می دونم نباید تشکر کرد ولی واقعا حیفم اومد نگم که یه تاپیک عالی هستش و دستتون درد نکنه من همیشه شعر ها و نثر های زیبای این تاپیک رو می خونم
موفق باشید
می دونم نباید تشکر کرد ولی واقعا حیفم اومد نگم که یه تاپیک عالی هستش و دستتون درد نکنه من همیشه شعر ها و نثر های زیبای این تاپیک رو می خونم
موفق باشید
صداي تو
كيلومترها سيم را
به آتش مي كشد..
از گوش تا سينه ي من،
يك و نيم وجب كه بيشتر فاصله نيست!
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی،خبر ز سوی تو _این روزها_کم است
اینجا_کنار پنجره_تنها نشسته ام
در کوچه ای که عابر درد آشنا، کم است
من دفتری پر از غزلم ناب ناب ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا ،کم است
باز آ!ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس ،عشق،عاطفه،یا نیست یا کم است
اقرار می کنم که در این جا_بدون تو_
حتی برای آه کشیدن ،هوا کم است
دل در جواب زمزمه های "بمان"من
می گفت"می روم"که در این سینه جا کم است
غیر از خدا ،که را بپرستم ؟تو را تو را
حس می کنم برای دلم یک خدا کم است...
محمد سلمانی
برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافی است
همین که کجا می روی ، دلتنگم .
براي ستايش تو
همين گل و سنگريزه كافي است
تا از تو بتي بسازم .
( شمس لنگرودي )
سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب گلِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا»های کودکی،
به چالهای مهربان گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیزِ پسینِ پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویرِ زنی نی زن،
به نی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هواییِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم باز نیامدن نگاه تو...
باور کن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلامِ سرسری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟
تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم
تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر
و من هم يك كبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من
ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم
شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد
و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد
و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم
تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد
و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده
و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم
تمام آرزوهايم زماني سبز ميگرددكه تو
يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
Last edited by winter+girl; 08-02-2008 at 12:25.
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
ناگهان در كوچه ديدم بي وفاي خويش را
باز گم كردم ز شادي دست و پاي خويش را
گفته بودم بعد از اين بايد فراموشش كنم
ديدمش وز ياد بردم گفته هاي خويش را
ديدمو آمد به يادم دردمندي هاي دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلاي خويش را
تا به من نزديك شد گفتم سلام اي آشنا
گفتم اما هيچ نشنيدم صداي خويش را
چشم من از دوريت هم ارغواني هم ترست
منتظر مانده بيايي طفلكي خوش باور است
من كجا و تو كجا چه روزگار مبهمي ست
فكر و ذكرم پيش تو فكر تو جاي ديگرست
آن گل سرخي كه دادي دست من پژمرد و مرد
هر چه گل دادم به تو در دستهايت پرپرست
هيچ چيزي كاش ننويسم برايت بعد از اين
به گمانم هرچه كه من مي نويسم بدتر است
خواستم تنها بگويم لحظه اي اينجا بايست
اعتراضي گر نداري دوم شهريور است
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)