سلام ، ميتونيد اين لينك شيطان كيست رو دانلود كنيد ببينيد كار ميكنه يا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط ميخوام ببينم درست pdf كردم يا نه ؟؟؟؟؟؟؟
مرسي فقط لطفا زودتر جوابشو بدين
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام ، ميتونيد اين لينك شيطان كيست رو دانلود كنيد ببينيد كار ميكنه يا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط ميخوام ببينم درست pdf كردم يا نه ؟؟؟؟؟؟؟
مرسي فقط لطفا زودتر جوابشو بدين
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Last edited by bewitch; 19-07-2008 at 06:23.
وسترن جان کجایی نمی خوای بیای ادامه رمان قشنگت رو بزاری؟
به به دوست عزیز زحمت کشیدید.بله شده خیلی هم زیبا شده..فقط امضای پای نوشته...شما همون آقا محسن هستید؟یا پی دی اف اونو تنظیم کردید؟
چشم تری به در مانده بود.غذای خودش را خورده بود اما غذای ساشا داشت کنار سینی او سرد می شد که آلیس برگشت.تری با دیدن او از جا پرید و قبل از رسیدن او به دوستانش خود را به او رساند:(ساشا کجاست؟)
آلیس شرمگین گفت:(نمی دونم کجا رفت..نذاشت پانسمانش کنم!)
تری نگران شد:(چرا نذاشت؟)
آلیس شانه هایش را بالا انداخت:(منم نفهمیدم!خیلی منقلب شده بود...)
دلهره بی علت بر دل تری افتاد.یعنی چیزی فهمیده بود؟آلیس با وجود نارضایتی می خواست توضیح بیشتری بدهد که تری شروع به دویدن کرد و در عرض چند ثانیه خود را از سالن بیرون انداخت.بیرون باران ریزشده، می بارید و به همین علت افراد زیادی به چشم می خورد.تری یک نگاه گذرا به اطراف کردبا آن یونیفرمهای تکراری حتی اگر سه نفر هم بیرون بود باز هم تشخیصش سخت بود.فکر کرد شاید به اتاقش برگشته پس برای رسیدن به طبقه دوم راه افتاد.قلبش از خستگی ونگرانی به تپش افتاده بود اما اهمیت نداد.سالنها خلوت بود و او سریعتر توانست خود را به اتاق ساشا برساند.با فکر اینکه کسی غیر از ساشا داخل نیست در را تند و بی اجازه گشود و دهانش را باز کرد ساشا را صدا کند که متوجه شخص دیگری خوابیده بر یکی از تختها،شد.شلوار زرشکی یونیفورم و بلوز سفید بتن داشت.موهای طلایی اش بر بالش پخش شده بود و دستهایش بر سینه اش چیزی می فشرد.با اینکه پشتش به تری بود تری فهمید او باید همان پسرک عروسک چهره،ونیز باشد.با فکر اینکه در خواب است می خواست در را آرام ببندد و برود که صدای هق هق شنید و سرجاماند.او می گریست!!!
قلب تری بدون کنترل فشرده شد.چرا باید پسری در این سن اینطور بگرید؟صدای صحبتی در سالن بلند شد و او مجبور شد در را ببندد .اما پشت در ماند.صدای پسرک بیرون می آمد.تری پلک برهم گذاشت.آنها فرق داشتند.تفاوتهای بزرگ و جدی تر از بقیه!آنها خاص بودند.ساشا هم،رافائل هم،متیوس و ریمی هم...و مطمئن بود بروکلین و جوزف و بنجامین هم خاص و متفاوت بودند.یعنی علت انتخاب شدنشان این بود؟مگر آنها را می شناختند؟
صف داشت تمام می شد و با وجور رافائل دیگر نیازی به کمک آلیس نبود.بتسی برای او هم غذا می کشید که آلیس گفت میل ندارد و رفت و بریکی از میزهای خالی،دور از بقیه نشست.سوفیا با وحشت رو به بتسی کرد:(یعنی چش شده؟)
بتسی هم نگران ومتعجب شده بود.این حرکات از آلیس بعید بود.آهسته گفت:(شاید بخاطر سوزوندن دست پسره ناراحته)
سوفیا خنده ای کرد:(تو چی داری می گی؟آلیس با اذیت کردن پسرا شارژمی شه!)
بتسی هم چشم بر آلیس دوخت:(شاید هم پسره بدجوری ضایعش کرده!)
صحبت آنها را پسری ته ریش دار و موسیاه قطع کرد.بجای یک سینی دو سینی جلوی سوفیا گذاشت:(من می تونم دو وعده غذا بگیرم؟)
سوفیا با تعجب گفت:(نه متاسفم ...سهم همه یه وعده است!)
پسرک به تندی گفت:(واسه خودم نمی خوام...یکی شو واسه داداشم می خوام)
سوفیا به اطراف نگاهی انداخت:(برادرتون اینجاست؟)
(اتاقش باید باشه)
(پس نمی تونم بدم)
پسرک بر خلاف ظاهرش صدای نرمی داشت:(آخه چرا؟)
سوفیا شانه هایش رابالا انداخت:(قوانین!)
پسرک نفس عمیقی کشید و سکوت کرد.بتسی دلش به حال او سوخته بود.رو به سوفیا کرد:(غیر از ما دوتا کس دیگه ای نمونده غذا هم اضافیه...بده ببره)
سوفیا با دو دلی به او نگاه کرد:(آخه می ترسم اگه بفهمند ممکنه...)
پسرک با عجله گفت:(نه مهم نیست...سهم خودمو می برم..می تونم؟)
با اینکه این پیشنهاد پسرک هم مخالف قوانین سالن بود دیگر سوفیا نتوانست برای بار دوم پسرک را رد کندبناچار گفت:(ما می دیم شما توی ظرف دیگه ببرید اینطوری کسی نمی فهمه!)و به آشپزخانه اشاره کرد:(از اونجا بگیرید)
پسرک با خوشحالی سر تکان داد:(باشه!متشکرم)
سوفیا کمی پوره زیادتر گذاشت و بتسی تا جایی که سینی پسرک جا داشت سیب زمینی پر کرد.پسرک متوجه شد و با نگاه معصومانه ای تشکر کرداما وقتی با سینی وارد آشپزخانه شد کترین که آنجا تنها غذا می خورد با دیدن او جیغ کوتاهی زد و از جاپرید!پسرک شرمگین سرجا ماند:(ببخشید انگار خیلی ترسوندمتون!)
کترین سر پا به لرز افتاد:(چی می خواهی؟)
پسرک سینی را برروی میز گذاشت:(می خواستم غذای منو ببندید ببرم اتاقم)
کترین با خشم غیر طبیعی گفت:(نمی شه!همینجا بخورید)و به تندی اضافه کرد:(نه اینجا...منظورم توی سالن!)
پسرک متوجه ترس کترین شده و با شک و تردید پرسید:(همکاراتون گفتند می تونم ببندم و ببرم شما چرا مخالفت می کنید؟)
کترین از نگاه سیاه و سخت شده ی پسرک بیشتر ترسید اما عقب نشینی نکرد:(اینجا قوانینی داره!شما فکر کردید اینجا کجاست؟)
پسرک با این حرف شکش بیشتر شد و اخم کرد:(منظورتون چیه؟)
کترین متوجه خرابکاری اش شد و غرید:(می شه برید بیرون؟)
پسرک سینی را دوباره بر داشت و نگاه پر نفرتی به کترین انداخت:(سینی رو بر می گردونم!)
واز در خارج شد.کترین می خواست در پی اش داد بزند" نمی تونی غذا رو بیرون ببری"اما صدا در گلویش حبس شد ولرزش تنش به حدی رسید که مجبور شد دوباره بنشیند.
خوب من اولین نفرم که می خونم
موفق باشی وسترن جان
نوشته شده توسط western [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نه بابا آقا محسن كيه ؟؟؟؟؟؟؟؟ من اينو همين طوري از روي WORD صفحه اول براي امتحان درست كردم منتها آكروبات ريدرم خراب بود نتونستم امتحانش كنم ، حالا اگه درسته پس من رانده شدگان رو هم pdf ميكنم ......
واسه اين داستانت خيلي ناز ميكنيا ، همش هفته اي 10 خط مي نويسي ...... آواتار نو هم مبارك
چاکر بیویچ خودمون خب من فکر کردم محسنی!دستت درد نکنه عالی کار کردی زحمت می شه اما رانده شدگان رو بکنی خیلی خوب میشه..در مورد این داستان حق باشماست منتهی می ترسم چون گفتم هنوز ننوشتم و هنوز نامطمئن می رم جلو...از فردا زیاد تر تایپ می کنم
اينم رانده شدگان به صورت pdf :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرسی دارم رانده شدگانو دانلود میکنم....
وسترن جون تا حالال که خوب داستانو بردی جلو ترست واسه چیه؟؟؟؟؟؟؟با اعتماد به نفس جلو برو خانومی
pdfرانده شدگان با اکروبات ریدر باز نمیشه!!!!!!!!!!!!!یه نفر دیگه امتحان کنه و جواب بده
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)