودن
فکرشو بکنین! همیشه مسخره شون می کردم که هاج دنبال مامانشه و حنا و نل هم دنبال برادرش و خیلی های دیگه اما وقتی جریانو فهمیدم کلی حالم گرفته شد ولی این ژاپنی ها واقعا کله شون خوب کار می کنه!
باورتون نمی شه با این کارتون ها آدم می تونه به چه چیزها برسه!!!!!
ميشه بگيدساعت پخش بابالنگ دراز از شبكه دو تو چه تايميه؟
مگه بازم می ذاره؟
دفعه شیشم شد ها
بابا همین 6 ماه پیش گذاشت!!!
عجب ها
بعيد نيست دوباره نشونش بدن ! من نمي دونم چرا اين همه كارتونهاي قشنگتر رو گذاشتن تو آرشيو خاك بخوره بعد بعضي ها رو چند بار نشون ميدن ؟! شايد حوصله ندارن برن تو آرشيو بگردن ميرن ببينن چي دم دسته ؟
سلام،
خوبين دوستان؟
آقا من عاشق يک کارتون هستم که اصلاً اسمش يادم نمياد.
اميدوارم که يکی اينجا بتونه کمک کنه تا حداقل اسمش پيدا کنم.
اگه لينک دانلد هم واسش پيدا بشه که چه خوب ميشه.
آقا توی اين کارتون يک سگ بود و گربه که گربه بدجنسی ميکرد.
يک خونه 2 طبقه بود که طبقه دوم را گربه داشت و مدام حرص سگ را در مياورد.
کارتون فکر کنم واسه لهستان يا چکسلواکی بود.
يکی از داستان های اون اين بود که گربه يک ماهی را گرفته بود و با قلاب ماهيگيری اونو
از طبقه دوم پايين فرستاده بود و سگ که داشت تلويزيون ميديد را اذيت ميکرد.
در ضمن گربه از طريق ناودان رفت و امد ميکرد.
اميدوارم که يکی اينو ديده باشه و بتونه اسم اصلی کارتون را به من بگه.
تشکر ميکنم.
ممنون.
فعلاً بای.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)