تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 13 اولاول 12345678 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 130

نام تاپيک: سنایی غزنوی

  1. #31
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
    عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا
    هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود
    عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها
    مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل
    آفتاب اندر فلک آن گه کسی گوید سها
    طوقداران الاهی از زبان ذوق و شوق
    عل را در شرع او خوانند غمخوار و کیا
    در شریعت ذوق دین‌یابی نه اندر عقل از آنک
    قشر عالم عقل دارد مغز روح انبیا
    عقل تا با خود منی دارد، عقالش دان نه عقل
    چون منی زو دور گشت آن گه دوا خوانش نه دا
    عقل تا کو هست او را شرع نپذیرد ز عز
    باز چون که گشت گردد شرع پیشش کهربا
    در خدای آباد یابی امر و نهی دین و کفر
    و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا
    چون نباشی خاک درگاه سرایی را که هست
    پاسبان بام روح‌القدس و دربان مرتضا
    دی همه او بودی و امروز چون دوری ازو
    تا جوانمردی بود دی دوست امروز آشنا
    «رحمة للعالمین» آمد طبیبت زو طلب
    چه ازین عاصی وز آن عاصی همی جویی شفا
    کان شفا کز عقل و نفس و جسم و جان جویی شفا
    چون نه از دستور او باشد شفا گردد شقا
    کان نجات و کان شفا کارباب سنت جسته‌اند
    بوعلی سینا ندارد در «نجات» و در «شفا»
    ناشتا نزدیک او شو زان که خود نبود طبیب
    مفتی ذوق و دلیل نبض جز در ناشتا
    مسجد حاجت روا جویی مجو اینجا که نیست
    راه سنت گیر و آن گه مسجد حاجت روا
    گر دعاهای تهی‌دستان بر آن در بگذرد
    باز گردد زاستان با آستین پر دعا
    چنگ در فتراک او زن تا بحق یابی رهی
    سنگ بر قندیل خود زن تا ز خود گردی رها
    کانکه رست از رسم و عادت گوید او را سنتش
    کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبا مرحبا
    این یکی گوید به فرمان «استجیبواللرسول»
    و آن دگر خواند ز ایمان «یفعل الله مایشا»
    تا بدانجایت فرود آرد که باشد اندرو
    ناوک اندازانش قهر و خنجر آهنجان بلا

  2. #32
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
    زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
    شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
    شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
    گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق
    زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا
    هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن
    هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا
    آنکس که گوید از ره معنی کنون همی
    اندر میان خلق ممیز چو من کجا
    دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار
    بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
    با یکدگر کنند همی کبر هر گروه
    آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
    هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش
    هرک آیتی نخست بخواند «ز هل اتی»
    با این همه که کبر نکوهیده عادتست
    آزاده را همی ز تواضع بود بلا
    گر من نکوشمی به تواضع نبینمی
    از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
    با جاهلان اگرچه به صورت برابرم
    فرقی بود هرآینه آخر میان ما
    آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز
    از دوستان مذلت و از دشمنان جفا
    قومی ره منازعت من گرفته‌اند
    بی‌عقل و بی‌کفایت و بی‌فضل و بی‌دها
    بر دشمنان همی نتوان بود موتمن
    بر دوستان همی نتوان کرد متکا
    من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر
    شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
    با من همه خصومت ایشان عجب ترست
    ز آهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها
    گردد همی شکافته دلشان ز خشم من
    همچون مه از اشارت انگشت مصطفا
    چون گیرم از برای حکیمی قلم به دست
    گردد همه دعاوی آن طایفه هبا
    ناچار بشکند همه ناموس جاودان
    در موضعی که در کف موسا بود عصا
    ایشان به نزد خلق نیابند رتبتی
    تا طبعشان بود ز همه دانشی خلا

  3. #33
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
    قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
    بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
    بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
    گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
    نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
    نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت
    نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا
    سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
    مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
    شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی
    همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا
    نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی
    کمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا
    چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت
    پس از نور الوهیت به الله آی ز الا
    ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی
    به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما
    درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی
    گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا
    چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
    قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا
    عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
    که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
    عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
    که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
    بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
    که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
    به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
    که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
    چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر
    چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا
    گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی
    زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا
    سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی
    تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا
    تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
    که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها
    اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل
    که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا

  4. #34
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
    وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما
    تا هست سیم با ما بیمست یار او
    چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما
    آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند
    گویی برادرند بهم سیم و بیم ما
    ای آنکه مفلسیست بلای عظیم تو
    سیمست ویحک اصل بلای عظیم ما
    بهتر بدان که هست تمنای تو محال
    سیمست گویی اصل نشاط و نعیم ما
    گر ما همه سیاه گلیمیم طرفه نیست
    سیم سپید کرده سیاه این گلیم ما
    ای از نعیم کرده لباس خود از نسیج
    هان تا ز روی کبر نباشی ندیم ما
    گر آگهی ز کار و گرنه شکایتست
    این دلق پاره پاره و تسبیح نیم ما
    گویی برهنه پایان بر من حسد برند
    هر گه که بنگرند به کفش ادیم ما
    در حسرت نسیم صباییم ای بسا
    کرد صبا نسیم و نیارد نسیم ما
    امروز خفته‌ایم چو اصحاب کهف لیک
    فردا ز گور باشد «کهف» و «رقیم» ما
    عالم چو منزلست و خلایق مسافرند
    در وی مزورست مقام و مقیم ما
    هست این جهان چو تیم فلک همچو تیم بدار
    ما غله‌دار آز و امل هم قسیم ما
    تیمار تیم داشتن از ما حماقتست
    تیمار دارد آنکه به ما داد تیم ما
    ما از زمانه عمر و بقا وام کرده‌ایم
    ای وای ما که هست زمانه غریم ما
    در وصف این زمانه‌ی ناپایدار شوم
    بشنو که مختصر مثلی زد حکیم ما
    گفتا: زمانه ما را مانند دایه‌ایست
    بسته در و امید رضیع و فطیم ما
    چون مدتی برآید بر ما عدو شود
    از بعد آنکه بود صدیق و حمیم ما
    گرداند او به دست شب و روز و ماه و سال
    چون دال منحنی الف مستقیم ما
    ز اول به مهر دل همه را او به پرورد
    مانند مادران شفیق و رحیم ما

  5. #35
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا
    بر تو عاشق هر دو گیتی و تو عاشق بر سخا
    ای چو آب اندر لطافت ای چو خاک اندر درنگ
    وی چو آتش در بلندی و چو باد اندر صفا
    رشوت از حکمت چنان دورست کز گردون فساد
    بدعت از علمت چنان پاکست کز جنت وبا
    برفکندی رسم ظلم و اسم رشوت از جهان
    تا شدی بر مسند حکم شریعت پادشا
    ای که بر صحرا نزیبد جز برای خدمتت
    هیچ هدهد را کلاه و هیچ طوطی را قبا
    دوست رویی آن چنان کز پشت ماهی تا به ماه
    بر تو هر موجود را عشقی همی بینم جدا
    گر چه ناهموار بود از پیشکاران کار حکم
    پیش از این لیکن ز فر عدل تو در وقت ما
    آن چنان شد خاندان حکم کز انصاف و عدل
    می‌کند مر خاک را از باد عدل تو جدا
    جز دعای تو نمی‌گویند شیران در زئیر
    جز ثنای تو نمی‌خواهند مرغان در نوا
    ای در حکمست و این دعوی که کردم راست بود
    گر نداری استوارم بگذرانم صد گوا
    عقل اندر کارگاه جان روایی خواست یافت
    از برای خدمت صدرت نه از بهر بها
    ناگهان دیدم که گردان گشت بر گردون نطق
    بیست و نه کوکب همه تاری ولیک اصل ضیا
    بغضی از وی چون بنات النعش و بعضی چون هلال
    بعضی از وی چون ثریا بعضی از وی چون سها
    شکلهاشان در مخارج نقش نفس ناطقه
    ذاتهاشان بر منابر شرح شرع مصطفا
    چشم من چون گوش گشتی چون ندیدی بر زمین
    گوش من چون چشم گشتی چون شدندی بر سما
    ترجمان کفر و دین بودند و جاسوس ضمیر
    قهرمان عقل و جان بودند و فرزند هوا
    عقل چون در یافتن شد این همه گرد آمدند
    نزد او از بهر عز سرمد و کسب بقا
    عقل عاجز شد ازیشان زان که ریشه‌ی آن ردا
    این یکی گفتی: مرا ساز آن دگر گفتی : مرا
    عقل چون مرسیرتت را چاکریها کرده بود
    کرد چون خلقت امید هر یکی زیشان روا
    مبهم و رمز از چه گویم چون نگویم آشکار
    نه کسی اینجای بیگانه‌ست ماییم و شما

  6. #36
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
    شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب
    کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ
    شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب
    ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من
    نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب
    لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد
    ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب
    ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد
    سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب
    میار طعنه اگر عارض و لبش جویم
    از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب
    ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم
    بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب
    بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده
    ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب
    ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای
    چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب
    به دل گرفت به وقتی نگار من که همی
    کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب
    ببین تو اینک بر لاله قطره‌ی باران
    اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب
    بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را
    پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب
    ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین
    حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب
    پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین
    برآورید تماثیل آزر آتش و آب
    مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت
    اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب
    چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر
    چو عدل سید گردد برابر آتش و آب
    سر محامد سید محمد آنکه شدست
    بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب
    مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم
    شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب
    به نور رایش گشته منور انجم و چرخ
    به ذات عونش گشته معمر آتش و آب
    به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار
    به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب

  7. #37
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
    رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب
    داده لب و خال او را بی‌خدمت کفر و دین
    کرده رخ و زلف او را بی‌منت روز و شب
    منزلگه خورشیدست بی‌نور رخش تیره
    دولتکده‌ی چرخ است از قدر و قدش مرکب
    از بهر دلفروزی جان گهر و ارکان
    وز بهر جانسوزی دست فلک و کوکب
    بر هر مژه‌ی چشمش بنبشته که: لا تعجل
    در هر شکن زلفش برخوانده که: لا تعجب
    بی بوالعجبی زلفش کاشنید که سر بر زد
    مهر از گلوی تنین ماه از دهن عقرب
    میگون لب شیرینش بر ما ترشست آری
    می سرکه بخواهد شد چندان نمک اندر لب
    دیدی رسن مشکین بر گرد چه سیمین
    کو آب گره بندد مانند حباب و حب
    ورنه برو و بنگر از دیده‌ی روحانی
    در باغ جمال او زلف و زنخ و غبغب
    کافر مژگانش از بت بر ساخت مرا قبله
    نازک لب او در تب بگداخت مرا قالب
    در پنجره‌ی جز عین موسی چکند با بت
    در حجره‌ی یاقوتین عیسی چکند با تب
    جزعش همه دل سوزد لعلش همه جان سوزد
    شوخی و خوشی را خود این ملک بود یارب
    مژگانش همی از ما قربان دل و جان خواهد
    های ای دل و هان ای جان من یرغب من یرغب
    مدح ملک مشرق بهرامشه مسعود
    آن بدر فلک رتبت و آن ماه ملک مشرب
    گاو ز می از لطفش چو گاو فلک در تک
    شیر فلک از قهرش چون شیر زمین در تب
    عدل از در او گویان با ظلم که: لا تامن
    جود از کف او گویان با بخل که:لا تقرب
    بخل و ستم کلی از درگه و از صدرش
    جز این دود گر هرچت آن هست هوالمطلب
    گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین
    ور جود علی جویی اینک کف او اشرب
    در جمله سنایی را در دولت حسن او
    در دست بهین سنت مدحست مهین مذهب
    بر آخور او بادا دوبارگی عالم
    در دولت و پیروزی هم ادهم و اشهب

  8. #38
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب
    آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
    کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
    مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
    ناصیت راست چو بر تخته‌ی کافورین مشک
    یا فراز طبق سیم یکی خوشه عنب
    یا بود منکسف از عقده یکی پاره ز شمس
    یا شود متصل روز یکی گوشه ز شب
    ابر و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
    کله و طلعت او راست چو مه در عقرب
    عجمی‌وار نشینم چو ببینم کز دور
    می‌خرامد عربی‌وار بپوشیده سلب
    آسمان‌گون قصبی بسته بر افراز قمر
    ز آسمان و ز قمرش خوبتر آن روی و قصب
    چو کمان ابرو و زیرش چو سنانها غمزه
    چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب
    گه گه آید بر من طنز کنان آن رعنا
    همچو خورشید که با سایه در آید به طرب
    هر چه پرسمش ز رعنایی و بر ساختگی
    عربی‌وار جوابم دهد آن ماه عرب
    می نیفتم بیکی زان سخن ای خواجه چه شد
    روستایی که عرابی نبود نیست عجب
    گفتم: از عشق تو ناچیز شدم گفت: نعم
    انا بحر و سعیر انت کملح و خشب
    گفتم: از عشق تو هرگز نرهم گفت که: لا
    انت فی مائی و ناری کتراب و حطب
    گفتم: آن زلف تو کی گیرم در دست بگفت:
    ادفع الدرهم خذمنه عناقید رطب
    گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بوسم گفت:
    ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب
    گفتم: این وصل تو بی رنج نمی‌یابم گفت:
    لن تنالوالطرب الدائم من غیر کرب
    گفتم: ای جان پدر رنج همی بینم گفت:
    یا ابی جوهر روح نتجت ام تعب
    گفتم او را: چو فقیرم چکنم گفت: لنا
    هبة الشیخ من‌الفقر غناء و سیب
    خواجه مسعود علی بن براهیم که هست
    از بقاء محلش سعد و معالی به طرب
    آنکه تازاد بپیوست به اوصاف وجود
    بابها را ز چنو پور ببرید نسب

  9. #39
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
    جان ملکان زنده به دولت‌کده‌ی ماست
    روزی ده سیاره بر کسب ضیارا
    در یوزه‌گر سایه‌ی پر کله ماست
    گر چه شره هر چه شه آمد سوی شرست
    از دهر برافکندن شرها شره ماست
    برگ که ما از که بیجاده نترسد
    که تابره‌ی کاهکشان برگ که ماست
    آنجا که بود کوشش شطرنج تواضع
    در نطع جهان هر چه پیاده‌ست شه ماست
    و آنجای که بخشایش ما دم زد اگر تو
    در عمر گنه بینی آن گه گنه ماست
    حقا که نه بر زندگی و دولت و دینست
    هر عزم که در رغم سفیهان تبه ماست
    هر عارضه کید ز خداوند بر ما
    در بندگی آنجا که آن عامه مه ماست
    ما خازن نیک و بد حقیم ز ما نیست
    آنجا که «بگیر» ما و آنجا که «نه» ماست
    المنة لله که بر دولت و ملت
    اقلیم جهان دیده و عیوق گه ماست
    چشم ملکان زیر سپیدیست ز بس اشک
    از بیم یکی بنده که زیر شبه ماست
    آنکس که ملوکان به غلامیش نیرزند
    در خدمت کمتر حشم بارگه ماست
    بهر شرف خود چو مه چارده هر روز
    پر ماه نو از بوس شهان پایگه ماست
    از بهر زر و سیم نه بل کز پی تشریف
    سلطان فلک بنده‌ی زرین کله ماست
    گرچه مه چرخ آمد خورشید ولیکن
    آن مه که به از چشمه‌ی خورشید مه ماست
    باشد همه را بنده سوی عزت و ما را
    زلف پس گوش بت ما بنده ره ماست
    از بهر دویی آینه در دست نگیریم
    زیرا که در آیینه هم از ما شبه ماست
    راندند بسی کامروایی سلف ما
    آن دور چو بگذشت گه ماست گه ماست
    بهرامشه ار چه که شه ماست ولیکن
    آنکو دل ما دارد بهرامشه ماست

  10. #40
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    سنایی کنون با ضیا و سناست
    که بر وی ز سلطان سنت ثناست
    بدین مدح بر وی ز روح‌القدس
    همه تهنیت مرحبا مرحباست
    اگر خاطرش را به خط خطیر
    همی عالم عقل خواند سزاست
    که جز عالم عقل نبود بلی
    که بر وی چنو خواجه‌ای پادشاست
    علی‌بن هیصم که این هفت حرف
    سه روح و چهار اسطقسات ماست
    سه حرفست نامش که در مرتبت
    سه روحست آن نطق و حس و نماست
    زه‌ای واعظ صلب همچون کلیم
    که وعظ تو کوران دین را عصاست
    به وعظت اگر مبتدع نگرود
    همان وعظ بر جان او اژدهاست
    کسی کو الف نیست با آل تو
    همه ساله چون لام پشتش دوتاست
    در اقلیم ادراک احیای او
    خرد را و جان را ریاست ریاست
    تو فوق همه عالمانی به علم
    که این فوق در علم بی‌منتهاست
    خصال و جمال تو در چشم عقل
    همه صورت و سیرت مصطفاست
    همه صیت و صوت امامان دین
    به پیش کمال و کلامت صداست
    تو از فوق و جسم و جهت برتری
    که فوق تو نقش خیالات ماست
    ز دیوان خلق تو مر خلق را
    همه کنیت و طبعشان بوالوفاست
    به تصحیف آن مذهبم کرده‌ای
    که تصحیف آن مصحف اصفیاست
    مرا ماه خواندی درستست از آنک
    تو مهری و از مهر مه را ضیاست
    چگویم که کار همه خلق را
    همه منشا از حضرت «من تشا»ست
    تو دانی که بر درگه لایزال
    در برترین الاهی رضاست
    به من مقعد صدق گفتی هری ست
    هری کیست کاین نام بر من سزاست

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •