نه دوست عزیز این حواس را با روح ارتباط ندادیم،منظورم اینست،آیا همچنان که گرسنه می شوید و پیام گرسنگی به مغز مخابره و پیام مغز به انسان در نقش گرسنگی ارسال می شود،آیا احساس محبت و غیره را نیز صرفاً یک پیام مغزی می دانید یا نه؟حس هایی که گفتید و ارتباط این حواس با روح،
اگر نه پس به کدامین علل اعتقاد دارید،با دلیل،آن علت از نظر برخی روح نام دارد،در واقع ما در راه اثبات وجود روح در مرحله ی اول و سپس جاویدان بودن آن در مرحله ی دوم هستیم،و هنوز موجودیت آن بر ما (البته در این تاپیک)ثابت نگشته است.که از آن سخن بگوییم.
منظور من آن قسمت قابل لمس درون سر(مغز و غیره)نیست،چیزی ست که تفکر،تعقل و ...نام دارد،شما نمی توانید مرکز را کالبد جسم و عقل(تفکر)را حول آن پندارید،به خاطر اینکه اگر انسانی دو دست و دو پا و یک کلیه و غیره را نداشته باشد شاید در آرامش نباشد ولی قادر به فکر کردن است پس این کل کالبد جسم است(حتی خود مغز)که تحت تأثیر تعقل است.و اینکه شما عقل را در زمره 5 حواس دیگر پندارید،بنده مخالف آن هستم.فقط 5 حواس اصلی همانی هست که شما فرمودید.این حواس(مثل عقل) همگی مرتبط با کالبد جسم (دستگاه عصبی ودرونریز) هستند
این جمله را نیز شخصا کم و بیش قبوا دارم ولی باز شما نیز سؤال را تکرار فرمودید و دلیل بر وجود روح ارائه ندادید که از آن سخن راندید،در واقع ابتدا می باید بحث رابطه داشتن تمامی حالات به تعقل را رد می کردید بعد انرژی دیگر را روح می نامیدید و بعد از آن سخن می گفتید،در بحث فلسفی از کلماتی استفاده می شود که به عنوان اصول تعریف شده باشد نه کلماتی که آنها را قبلا شنیده ایم.اما منشا آن ها (وهمچنین منشا تعقل) روح هست.
الروح فى الجسد كالمعنى فی اللّفظ
فکر کنم "السان"ش افتاده بود،به هر صورت این جمله زمانی کابرد دارد که ما روح را قبول کنیم ولی برای بیشتر شناختن روح و ارتباط آن با جسم این جمله بهترین جمله است.ولی فعلا که ما وجود روح را اثبات نکرده ایم که بخواهیم در مورد آن آشنا بشویم.
دوستان شرمنده که من همش ساز مخالف می زنم،ولی این در واقع اصول فلسفه هست و بدون رعایت این مسائل فلسفه معنی ندارد و گاها من حتی در برابر باورهای خودم هم قرار میگیرم ولی این دلیل بر این نیست که هر چیزی را الکی قبول کنیم به همین خاطر هست که فلسفه سخت ترین و شاید پوچ ترین رشته ها باشد.