نتوان دل شاد را به غم فرســــــــودن***وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن***می باید و معشوق و به کام آســــودن
نتوان دل شاد را به غم فرســــــــودن***وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن***می باید و معشوق و به کام آســــودن
نکنــــد مــوســم سفـــر بــاشد ساربان خفته و بی خبر بــاشد
بـــوي بـــــاران تـــــازه مـي آيــد نکنــــد بـــوي چشم تــر بــاشد
سخني از وفــــــا شنيده نشــد نکنــــد گـوش خلق کـــر بــاشد
نکنــــد عشق در بــرابــر عقـــل دست از پـــــا درازتــــــر بـــاشد
مرتضی کیوان
در کارگه کوزه گری کــردم رای***دیدم دو هزار کوزه استاده به پای
میکرد دلیر کوزه را دسته وسر***از کله پادشــــاه و از دست گدای
يکي طشت خاکسترش بيخبر **ز گرمابه آمد برون با يزيد
همي گفت شوليده دستار و موي****کف دست شکرانه مالان به روي
یکدم غم جان دار غم نان تا کی***وز پرورش این تــــــن نادان تا کی
اندر ره طبل اشکم و نای و گـلو***این رنج ز نخ به ضرب دندان تا کی
Last edited by ask_bl; 11-08-2009 at 01:02.
يکي گفت از آن حلقهي اهل راي**عجب دارم اي مرد راه خداي
مگس را تو چون فهم کردي خروش***که مار را به دشواري آمد به گوش؟
یاد باد آن روزگاران یاد باد
مرز و بوم شهریاران یاد باد
خوش نشاطی داشت جمع دوستان
بزم عیش گل عُذاران یاد باد
زرّین تاج ثابت
+++ویرایش++++
دیر رسیدم ولی چون شعر قشنگی بود پاکش نکردم
شد خزان گلشن آشنایی
باز هم آتش به جان زد جدایی
رهی معیری
Last edited by alireza fatemi; 11-08-2009 at 01:12.
شوان استارگان یک یک شمارم***به راهت تا سـحر در انتظارم
پس از نیمه شبان که ته نیایــی***ز دیده اشک چون باران ببارم
مرغ سحر ناله سر کن. داغ مرا تازه تر کن. ز آه شرر بار ، این قفس را. بر شکن و زیر زبر کن
نمیدانم که رازم با که واجــــــــم***غم و سوز و گدازم با که واجم
چه واجم هر که ذونه میکره فاش***دگر راز و نیــــــازم با که واجم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)