یه مدیر به شدت وحشی داشتیم دوران راهنمایی اونقدر ما رو زد که همه بچه ها هنوزم ازش بدشون میاد(اصلا معروف بود به وحشی بودن )
تازه میگفت بعدا که بزرگ شدید از من تشکر میکنید !
خلاصه منم عقده شده بود برام یه روز هم(حدود دو سال پیش) شمارشو گیر اوردم و زنگ زدم بهش گفتم اقای فلانی من فلانیم زنگ زدم واسه اون شلنگها تشکر کنم و... خلاصه کار به جای باریک کشید با هم قرار گذاشتیم قبل از اینکه همو ببینیم خیلی دور برداشته بود که مثلا من بترسم نرم سر قرار منم رفتم دیدم تو ماشینه با لحن تند گفت بیا بشین تو ماشین ( فک کرد حالا مثلا میترسم ببره خفتم کنه :دئ) وقتی نشستم دید انگار اوضا بر وفق مراد نیست یه کم دورش خابید و گفت ببخشید اگه فلان شد و من واسه خودتون اون کارا رو میکردمو ...!
خلاصه هنوز متوجه اشتباهش نبود منم قشنگ قضیه رو حالیش کردم تا عمق قضیه رو درک کنه اونم اشک تو چشاش حلقه زدو خلاصه با هم رفیق شدیم گفت بیا فلان جا تدریس میکنم سر بزن بهم و ...
خلاصه داستان به خوبی و خوشی تموم شد منم این عقده ازم پرید بیرون راحت شدم
البته دیگه ندیدمش چون اون با من رفیق شد من باهاش رفیق نشدم نامردو