تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 48 از 61 اولاول ... 3844454647484950515258 ... آخرآخر
نمايش نتايج 471 به 480 از 606

نام تاپيک: هر کی میخواد یک رمان باحال بخونه بیاد تو!

  1. #471
    پروفشنال snowy_winter's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    پست ها
    645

    پيش فرض

    وسترن جان سلام و خسته نباشی
    متاسفانه تازه این تاپیک رو دیدم و خیلی خوشحالم که دیدمش، ولی نمیتونم آرزو نکنم کاش زودتر دیده بودم!
    شیطان کیست رو 2 شب پیش دانلود کردم ولی متاسفانه نتونستم بیام اینجا و پست بدم. عصر تموم شد. داستان جالبی داشت و خیلی خوب هم تونشتی شیطان واقعی رو تا آخر داستان پنهان کنی
    واقعا بهت تبریک میگم دوست من
    الان شروع کردم به خوندن این تاپیک از صفحه ی اول
    برات آرزوی موفقیت دارم
    بازم میام

  2. #472
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    467

    پيش فرض

    خوشحال شدم دوست عزیز.امیدوارم از رانده شدگان هم خوشت بیاد....

    آخرین نفر ناتالی بود.بتسی و سوفیا از دیدن او تعجب کردند چون او هیچوقت آنجا برای غذا نمی آمد.او مسئول دفتر روزنامه نگاری بود و استادها با او مثل یکی از خودشان رفتار می کردند واو همیشه در دفتر خودش غذا می خورد اما حالا او هم مثل بقیه دخترها دامن کوتاه شطرنجی یونیفرم را پوشیده سینی به دست پشت میزشان منتظر گرفتن سهمش بود..او هم از دیدن رافائل شوکه شد اما فرصت نکرد چیزی بپرسد رافائل رو به بتسی کرد:(اگه دیگه احتیاجی به کمک من نیست برم؟دوستم منتظرمه!)

    بتسی از هولش تعظیم بزرگی کرد:(نه...خیلی خیلی متشکریم)

    رافائل با خم کردن سر از هر سه خداحافظی کرد و سینی غذای خودش را که سوفیا برایش حاضر کرده بود برداشت و پیش متیوس رفت.ناتالی تا سوفیا برای او هم غذا می کشید پرسید:(این کی بود؟)

    بتسی آه خندانی کشید:(خیلی نازه مگه نه؟یه آقای واقعی)

    سوفیا بجای او جواب داد:(برای کمک اومده بود!)

    ناتالی نگاهش را گرداند:(مگه آلیس و کترین نبودند؟)

    سوفیا غرید:(البته که نبودند!اون دوست تیتیش مامانی تو که توی آشپزخونه قایم شد خانم عیاش هم پی شهوترانی خودش رفت!)

    ناتالی که چشمش به آلیس در گوشه آخرین میز خالی خورده بود،گفت:(هیچ اینطور بنظر نمیاد در حقیقت هیچوقت اونو اینقدر سر به زیر و غمگین ندیده بودم)

    سوفیا که هنوز هم خستگی کار در روح و روانش بود با خشم گفت:(امیدوارم پسره حسابی ادبش کرده باشه!)

    ناتالی با بی حوصلگی فوت کرد:(بازم پسر؟)

    سوفیا سینی او را به بتسی داد تا سوپش را پر کند:(بجای این حرفا بگو بینم تو اینجا چکار می کنی؟تو که به ما افتخار نمی دادی؟)

    ناتالی خم شد خودش نوشابه اش رابرداشت:(برای تهیه خبر وگزارش اومدم امروز اولین روزه و این اولین ناهار شاگردای جدیده.... الان باز کوین پیداش می شه!)

    بتسی سینی او را داد و با شوق گفت:(عالی شد !حالا با هم غذا می خوریم!)

    سوفیا خنده پر تمسخری کرد:(اینو شاید بتسی باور کنه من نمی کنم!خیلی عصبی و گرفته بنظر میایی تو چیزی ات شده!)

    ناتالی به غذایش ناخونک زد:(راستش یکی هم بدجوری منو ادب کرده!)

    و قبل از انکه فرصت پرسیدن به آندو بدهد به سوی میزآلیس راهی شد.

    ***

    چشم بنجامین به در مانده بود.چطور ممکن بود جوزف با وجود عجله و دقت ومقرارتی بودن هنوز نیامده باشد؟ریمی با وجود شلوغی اطرافش حواسش بر او بود:(هی اون داداش مامانی تو دوربین مخفی رو کجا کار گذاشته؟)

    بنجامین باور کرد و با وحشت گفت:(کدوم دوربین؟نه..چه دوربینی؟)

    ریمی خندید :(خوب ضاهراً سرکاریم!مگه آقا نبود غر می زد زود باشید؟پس کو؟)

    بنجامین تازه متوجه شوخی او شد ونفس راحتی کشید:(خب نمی دونم شاید...)

    ویک لحظه گرفته شد.نکند برایش اتفاقی افتاده باشد؟غم ناگهانی او از چشم تیز ریمی دور نماند:(فکر می کنی مشکلی براش پیش اومده؟)

    بنجامین از توجه او متعجب وشاد شد:(خب کمی می ترسم چون...چون...)

    و باز حرفش را نصفه رها کرد چون ترسید ریمی مثل جوزف اورا بخاطر ترسو بودنش مسخره کند اما ریمی رو به یکی از دوستانش کرد و گفت:(تراویس برو جوزف بروگمان رو پیدا کن!)

    پسرک از جا بلند شد:(اگه پیداش کردم چکار کنم؟چیزی بهش بگم؟)

    (نه فقط بیا خبر بده کجاست وچکار می کنه)

    و پسرک برگشت و دوان دوان سالن را ترک کرد.بنجامین شوکه شده بود.یعنی آنها جوزف را می شناختند؟عجیب تر اینکه ریمی بجای مسخره کردن درکش کرده و کمکش می کرد!

    ***

  3. این کاربر از western بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #473
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    مرسیییییی،ولی متاسفانه نمیتونم دانلودش کنم،می شه همینجا ضمیمه کنی؟؟؟؟؟؟؟؟

  5. #474
    پروفشنال snowy_winter's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    پست ها
    645

    پيش فرض

    ممنون عزیزم
    خیلی دلم میخواد رانده شدگان رو هم بخونم ولی نتونستم دانلودش کنم. همه ی لینکها رو امتحان کردم ولی نشد میشه لطفا جای دیگه آپلودش کنی؟

  6. #475
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    467

    پيش فرض


    متیوس به میز خالی کناری که متعلق به تری بود وهنوز دو سینی غذا دست نخورده بر رویش مانده بوداشاره کرد:(هم اتاقی فراری ما باز کجا رفته؟)

    رافائل به شوخی گفت:(فکر نکنم به این زودی ها آشنایی باهاش نصیبت بشه!)

    متیوس به تمسخر گفت:(مشتاق هم نیستم..فقط مشکوکم)

    رافائل سر بلند کرد ومتیوس با نگاه جدی اش به او خیره شد:(بنظر میاد پسره چیزایی می دونه!)

    (در چه مورد؟)

    (مطمئن نیستم... اما احساس خطر می کنم!)

    (فکر نکنم باعث درد سرمون بشه)

    (نه نه اون خطر از یه جای دیگه است و فکر کنم اون بو برده)

    رافائل با تعجب گفت:(از کجا به این نتیجه رسیدی؟)

    (اونو دیدم....وقتی زنگ رو می زد)

    رافائل بیشتر تعجب کرد:(زنگ خطر کشتی رو می گی؟)

    متیوس سر تکان داد:(عجیب نیست؟)

    (شاید قصد شوخی داشته؟)

    (تو همیشه اینقدر خوشبینی؟)

    رافائل بجای جواب دادن لبخند شرمگینی زد و متیوس سرش را نزدیک تر برد وآهسته تر گفت:(اون پسره رو هم دیدم)

    رافائل هم سر پیش برد:(کی؟)

    متیوس به ته سالن ،جایی که ریمی و دوستانش نشسته بودند اشاره کرد:(همونی که اونو توی دستشویی کشتی زندانی کرد)

    (خوب؟)

    متیوس صدایش را تا آخرین حد پایین آورد:(روی عرشه بغلش کرد!)

    رافائل خنده ای کرد و عقب تکیه زد:(خب من بهت گفتم اونا با هم دوستند)

    متیوس عصبانی شد:(جلوشو گرفت نره پیش بروکلین!)

    رافائل با بی علاقگی پرسید:(بروکلین کیه؟)

    (یه محکوم!)

    رافائل با وحشت دوباره سر پیش برد:(توی کشتی بود؟)

    متیوس غرید:(اینجاست!یکی از شاگردهاست!)

    رافائل بیشتر وحشت کرد:(یعنی خودشو جای یکی از شاگردها جا زده؟اونو باید به مسئولین گزارش بدیم...)

    متیوس عصبانی تر شد:(نه اون آزاد شده و توی هنرستان ثبت نام کرده!)

    (خب پس مشکل چیه؟)

    (اونها همدیگه رو نمی شناختند...هر کدوم از یه ایالت جدا اومدند!)

    رافائل باز با مهربانی خندید:(اینکه دلیل نمی شه؟ما هم همدیگه رو نمی شناختیم و از ایالتهای جدا اومدیم الان هر کی ما رو ببینه فکر می کنه چندین ساله که...)

    متیوس دستش را جلوی دهان رافائل گرفت:(گوش کن بقیه شو!من مکالمه هاشونو شنیدم..اون لحظه که همه در عرشه بودیم و اونها متوجه من نبودند که نزدیکشون بودم...پسره به هم اتاقی ما گفت می دونم منم یکی از اونهام اما حالا وقتش نیست!)

    بالاخره رافائل نگران شد:(یکی از کیا؟)

    متیوس راضی از موفق شدنش در جلب توجه او،سر تکان داد:(موضوع اینه...اونها در مورد یه عده حرف می زدند که خودشون و اون پسره محکوم...بروکلین هم عضوشه!)

    رافائل با عجله اضافه کرد:(و اون پسره که دستش سوخت!)

    اینبار متیوس کنجکاو شد:(از کجا می دونی؟)

    (توی کشتی دنبال تری می گشت و ازم پرسید دیدمش یا نه...خیلی ناراحت و نگرانش بود و وقتی تری رو پیشش بردم تری گفت اون پسره کجاست!انگار انتظار داشت پسره با همون حرف بفهمه منظورش کیه!)

    متیوس سر تکان داد:(پس ساشا دومنیک هم هست!)

    (موضوع چیه؟این گروه چیه؟)

    (نمی دونم اما باید سر در بیاریم!)

    رافائل با خستگی گفت:(تو همیشه اینقدر بدبینی؟)

    متیوس لبخند شرورانه ای زد:(می دونستم اینو می گی!)

    رافائل عصبانی شد:(معلومه که می گم!هر کسی اینجا یه گروه دوستی تشکیل داده قرار نیست فضولی همدیگه رو بکنیم..غیر از این ما....)

    متیوس لبخند به لب حرفش را برید:(اگه بگم منو تو هم عضو اون گروهیم چی می گی؟)

    رافائل خشکید:(جدی می گی !؟از کجا فهمیدی؟)

    متیوس غرید:(تو اول جواب منو بده!)

    رافائل زمزمه کرد:(اما اونها که ما رو نمی شناسند؟)

    متیوس با تمسخر بجای او ادامه داد:(ما هم اونها رو نمی شناسیم نه؟ما دو تا هم همدیگه رو نمی شناختیم نه؟)

    حالا دیگر رافائل بیشتر از او نگران شده بود:(یعنی خطری ما رو تهدید می کنه؟)

    متیوس هنوز هم لبخند به لب داشت:(این همون چیزیه که پسره به ریمی ولش گفت!)

    (وریمی چه جوابی داد؟)

    (ازش خواست تا رسیدن به جزیره صبر کنه!)

    (توی دستشویی؟)

    (فکر کنم ریمی نتونسته بهش اعتماد کنه و محض احتیاط اونو تا رسیدن به جزیره حبس کرده!)

    (تا چکار نکنه؟)

    (به بقیه گروه خبر نده!)

    (چرا؟)

    (نمی دونم!شاید واقعاً خطری هست!)

    (از کجا می دونی هدف پسره..ولش این بود؟)

    (چون اون می خواست بیاد به من خبر بده!)

    رافائل نالید:(چی ؟تو؟؟؟)

    (درست تا یک قدمی من رسیده بود که پسره ...ولش صداش کرد که یکی به اسم فلانی باهات کار داره و اونو با خودش برد!واونجا فهمیدم چیزیه که به منم مربوطه بعد دیدم هم اتاقی شدن منو تو اونو شوکه کرد پس تو هم هستی!)

    رافائل با وحشت پرسید:(بقیه گروه چی؟)

    (ساشا با بروکلین و برادر بروکلین،ونیز افتاده و ریمی با دو برادر دیگه !)

    (اما مسئولین ما رو توی اون اتاقها جایگزین کردند!)

    (و دقیقاً اینه که اونها رو ترسونده)

    (پس موضوع اونها نیستند...کسانی که ما رو انتخاب کردند مشکوکند!)

    (دقیقاً)

    (بنظرت چرا ما رو انتخاب کردند؟)

    متیوس سر تکان داد:(برگشتیم جای اول!چرا؟)

    رافائل نگاهش را در سالن چرخاند:(یعنی خودشون چیزی فهمیدند؟)

    (باید بپرسیم...توی این مساله نباید تنها فعالیت کنیم...مشکل هممون یکی وباید همکاری کنیم!)

    رافائل انگار در خواب بود با خود زمزمه کرد:(درسته!)وبناگه چشمانش با ترس پر شد:(یه چیزی رو می دونی؟)

    متیوس با نگرانی باز جلو خم شد:(چی؟)

    (اگه بارون شدت نمی گرفت....کشتی می خواست به محض پیاده شدن شاگردها برگرده!)

    متیوس منظورش را نفهمید:(خب؟)

    رافائل چشمان خاکستری اش را به او دوخت:(چرا نمی فهمی....پسره می خواسته تری رو برگردونه!)

  7. این کاربر از western بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #476
    پروفشنال somayeh_63's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    تبريز
    پست ها
    769

    پيش فرض

    شرمنده ابجی تازه رمانم داره شروع می شه تو نخون من ذره ذره پیش می رم خسته می شی تموم شه...که یه سالی مونده..بهت خبر می دم

    ایول به خودم
    اولین تشکر از آمنه خانوم توسط بنده ثبت شد
    هوررررررررررررررااااااااا ااااااااااااا

    پس خانومی من نخونم بهتره
    چون من داستاناتو می بلعم
    اگه شروع کنم بخونم اصلا نمیتونم تحمل کنم تا تیکه تیکه بذاری
    گاهی سر میزنم اینجا، اما نمیخونم تا تموم شه
    خدا کنه زودتر تموم شد دارم از کنجکاوی میترکم
    Last edited by somayeh_63; 25-07-2008 at 19:55.

  9. #477
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خیلی عالی شده وسترن جان
    گاهی سر میزنم اینجا، اما نمیخونم تا تموم شه
    چه طاقتی داری یعنی تا به حال اصلا نخوندی؟بهتر چون اگر بخونی خوب نیست مثل ما زجر کش می شی(خنده)

  10. #478
    ناظر انجمن عکاسی masoudtr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    نقطه مرزی
    پست ها
    4,562

    پيش فرض

    من الان میخوام بخونم
    فقط اگه از اسمهای ایرانی و فضا های مطابق با شرایط ایران استفاده کنی همذات پنداری بهتری در خواننده ایجاد میکنه

  11. #479
    ناظر انجمن عکاسی masoudtr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    نقطه مرزی
    پست ها
    4,562

    پيش فرض

    دمت گرم من دارم میخونم البته فعلا شیطان کیست رو

  12. #480
    پروفشنال snowy_winter's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    پست ها
    645

    پيش فرض

    کسی لطف نمیکنه کتاب رانده شدگان رو جای دیگه آپ کنه؟ همه ی لینکها رو امتحان کردم ولی نتونستم دانلودش کنم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •