درختــان پرشکوفه ی بادام را دیگر فرامـوش کن
اهمیتی ندارد.
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطـــر نیـــاور
مــوهایت را در آفتــاب خشک کن
عطــر دیرپای میــوه ها را بر آن بزن
عشق من، عشق من
فصـــل
پائیـــز است
ناظم حکمت
درختــان پرشکوفه ی بادام را دیگر فرامـوش کن
اهمیتی ندارد.
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطـــر نیـــاور
مــوهایت را در آفتــاب خشک کن
عطــر دیرپای میــوه ها را بر آن بزن
عشق من، عشق من
فصـــل
پائیـــز است
ناظم حکمت
Last edited by Ahmad; 03-10-2012 at 00:34. دليل: نوشتن نام شاعر و انتقال این پست از تاپیک نزار قبانی به این تاپیک
حسرت روزهای رفته را نمیخورم
جز یک شب تابستان
که حسابش جداست...
ناظم حکمت
Last edited by Ahmad; 04-10-2012 at 20:25.
چانه ات را میان دستانت نگیر
خیره به دیوار نمان
خیره به دیوار نمان!
چانه ات را میان دستانت نگیر!
برخیز!
به سوی پنجره بیا!
نگاه کن!
بیرون، شب مثل دریای زیبای جنوبی
می کوبد امواجش را بر پنجره هایت...
بیا
بشنو نغمه ها را ...
نغمه ها
مسیر صداهاست
نغمه ها
پر از صداهاست...
صدای خاک
صدای آب
صدای ستارگان
و صداهای ما...
به سوی پنجره بیا
گوش به نغمه ها بسپار:
صــدایمان پیش تـــوست
صــدایمـان بــا تـــوست!
خسته ی خسته ام کاپیتان، منتظر من نمان.
بگو دفتر وقایع سفر را دیگری بنویسد.
بندری ست نیلگون، پر از گنبد و چنـــار.
که تو نمی توانی مرا به آن بندر برسانی...
ناظم حکمت
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم ...
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن
عشق من، عشق من
فصل پاییز است...
می خواهم نباشم
کاش سرم را بردارم و برای یک هفته
در گنجه ای بگذارم
و قفل کنم!
... در تاریکی یک گنجه خالی.
و روی شانه هایم،
در جای خالی سرم
چناری بکارم.
و برای یک هفته،
همین که عشق باشد
آن هم در حوالی تو
هر چقدر هم که پاییز باشد
بهاریترین هوا سهم من است ....
آنقـــدر
بر شيشه هاي بخار گرفتــه شــهر
حرف اول نام تو را
نوشته ام
ديگر مردم شهر مي دانند
نام زيباي تـــــو
با کدام حرف شروع مي شود....!!!
»ناظــم حکــمت
چشمان ام در چشم ات عشق را نمی خواند
از آنها تمنایی در دل ام نمیگذرد
روح ام را خسته کردم ،کمی هم تو خسته کن.
,چونکه فکر میکنم تونیز مانند ِهرکس دیگری
گر چه دیشب چشم براه ات بودم تا بیایی
امروز خود ام را از تو پنهان میسازم
دل ام را که با دقت به تماشا نشستم
فهمیدم تو نیز مانند هرکس دیگری
توراکاملا فراموش کردم این را خوب میدانم
قولی که داده بودم حالا به گذشته پیوسته
کینه ای هم از تو در دل ندارم
فکر می کنم تو هم مثل دیگرانی
" ناظم حکمت "
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)