به تنهایی رفتی
و ندانستی تنهایی
در من است!
به تنهایی رفتی
و ندانستی تنهایی
در من است!
مادربزرگْ - که خدا نور به قبرش ببارد - میگفت:
عاشق که باشی
هرگز نخواهی مُرد.
اما، خودش مُرد!
چه پارادوکسِ بزرگیستْ عشق!
به مرگ فکر میکنم
و به زمانیکه
از راه نرسیده، باز خواهد گشت.
میدانم دوست داشتن تو
مرا نجات میدهد.
چه میکنی باد!
عطرِ مووهاش را جای دیگری بپاش
این خانه، خودش ویران است!
تو مُردهای، اما
مُردنَت اتفاقی نبود.
خدا
به ستوه آمده بود از تنهایی!
به رسیدن فکر نمیکنم
به تو فکر میکنم
و میرسم.
----------
شمــع نیستــم رفتنــت را بســوزم!
فقــط نمــیدانــم چــرا،
وقتــی مــیایستــم مقــابــل بــاد،
پشــت ســرم، جهــان شعلــه مــیکشــد . . .
قایقت میشوم ؛
بادبانم باش
بگذار هرچه حرفْ پشتمان میزنند مردم ؛
باد هوا شود ،
دورترمان کند !
امســــــــــالْ بـهـار
هفـــت سینِ مان کامل نـــیســت ..
سیــــبِ سُـــرخ گونـه هات را
کم دارد!
ساعت دیدار
بهوقت قرارهای عاشقانه بود .
دیر رسیدی !
هیچ عاشقی ساعتَش را
بهوقت گرینویچ تنظیم نمیکند !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)