تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 100 اولاول 123456781454 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 993

نام تاپيک: خدا [ عارفانه ]

  1. #31
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    آن خطاط سه گونه خط نوشتی:
    يکي او خـــوانـــــدی لاغـــيــــر
    يکي را هم او خواندي هم غير
    يکي نه او خوانــدي نه غـــيـــر او

    آن خط سوم منم

    مرا بـخـوان مرا بـخـوان اي سخن تو سحر عام
    اي هـمـه سهـل و ممـتـنع اي تو نهايت کلام

    تنگ شد عرصه سخن ای نفست گـره گشـا
    مرا به مـعـنا برسـان پيـش تـر از سـخـن بيــا

    مرا بـخـوان مرا بـخـوان کـه خـط سـوم تـو ام
    گمـشــده در عـرصـه خويـش از ابـدم يا ازلم

    مرا بـخـوان که قـصـه ام قـصـه سرگـشـتـگـي ام
    بر لب تشنه گيج و مات جان به سر از تشنگي ام

    اي تو هميـشـه همه جـا مـن به کـجـا رسـيده ام
    اســيـر لـعـنـتـم هـنــوز يــا بـه خـــدا رسـيده ام

    چرا هر آنچه ســاخـتـم يـکـي يـکـي خــراب شـد
    چرا حــديـث بــودنــم ســـوال بـــي جــواب شـد

    قفل مـعما شـده ام کلـيـد آن به دسـت کـيـسـت
    اي که مـرا نوشـته ای نـخوانـده ماندنم ز چيست

    مرا بـخـوان که قـصـه ام قـصـه سرگـشـتـگـي ام
    بر لب تشنه گيج و مات جان به سر از تشنگي ام

    اي تو هميـشـه همه جـا مـن به کـجـا رسـيده ام
    اســيـر لـعـنـتـم هـنــوز يــا بـه خـــدا رسـيده ام

    چرا هر آنچه ســاخـتـم يـکـي يـکـي خــراب شـد
    چرا حــديـث بــودنــم ســـوال بـــي جــواب شـد

    قفل مـعما شـده ام کلـيـد آن به دسـت کـيـسـت؟
    اي که مـرا نوشـته اي نـخوانـده ماندنم ز چيست؟

  2. #32
    آخر فروم باز shalineh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    فعلا ایران
    پست ها
    1,033

    پيش فرض

    خدایا
    تو نه چناني كه منم، من نه چنانم كه تويي
    تو نه بر آني كه منم، من نه بر آنم كه تويي
    من همه در حكم توام، تو همه در خون مني
    گر مه و خورشيد شوم، من كم از آنم كه تويي

  3. 2 کاربر از shalineh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #33
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    قفل مـعما شـده ام کلـيـد آن به دسـت کـيـسـت؟
    اي که مـرا نوشـته اي نـخوانـده ماندنم ز چيست؟
    همه من و خدا را يكروزه تمام نكنيد
    =-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-
    الهی ای دهنده عطا و پوشینده جفا نه پیدا که پسند کو؟ او پسندیده چراینده بناها به قضا پس کوی که چرا؟
    الهی کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رحاست اما آدمی به سبب دیدن مبتلاست ـ خاصه او آنکس است که از سبب دیدن رهاست اگر اسیاء احوال است قطب مشیت بجاست ـ
    الهی عنایت کوه است و فضل تو دریاست کوه کی فرسود و دریا کی کاست عنایت تو کی جست و فضل تو کی واخواست؟ پس شادی یکی است که دوست یکتاست ـ
    الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذره یی در جان پیداست ـ پس این درد و سوز در جهان چراست پیداست که بلا را در جهان چند جاست ـ این همه سهم است اگر روزی باین خار خرماست ـ
    الهی از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده ایم بکرد خویش بس درمانده ایم بوقت خویش بس مغروریم به پندار خویش بس محبوبیم در سزای خویش دست گیر ما را به فضل خویش باز خوان ما را بکرم خویش ـ بارده ما را به احسان خویش ـ
    الهی چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما در عالم کسی نیست که ببخشاید بروز زمان ما

  5. #34
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خدایم!
    به تو عشق می ورزم
    بیشتر و بیشتر به تو عشق می ورزم
    تو را بیش از هر چیز دیگری در دنیا
    دوست می دارم
    چنان به تو عشق می ورزم که
    سرمست و بی خود می شوم
    خدایم!
    مرا عشق پاک و خلوص و عبودیت عطا کن.
    متبرکم کن تا دنیا با تمامی
    غم ها و خوشی هایش زشتی ها و زیبایی هایش
    مرا نفریبد
    خدایم!
    مرا ابزار یاری و شفایت
    در این دنیای پر رنج و درد قرار بده!

  6. #35
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خدایا!
    مرا تطهیر کن
    خدایا!
    باز سقوط کرده ام
    نور تو را پنهان کرده ام
    اما نام تو دستگیر از پا افتادگان است
    سوی تو می آیم
    تا سینه آلوده ام را تطهیر کنی
    مرا بشوی پاک سازی
    چنان مطهر
    که دوباره سقوط نکنم

  7. #36
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خدایا!
    در زندگی هرگز از یاد نمی برم
    گرچه والدینم موهبت تولد در این دنیا را
    به من عطا کردند
    اما تو هستی
    که موهبت زندگی جاودانه را به من می بخشی

  8. #37
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خدایا!
    چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت
    صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید
    اما من آن را نمی شنوم
    مرا به اعماق درونم ببر
    تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم
    مرا بیامرز
    پیوسته تو را بجویم
    و همواره به عنوان یگانه پناهگاهم
    به تو رو کنم

  9. #38
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    خدایا!
    اگر با من باشی
    چه کسی می تواند علیه من باشد؟
    اگر من با تو باشم
    چگونه ممکن است که دشواری ها نصیبم شوند
    و از میان برداشته نشوند؟
    هیچ مشکلی ، هیچ مانعی و هیچ گره ای نیست
    که من و تو با هم
    نتوانیم آن را از میان برداریم

  10. 2 کاربر از rsz1368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #39
    پروفشنال somayeh_63's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    تبريز
    پست ها
    769

    پيش فرض

    خدایا ...
    نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین
    نمی دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن و تو حرف همه رو میشنفی چه احساس خنده داری بهم دست میده .
    خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی ..
    آخ زبونمو گاز می گیرم ...
    خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...
    چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ...
    فرانسه هم همینطور ...
    خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟
    آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی ..
    خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟
    خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...
    چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی ..
    خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟
    می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم می کنی ؟
    اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ...
    خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟
    خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کار بیدیم ؟
    اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.
    خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟
    نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم توی دستات ...
    خب تو حق داری .. تو خدایی ...
    خدایا چرا من اینقد نمی فهمم؟
    خدایا کاش خر بودم نه ؟ خر بودم الان اینقدر بدبخت نبودم ...
    خدایا خوابم میاد ولی امشب پر از دعا کردن و راز ونیازم ...
    خدایا بغلم کن ... برای یه بارم که شده ... بذار حرارتو حس کنم ..
    خدایا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟
    سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ...
    خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...
    سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟
    خدایا من نمی خوام به کسی وصل بشم تا بعد اون به تو وصل بشه بعد تو به من وصل بشی ...
    من ارتباط مستقیمو دوس دارم ... از بچه گی ...
    دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... یا مادرم ... اونا رو تو کشتی خدایا ؟
    چرا ؟ تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟
    دوس داری گریه کنم ؟ دوس داری زار بزنم ؟ آره ... می زنم ..می زنم ...
    دوس داری له بشم ... دوس داری سرمو به دیوار بکوبم خدای مهربون ...
    خوابم میاد ... نمی دونم ... شاید امشبم حرفای منو با حرفای بقیه قاطی کردی ...
    راستی .. برای بار هزارم می گم .. اسم من امید بود .. امید بدبخت ...
    همونچیزی که همیشه حوالش می دی به بقیه ..
    خدایا من می ترسم ...
    خسته ام ...
    خدایا شب به خیر ...
    هنوزم دوستت دارم ...


    ==========================
    از وبلاگ آلبالو

  12. #40
    پروفشنال somayeh_63's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    تبريز
    پست ها
    769

    پيش فرض

    و اما این متن که باز هم از وبلاگ آلبالو برداشتم ، بااینکه حرفای ما با خدا نیست، اما خاطره ی یک دیدار با اوست و فکر میکنم آوردنش در اینجا خالی از لطف نباشه


    ملاقات در سپيده دم



    سه نفر بيشتر نمونده , دل توی دلم نيست
    نمی تونم توی قيافه آدمای ديگه خيره بشم
    هر کسی يه حال و هوايی داره
    يکی داره زير لبش زمزمه می کنه و يه نفر مثل گچ سفيد شده
    با اينکه دو قدم مونده تا ديدنش هنوز باورم نمیشه
    ای بابا ... چقدر توی گوشمون گفتن اون بزرگه , قد همه چيز
    چقدر بهمون گفتن , بابا , نمی شه ديدش , محاله .. توی ذهنت نمی گنجه
    جنسش از هواست .. نه از يه چيز خاصه ... بی رحمه .. مهربونه !
    گاهی وقتا اونقدر ازش می ترسيدم که توی ذهنم اونو شبيه يه غول بزرگ و وحشتناک تصوير می کردم
    و گاهی وقتا اونقدر عاشقش می شدم که توی تصوراتم شکل مهربونترين پدربزرگ دنيا می شد
    با يه لباس سفيد بلند و تميز و موهای سفيد تر
    هيچوقت شکل يه زن تصورش نکرده بودم و نمی دونم چرا ؟
    شايد به خاطر اينکه يه زن نمی تونه اينقدر گاهی بی رحم و گاهی مهربون بشه , اونم در نهايتش
    دو نفر مونده تا نوبت من برسه
    دلم مثل دل گنجيشک می زنه .. تالاپ .. تولوپ
    آخ , چی می خواستم بهش بگم ؟... من که کلی حرف آماده کرده بودم
    کاش همه شو می نوشتم
    آها ..
    اول بايد خوب نيگاش کنم , يه دل سير , چيزی که هميشه آرزوشو داشتم
    بعد دستشو ببوسم و سرمو بذارم روی شونه هاش
    فکر می کنم اونقدر مهربون باشه که بذاره اينکارو بکنم
    دلم می خواد بوش کنم , با تموم وجود ,
    فکر کنم تنش بايد بوی خاک و آب و نسيم بده , شايدم رايجه پونه و سيب و اقاقی هم قاطيش باشه , با بوی درخت نارنج
    بايد بهش بگم , براش اعتراف کنم ,
    بگم که خيلی دوستش داشتم ودارم
    بگم که خيلی دنبالش گشتم و همه جا پيداش کردم , حتی زير بوته های تمشک وحشی
    همونجايی که دوتا حلزون , فارغ از همه دنيا با تموم بزرگی و شلوغيش , يواشکی داشتن عشق بازی می کردن
    فکر کردن بهش منو سبک می کنه
    اونقدر سبک که بدون پريدن احساس پرواز کردن بهم دست ميده
    سنگين شدم , خيلی سنگين , روی شونه هام هيچی نيست و کمرم زير بارخميده
    کارای اشتباهم زياد بوده , قبول , ولی کار خوبم زياد کردم ,
    نمی دونم چطوری همه شو می فهمه , يعنی با يه نگاه , يا تله پاتی يا ... ؟ چميدونم
    ولی مهم اينه که می فهمه , درک می کنه , نفوذ می کنه و باهات يکی ميشه
    اصلا ازت جدا نبوده که نفوذ کنه , باهات در آميخته ... گيجم .
    می گن دست و پا و بقيه اندام آدم جلوی اون به حرف در ميان و کارای آدمو می گن !
    به دست و پام نگاه می کنم , نه بابا , فکر نمی کنم همچين اتفاقی برای دست و پای من بيفته
    همون اول رک و راست خودم بهش می گم
    درسته من هميشه بهش فکر نمی کردم ولی اين دليل نمی شه که فکر کنه فراموشش کرده بودم
    خودش حتما می دونه ,
    می دونه که من چقدر گرفتاربودم
    اگه ازم پرسيد چرا فقط توی گرفتاريات و بدبخت بيچارگيات اسممو صدا می کردی چی بگم ؟
    بهش بگم آخه من که جز تو کسی رو نداشتم !
    باور می کنه ؟
    نه .. بيشتر شبيه دروغه , هميشه سرم با کسايی گرم بود که هيچوقت کمکم نکردن
    سرم با سايه هايی گرم بود که هويتی نداشتن ,
    برمی گردم و به صف طويلی که پشت سرم بسته شده نگاه می کنم
    چند تا قيافه آشنا به چشمم می خوره
    جالبه , نگاهشونو می دزدن
    من که چيزی نخواستم ازشون ؟
    گرچه وقتی که می شد بخوام و خواستم هم , جوابی نگرفتم
    برمی گردم , نه , همه توی خودشونن , انگار نه انگار که اينجا جمعيتی هست
    همه دارن زمزمه می کنن , ورد می خونن , دعا می کنن , توبه می کنن , مسخره اس
    مسابقه تموم شده و تازه دارن خودشونو گرم می کنن
    بهش می گم اشتباه کردم , بارها و بارها و بارها .. و تکرارش کردم بارها و بارها و بارها
    برای خودمم مسخره اس , تا چقدر می تونستم احمق باشم ؟
    بهش می گم , نديدم , نشنيدم و لمس نکردم بودنش رو که فرياد می زد , هستم , ولی ... دروغه ... آره ... يه دروغ گنده
    هر چی بيشتر فکر می کنم می فهمم که از هرده دفعه که يادش افتادم نه دفعه اون به خاطر گير کردنم بوده , به خاطر تنها بودم بوده ,
    شايد اگه هميشه تنها می بودم بهتر بود ,
    تنها ؟ ... يادم مياد فکرای مه آلود و گنگ تنهاييام ,
    نه , توی تنهايی های منم جايی برای اون نبود
    همه بودن و اون نبود ,
    بود , بود ولی زير لايه های رنگارنگ روياهای چسبناک دنيايی من
    گاهی اوقات تنهايی های من از با ديگران بودن هام شلوغ تر ميشد
    يه نفر ديگه مونده ,
    نفر جلويی رنگش پريده , دست و پاش می لرزه , ازش می پرسم :
    - چته ؟
    از لای لبای خشکش جواب می ده :
    - اون منو نمی شناسه .
    خشکم می زنه .. ای وای
    نکنه منو هم نشناسه ...
    نه.... می شناستم , حداقل می دونم که بارها و بارها توی خلوتم باهاش حرف زدم , کلی ...
    آخ ..
    کلی قول بهش دادم ...
    داره کم کم يادم مياد , چقدر بهش قول دادم , چقدر کارا بود که بايد می کردم و چقدر که بايد نمی کردم
    کارم تمومه ,
    عرق سردی رو که تند تند روی پوست تنم رو می پوشونه , احساس می کنم
    هيچوقت نمی خواستم اينقدر آشفته برم به ديدنش
    کاش می شد برگردم
    تصويرهای محوی از پشت لايه اشکی که چشمامو پوشونده از جلوی چشمم رژه می ره
    خودمو می بينم , دارم دروغ می گم , چقدر زشتم و چقدر حقير
    خودمو می بينم , دارم لذت می برم , چقدر کوتاه وچقدر خفت بار
    خودمو می بينم , لابه لای دود و خنده های مستانه و يک گله حيوون , چقدر وحشتناک و چقدرتهوع آور
    می خوام برگردم نمی خوام ببينمش .. اينجوری نه .. اينجوری نمی تونم
    توانی نيست , تنم خشک شده , پاهام رمق نداره
    - نوبت شماست .
    - اممممم .... من ؟!
    در باز ميشه و کسی آروم هلم ميده جلو
    نمی تونم مقاومت کنم
    دری پشت سرم بسته ميشه ,
    تاريکه ... همه جا تاريکه
    صدايی از دور مياد , صدايی که برام آشناست
    صدايی که خيلی وقتها به حرفاش گوش داده بودم :
    - بيا , نترس , از اين طرف
    ديواری نيست تا دستمو بهش بگيرم
    فضا نا متناهی و تاريک و سرده
    کورمال کورمال به دنبال صدا می رم
    آخ ... لعنتی , اينجا سردابه , نکنه اشتباه اومدم ,
    تا زانو فرو می رم توی يه مايع لزج بد بو
    بوی بدی مياد , بوی چرک و لجن
    صدا می خنده و می گه : - آره .. همينه .. بيا
    وحشت می کنم .. فکر می کنم به صدا که کجا شنيدمش
    کجا شنيدمش ؟
    وای بر من ....
    آره اين صدا آشناست, همون صدای هرزه درونی من , صدای خود من
    صدايی که خيلی از لحظه ها بهش اعتماد کرده بودم
    صدايی که هميشه راه رو غلط نشونم داده بود
    بازم دارم اشتباه می کنم ... نه ... بايد برگردم .. لعنت به من
    تا سينه فرو رفتم , احساس خفگی می کنم
    هوا نيست , مثل نور , مثل اون
    بر می گردم , خلاف صدا , سخته
    ولی سعی می کنم
    از دستام کمک می گيرم
    يه چيزايی توی ذهنم هست , ده قدم به راست , سه قدم جلو و ..
    آره ... دستم به ديوار کشيده می شه
    سعی می کنم به چيزهای خوب فکر کنم , تو می تونی .. تو می تونی ..
    آره ...
    من گاهی خوب بودم ... حداقل يه ذره که بودم
    صدای مسخره از دور مياد :
    - کجا ميری احمق ... بيا تا کمکت کنم ..
    دور ميشم
    حس می کنم اون دورها باريکه ای از نور هست
    خودمو می کشم روی زمين , به سمت نور ... آره .. می تونم
    يه دستگيره و بعد دری که باز ميشه
    آی ... چشمامو می گيرم , نور خيلی زياده , شايدم چشمای من خيلی به تاريکی عادت کرده بود
    چشمامو باز می کنم
    مسخره است
    از دری که پشت سرم بود تا دری که باز شده بود ده قدم بيشتر فاصله نبود
    چطور نديده بودمش
    زير نور به خودم نگاه می کنم , کثيف و ژوليده ام , متعفن و آلوده
    حالا چطور می تونم برم پيشش
    آخه اينجوری ؟
    چقدر از خودم بدم مياد
    فرصتی نيست
    همين يک بارو فرصت دارم
    بار دومی نيست ..
    بلند می شم , به سمت در , دو قدم جلو و بعد ... در پشت سرمن بسته می شه
    گردنم خميده است
    به کف زمين نگاه می کنم
    همه جا پاکيزه است
    همه جا سفيده و مملو از نور
    از من قطرات سياه می چکه
    می لرزم
    حضورشو حس می کنم
    مثل گرمی توی سرما , مثل سردی توی گرما , مثل آب واسه تشنه , مثل ... چی بگم ؟ مثل همه چيزهای خوب
    نگاهش بر تمام تنم سنگينی می کنه
    نرم و روشن , پاکيزه و سفيد
    لبام خشک شده
    پاهام بی رمق تا می خوره و به زانو روی زمين می افتم
    دستام می لرزه و انگشتام قفل شده
    بوی بد تنم نمی زاره رايحه دلنشين بودنش رو احساس کنم
    احساس می کنم نگاهش آلودگی های تنمو پاک می کنه
    در حضور اون سياهی و تعفن جايی برای موندن نداره
    درد داره ,
    کاش زمين دهن باز می کرد و منو در خودش فرو می کشيد
    سکوت , سکوت و سکوت و من و او
    صدای تپش های قلبم رو می شنوم
    بلند و نامنظم
    مثل صدای تپش های قلب يک آدم گناهکار , گناهکار و پشيمون
    چرا نمی تونم حرف بزنم ؟ ..
    من می خوام حرف بزنم , می خوام داد بزنم ,
    حتما می فهمه , حتما می شنوه
    در درونم کسی التماس می کنه , نجوا می کنه و زار می زنه
    اين صدا هم برام آشناست ,
    صدايی که خيلی وقتها بهش بی اعتنا بودم
    نگاهم آهسته از روی زمين کشيده ميشه به جلو
    با تموم وجود می خوام ببينمش
    حداقل ذره ای از وجودشو
    نگاهم نرم نرمک و آهسته به نقطه ای گير می کنه
    می لرزم , رعشه وار و داغ
    باورم نمی شه
    پاهای خودش بود
    پاهای خودش بود که از زير ردای بلند سفيد رنگش ديده می شد
    انگشتان بلند و کشيده ,
    با پوست روشن و رنگ پريده و رگ های بنفش
    تپيدن رگهاشو احساس می کردم , می چشيدم
    بوی پونه می داد , بوی پونه های وحشی کنار رودخونه
    بغضم می ترکه
    صدای هق هقم رو می شنوم
    قطره های اشک پاکيزه تر از تمام وجودم , می لغزه به روی گونه هام
    احساس سبک بودن می کنم
    کشيده می شم به جلو , روی زانو هام
    يه چيزی به من انرژی ميده
    می تونم , آره ... بايد بتونم
    ....
    سرم رو شونه هاشه
    مهربون و قوی
    گرم و پاکيزه
    آرومم
    مثل يک بچه تازه به دنيا اومده در آغوش مادرش
    پاکيزه ام
    بوی تنش رو عميق نفس می کشم
    بوی خاک و آب و نسيمه
    بوی اقاقی و سيب
    دلم می خواد بخوابم
    نوازشش رو احساس می کنم
    جای خودم رو پيدا کردم
    به هيچ چيز فکر نمی کنم
    اون تموم حرفهای منو شنيده بود
    صدای زمزمه مياد
    صدای به هم خوردن برگ های درخت بيد
    خوابم مياد
    خوابم ... می.. آد .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •