آغوش باز مترسک
از سر عشق و علاقه نیست
گاهی نشان می دهی دوست داری
که بپرانی
رسول ادهمی
آغوش باز مترسک
از سر عشق و علاقه نیست
گاهی نشان می دهی دوست داری
که بپرانی
رسول ادهمی
منم
سوزنی که از دست تو افتاد
در انبار کاه
رسول ادهمی
جای تو را زن دیگری پر کرده
زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم
گله ای نیست من عادت دارم
تو هم زیاد به دلت بد راه نده
مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت
مثل تو که قبل از او دلبسته در باز کردن من بودی
حال این شهر زیاد خوب نیست
شهری که هیچ کدام از آدم ها
عشق اول هم نیستند
آن چنانی که تو
آن چنانی که من
آن چنانی که همه ی آدم ها
رسول ادهمی
عکس مرا بردار روبرویت بگذار
این طور نه
خوب ِ خوب نگاهم کن
حین تماشای تصویرم ، چشم چپت را آرام ببند
حالا چشم راستت را ببند و آن یکی را باز کن
چند مرتبه پشت سر هم این کار را تکرار کن
مرا این چشم و آن چشم ببین
می بینی؟
من هنوز هم همان آدم سابق هستم
وقتی که نگاهم می کنی ،این پا و آن پا می کنم
بی تابم
رسول ادهمی
روی زمین اگر کاغذ مچاله می دید بر می داشت
می گفت همیشه نامه هایی که مردم
نمی فرستند
خواندنی تر است
رسول ادهمی
لب ها ی تو یک جای دیگر
لب های من یک جای دیگر
کمی دقت کن
تمام کلمات این دو جمله یکی هستند
به جز من و تو
تو و من ، اگر یک جور نوشته می شد
بوسه بی هیچ دغدغه ای
رخ می داد
رسول ادهمی
گفتگو با تو مرا وادار مي كند
همه جاي خانه را تميز كنم
گردو غبار پرده ها را بگيرم و پنجره هاي رو به كوچه را
باز نگه دارم
بدون هيچ قرص آرام بخشي
يك ليوان آب خنك سر بكشم
به هواي يك روز باراني ،
كه به من لبخند خواهي زد ،
چتر بردارم
براي خريد بيرون بزنم خانه نمانم
به جاي نمايشنامه يا رمان ،كتاب آشپزي بخرم
و به يادم بسپارم
بسپارم
فردا قبل هر چيز قبض تلفن را پرداخت كنم
رسول ادهمي
یک مشت نوشته
دفتر شعر قرمز
زمانـی که پـست چـی بـودم
از هر پنـج نامـه یک نامـه را پـاره می کـردم
دسـتِ خـودم نبـود
نمی توانستـم این عـادتِ بـدم را ترک کنــم
این که همـه به نامـه هایشان برسنـد کمی مسخـره به نظر می آمـد
تصـور کـن اگر مـن ایـن کـار را نمی کـردم چه اتفاقـی می افتـاد
جهانـی پر از نامـه، خـط ، نوشتـه
بی هیـچ قـرار ملاقاتـی
نامه یعنی مرگِ در آغوش کشیدن
جای بوسیدن، کلمات را قورت دادن
فکـر کـن آدم ها بی آنکـه نگاهِشـان به هـم باشـد
همه دوستـت دارم هایشـان را بنویسنــد
آغوش من
جغرافیای ناشناخته نیست
شب و روز دارد
گاهی سرد می شود
گاهی گرم
هیچ وقت دلم نمی خواهد
چشم به راه مسافرانی بنشینم
که از من می گذرند
و به روستای بعدی دست تکان می دهند
اما چه کنم؟
من از کنج بودن می ترسم
برای همین است که پر از جاده ام
از روی نقشه هم می توانی ببینی
بعضی از جاها ناخواسته
جمعیتشان بیشتر است
بی آن که آب و هوای خوبی داشته باشند
و آدم هایشان از مهمان نوازی
خوششان بیاید
رسول ادهمی
برای کسی که دست های پدرش
می لرزند
زلزله ترسناک نیست
رسول ادهمی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)