مـــرور می کنــــم تو را
تــو را که در خیــــال من
مدام میــــشوی، مـدام
طـلوع می کنــم تــــو را
تــــو را که بر مرز افــــق
غروب میــــشوی، مدام
صعـــود می کنم تــــو را
تــــو را کـه در اوج هــــوا
سقـــوط میشوی، مدام
...
مـــرور می کنــــم تو را
تــو را که در خیــــال من
مدام میــــشوی، مـدام
طـلوع می کنــم تــــو را
تــــو را که بر مرز افــــق
غروب میــــشوی، مدام
صعـــود می کنم تــــو را
تــــو را کـه در اوج هــــوا
سقـــوط میشوی، مدام
...
نخواستــم در مــــتـــن روزهایت باشـــم ..
مـن به حاشـــیـــه بــــودن عــــادت دارم ..
ضمیـــمه ام کن، اگر این هم نمی شود ..
مرا ببر به عمق شب ..
به خلوتت...به خلوتم ..
مرا ببر به روی آب،
به آن خمار لحظه لحظه های ناب ..
ببر مرا به گوشه های دنج خواب ..
مرا ببر به کنج قاب ..
به تب ..
به تاب ..
به یک سوال بی جواب ..
دیگــــر فال نمی گیرم،
به نیّت "ما".
فال ما دیگر "آمدن" ندارد،
این همه گرفتیم و خوب آمد،
حافظ، نمی شود یک بار فالمان "بشود"؟
ما که به هم نمی رسیم ...
به خاطر من هم که شده،
بیا موازی باشیم ...
فاصله ها را به من بسپار ..
راه را که نه،
ولی،
میانـــبــُـرها را مثل کفِ دستم می شناسم ..
اشک هایـــم ...
بی توُ دستمال نگاهت ...
تبخیر می شوند ...
پ.ن. دوست داشتم ادامه داشته باشه ولی حســم از بین رفت ..
تمام روزهایم را هورت کشیده ای..
آن وقت ..
یک جرعه از لحظه هایت را هم،
از من دریغ می کنی ..
از دلم تا دل تو فاصله ای نیست، چه خوب ..
دل من؛
دست خـــُدایم ..
دل تو؛
دست خـــُدایت ..
مهر ما؛
تا بی نهایت ..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)