تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 55

نام تاپيک: پابلونرودا

  1. #31
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پابلو نرودا
    برگردان از متن انگلیسی : روشنک بیگناه
    طفلکی ها

    چه چیزی لازم است تا در این سیاره
    بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟
    هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد
    هر کسی در عشق تو دخالت می کند
    چیزهای وحشتناکی می گویند
    در باره ی مرد و زنی که
    بعد از آن همه با هم گردیدن
    همه جور عذاب وجدان
    به کاری شگفت دست می زنند
    با هم در تختی دراز می کشند

    از خودم می پرسم
    آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند
    یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند
    آیا در گوش یکدیگر
    در مرداب
    از قورباغه های حرامزاده می گویند
    و یا از شادی زندگی دوزیستی شان

    از خودم می پرسم
    آیا پرندگان
    پرندگان دشمن را
    انگشت نما می کنند؟

    آیا گاو های نر
    پیش از آنکه در دیدرس همه
    با ماده گاوی بیرون روند
    با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟

    جاده ها هم چشم دارند
    پارک ها پلیس
    هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند
    پنجره ها نام ها را نام می برند
    توپ و جوخه ی سربازان در کارند
    با مأموریتی برای پایان دادن به عشق
    گوشها و آرواره ها همه در کارند
    تا آنکه مرد و معشوقش
    ناگزیر بر روی دوچرخه ای
    شتابزده
    به لحظه ی اوج جاری شوند

  2. #32
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پابلو نرودا



    بر خيز با من
    هيچ كس بيش از من
    نمي خواهد سر به بالشي بگذارد
    كه پلكهاي تو در آن
    در هاي دنيا را به روي من مي بندند
    آنجا من نيز مي خواهم
    خونم را در حلاوت تو
    به دست خواب بسپارم


    اما بر خيز!
    بر خيز با من
    و بگذاربا هم برويم
    براي پيكار روياروي
    از تارهاي عنكبوتي دشمن ،
    بر ضد نظامي كه گرسنگي را تقسيم مي كند ،
    بر ضد نگون بختي سازمان يافته

    برويم
    و تو ، ستاره ي من ، در كنار من ،
    سر بر آورده از گل و خاك من ،
    تو بهار پنهان را خواهي يافت
    و در ميان آتش
    در كنار من ،
    با چشمهاي وحشي خود ،
    پرچم من را بر خواهي افروخت .

  3. #33
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پابلو نرودا



    پابلو نرودا در سال 1904 در شیلی متولد شد. نام اصلی او نفتالی ریکاردو ری یس باسواآلتو بود که مثل اسم بقیه‌ی اهالی امریکای جنوبی برای بقیه‌ی مردم دنیا زیادی طولانی است! برای همین هم پابلو نرودا را به عنوان اسم مستعار انتخاب کرد. خیلی زود و قبل از آنکه هجده ساله شود، به عنوان شاعر شناخته شد. روح ناآرام نرودا حوادث زیادی را برایش رقم زد. او از یک سو به عنوان ادیب و شاعری توانا شهرت جهانی پیدا کرد و در سال 1971 جایزه‌ی نوبل ادبیات را کسب کرد و از سوی ديگر عاشقی پرشور و دوستی قابل اعتماد بود. بخش مهمی از زندگی‌اش هم به فعالیت‌های سیاسی پیوند خورد و باعث شد او یاور و حامی بزرگی برای سالوادور آلنده باشد و پس از انتخاب او به ریاست جمهوری به مقام سفیر شیلی در پاریس منصوب شود.
    نرودا همه جا سفیر صلح بود؛ طوری که وقتی دولت ایتالیا ویزای اقامت او را باطل کرد، هنرمندان و متفکران ایتالیایی با تجمع خود جلوی این کار را گرفتند. عشق اثر خود را بر تمام زندگی نرودا گذاشته بود. او عاشقانه‌های زیادی سرود. در عاشقانه‌هایش با همسرش ماتیلده، هموطنانش، کشورش، طبیعت و انسان سخن گفت. نرودا با عشق به زندگی مدت‌ها با سرطانی که وجودش را تحلیل می برد، مبارزه کرد. او همه‌ی اینها را در استعاره‌های زیبای شعرهایش درهم‌آمیخت و زیباترین‌ها را سرود.
    نرودا در سال 1973 درگذشت. این شاعر، سیاستمدار، مترجم و چهره‌ی مشهور ادبیات شیلی و آمریکای جنوبی، بعد از گذشت سال‌ها محبوب بسیاری از مردم جهان است.

  4. #34
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض مرثيه ادواردو گاليانو براى پابلو نرودا

    نرودا، جائى در شيلى، ۱۹۴۸: تيتر اصلى روزنامه "ال ايمپارسيال" اين است: در تعقيب نرودا در سراسر كشور. و زير آن نوشته شده: هر كه از مخفيگاه او خبر دهد جايزه ميگيرد. شاعر شباهنگام از اين مخفيگاه به مخفيگاه ديگر ميرود. نرودا يكى از بسياران است كه از تعقيب در امان نيستند چرا كه سرخ هستند يا نحيب هستند و يا چون فقط هستند. و او از سرنوشتش گلايه ندارد، سرنوشتى كه خود آنرا رقم زده است. از تنهائى هم نمينالد، از اين شور جنگاورى لذت ميبرد، با همه دردسرهايش. همانقدر كه از نواى زنگ كليسا، از شراب، از خوراك مارماهى و از ستاره هاى دنباله دار كه با بالهاى گشاده در پروازند لذت ميبرد.

    تصرف دوباره شيلى، سانتياگو، ۱۹۷۳: ابرى انبوه و سياه از كاخ شعله ور به هوا برميخيزد. پرزيدنت آلنده سر پستش ميميرد و در همان حال ژنرالها مردم شيلى را هزار هزار ميكشند. اداره ثبت احوال تعداد مردگان را ثبت نميكند چون در دفاترش به اندازه كافى جا نيست، اما ژنرال توماس اوپاز سانتاندر اطمينان خاطر ميدهد كه رقم قربانيان از يك در صد جمعيت تجاوز نميكند، كه به هر حال بار اجتماعى بالائى ندارد، و ويليام كلبى، رئيس سی آى ا، در واشينگتن توضيح ميدهد كه به يمن همين اعدامها شيلى از خطر جنگ داخلى رهائى يافته است. جناب پينوشه اعلام ميدارد كه اشك مادران كشور را نجات ميدهد. قدرت، تمامى قدرت به چنگ يك خونتاى نظامى با چهار عضو ميافتد كه در "آموزشگاه قاره امريكا" در پاناما شكل گرفته است. رهبرش، ژنرال آگستو پينوشه، استاد جغرافياى سياسى است. مارشهاى نظامى در پسزمينه اى از انفجار و آتش مسلسل شنيده ميشود. راديوها فرمانها و اعلاميه هائى را پخش ميكنند كه نويد خونريزى بيشترى را ميدهند. و اين در حالى است كه قيمت مس به ناگهان در بازار جهانى افزايش مييابد. پابلو نروداى شاعر در بستر مرگ ميخواهد در جريان اخبار وحشت قرار بگيرد. دقايقى‌ ميتواند بخوابد ولى در خواب فرياد ميكشد. خواب و بيدارى كابوسى دهشتبارند. از وقتى بدرود غرورآميز سالوادور آلنده را از راديو شنيده، شاعر رعشه مرگ را آغاز كرده است.
    خانه نرودا، سانتياگو، ۱۹۷۳: در ميان خرابه ها، در خانه اى به همان سان ويرانه، نرودا مرده است. از سرطان، از غم. مرگ او اما كفايت نميكند. نظاميان ميبايست نرودا، مردى كه آنچنان سرسختانه زنده مانده بود را، همراه با مايملكش ميكشتند. آنها تختخواب و ميزش را متلاشى ميكنند. پنبه لحافش را بيرون ميكشند و كتابهايش را ميسوزانند. چراغها و بطريهاى رنگ وارنگش را ميشكنند، نقاشيها و گوش ماهيهايش را خرد ميكنند. پاندول و عقربه هاى ساعت ديواريش را ميشكنند. با سرنيزه چشم همسرش را از تابلو ديوارى در ميآورند. شاعر از همين خانه ويرانه، روبيده به سيلاب گل آلوده، به گورستان برده ميشود. در پيچ هر خيابان مردم تازه اى بى اعتنا به كامانكارهاى نظامى كه با تفنگ و مسلسل نفس كش ميطلبند و سربازانى كه با موتور سيكلت و ماشينهاى ضد گلوله در رفت و آمدند و غوغا و وحشت ميافشانند، پا در صف ميگذارند. دستى، پشت پنجره اى به سلام بالا ميرود. جائى در بالكنى دستمالى به اهتزاز در ميآيد. اين دوازدهمين روز بعد از كودتاست. دوازده روز خفقان و مرگ. و براى اولين بار است كه سرود انترناسيونال در شيلى شنيده ميشود. انترناسيونال زمزمه ميشود، ناله ميشود، گريه ميشود، اما خوانده نميشود تا وقتى كه جمع مشايعين به انبوه تشييع كنندگان و از انبوه تشييع كنندگان به تظاهرات بدل ميشود. و مردم در مسيرى خلاف جهت ترس، يكباره با همه نفسى كه در سينه دارند، با همه صدايشان به خواندن در خيابانهاى سانتياگو ميپردازند و با اين سرود نرودا، شاعرشان را، به وجهى شايسته در آخرين سفرش همراهى ميكنند
    ﴿ترجمه شده از تريولوژى "يادمان آتش"﴾

  5. #35
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گناهکار

    ترجمه مهناز بدیهیان

    اعلام میکنم که گناهکار م
    چرا که با دستهایی که به من داده اند
    جارویی نبافته ام.


    چرا جاروئی درست نکرده ام؟
    این دستها را چرا به من دادند؟
    چه فایده ای داشته اند؟
    اگر تنها کاری که کرده ام
    تماشای آمیختن دانه ها بوده است
    و گوش سپردن به باد.
    چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان را
    از نیزار
    آن هنگام که سبز بودند.
    آن دسته های نرم را نچیدم
    تا بخشکند،
    تا آنها را به هم ببافم
    در بافه هائی زرين
    و به آن دامنهء زرد بکوبم
    تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه
    راهی که چنین ادامه دارد.
    چگونه زندگی من گذشت
    بدون دیدن، یاد گرفتن،
    بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
    برای حاشا کردن، بسی دير است
    من وقت داشتم
    اما
    دست نداشتم.
    پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
    اگر
    هرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
    حتی یک جارو
    حتی یکی

  6. #36
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    اگر سفر نکنی،
    اگر چیزی نخوانی،
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
    اگر از خودت قدردانی نکنی٬
    به آرامی آغاز به مردن میکنی.
    زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند٬
    به آرامی آغاز به مردن میکنی.
    اگر برده عادات خود شوی،
    اگرهمیشه از راه تکراری بروی٬
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی٬
    اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی٬
    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سرکش،
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند٬
    و ضربان قلبت را تندترمی کنند،
    دوری کنی٬
    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.
    اگر هنگامیکه با شغلت،
    با عشقت شاد نیستی،
    آنرا عوض نکنی٬
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی٬
    اگر ورای رویاها نروی،
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یکبار در تمام زندگیت
    ورای مصلحت اندیشی بروی.
    امروز زندگی را آغاز کن.
    امروز کاری کن.
    امروز مخاطره کن.
    نگذار که به آرامی بمیری.
    شادی را فراموش نکن .
    و امروز باز هم زندگی کن.
    امروز ...


    پابلو نرودا


  7. #37
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    Tell me, is the rose naked
    or is that her only dress?

    Why do trees conceal
    the splendor of their roots?

    Who hears the regrets
    of the thieving automobile?

    Is there anything in the world sadder
    than a train standing in the rain?


    به من بگوييد، آيا گل سرخ برهنه است يا تنها لباسي ست که بر تن دارد؟

    چرا درختان كتمان مي كنند شُكوه شاخه هايشان را ؟

    آيا كسي حسرت يك ماشين به سرقت رفته را شنيده است؟

    آيا در اين جهان چيزي غمگين تر از توقف قطاری در باران هست؟

  8. #38
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شعر، سیاست و پابلونرودا


    ویب‌ها مائوریا Vibha maurya ))

    برگردان: خسرو باقری

    پابلونرودا، شاعر، فعال سیاسی و انسان بی‌آلایش، در دوران زندگی خویش، به افسانه پیوست و بسیاری بر این باورند که او پس از مرگش، هم‌چون شخصیت‌های اسطوره‌ای، نه تنها به حیات خود ادامه داد، بلکه بیش از پیش به الهام‌بخشِ توده‌های مردم تبدیل شد. گابریا گارسیا مارکز، او را بزرگ‌ترین شاعر سده‌ی بیستم می‌خواند و در هندوستان، نرودا شاعری است که آثارش، بیش از شاعران دیگر زبان‌ها، ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. در واقع از سر تصادف نیست که در بسیاری از آثار داستانی و رمان‌های نویسندگان آمریکای لاتین، پابلونرودا، چونان اسطوره و چهره‌ی آرمانی، پدیدار می‌شود. در یکی از آثار مارکز به نام «رویاهایم را می‌فروشم»1 که در مجموعه‌ای تحت عنوان «داستان‌های دوازده زائر»2 منتشر شده است؛ نرودا در قالب شخصیتی ظاهر می‌شود که با قاطعیتی کامل اعلام می‌کند که «تنها شعر است و نه چیز دیگر که با الهام و بصیرت ویژه‌ی خود به آدمی اعطا می‌شود.» نرودا به قدرت اثرگذاری شعر، باوری شگرف داشت. هزاران بیت شعرهایی را که او سرود؛ توده‌های مردم آمریکای لاتین، با جان و دل خواندند و به خاطر سپردند. او در خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی نخستین مجموعه‌های شعریم منتشر می‌شد؛ هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که روزی آن‌ها را در میادین شهرها، خیابان‌ها، کارخانه‌ها، سالن‌های همایش، تئآترها و بوستان‌ها برای هزاران نفر خواهم خواند. من سراسر شیلی را زیر پا گذاشته‌ام و بذرهای شعرم را در میان مردم میهنم افشانده‌ام.» رمان «پستچی نرودا» اثر «آنتونیو اسکارمتا»3 (2001) حقیقتی را که نرودا به آن اشاره کرده؛ به زیباترین و رساترین شکلی به تصویر کشیده است. این رمان تخیلی این نکته را به خوبی خاطرنشان می‌کند که کم‌تر نویسنده یا شاعری قادر است چنین تأثیر ژرفی بر ادبیات جهان باقی بگذارد.

    «ریکاردو نفتالی‌ری‌یز4 » (1904-1973) که به پابلونرودا شهرت یافت، 69 سال زیست که 55 سال آن با آفرینش شعر هم‌راه بود. در این دوران، او هزاران شعر و آثار بسیاری به‌صورت نثر خلق کرد. پدر و مادر نرودا که از میان تهی‌دستان برخاسته بودند؛ در شهر کوچکی به نام «تموکو»5 زندگی می‌کردند. تمام خاطرات دوران کودکی نرودا که در شعرهای او بازتاب یافته است؛ درواقع از همین شهر کوچک الهام گرفته است که چشم‌‌اندازهای حیرت‌انگیز آن را، آداب و رسوم اجتماعی یا دینی یا آن‌چه آن را «پیشرفت‌ تمدنی» می‌نامند تحت تأثیر قرار نداده بود. به همین خاطر، در شعرهای او از پیش‌داوری‌های غرض‌آلود مکتب‌های ادبی یا نظریه‌پردازی‌های رایج در شهرها اثری نیست. آن‌چه در شعر او حضوری همواره دارد؛ همانا طبیعت شگفت‌انگیزی است که او در آن زیسته است. نرودا می‌گوید: در واقع شعر من با سخن گفتن درباره‌ی ماه‌ها و سال‌های کودکیم آغاز شد. از آن پس، باران برای من حضوری همیشگی یافت؛ آن باران‌های سهمناک جنوبی که چونان آبشار از آسمان‌های کیپ‌هورن6 بر سراسر سرزمین من می‌بارید. احتمالاً، آن حضور قاطع طبیعت و نیز شگفتی‌های حیرت‌آور آن بود که زمینه‌ی مناسب را برای آفرینش شعر در وجود نرودا پدید آورد. او نخستین شعرش را در سیزده سالگی سرود در شانزده‌سالگی «تموکو» را به قصد سانتیاگو ترک کرد تا تحصیلات خود را ادامه دهد. در این شهر شلوغ و پر هیاهو، او خود را انسانی تنها یافت، اما شعر، همواره همراهش بود. نرودا نخستین مجموعه‌ی شعر خود را تحت عنوان «بامدادان»7 در سال 1923 و مجموعه‌ی «بیست شعر عاشقانه و یک ترانه‌ی یأس‌آلود»8 را در سال 1924 منتشر کرد و از آن پس دیگر از گذشته‌ها گسست. می‌گویند که نرودا شاعری گوشه‌گیر بود که اشعارش را در تنهایی و عزلت می‌سرود. این سخن درست است زیرا که او در دوران‌های گوناگون زندگی تنها زیست: در تموکو، در سمت کنسول در شرق دور، - و همان‌جا بود که مجموعه‌ی «اقامت روی زمین»9 (1933-1947) را سرود- و سال‌های بسیار طولانی در فعالیت‌های زیرزمینی سیاسی و سرانجام در دوران تبعید.

    به‌هر حال، مطالعه‌ای دقیق در زندگی نرودا و آثارش بیانگر آن ایت که او انسان تنهایی بوده است که آگاهانه می‌کوشیده است تا خود را از این تنهایی نجات دهد. با گذشت زمان نرودا را حلقه‌ای از دوستان فراوان فرا گرفت. «و.تلیل‌بویم»10 دوست دیرین و رفیق نرودا می‌گوید: بار سنگین تنهایی بر دوش نرودا فشار می‌آورد؛ به همین خاطر، جنوب را رها کرد و به سمت شمال رهسپار شد، باران را پشت سر گذاشت و به خورشید پناه آورد. در جستجوی شعر و در آرزوی کشف جهان، در جستجوی عشق و در آرزوی دوستی. نرودا در جستجوی خویش برای یافتن دوستی و عشق، می‌خواست کوله‌بار سنگین تنهایی خویش را بر زمین بگذارد و همگان را در عشق سرشار قلبش سهیم کند. با این وجود، پنج سال زندگی تنها و در انزوا در آسیا، اثر خود را بر او باقی گذاشت. او سال‌ها از محیط آشنای اجتماعی و خانوادگی خود دور افتاد و رابطه‌اش حتا با زبان مادریش از هم گسست. این دوران، تنها دورانی است که در اشعار نرودا، اندوه و یأس سایه می‌افکند و به‌گونه‌ای باور اگزیستانسیالیستی در او ریشه می‌گیرد. شاعر در نامه‌ای که از رینگون11 به دوستش ویکتوراندی می‌نویسد؛ یادآور می‌شود که: «اشعارم مملو از یک‌نواختی و کسالت است؛ همه تکراری، پر از رمز و راز و سراسر اندوه.»

    نرودا شاعری بود که از حس نیرومند انتقاد از خود و واکنش نسبت به خود برخوردار بود. او بدون لحظه‌ای تردید، دیدگاه‌های نادرست گذشته‌ی خود را نقد و رد می‌کرد و اندیشه‌های نو و تصحیح شده را می‌پذیرفت. همین حس بود که سرانجام به نرودا کمک کرد تا در شخصیت و آثار خود تغییری بنیادین ایجاد کند. به همین دلیل منتقدان آثار او، زندگی شاعر را به دو دوره تقسیم کرده‌اند؛ دوره‌ای که اشعار «دیگری» می‌سرود و دورانی که به سرودن اشعار سیاسی متعهدانه روی آورد. اما من با این تقسیم‌بندی موافق نیستم. گفته‌اند که سیاست تنها یکی از جنبه‌های شخصیت انسان است؛ اما به باور من باید به این گفته این نظر را هم افزود که هیچ تجربه‌ی انسانی بدون این جنبه- یعنی جنبه‌ی سیاسی- قابل توضیح نیست. این تقسیم‌بندی در واقع، آن‌چه را که انسانی است نفی می‌کند. نرودا در آثار شعری خود به جنگ و ماشین پرداخته است او درباره‌ی شهر، خانه، درباره‌ی عشق و شراب و درباره‌ی مرگ و آزادی، قضاوت زیبایی را آفریده است.

    بنابراین جدا کردن اخلاق و آرمان نرودا از اصول زیباشناسی که او به آن اعتقاد داشت؛ به معنای آن است که نرودا را به عنوان انسان از شعرش جدا کنیم. به باور نرودا، آنانی که شعر سیاسی را از دیگر انواع شعر جدا می‌کنند؛ دشمنان شعرند. این سخن نرودا، درواقع، برآمده از تجربیاتی است که او در زندگی گذرانده بود.

    در سال 1936 آتش جنگ داخلی اسپانیا شعله‌ور شد. مردم این کشور به مقاومت قهرمانانه‌ای در برابر یورش نیروهای فاشیستی دست زدند. در این شرایط نرودا نمی‌توانست بی‌تفاوت باشد. شاعر که در این زمان سمت کنسول شیلی در اسپانیا را به‌عهده داشت؛ به کمک مبارزانی شتافت که جان آن‌ها در خطر بود و امکان مهاجرت از اسپانیا را برای آنان فراهم آورد. نرودا را به خاطر این مبارزه از سمت خود برکنار کردند. پس از این رویداد، نرودا، به شاعری تبدیل شد که با بانگ بلند علیه جنایت‌های فاشیست‌ها، که اینک در اسپانیا آشکارا به آن دست می‌زدند؛ خروشید. به تدریج در مادرید خود را در کنار شاعرانی دید که با توده‌های عادی خلق پیوند داشتند. او هم‌نشین و هم‌سخن لورکا، آلبرتی، میگوئل هرناندز، لوئیس سرنودا، لئون فیلیپ و... شد و هم اینان بودند که او را برای نخستین بار با دنیای سیاست آشنا کردند. دوستی با رافائل آلبرتی که خانه‌اش را در سال 1934، نیروهای فاشیستی که هر روز قدرتمندتر می‌شدند؛ به آتش کشیده بودند و لورکا که اندکی پس از شعله‌ور شدن جنگ داخلی، در سال 1936 به قتل رسید؛ در اشعار نرودا، به ویژه در مجموعه‌ای تحت عنوان «اسپانیا در قلب من»12 (1936)؛ بازتاب یافت. خشم بی‌پایان او نسبت به جنایت‌ها و بی‌رحمی‌های ارتش فاشیست اسپانیا، الهام‌بخش سرودن مشهورترین اثر او «من چند چیز را توضیح می‌دهم»13 شد. این شعرها آن‌چنان ساده و رسا و از آن چنان «قدرت کلامی» برخوردار بودند که به‌زودی به ترجیع‌بند خلق برای مقاومت در جتگ داخلی تبدیل شدند. می‌توان انتظار داشت که در این زمان، شاعر درمی‌یابد که باید دایره‌ی اندیشه‌های شعری خود را از محدوده‌ی کوچک فردی، به دنیای پهناور جمعی سوق دهد. ناگهان مخاطبان شعر نرودا، اساساً تغییر کردند و مضمون و سبک آثار او کاملاً متحول شدند. جین‌فرانکو14 می‌گوید: شعرهای او دیگر واژگانی نبودند که بر جان کاغذ آرام می‌گیرند؛ بلکه فریاد و خروشی بودند که خلق را به واکنش برمی‌انگیختند. این تحول به نرودا یاری کرد تا دریابد که شعر به خودی خود واکنشی فردی نیست بلکه شکلی از اشکال سخن است که به حیطه‌ی جمع تعلق دارد.

    تحول او در گزینش مخاطبان جدید و نیز ارتباط و پیوند با خلق را می‌توان به خوبی در مجموعه‌ی شعر او تحت عنوان «شعر مردم» یافت. این مجموعه‌ی شعری را معمولاً «شعر حماسی شیلی» می‌نامند. این کتاب که در پانزده بخش است و در سال 1950 منتشر شده، در واقع مهم‌ترین شعرهای او را شامل می‌شود. مضمون این شعرها را زندگی مردم عادی آمریکای لاتین تشکیل می‌دهد. این شعرها در طول دوازده سالی سروده شده‌اند که نرودا به مبارزه سرسختانه‌ای دست یازیده بود. نرودا به مبارزه‌ی دشوار کارگران معدن شیلی پیوست و در مبارزات انتخاباتی استان‌های «تارپاکا» و «آنتوفگستا»16 که به خاطر مبارزات پر شور اتحادیه‌های کارگری زبان‌زد بودند؛ شرکت کرد و سرانجام در سال 1945 به‌عنوان «سناتور» برگزیده شد. در همین زمان به عضویت حزب کمونیست شیلی درآمد. شاعر هرچه بیش‌تر با دشواری‌های زندگی عادی مردم شیلی آشنا می‌شد، به همان اندازه با خشم بیش‌تری به انتقاد از حزب حاکم کشور که تحت رهبری دیکتاتوری به نام گنزالس ویدلا بود؛17 می‌پرداخت. سرانجام دادگاه عالی شیلی نرودا را به خاطر سخن‌رانی‌ای که در ژانویه‌ی 1948 در مجلس ملی کشور ایراد کرده بود- و متن آن‌ها بعدها تحت عنوان «من متهم می‌کنم» منتشر شد- ؛ از مقام سناتوری برکنار کرد و دستور بازداشت او را صادر نمود. شاعر مجبور شد به مبارزه‌ی مخفی روی آورد. در این دوران است که کارگران به یاریش می‌شتابند و هم‌راه دهقانان انقلابی، او را از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر منتقل و از چشم دشمن پنهان می‌دارند. به همین دلیل است که اکثر شعرهای مجموعه‌ی «شعر مردم» به کارگران و دهقانانی تقدیم شده است که شاعر را در خانه‌ها و تجربه‌های خود شریک کرده‌اند. هنگامی‌که این اشعار را می‌خوانید، احساس می‌کنید که این خلق شیلی است که کلام خود را به شاعر وام داده است. در این شعرها، نرودا، داستان سرکوب و استثمار زحمت‌کشان توسط فاتحان و دیکتاتورها را باز می‌گوید. این مجموعه‌ی شعرها با اشعاری که به زندگی خود شاعر باز می‌گردند؛ خاتمه می‌یابد.

    مجموعه‌ی «شعر مردم» بدون تردید، مهم‌ترین اثر شعری هنرمند است که بیانگر آرزوهای شاعر و مبارزات او برای تحقق آن‌هاست. این آرزوها و آرمان‌ها هم در زمینه‌ی جهان بینی معین هنرمند و هم در دیدگاه‌های زیبا شناختی اوست. در شعرهایی چون «ارتفاعات مچوبیکو17 »، «کاشفان شیلی18 »، «قلب مگلانز19 »، حیوان‌ها20 ، برای شاعر، خودِ شعر است که اصل است. گرچه در این شعرها، هنرمند درپی ارتباط و انتقال پیام است؛ اما از مضمون فارغ است و برای آن نیست که شعر می‌سراید. او فرمالیست نیست زیرا نمی‌کوشد بر پیچیدگی عناصر زبانی چیزی بی‌افزاید. پیام‌های نرودا تنها بیانگر واقعیت‌ها نبودند، بلکه می‌کوشیدند که چگونگی درک واقعیت‌ها را کشف کنند. در این زمان، نگارش تاریخ روزشمار آمریکا را آغاز می‌کند.در این اثر، او نقاط مثبت این تاریخ را می‌ستاید اما بر نقاط منفی آن سخت می‌تازد. او توضیح می‌دهد که تاریخ آمریکا مشمول از مبارزات همیشگی سرکوب‌گران و آزادی‌خواهان بوده است. شعر «ارتفاعات مچوپیچو» که شعر بسیار مهمی در مجموعه‌ی «دوازده ترانه» است؛ در واقع توصیف روشن و صریح رنج و آلام انسان است.

    نرودا پس از مجموعه‌ی شعر «شعر مردم» بیش از پیش به زبان خود توجه می‌کند و به‌خوبی درمی‌یابد که اگر او به عنوان فعال سیاسی می‌خواهد با توده‌های عادی مردم که عموماً بی‌سواد و ناآگاه هستند، ارتباط برقرار کند، لازم است که کوتاه، ساده و روشن سخن بگوید. این دریافت شاعر به خلق اثری منجر شد به نام «تفاوت‌های بنیادین»21 (1957) که در آن شعرها کوتاهند و مسأله‌ی اصلی آن‌ها در درجه‌ی اول انسان است و شرایط او. این مجموعه‌ی شعر، بیانگر آن است که شاعر از شعرهای بلند و توصیفی که ویژگی مجموعه‌های پیشین اوست؛ با قاطعیت عبور می‌کند و به شعر ساده و کوتاه می‌رسد. نرودا در عرصه‌ی ادبیات به هیچ مرز انسانی اعتقاد نداشت. نوآوری در آغاز هر کتاب او هویدا بود و نیز پایانی شگفت. شاعر در خاطرات خود می‌نویسد:

    شعر من و زندگی من مانند رودخانه‌های آمریکا همیشه در جریان است. شعر من مانند امواج این رودخانه‌ها در قلب گرم کوه‌های جنوب متولد می‌شود و با به حرکت درآوردن آب، آن‌ها را به سوی دریاها می‌راند. در این مسیر هیچ چیز را رد نمی‌کند. عشق را می‌پذیرد، از رمز و راز دوری می‌کند و راه وخویش را به سوی قلب‌های ساده‌ترین مردم باز می‌کند. من می‌باید تحمل می‌کردم و به مبارزه دست می‌زدم، باید عشق می‌ورزیدم و سرود سر می‌دادم، من سهم خود را از پیروزی‌ها و شکست‌های جهان به‌چنگ آورده‌ام. من هم طعم گواری نان را چشیده‌ام و هم طعم گس و تلخ خون را. و مگر یک شاعر چه می‌خواهد؟ در شعر همه چیز هست: اشک، بوسه، عزلت و تنهایی و برادری و همبستگی انسانی. این‌ها نه تنها در شعر من خانه دارند، بلکه بخش‌های مهم آنند. زیرا من برای شعرم زیسته‌ام و شعر من بوده است که مرا در مبارزات خود، یاری داده است.

    پابلو نرودا تا آخرین روز زندگی یعنی تا 23 سپتامبر 1973 از آفرینش دست نکشید. نه روز پیش از مرگش و هفتاد و دو ساعت پس از کودتای فاشیستی، آخرین بخش از خاطرات خود را نوشت و در آن کودتای پینوشه را کودتای فاشیستی نافرجام علیه مردم شیلی خواند. مراسم بدرود با نرودا، به تظاهرات گسترده‌ی مردم سانتیاگو علیه دیکتاتور نظامی تبدیل شد.

    ما امروز یاد پابلو نرودا را گرامی می‌داریم زیرا او به شعر قدرت بخشید؛ علیه فاشیسم و سرکوبگری مبارزه کرد و شعر را به خروش توده‌های ساده‌ی مردم شیلی مبدل ساخت.

  9. #39
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نرودا در خاطراتش می نویسد که در دوران جوانی و کمی پس ازآنکه مجموعه شفق را منتشر کرده بود همراه دوستانش به کلوپی در پایین شهر وارد می شود و اتفاقا ورودشان مصادف می شود با درگیری دو تن از اوباش برجسته محل ! ...کلوپ به هم می ریزد و نرودای جوان – شاید به واسطه همان سر پر باد جوانی !- فریادکشان برسر آن دو مرد تنومند، آنها را به ترک محل امر می کند ! ...یکی از این دو – که به قول نرودا قبل از چاقوکشی ،بکس باز حرفه ای بوده – به نرودا هجوم می آورد که مشت سنگین رقیب اوباشش او را نقش بر زمین می کند ! ...کلوپ دو باره آرام می شود و رقیب ازپا افتاده را بیرون می برند و رقیب پیروز به شادمانی جمع باز می گردد که نرودا او را نیز چنین خطاب می کند : «همه تان گم شوید !...شما هم دست کمی از او ندارید ! »...ساعتی بعد به وقت ترک محل در آستانه در خروجی مرد قوی هیکل مست را می بیند که در انتظار او ایستاده است !...دوستان آماده گریختنند و نرودای – به قول خودش پر وزن ! – بی دفاع در برابر حریفی نابرابر !...باقی را از زبان خود نرودا بشنوید با کمی تلخیص :
    ...و من فکر کردم چه بی فایده است در برابر این هیولا عرض اندام کردن .درست مثل ببری که با بچه گوزنی رو به رو شود ... همانطور که شاخ به شاخ بودیم ، ناگهان دیدم که سرش را به عقب کشید و چشمانش را از هم گشود و آن حالت سبعیت از دیدگانش محو شد و با شگفتی پرسید : شما پابلو نرودا هستید ؟!
    « بله من خودم هستم »
    بعد سر بزرگش را بین دو دست گرفت و گفت : من چه آدم احمقی هستم .اینجا با شاعری که او را ستایش می کنم روبه رو شده ام ، آنوقت باید از من عملی ناشایست سر بزند » و سرش را بین دو دست گرفت و خود را ملامت کرد : من چه آدم رذلی هستم ! ...درسته که ما همه از یک قماشیم ...ما تفاله های اجتماعیم ...اما به از شما نباشد ، در دنیا اگر یک آدم سالم باشد ، نامزد من است . ... نگاه کن دون پابلو ! این عکس اوست ...درست به قیافه اش نگاه کن ! ...من روز ی به او خواهم گفت که عکس تو در دست دون پابلو بوده است ...این او را خوشحال خواهد کرد ... »
    و او عکس دخترکی خنده رو را که تبسمی کودکانه به لب داشت ، به دستم داد « نگاه کن دون پابلو ! ...شعر تو بود که واسطه عشق ما شد .... او مرا به خاطر شعر تو دوست دارد ، به خاطر شعر تو ، که هر دو با هم آنرا می خوانیم و از حفظ داریم »
    و یکباره شروع کرد با صدای بلند به خواندن :« در آستانه قلب تو / پسرکی افسرده حال چونان من زانو زده است / با دیدکانی دوخته به نرگس شهلای تو /....»
    درست در همین زمان در باز شد و دوستانم با تجدید قوا باز گشتند : با قیافه های بر افروخته ، با مشتهای گره کرده و مهیا برای مقابله !
    من با آرامی از در خارج شدم و ان مرد همچنان در جای خود ترانه ام را مترنم بود و در جذبه سکر سرود ...

  10. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #40
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به آرامي آغاز به مردن مي کني
    اگر سفر نکني،
    اگر کتابي نخواني،
    اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
    اگر از خودت قدر داني نکني.
    به آرامي آغاز به مردن مي کني
    زماني که خودباوري را در خودت بکشي،
    وقتي نگذاري ديگران به تو کمک کنند.
    به آرامي آغاز به مردن مي کني
    اگر برده عادات خود شوي،
    اگر هميشه از يک راه تکراري بروي...
    اگر روزمرّگي را تغيير ندهي
    اگر رنگهاي متفاوت به تن نکني،
    اگر با افراد ناشناس صحبت نکني.
    تو به آرامي آغاز به مردن ميکني
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سرکش،
    و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وامي دارند
    و ضربان قلبت را تند تر ميکنند،
    دوري کني...
    تو به آرامي آغاز به مردن ميکني
    اگر هنگامي که با شغلت، يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نکني
    اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نکني
    اگر وراي روياها نروي،
    اگر به خودت اجازه ندهي
    که حداقل يک بار در تمام زندگيت
    وراي مصلحت انديشي بروي...
    امروز را آغاز کن
    امروز مخاطره کن
    امروز کاري کن
    نگذار که به آرامي بميريد
    شادي را فراموش نکن

    پابلو نرودا

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •