زن نشسته بود روبروی مرد و برایش حرف میزد، باهیجان و سرخوشانه. مرد ساکت بود و با موبایلش ور میرفت، تا زن ماجرای دیگری را شروع کند. دست چپ مرد را گرفت توی دستش. انگشتهایش شروع کردن به کفخوانی، به بالا و پایین رفتن از انگشتان مرد، از قله به دره رسیدن و تمام فضای دره را پر کردن. موبایل هنوز توی دست راست مرد بود و یک ساعتی میشد که زمین نگذاشته بودش. انگشت کوچک دست راست زن که به انگشت کوچک دست چپ مرد گره خورد، برای مرد اساماس رسید. دستش را کشید و شروع کرد به خواندن. زن به دستهای مرد خیره شده بود که داشتند چیزی را تندتند مینوشتند: چهار بار روی دکمه هفت، یک بار روی دو، دوبار روی دو، یک بار روی صفر، دوبار روی پنج، سه بار روی شش، دوبار روی شش، یک بار روی صفر، دوبار روی دو، دوبار روی سه، دوبار روی پنج، دوبار روی چهار، یک بار روی دو، دوبار روی دو، دوبار روی سه، یک بار روی صفر، دوبار روی یک، یک بار روی صفر، یک بار روی شش، سه بار روی چهار، یک بار روی دو، یک بار روی شش، یک بار روی یک، دوبار روی دو، سه بار روی شش، سه بار روی شش، چهار بار روی هفت و تمام. دکمه سند را زد. زن بلند شد و گفت: "میرم بخوابم."