تا غروب لحظه اي مانده
كاش آخرين باشد
آخرين غروب نبودنت
شيون آسمان بلند شده
ابرهاي سياه غروب را پوشانده اند
تا نبينم كه باز غروب شد و نيامدي
شيون مي كنند و مي گريند
آنقدر گريه هايم را تماشا كردند تا اين كه آموختند
گريه كن آسمان
تا صورتم خيس شود
تا كسي باريدنم را نبيند
اشك چشم يتيم ديدن ندارد !
شاعر منتظر : باران