تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 493 از 640 اولاول ... 393443483489490491492493494495496497503543593 ... آخرآخر
نمايش نتايج 4,921 به 4,930 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #4921
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    وقتی دلت پیش خودت نیست

    ماندن یا رفتن

    خواندن یا سکوتــــــ

    دیدن یا ندیدن

    بوسیـــــدن یا …

    اصلا چه فرقی میکند؟!

    دیگر عشقی نیست

    حالی نیست

    رویایی نیست که بخواهی برایش بمیــــــری!

  2. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #4922
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    از دوستان دو رنگم

    عجیب دلتنــــــگم...

    فدای همتــــــ آن دشمنی

    که یکرنگــــــــ است

  4. 5 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #4923
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    در ابعاد این عصر خاموش
    من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
    و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
    و خاصیت عشق این است

  6. #4924
    داره خودمونی میشه mostafa 1981's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    45

    پيش فرض

    ھر قدر
    چشم انتظاریم بیشتر ، بیشتر نمی میرم .
    و به نقره ای که در دست تو حلقه بود
    و دو کندوی چشمت می اندیشم
    و این که
    با آن ھمه قول و قرار ، بی قرار تو بودم
    باید بلند بلند
    اشک بریزم
    به بلندای پارسال نرفته از یاد
    کاش می شد
    جای تقویم
    روزھا را به دیوار زد .


  7. این کاربر از mostafa 1981 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #4925
    کاربر فعال انجمن موسیقی و ورزش Pessimist's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    3,382

    پيش فرض

    دردِ مرا که دانست از گریه های آن شب
    وقتی که شعر ِ مُزمن وامانده بود در تب

    دردِ مرا که دانست، نشخوار هر شبِ تن

    یک کاغذِ مچاله، یک خودنویس ِ بی من

    دردِ مرا که دانست، قلبی درون آتش

    وقتی که مُردم از تو در قصه ی سیاوش

    وامانده در مِهی سرد یک روح ِ خسته، لرزان

    یک آگهی به دیوار، عشقی که گشته اَرزان

    درد مرا که دانست، یک آینه ی شکسته

    یک قابِ عکس ِ مضحک، یک کادوی نبسته

    خواب از فشار دردم، وقتی درون گورم

    وقتی که مثل سایه در حالتِ عبورم

    خونی ست بر دو دستت ماسیده از گلویم

    درد مرا که دانست؟ از هجر ِ تو چه گویم؟

  9. #4926
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    می تراشم، آرام آرام؛

    گاه با جان می کوبم، گاه به نوازشی.

    و دمی می آسایم، نه برای خود،

    که سنگ همیشه از تیشه خسته تر است.

    ...... در دلم لرزشی نیست، و نه صدای تیشه ای،


    تنها خستگی ای مبهم.

    گاه می اندیشم

    کاش من هم

    در سینه سنگی داشتم

  10. 4 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #4927
    داره خودمونی میشه mostafa 1981's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    45

    پيش فرض

    به عروسک ھایت برِس
    تو را چه به کینه
    بُروز کنایه و بدخلقی
    که با شنیدن یک سرود مضطرب از من
    به لکنت می افتی
    بی کفشی بھانه است
    پابرھنه ھم می توان رسید
    چقدر دھان پارگی می خواھد این توجیه نا نجیب
    و با این که
    تازه امروز به دنیا می آیم
    تو پیش از تولدم
    دندان ھایم را شمرده ای .

  12. 4 کاربر از mostafa 1981 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #4928

    پيش فرض


    رؤیــآهایــَـــم ..

    دیگـَر عَتیقـــ ه / عَتـیقــــ ه اند

    بَس کــ ه چشمآنــَـم

    بــ ه رآه آمَدنَتـــــ ــ

    خآکــ / خآکـــــ خورده انـد / ..

    پرویـــز


  14. 6 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #4929
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    غمي غمناك

    شب سردي است ، و من افسرده.
    راه دوري است ، و پايي خسته.
    تيرگي هست و چراغي مرده.

    مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
    دور ماندند ز من آدم ها.
    سايه اي از سر ديوار گذشت ،
    غمي افزود مرا بر غم ها.

    فكر تاريكي و اين ويراني
    بي خبر آمد تا با دل من
    قصه ها ساز كند پنهاني.

    نيست رنگي كه بگويد با من
    اندكي صبر ، سحر نزديك است:
    هردم اين بانگ برآرم از دل :
    واي ، اين شب چقدر تاريك است!

    خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
    قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
    صخره اي كو كه بدان آويزم؟


    مثل اين است كه شب نمناك است.
    ديگران را هم غم هست به دل،
    غم من ، ليك، غمي غمناك است.
    سهراب سپهري

  16. 2 کاربر از weronika بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #4930
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    گفتی دهانم بوی شیر میدهد...

    رفتی..!!!


    حالا بوی سیگار،


    بوی مشروب،


    بوی "دروغ" هم می دهد...


    ...بــــــرگـــــرد..!!!

  18. 8 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •