من به تنهایی خود خو کردم
ته تنهایی من
سر ِ انگشت خدا را بوسید
من به این تنهایی
به سرانگشت خدا
من به خود
من به خدا خو کردم...
من به تنهایی خود خو کردم
ته تنهایی من
سر ِ انگشت خدا را بوسید
من به این تنهایی
به سرانگشت خدا
من به خود
من به خدا خو کردم...
دیروز دلم ...
غمی اندازه ی چشمانت داشت ..
و به دنبال دلیلش میگشت ...
دل من می ترسید ..
مبادا تو دلیلش باشی ...
امروز دلم غمگین نیست ..
و به اندازه پرواز قناری، سرخوش...
و به دنبال تو می گردد ..
تا دلیلش باشی ...
کاش خواب زن چپ نباشد و تو برگردی ..
آخر تو نمی دانی ...
که سال همــــه تحویل شد ... جز من ...
که من تمام سال را خواب بوده ام ..
اگر امسال نشود و نیایی ..
یک ســـال دیگر باید صبر کنم ...
تا بشود و بیایی و سال مرا تحویل کنی ...
کاش میشد منی که عاشق توست را از "ما" جدا کرد ...
تا ...
دیگر این دل برایت تنگ نشود ...
تا اگر سال به سال هم سراغش را نگرفتی ...
انگار به انگارش نباشد ...
"از دل برود -هرآن- که از دیده رود"
من از آن لحظه ی نو ..
تا همین کنج چروک ..
چیزهایی دیده ام ..
آدمانی دیده ام ...
جز خود تو ..
آری، بی آنکه ببینمت، دلم را بردی ..
از دل نرود -همان- که از دل نرود ..
تمام پنجره ها را می بندم ...
چشمانم را با دستانم می پوشانم ...
تو هم کفش هایت را بگذار و برو ...
دیگر دستی نمانده برایم ...
که گوش هایم را بگیرد ...
دیگر "خور" نمی شود ...
دیگر "تنگ" نمی شود ..
دیگر ..
ببینم، دلم را چه کار کرده ای که دیگر "نمی شود"؟
به تو که فکر می کنم ... میشوم بی فکرترین آدم دنیـــا ...!
خواب تو را هم دیدم ...
دیگر مطمئن شدم،
به هم نمی رسیــــم ..
مثل تمام چیزهایی که ..
فقط در خواب دیده ام ...
کاش میشد تو رو بافت ..
تا روزایی که نیستیُ بهارم زمستون میشه ..
شال گردنم بشی ..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)