تنهایی این چنین میکند با انسان
چندسالیست با آینه شطرنج میکنم
نمیدانم چرا در هر صورت من بازنده ام..!!
شاعر: هادی گلباغی
تنهایی این چنین میکند با انسان
چندسالیست با آینه شطرنج میکنم
نمیدانم چرا در هر صورت من بازنده ام..!!
شاعر: هادی گلباغی
زندگی شطرنج است ,عمر ما صفحه آن.
آدمی در این سو,روزگار در آن سو
هر دو بازیگر این شطرنجند.
مهره های روزگارهر کدام حادثه ای
مهره های آدمی قدرت چالش اوست.
هر کسی در بازی
سهمی از پیروزی ,سهمی از تجربه تلخ شکستی دارد.
خوش به حال آن کس
که اگر کیش هم شد , نگذارد هرگز روح انسانی او
بشود مات فراروی فریب دنیا.
نگذاردهرگز
و نگذارد هرگز.
شاعر: مارِی توتونچی
Last edited by Sanomas; 17-02-2014 at 18:07.
.
حتی در بازی شطرنج هم
زدن سرباز افتخاری ندارد!
.
شکوه غنچه ی نارنج داری
به دشت سینه ی خود گنج داری
ولی پیداست از کیش نگاهت
خیال بازی شطرنج داری
شاعر: عباس زرگوش
Last edited by Sanomas; 12-03-2014 at 21:07.
آي خونه و آي خونه صفحه 64 خـــــــــــــــونه
رنگ سفيدو ســــياه عرض و ستون 8 خـونه
مهره ها توي شطرنج اسم دارن و نشـــــــونه
چهارگوش اين مـربع رخ هـــا توشــون پنهونه
اسبـــه پرش ميكنه صفحه رو مي لرزونــــــه
قطر كج صفحه هم فيل ها را مي خندونــه
شاه بالاتخت نشسته وزير رو مي گردونــــــــــه
وقتي ميره قله شاه انگار توي زنـــــــــدونــــه
ترس داره از سوارها چشماش با كيش گريونه
اسير و آچــــمز ميشه هرجا كه راه بندونـــــــــه
پياده اي كه تنهاست درد و غم و ميـــــــــــدونه
پيـــــــاده دسته دسته دشـــــــمن و مي رنجونه
شاعر: اسماعيل زارع زاده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قیمت کیش شدن را به جان خریدم تا تورا بینم من شاه شاهان از هیچ تهدیدی نترسیدم
برای تو ... برای عشق ... مات نخواهم شد تا توباشی ... به دیدارم بیا ای دوست
در شرف مات شدنم کیش را چه باک ...
Last edited by Demon King; 23-02-2014 at 17:02.
زندگی شطرنج دنیا و دل است
قصه پر رنج صدها مشکل است
شاه دل کیش هوسها میشود
پای اسب آرزوها در گل است
فیل بخت ما عجب کج میرود
در سر ما بس خیال باطل است
مهره های عمر من نیمش برفت
مهره های او تمامش کامل است
ما نسنجیده پی فرزین او
غافل از اینکه حریفی قابل است
شاعر: سيد مصطفی تقوی
من مگر مهره شطرنج تو بودم مرا چرخاندي
بارها دور زدي صفحه تقدير مرا گرداندي
دست ويرانگر تو بود به هر سويم برد
همچو بازيگر قهار مرا سوزاندي
شاعر: معصومه عرفاني
ای لب تو جام حميرای من
وی نگهت خمّ و صبوحای من
برد به تاراج دلم ، آن رخت
عرصه شطرنج تو را ، مات ، من
شاعر: رامتين خسروان
Last edited by Sanomas; 12-03-2014 at 21:10.
عاشــقم مـن، عاشــق ِ آن روی مـــاهَـت نـازنـین
آرزو دارم کـه بـاشـــــــم در پنـــــــاهَـت نازنـین
هــرچه غــم داری به دل با قیمـت جان میخـَرَم
مُـــردنـم بــِه تـا کـه بیــنم اشـک و آهَـت نازنـین
تا دراین گلـشن بُـــوَد گلهای خـوشرنگ و نگار
مـن کجـــا باشـــم ســـزاوار ِ نگـاهَـت نازنـین ؟
گـــر چـه میدانم نیَــم لایـق، ولـی با این وجــود
کن اشـارت تـا دهَــم سَـــر را به راهَـت نازنـین
هست «حاجی» بیـدَقی درعَرصۀ شطرنج ِعشق
تا شـود قـــربان ِ آن فـــرزین و شـاهَـت نازنـین
شاعر: مسعود حاجیآقاجانی معمار ــ 2/7/1392
پ.ن: بیدَق = سـرباز، فرزین = وزیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)