تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 46

نام تاپيک: خسرو گلسرخی

  1. #31
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    شعر بی نام

    بر سینه ات نشست
    خم عمیق و کاری دشمن

    اما
    و ایستاده نیفتادی
    این رسم توست که ایستاده بمیری
    در تو ترانه های خنجر و خون
    در تو پرندگان مهاجر
    در تو سرود فتح
    این گونه
    چشم های تو روشن
    هرگز نبوده است
    با خون تو
    میدان توپخانه
    در خشم خلق
    بیدار می شود
    مردم
    زان سوی توپخانه
    بدین سوی سرزیر می کنند
    نان و گرسنگی
    به تساوی تقسیم می شود
    ای سرو ایستاده
    این مرگ توست که می سازد
    دشمن دیوار می کشد
    این عابران خوب و ستم بر
    نام ترا
    این عابران ژنده نمی دانند
    و این دریغ هست اما
    روزی که خلق بداند
    هر قطره قطره خون تو
    محراب می شود
    این خلق
    نام بزرگ ترا
    در هر سرود میهنی اش
    آواز می دهد
    نام تو ، پرچم ایران
    خزر
    به نام تو زنده است

  2. #32
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    کجاست سرخی فریادهای بابک خرم ... ؟

    زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگر
    چنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگر
    هزار خنجر کاری به انحنای دلم آه
    مخوان ، ترانه مخوان ، باش تا ترانه ی دیگر
    بهانه بود مرا شرکت قیام گذشته
    عطش ، عطش تو بمان گرم ، تا بهانه ی دیگر
    همیشه قلب مرا زخم ، زخم کهنه ی کاری
    همیشه دست ترا تیغ ،‌ تیغ فاتحانه ی دیگر
    سکوت در دل این آشیانه ی ممتد وای
    کجاست منزل امنی ، کجاست خانه ی دیگر
    خروش و جوشش دریاچه در کرانه ی من بین
    این ترانه نبوده است در کرانه ی دیگر
    جوانه سبز نبوده است در گذشته ی این باغ
    بمان تو سبزی این باغ ، تا جوانه ی دیگر
    زمانه حادثه خوش آمدی ، سلام بر رویت
    که شب نشسته به خنجر در آستانه ی دیگر
    به جان دوست از این تازیانه ی دیگر
    کجاست سرخی فریادهای بابک خرم
    کجاست کاوه ی آزاده ی زمانه ی دیگر ؟

  3. #33
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    مرثیه ای برای گلگونه های کوچک

    1
    چشمان تو
    سلام بهاری ست
    در خشکسالی بیداد
    که یارای دشنه گرفتن نیست اما
    آواز تو
    گلوله ی آغاز
    که بال گشودست به جانب دیوار
    دیوارها اگر که دود نگشتند
    آواز پک تو
    رود بزرگ میهن
    این رود ، در لوت می دمد
    تا در سرتاسر این جزیره ی خونین
    سروها و سپیدار
    سایه سار تو باشد
    2
    در کوچه ها
    حتی اگر هجوم ملخ بود
    ما با سپر به کوچه قدم می گذاشتیم
    حالا که دشمن ما مخفی است
    زندان
    تمام کوچه های خلوت این شهر
    3
    شاهین من
    که چشم های تو نارس
    و در احاطه به خون ریز نارساست
    تنها خلیقه نیست دشمن و دژخیم
    هشدار
    مخفی است دشمنت
    بابک اگر برادر ما بود
    در قتلگاه دشمن این خلق
    با گونه های زرد خموشی می گرفت اما
    دل بسته ایم
    به گونه های تو ای امید فرداها
    تو بابکی
    با گونه های آتشی سرخ
    4
    وقتی لباس تو ریش ریش ،‌ در هم و پاره
    وقتی که چشم های تو در حسرت دویدن و بازی
    خیره مانده بود
    گویا میان همهمه ی پارک
    با آن صدای کودکانه به من گفتی
    عریانی مرا
    هرگز نه کسی گفت و نه دانست
    با شانه های خمیده
    بارکش بودن
    5
    دیوارهایی از گل که نیست
    دیوارهایی از گل که نیست
    با شاخه های همهمه گر ،‌ درهم
    ا جاده
    با غرشی از گل و آواز
    نام ترا در سپیده بخوانند
    برگردن تو سرو می آویزم
    تا سرافرازی
    ز سرو
    بیاموزی
    6
    اینک که سر پناه تو می سوزد
    در این حریق هرزه در ایان
    به جستجوی کدام دامنه
    گیرایی چه صدایی
    صدای پدر
    در صدای ریزش باران است
    اگر چه دامنه اینجا نیست
    بایست در باران
    هرگز مترس
    هرگز مترس
    پیراهن است صدایش
    پیراهن است صدایش
    7
    خواهی پرید دوباره شاهین کوچک ما
    و پرده های سیاه دو چشمش را
    کنار خواهی زد
    او را دوباره تو خواهی دید
    او را
    که سرافراز گرفتاری ست
    در این جزیره ی خونین
    او را
    که شورشی ست
    در خون سکت ما
    او رادوباره تو خواهی دید
    او را که
    سوار بر دشنه های گرسنه نمودند
    و با دو آفتاب طلوع کرده
    در دو گودی گونه
    از میان بیابان
    چو روح جنگل رفت
    8
    با دست های کوچک خود
    ستاره می چینی ؟
    از آسمان شهر تو آخر
    ستاره خواهد ریخت
    با چشم های سیاهت
    که خواب می خواهند
    اینک کنار خیابان
    بارانی از ستاره ترا جذب کرده است
    در جذبه ای
    که دنبال یک ستاره ی گمنامی
    مادر تو
    برایت ستاره می چیند
    اه را به هیئت توپی می آراید
    ازی کودکانه ی تو
    ای کاش رنج مادرانه ی او می سوخت
    9
    بر گردن تو سرو می آویزم
    تا سرافرازی ز سرو بیاموزی

  4. #34
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    دوگانه

    دشت دستانت
    کویری خفته جان در آب
    لب
    ترک خورده ز گرمای هجوم ظهر
    جان
    ز سردی چون زمستانی میان برف چ
    لب ز جانش نشأتی هرگز نمی گیرد
    جان کرخ
    لب ،‌ دمشن خاموش
    حرف هایش
    جنگل و روییدن رودست
    خواب هایش
    آفتابی مانده در یک صبح
    لایه های خشک و تب دارش
    مارسان
    استاده بر پاهای بارانی که باریده
    چشم در چشمان هر بادی که می اید
    خیره گشته
    خفته در نخوت
    خود هراسان است
    اما در کمین شب
    مشت ها کنده از ضربت
    قدرتش جوبار و دریا نیست
    حسرتش سیلاب در شهر است
    انتظارش پیر گشته
    انتظار افتاده بر پلکش
    خواب فردا را نمی بیند
    او به این گرما و تب معتاد
    جان او از ریشه در
    مرداب

  5. #35
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    تساوی

    معلم پای تخته داد می زد
    صورتش از خشم گلگون بود
    و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
    ولی ‌آخر کلاسی ها
    لواشک بین خود تقسیم می کردند
    وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
    برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
    تساوی های جبری رانشان می داد
    خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
    غمگین بود
    تساوی را چنین بنوشت
    یک با یک برابر هست
    از میان جمع شاگردان یکی برخاست
    همیشه یک نفر باید به پا خیزد
    به آرامی سخن سر داد
    تساوی اشتباهی فاحش و محض است
    معلم
    مات بر جا ماند
    و او پرسید
    گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
    یک با یک برابر بود
    سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
    معلم خشمگین فریاد زد
    آری برابر بود
    و او با پوزخندی گفت
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
    وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت
    پایین بود
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آن که صورت نقره گون
    چون قرص مه می داشت
    بالا بود
    وان سیه چرده که می نالید
    پایین بود
    اگریک فرد انسان واحد یک بود
    این تساوی زیر و رو می شد
    حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
    نان و مال مفت خواران
    از کجا آماده می گردید
    یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
    یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
    معلم ناله آسا گفت
    بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
    یک با یک برابر نیست

  6. #36
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    ابریشم سیاه دو چشمت

    1
    بر تپه ها بایست
    پریشان کن
    ینک هجوم فاصله ها را
    ای آمده ز عمق فراموشی
    2
    ن عقاب منقلبی هست
    هرگز ز خستگی نرانده سخن
    هرگز نگفته آری
    از من مخواه فرود ایم
    بگذار
    روی زردی بابک را
    هرگز به یاد نیارند
    در انزوا چه کسی خواب آفتاب دید
    تا من به انتظار بمانم
    کنار دریچه
    و در خیال پک کبوتر
    سقوط کنم میان سیاهی
    4
    تنهایی عظیم نشسته برابرم
    ینک
    ای جهان حرف می زنی
    یا همین آفتاب خسته ی شهرم
    اجاق ترا
    گرم می کند
    و با هر اشاره دستت
    دریا میان رگم خواب می رود
    ای مخملی که سرو
    گلبوته های حرف ترا سبز می کند
    5
    از پله ها بیا
    میان نیزه های نور و سپیده
    دریاوار
    نگاه منقلب را
    ویران میانه ی دشت
    دشتی که گونه های سوخته اش
    چهره ی من است
    که گیسوان به دست باد سپرده
    دنیا
    میان چشم تو خقته ست
    6
    ابریشم سیاه دو چشمت
    یاد آور شبی زمستانی است
    من بی ردا
    بدون وحشت دشنه
    شادمانه خواب می رفتم
    ابریشم سیاه دو چشمت
    خانه ی من است
    آن خانه ای
    که در آن خواب می روم
    و می میرم

  7. #37
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    سرود پیوستن

    باید که دوست بداریم یاران
    باید که چون خزذ بخروشیم
    فریادهای ما اگر چه رسا نیست
    باید یکی شود
    باید تپیدن هر قلب اینک سرود
    باید سرخی هر خون اینک پرچم
    باید سرخی هر خون اینک پرچم
    باید که قلب ما
    سرود ما و پرچم ما باشد
    باید در هر سپیدی البرز
    نزدیک تر شویم
    باید یکی شویم
    اینان هراسشان ز یگانگی ماست
    باید که سر زند
    طلیعه خاور
    از چشم های ما
    باید که لوت تشنه
    میزبان خزر باشد
    باید که کویر فقیر
    از چمشه های شمالی بی نصیب نماند
    باید که دست های خسته بیاسایند
    باید که خنده و اینده ، جای اشک بگیرد
    باید بهار
    در چشم کودکان جاده ی ری
    سبز و شکفته و شاداب
    باید بهار را بشناسند
    باید جوادیه بر پل بنا شود
    پل
    این شانه های ما
    باید که رنج را بشناسیم
    وقتی که دختر رحمان
    با یک تب دو ساعته می میرد
    باید که دوست بداریم یاران
    باید که قلب ما
    سرود و پرچم ما باشد

  8. #38
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    جنگلی ها

    1
    قلب بزرگ ما
    پرنده خیسی ست
    بنشسته بردرخت کنار خیابان
    در زیر هر درخت
    صدها هزار برهنه ی بیدار
    از تبر
    جنگل
    ای کاش قلب ما
    می خفت بی هراس
    بر گیسوان در هم نمنکت
    ایکاش
    تما خیابان های شهر
    نگل بود
    جنگل
    گسترده در مه و باران
    ای رفیق سبز
    بر جاده های برگ پوش وسیعت
    بر جاده های پر از پیچ و تاب تو
    هر روز مردی به انتظار نشسته
    مردی به قامت یک سرو
    با چشم های میشی روشن
    مردی که از زمان تولد
    عاشقانه می خواند
    ترانه ی سیال جنگل را
    برای مردم شهر
    مردی که زاده ی تجمع توست
    و هیمه های بی دریغ تو
    او را
    در فصل های سرد
    ادامه ی خورشید بوده است
    3
    ای شیر خفته
    ای خال کوبی بر سینه ی شهید
    بر ساعد بلند راه مجاهد
    کاینک متروک کانده شگفت
    منویس
    منویس با راش های جوان
    این نیز بگذرد
    ای سبز به اندیشه های روز
    جنگل بیدار
    در سایه سار روشن نمنک تو
    که بوی و عطر رفاقت می پرکند
    گلگون شده ست
    چه قلب های تهور
    که سبزترین جنگل بود
    شکسته ست چه دست ها
    که فشفشه می ساخت
    در سکوت شب هایت
    5
    ای پناهگاه خروسان تماشاگر
    جنگل گسترده بر شمال
    آن رعب نعره ها
    در فضای انبوهت
    ایا تناورترین درخت نیست ؟
    حشی ترین کلام تو اینک
    حرکت برگ است
    بر شاخه های جوان
    6
    بر شانه های بلندت
    که از رفاقت انبوه شاخه هاست
    بر جای استوار
    خکستری نشسته
    خامستری از هر حریق
    که جاری ست
    در قلب مشتعل ما
    مگذار باد پریشان کند
    مگذار باد به یغما برد
    از شانه های تو
    خکستری که از عصاره ی خون است
    7
    جنگل
    ای کتاب شعر درختی
    با آن حروف سبز مخملی است بنویس
    بر چشم های ابر
    بر فراز مزارع متروک
    باران
    باران

  9. #39
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    افزوده ای بر جنگلی ها

    گویی درخت های سیاهکل
    تا دشت و شهر ریشه دوانده ست
    که غرش سلاح و جوشش خون شهید
    هر دو فزونی می گیرد
    بذری که کوک و عم اوغلی پاشیدند
    کنون نهال می شود
    کنون نهال ها
    بنگر که کوه و شعر
    ش باشب آذین می گردد
    با قامت بلند بپا خاستگان
    و اخوردگان
    گفتند یاوه
    جانی جبار با صد هزار گزمه و خنجر مسلح است
    جز صبر و انتظار ، رهی نیست
    اما
    همچون من به کار ، تو ای بیدار
    بر بام شب بایست ، نظر کن
    دریایی از درخت سترگ و مسلح است
    کاینک به سوی مکبث می اید

  10. #40
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    دامون 1

    ای سبز به اندیشه های روز
    جنگل بیدار
    در سایه روشن نمنک تو
    که بوی عطر رفاقت می پرکند
    گلگون شده ست
    چه قلب های تهور
    که سبزترین جنگل بود
    شکسته ست چه دست ها
    که فشفشه می ساخت
    در سکوت شب هایت
    ای پناهگاه خروسان تماشاگر
    جنگل گسترده بر شمال
    آن رعب نعره ها
    در فضای درهم انبوهت
    ایا تناورترین درخت نیست ؟
    حشی ترین کلام تو اینک
    حرکت برگ است
    بر شاخه های جوان
    بر شاخه های بلندت
    که از رفاقت انبوه شاخه هاست
    بر جای استوار
    خکستری نشسته
    خکستری از هر حریق
    که جاری ست
    در قلب مشتعل ما
    مگذار باد پریشان کند
    مگذار باد به یغما برد از شانه های تو
    خکستری که از عصاره ی خون است
    ای شیر خفته
    ای خال کوبی برسینه ی شهید
    بر ساعد بلند راه مجاهد
    کاینک
    متروک مانده شگفت
    منویس
    منویس با راش های جوان
    این نیز بگذرد
    جنگل
    گسترده در مه و باران
    ای رفیق سبز
    بر جاده های برگ پوش بزذگت
    بر جاده های پر از پیچ و تاب تو
    هر روز
    مردی به انتظار نشسته
    مردی به قامت یک سرو
    با چشم های میشی روشن
    مردی که از زمان تولد
    عاشقانه میخواند
    ترانه سبز جنگل
    برای مردم شهر
    مردی که زاده ی تجمع توست
    و هیمه های بی دریغ تو
    او را
    در فصل های سرد
    ادامه خورشید بوده است
    جنگل
    پک ترین ردای طبیعت
    حافظ عریانی زمین
    اینک بگو
    که شیر دیگر خدای تو نیست
    و عنکبوت را
    فرصت آن است
    که تار تند بر پنجه های درنده
    ای خفته در سکوت شبانه
    انبوه پریشانی خزان
    جنگل پنهان
    صف های صاف درخت خیابان
    و خط سیر شغالان پیر
    در تو هیچ نیست
    در تو تجمع است و راه های پیچاپیچ
    هر جنبنده ای توان فرارش هست
    ناپدید شدن در سپیده دمان
    از نفیر وحشی باروت
    در لابه لای تو حادثه ای ست
    پنهان شدن به ژرفای تو زیباست
    جنگل
    تنها ترین رفیق وفادار
    به انتظار کشتن دست شکارچی
    ترجیح میوه های وحشی چشمانت
    بر نان سوخته
    حرفی ست تازه و نایاب
    سردار
    سردار سر و چشم پریشان ، ویران
    میان کما
    اینک کمای تو تنهاست
    کمای همهمه ی گرم
    اجتماع نفس ها
    سردار سر و چشم پریشان ،‌ ویران
    میان کما
    در من طلوع کن
    تا جنگلی شوم
    ای سوگوار جدا مانده
    سبز گونه ردای شمالی ام جنگل
    خفته
    خفته سر به گریبان بدون تکلم
    مرد تبر به دست ، این قاتل رفاقت جنگل
    اعدام می شود
    با آن طناب طنین هیاهویت
    در آن زمان که می زند از پشت
    با ضربه ی تبر
    بر سینه ی ستبر سپیدار
    جنگل
    غروب بود
    وقتی صدای تبر آمد از پشت خانه ام
    گفتم : پلت افتاد
    بنشست در خون سبز ، افق شب
    ای ایستاده پریشان
    شوق هزار همهمه در دستهای تو بیدار
    گریان مباش دراین بهار
    صدها هزار پلت پایدار خواهم کاشت
    در قلب ناگسستنی برادری تو
    جنگل
    ایا صدای همهمه برخاست
    در شهر برگ ریز
    ایا گرفت آتش بیداد
    انبوه سبز گونه ی زلفت
    در آن دقایق سرخ
    که کوچک بزرگ
    در برف های ضیابر
    چشمش نشست به سردی
    و روح سبز جنگلی اش میان قلب تو ویران شد
    جنگل
    ای کتاب سبز درختی
    با آن حروف سبز مخملی ات بنویس
    در چشم های ابر
    بر فراز مزارع متروک
    باران
    باران
    قلب بزرگ ما
    پرنده خیسی ست
    بنشسته بر درخت کنار خیابان
    در زیر هر درخت
    صدها هزار برهنه ی بیدار از تبر
    جنگل
    ای کاش قلب ما
    خفت بی هراس
    بر گیسوان در هم نمنک
    ای کاش تمام خیابان های شهر جنگل بود

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •