بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند
قاب عكس توست اما شيشه ي عمر من است
بوسه بر مويت زنم , ترسم كه تارش بشكند
تار موي توست اما ريشه ي عمر من است
بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند
قاب عكس توست اما شيشه ي عمر من است
بوسه بر مويت زنم , ترسم كه تارش بشكند
تار موي توست اما ريشه ي عمر من است
گريه كردم گريه هم اينبار آرامم نكرد
هرچه كردم... هرچه... آه! انگار آرامم نكرد
روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل
گرمي آغوش شاليزار آرامم نكرد
بي تو خشكيدند پاهايم كسي راهم نبرد
درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد
خواستم ديگر فراموشت كنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، اين كار آرامم نكرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نكرد
ذوق شعرم را كجا بردي كه بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودكار آرامم نكرد
چه نا برابر است ، جنگ ِ من و تو
قبول ندارم
به جنگ آمده ای و تیغ عشق آوردی
حساب نکردی که من
به جز تو
هیچ ندارم ؟
برای خواب معصومانه عشق کمک کن بستری از گل بسازیم،
برای کوچ شب هنگام وحشت,کمک کن با تن هم پل بسازیم،
کمک کن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم،
کمک کن با کلام عاشقونه برای زخم شب مرهم بسازیم
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم
عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم
هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم
عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم
برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود
بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود
من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم
ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مرا همره و همرام کرد
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان بردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!!
تو مثل یه اتفاقی که یه روز می خواد بیفته
مثل اون شعر تری که هیچ کسی هنوز نگفته
مثل قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار
مثل اشکهایی که آروم می چکن رو سیم گیتار
دست تو حسی مثل چیدن سیبهای قرمز
مثل سینه ریزی که روش می نویسن بی تو هرگز
مثل ذوق یه کویری بعد یه دعای بارون
مثل نقش فال قهوه توی کوچه های مجنون
مثل بیشتر بهارا دوباره من از تو دورم
بیا و نذار بریزه آخرین برگ غرورم
کاش میشد با تو بودن را نوشت
تا که زیبا را کشم بر هر چه زشت
کاش میشد روی این رنگین کمان
مینوشتم تا ابد با من بمان
شب ها این سقف لاعلاج
بدخوابمان می کند چک چک کلمات
و چقدر تنهاییم اینجا و ...
نیست کسی
جز شعر و من و خدا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)