جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا
بهار
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا
بهار
گفت پیغمبر که از باد بهارنوشته شده توسط atishparew [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تن مپوشانید یاران زینهار
کاین بهاران با بدن ها آن میکند
کان، بهاران با درختان میکند
قربان
در رقص هرگه بستهاي زه بر کمان دلبري
من تير نازت خورده و گرديدهام قربان تو
صبور
Last edited by h-y2009; 19-10-2010 at 22:42.
سعدی صبور باش بر این ریش دردناک
باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد
جهل
«آنکس که بداند و بداند که بداند// اسب شرف از گنبد گردون بجهاند// آنکس که بداند و نداند که بداند// بیدار کنندش که بسی خفته نماند// آنکس که نداند و بداند که نداند// لنگان خرک خویش به منزل برساند// آنکس که نداند و نداند که نداند// در جهل مرکب ابدالدهر بماند.»
رفيق
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
پیمان
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
درد
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها میبینی
دلبر
دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان
گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان
جهان
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
صید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)