تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 20 اولاول 12345678915 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 195

نام تاپيک: دستــــــ نوشتـه هـــ ای مــن

  1. #41
    داره خودمونی میشه ايناس's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    زندان تن
    پست ها
    23

    پيش فرض

    مي نويسم از تو
    از تو كه سكوت زندگي جاويد مني
    از تو كه هميشه همه جا برگهاي خزون زندگيمو جمع مي كني
    برگهاي خزوني كه با ديدن تو سبز مي شن
    مي نويسم از تو
    تو
    كه هميشه همه جا ، قلبمو با خودت مي بري
    تو

    .
    .
    .

  2. 5 کاربر از ايناس بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #42
    داره خودمونی میشه Mahast Arya's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    45 درجه شرقی.. بالاتر از نصف النهار مبداء
    پست ها
    120

    پيش فرض

    تو
    همیشه گفتی که
    کشیدن ناز بال پروانه
    چیزی جز پروندن رنگ از زیبایی اون نداره
    منو آزاد کن از این بند اسارت
    میشکنه بال دلم !
    .
    .
    .

  4. 2 کاربر از Mahast Arya بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #43
    کاربر فعال انجمن ورزش yuseph's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2010
    محل سكونت
    زاوهاناریا
    پست ها
    1,927

    پيش فرض

    نمیدونم چی شد.یا از کجا شروع شد! فقط میدونم من مقصر نیستم.خدایا خدوندا به فریادم برس.دست هایم میلرزد.چه کنم؟باید به پایان خط رسیده باشم.سیاهی نم ناکی چشمانم را گرفته دیگر نمیتوانم خوب ببینم.خدایا خدای من ...من چه کردم؟ولی پشیمان نیستم.فقط میترسم.میسترم.قطرات اشک صورت کبود شده ام را خیس می کردند.دیگر صدایی هم نمیشنیدم.آیا...آیا...آیا...نه ..من هنوز میتوانم بوی آخرین سیگارم را احساس کنم.آه ......حالا دیگر نفس کشیدن برایم غیر...ممکن شده....می ترسم....می ترسم.....خدا....مجبور بودم....آه...............تو...چه زیبا هستی....مادر این تویی؟ مادر؟ .........ویوسف در حالی که بروی تخت خوابش دراز کشیده بود به خواب آبدی رفت.شتافت یوسف به دیار باقی..درحالی که مادرش همان طور که وعده داده بود..به استقبالش آمد........

  6. 3 کاربر از yuseph بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #44
    آخر فروم باز timsar jackson's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    1,847

    پيش فرض

    من از این احساسِ غریبگی نفرت دارم

    شاید توام مثل من گرفتاری

    شاید تو ام نمیدونی چه احساسی به من داری!!

  8. 5 کاربر از timsar jackson بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #45
    داره خودمونی میشه a@s's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    176

    پيش فرض

    کلام ِ زینت شده، ازقلب ِ فهم ِ زیبامی آید. هردارویی بهرزخمی ست. وهرزخمی ازپی شمشیری ست: یازبان یا دست شرور. هرآنچه می آید شیطان پنهان است که شکست خواهدخورد. به یادآریم روزی راکه هم مفهوم بود وهم صورت. ومن همچنان به انتظار ایستاده ام... به انتظارپیام آوری بزرگ درعرصه هنر ِ ایران زمین،سرزمین ِ دختر ِ آفتاب.

  10. 3 کاربر از a@s بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #46
    داره خودمونی میشه a@s's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    176

    پيش فرض

    یک قانون طبیعی است؛ اینکه همیشه ضعفا بیش ترند. و از آنجا که دموکراسی حکومت اکثریت است، همیشه ما را به سوی حکومت ضعفا سوق می دهد. و این خیلی خطرناک است؛ شاید حکایت همان گرگ زخم خورده. ضعفا گرگ نیستند اما زخم خورده اند. و وقتی به حکومت باب میل آنها می شود گرگ می شوند. و اینجا وضع خیلی خطرناک می شود؛ حکایت همان ترسیدن از چاقویی است که در دست یک آدم ناشی باشد، که یک چاقو کش می داند کجا را بزند و چگونه. همین دیگر. می خواستم بگویم دموکراسی هیچ خوب نیست..
    گفته بودیدکه میتوان نوشته های این تاپیک رانقدکرد.ازین جهت نقل قول کردم.
    مردم نمایندگان مجلس را انتخاب میکنندوآنهاقوانین را وضع میکنند. امابایدبه تاییدشورای نگهبان برسد. اعضای شورا :شش حقوقدان وشش فقیه هستند،گروه اول رارییس قوه قضاییه به مجلس پیشنهادمیدهدومجلس بااکثریت آراانتخاب میکند. فقهارانیز رهبرانتخاب میکند. رهبر رامجلس خبرگان واعضای مجلس خبرگان را نیزمردم انتخاب میکنند. این روند قدرت بخشی ست که دموکراسی ِ ماست.
    من میگویم دموکراسی این نیست که مردم بتوانندبه هرکه میخواهندقدرت بدهند،دموکراسی آنست که مردم هرگاه که خواستندبتوانند قدرت رابازپس گیرند.
    حالا این روند را معکوس کنید.آیامردم میتوانندچیزی راپس بگیرند؟

  12. 3 کاربر از a@s بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #47
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    420

    پيش فرض

    قلم سیاه خویش را دوست میدارم
    قلمی که همه ام نبوده
    اما همه ام را میداند

    حتی خود نیز خویشم را گم کرده ام
    در یاد یاران که دفتری خالی از نوشته ام

    .mehdi ©
    Last edited by MSHOCK; 05-08-2010 at 20:38.

  14. 7 کاربر از MSHOCK بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #48
    Banned
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    پست ها
    81

    پيش فرض

    دوستان شرمنده اگر نوشته هایم خط خطی نیست !! اگر مثل شما قشنگ نیست...چون من نه احساسی دارم که حسی ازش بیرون بیاد...نه مغزی دارم که فکری ازش بیرون بیاد...پس ببخشید...


    هنوز وقتی به تو فکر می کنم ... یاد دستات می افتم ... دستهایی که هر موقع میدیمت می گرفتمشون ... دستهایی که انقدر کوچولو بودن که همیشه توی دست من گم می شدن ... بهم می گفتی تو دستات بزرگه ... دستای من کوچولو نیست که ... راستم میگفتی ...
    هنوزم بوی عطرت تو یادمه ... عطری که همیشه دوسش داشتم ... هر وقت می بوسیدمت سرمو نگه میداشتن کنار صورتت تا حسش کنم ...
    هنوزم چشمات تو ذهنمه ... مشکیه مشکی ... بار اول که دیدمت ... هنوز یادمه حالت چشمات...
    عاشقت شدم ... عاشقم شدی ...
    فردای روزی که گفتی عاشقمی، ترکم کردی ... بی دلیل ...
    با خودم عهد کردم برای اینکه همیشه تو ذهنم باشی ، حلقه ای که می خواستم شب اون روز بهت بدم رو همیشه تو دستم نگه دارم...
    رفتی... تو ترکم کردی ...
    هر روز تو فکرت بودم ... یه ماه بعد برگشتی... برگشتی و منم دوباره مثل قبل شدم ... حتی با اینکه گفتی نمیخوای مثل قبل باشی... برا من فقط با تو بودن مهم بود ...
    به دو هفته نکشید .. ترکم کردی ... دوباره ... بی دلیل ... دیوانه شدم ... به خودم گفتم اگر دوباره برگرده دیگه قبولش نمی کنم ...
    گذشت ... دو سال گذشت ...
    ساعت یک نصف شب یکی از روزای خرداد دیدم یه مسیج برام اومد...دیدم اسم تو رو بالاش نوشته ... گفتی ناراحتی ... عهدم با خودم یادم رفت...یادم رفت قرار نبود دیگه بهت محل بدم ... آرومت کردم ... گفتی هیشکی عین تو منو اروم نمی کنه ... خوشحال شدم .. گفتی عاشقمی ... گفتم منم ... گفتی سرنوشتتم ... گفتم مرسی ...
    زمان گذشت... یه ماه نشد ... دیدم اینبار من کم آوردم ... دیدم دیگه نمی شه ... عاشقت بودم ... خیلی ... اما در کنارت عذاب می کشیدم ... نمیدونم چرا ... بهت گفتم از هم جدا شیم ... ناراحت شدی ولی مثل همیشه با غرور همیشگیت گفتی باشه ...
    رفتی ...
    اما هنوزم عاشقتم...هنوز...اما دیگه به باتو بودن فکر نمی کنم ...
    انگار رفتی تو خاطرم ... انگار شدی یه جزیی از خودم ...
    جزیی که هنوزم که هنوزه ... باهامه ...
    عشقو فقط با تو فهمیدم ...
    هنوزم یاد دستات می افتم ... دستهایی که انقدر کوچولو بودن که همیشه توی دست من گم می شدن...


  16. 5 کاربر از Behradj بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #49
    Banned
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    پست ها
    81

    پيش فرض

    چیزی که در ذهنم است بسیار تاریک و کوتاه است...
    هر وقت به یاد آن می افتم خنده ام می گیرد...
    گاه فکر می کنم دیوانه شده ام !
    اما هنوز هم دلم برایت تنگ می شود...
    همه چیز خوب بود...همه چیز عالی بود...
    اما ناگهان چیزی شبیه به زلزله ای امد...همه چیز را خراب کرد ...
    ما را از هم دور کرد...و دوری را به ما نزدیکتر...
    حال تو بیشتر به دوری از من نزدیکی تا به خود من...
    ای کاش دور می ماندی...
    ای کاش هیچوقت برنمی گشتی...
    دیر برگشتی...
    زمانی که برگشتی...دیگر من، آن من قبلی نبودم ...
    همه چیز از هم پاشید !
    تمام شد ...
    این بار تو ماندی و همه بی کسی هایت... این بار تو ماندی و همه چیز هایی که زمانی من با آنها تنهای تنها بودم...
    این بار تو شدی تنهای تنها !
    گاهی به یاد ان دوران می افتم ... باز هم خنده ام می گیرد !
    خنده ای تلخ است، اما پشت آن تجربه ایست...
    تجربه ای که اگر برنمی گشتی متوجهش نمی شدم...
    ای کاش تا آخر یا با من می ماندی...
    یا با دوری از من...

  18. 2 کاربر از Behradj بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #50
    داره خودمونی میشه r*a*m*i*n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یاد او.....
    پست ها
    27

    پيش فرض

    کاش خدا هنوز همین نزدیکی بود

    کاش حس بودن جاودان خدا توی لحظه ها اینقدر دور نبود

    کاش باز بارون میومد تو از بطن پاکیش ظهور میکردی

    کاش نوازش نگاههای فرشته وارت تا آخرین تپش حیات ، نبض لحظه هام میشد

    کاش هنوزم لمس حضور مهربونت معجزه ای بود واسه بهاری شدن برگ برگ پاییزی وجودم

    کاش.....



    پی نوشت:

    خدا خوب میداند اگر بروی هرگز نمیبخشمش!

    میداند اگر نباشی خواهم مرد

    میداند.....

    اما؛ باز دریغ میورزد!!!!!

    اینهمه عظمت نامحدود و اینهمه دریغ نامعلوم!!!!!

  20. 3 کاربر از r*a*m*i*n بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •