25 ژانويه 1976
خدايا دلم گرفته، نمى توانم نفس بكشم، نمى خواهم بخندم، نمى توانم بگريم، خواب و خوراك از سرم رفته، قلبم شكسته، روحم پژمرده و انسانيتم كشته شده. گويى سنگم، گويى ديگر احساس ندارم. شدت احساس آن قدر غليان كرده و آن قدر مرا سوخته كه ديگر وجودم از احساس درد و غم به اشباع رسيده است.
از كنار جوانى مى گذرم كه بر خاك افتاده، خونش گرم و روان است. جراحاتى عميق، كه در حالت عادى مرا منقلب مى كند و قادر به ديدنش نيستم. بدن چاك شده، جمجمه خرد شده، به خاك و خون آغشته، لباس هاى پاره پاره و بدن خونين نيمه عريان بر روى خاك افتاده... و چقدر عادى مى گذرم!
آه، دوستم چشمش را از دست داده و سر خونينش با پارچه خونين بسته شده و مادر و خواهر و اقوامش با چه نگاه هاى تضرع و التماس به من نگاه مى كنند... آه، آن طرف ديگر دوست ديگرم افتاده.
آه خدايا، جوانى ديگر از دوستانم، به شدت مجروح شده و آن طرف ديگر افتاده و شايد در اثر عمق جراحات جان داده است.
آه خدايا چه بگويم؟ از ميان اين شهر(18) سوخته و غارت شده مى گذرم. اجساد سوخته و عريان و سياه شده در گوشه و كنار افتاده؛ بناهاى بلند واژگون شده، خانه هاى زيبا همه سوخته، مسلحين در هر گوشه و كنارى پراكنده اند و عده اى بى شرم، مشغول دزدى و سرقت باقيمانده هاى اين خانه هاى سوخته. چه غم انگيز؟ چه دردناك؟ و غم انگيزتر از همه آن كه هنوز اجساد كشته ها و سوخته ها، همه جا پراكنده است و اين مردم بى احساس، از كنار اين كشته ها آن چنان بى خيال مى گذرند كه گويى ابداً انسانى وجود نداشته... انسانيتى باقى نمانده است.
اين جا دامور شهر عشق،شهر زيبايى، شهر قدرت و شهرغرور وجاه طلبى بود. عربده هاى مستانه »هل من مبارز« هميشه شنيده مى شد. ستمگران در آن خانه كرده بودند، گاه و بيگاه راه را بر روندگان مى بستند و آدم ها را مى كشتند، جوانان را شكنجه مى دادند، به مردم اهانت مى كردند و امنيت را از عابرين سلب كرده بودند. چه خون ها ريخته شد! چه اشك ها، چه غم ها و دردها، چه شكنجه ها و چه جنايت ها! هر روز مسلسل هاى كتائبى، در خيابان مركزى رژه مى رفتند و از مردم زهر چشم مى گرفتند، هر روز، جنوب را با بستن راه تهديد مى كردند. گاه و بى گاه، با رگبار گلوله سكوت را و آرامش را در هم مى شكستند، بالاخره تقدير، فرمان داد تا طومار زندگى اين شهر پيچيده شود. آتش جنگ برافروخته شد، جنگندگان از همه اطراف هجوم آورند، از زمين و آسمان، آتش مى باريد، حتى هواپيماهاى دولتى به كمك مدافعين شهر آمدند و مهاجمين را به گلوله بستند و مواضع آنها را بمباران كردند. صدها نفر به خاك و خون افتادند؛ همه شهر به آتش كشيده شد. همه ساختمان ها تقريباً خراب شد و از اين شهر بزرگ جز نمايى دردآلود و حزن انگيز باقى نماند.
++++++++++++++++