سلام
شات صفحه پیش بود..
اینم شات:
سلام
شات صفحه پیش بود..
اینم شات:
من بازم نمیتونم ببینم
چرا......؟!!!!!
اگه میشه تو یه جا دیگه آپلود کن لینک بده
خواهشا
خواهش میکنم....
آدرسش:
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
امیررضا جون چیزی هم بهش اضافه کردی؟(از شات بالا بود آخه این شات ماله خیلی وقت پیشه.)
خوب شاوتو دیدم.
چیزی که توش معلوم نیست. ولی اگه کاراکتر اولت اینه حتما عوضش کن و یه کاراکتر از انسان بزار (تو مرحله اول)
به نظرم داستان از یه روستا شروع بشه بهتره . اینطور باشه که اون به دست یه روستایی نجات پیدا کنه و بعد از حدود یه ماه تو روستا به هوش بیاد و. بعد سپاه دشمن به روستا حمله کنه و اونم بره با دشمنا بجنگه. بعد از پیروزی به روستایی بگه که یه سپاه براش آماده کنه تا برای پس گرفتن سرزمینش به اونجا حمله کنه . بعد به قلعه ی سرزمینش نفوذ کنه و بعد از چند تا مرحله که با دشمنا جنگید به رئیس اونا برسه و اونو نابود کنه بعد بازی تموم بشه.
چطوره؟!!!
نینجا جان داستان تموم شده و کراکتر اصلی از زندان فرار کرده و سرزمین یخی هم جایی هست که او زندانی شده..نوشته شده توسط NINJA0098 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرحله2 در قلعه هست و باید پادشاه دشمن رو نابود کنه.
و مرحله3و4 در سرزمین خودش هست و باید انجا رو نجات بده.....
دوستان داستان تصحیح شده توسطMARTIN جان را در زیر میبینید:
شروع داستان:
سالها پیش در دوردست ها فرمانده ی معروفی بوده که بدلیل شجاع بودن و فداکاری هایی که کرده لقب فرمانده صلح گرفته ،
او 27 سال قبل(از زمان فعلی بازی) در صف آرایی که در مقابل حمله دشمن همیشگی اش (به نام .....) به وطنش داشت با خیانت متحدش ( یعنی کشور همسایه ) روبرو می شه در این جنگ او توسط تیر زهر آگینی زخمی می شه و وقتی به هوش می آد خودش رو در زندان تاریک و نمناک ......(اسم دشمن) میبینه و از نتیجه اون نبرد در طی این 27 سال بی خبر می مونه وسالها از سرزمین خود جدا میشود ، پس از گذشت سال ها او در خواب الهه نیکی را می بیند که بال هایش آتش گرفته و به تدریج بال ها و تمام بدنش در آتش می سوزد و از او کمک می خواهد او بارها این خواب را می بیند. او بسیار نگران می شود و تمام عزمش را جمع می کند و از تمام وجود و ماه ها از یزدان پاک می خواهد که توانایی و قدرت به او عطا کند تا بتواند از زندان بگریزد سرانجام دعای او برآورده می شود و او موفق به فرار می شود
مرحله1: باید دشمنانی که سر راه او هستن را نابود کند و به قلعه ی اصلی دشمن برسد.
مرحله2: پاکسازی قلعه و نابودی دشمنان در این مرحله ناگهان به یاد همرزمش ..... می افته که یکی از سردارن سلحشور سپاه سرزمین اونها و برای اون مثل برادر می موند(و در جنگ اخر شرکت داشت) به فکر می افته که 15 سال پیش از زندانیان دیگه شنیده بود که او در یکی از دخمه های قلعه دیده شده است........چه بر سرش آمده؟...ایا هنوز زنده است.....
مرحله3و4: سرانجام با خبر میشود سرزمینش توسط دشمنان تصرف شده ،به علت فرمانروایی طولانی شر , سرزمین او تحت تاثیر قرار گرفته و فقط 4 ساعت در شبانه روز خورشید در افق دیده می شود و 20 ساعت سرزمین او در خاموشی فرو می رود, بنابراین با سرعت به انجا بر میگردد تا سرزمین ابا اجدادی خود را از خطر بزرگی نجات دهد.
داستان که خوب به نظر میاد
حالا از مراحل مرتب چند تا شات بزار تا همه نظر بدن و کار هنری مراحلت قشنگ بشه.
سرزمین یخی؟؟؟؟؟
بچه ها میگم این یارو تیریون نیست؟(از کارکتر های WOW) آخه اونم در نبرد مقابل آرتاس شکست خورد بعد تو سریر یخی (که در سرزمین یخی لیچ کینگ بود) زندانی شد و در نهایت زندانو شکست و آرتاسو کشت!(حال میکنم با این داستانا!)
راستی امیر رضا جون مدل ها در چه قرارن.
راستش هنوز مرحله1 در دست ساخت هست ... چون تازه شروع کردم......داستان که خوب به نظر میاد
حالا از مراحل مرتب چند تا شات بزار تا همه نظر بدن و کار هنری مراحلت قشنگ بشه.
---------- Post added at 08:43 PM ---------- Previous post was at 08:41 PM ----------
بله. همین طور که می بینید مرحله1 در سرزمین یخی هست با کوههای یخی( با حاله نه؟)سرزمین یخی؟؟؟؟؟
بچه ها میگم این یارو تیریون نیست؟(از کارکتر های WOW) آخه اونم در نبرد مقابل آرتاس شکست خورد بعد تو سریر یخی (که در سرزمین یخی لیچ کینگ بود) زندانی شد و در نهایت زندانو شکست و آرتاسو کشت!(حال میکنم با این داستانا!)
راستی امیر رضا جون مدل ها در چه قرارن.
مدلها هم...... باید رضاجون بسازه نمیدونم تا کجا پیش رفته.!
راستی پرویز جون چرا شما نظر نمیدی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
....................منتظرم.................. ....
اگه امیر جان بخواد می شه اسم سرزمین و عوض کرد ولی محیط برفی باشه (مثلا به علت زمستان سنگین)
مثلا این جوری.
فرمانده صلح در سرزمین اشک های سرخ زندانی شد.
این اسم هم به خاطر این روی این سرزمین گذاشته شده :
در افسانه های باستان اومده که فرمانروا.....(فرمانروای سرزمین دشمن در زمان باستان) به علت دارا بودن سپاه قوی تر هر از چند گاهی به سرزمین .....(اشک های سرخ فعلی ) حمله و آن جا را غارت می کرد ولی در حمله آخر به صورت ناجوانمردانه ای خنجری که با جادوی خود گداخته بود رو در غلب فرمانروای سرزمین (اشک های سرخ فعلی) فرو کرد و اون رو به یک مجسمه سنگی تبدیل کرد . و به این ترتیب تمام موجودات و ساکنان اونجا رو به تسخیر نیروی خودش در آورد. ملکه (همسر فرمانروای سرزمین اشک های سرخ فعلی) 10 سال مداوم از غم همسرش گریه کرد تا این که به جای اشک از چشمانش خون جاری شد. سپس او به از شهر دور شد و در کوهستان ناپدید گردید و کسی دیگه از اون به بعد کسی اون و ندید .
در زمان حال (در زمان فعلی بازی) رودخانه ای که در آن خون جریان داره در سرزمین اشک های سرخ جاریه که گفته می شه که اون از چشمان ملکه در کوهستان سرچشمه می گیره. همچنین در بعضی از شب ها از دور دست ها از کوهستان صدای زجه و گریه های زنی شنیده می شه که گفته می شه گریه های ملکه است.
چطور بود؟
البته لازم نیست همه این ها در اول بازی گفته بشه باید به مرور و در طی مراحل به این رازها پی برده بشه.
البته می شه اسم سرزمین هم سرزمین یخی بمونه هر جور که نظر سازنده است.
Last edited by MARTIN; 16-05-2010 at 19:50.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)