كاش خودم را جايي جا بگذارم
و برگردم ببينم كه
نيستم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ناهيد سلطاني
كاش خودم را جايي جا بگذارم
و برگردم ببينم كه
نيستم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ناهيد سلطاني
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وابستهام کن
گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفته ام
دلتنگی
سگش شرف دارد
به دلگیری غروبهای جمعه
نیکی فیروزکوهی
آینهی توام
میآیی و برابرم زیبا میشوی
اما مرا نمیبینی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
احمد زاهدی لنگرودی
غزلـــی ســـاختم از وزن النگــــــــوهـــايت
به پريشــان شدن قسـمتـــی از موهـــايت
غزلـــی ســـاختم از وزن النگــــــــوهـــايت *** به پريشان شدن قسـمتی از موهــايت
غــــزلی ســــاختم از شيوه شــهرآشوبيت *** برگرفتـــــه شده از قصــــــه ابـروهايت
حــــس خـــوب غــزلم را به چه تشبيه كنم؟ *** جز بـــه احسـاس بغـل كردن بـازوهايت
آنقــــــدر واژه بـرای غــــــــزلم داد بـه مــن *** كوچه بـــــاغی كه مرا برد به گردوهايت
بی تو آرامــــش اين شعر به هم مـــي ريزد *** ای بــه قــربان سكــــوت سر زانوهايت
موج دريــــــــای تنت وقت سرآسيمه شدن *** دلبـــری می كند از جمله جــاشوهايت
كودكی هستم و در حسرت چشم عسليت * ** می رود دست لبــم تا لب كنــ ـدوهايت
اينكه آبادی مــا آب و هـوايش عـــــــاليست *** ماجراييست كه افتاده به شـب بوهايت
سينه ات دشت پر احســاس و چراگاه قـرق *** اينقـدر ظلم نكن در حـــق آهــــوهايت
(ابوالقاسم خورشیدی)
با تشکر مهران...
مرا چه به تو؟
دریا هیچ وقت به رودخانه نریخته است!
همان بهتر
به زانوهای مادرم فکر کنم
و آلزایمر مادربزرگ
ــ که تنها کلمه ی مدرن خانه ی قدیمی ماست ــ
و اینکه
ماهی را
هر وقت از آب بگیری
دریایی را در ماتم غرق کرده ای.
.
.
«داود ســـوران»
سال ۹۲
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو مدّعی بودی درون را نیز می بینی
احساس را در هرکس و هرچیز می بینی!
شاید همان بودی که بایستی کنارم بود
اما دلِ دیوانه ات را ریز می بینی!
گفتم که ویران می کنم طهرانِ غمگین را
تا پایتخت تو شود تبریز، می بینی
با چنگ و دندان پای چشمان تو جنگیدم
افسوس! این سرباز را چنگیز می بینی
هر روز کندی از بهار زندگی برگی
تقویم عمرم پُر شد از پاییز، می بینی؟
در بازی ات نقش مترسک را به من دادی
افتاده ام در گوشه ی جالیز، می بینی؟
رفتی و بعد از رفتنِ تو تازه فهمیدم
هر دل که دستت بود دستاویز می بینی!
کاری ندارم؛ هرچه می خواهی بکن، امــّا-
روی سگم را روز رستاخیز می بینی ...
اميد صباغ نو
نقشه ي گنج من است
آدرس خانه ات
از آن گنج ها
که تا آخر فيلم
دست نخورده مي ماند
"ساره دستاران- دلفين ها در خواب هايم شنا مي کنند"
به تـــو فکــر هـم نکنـــم
از تــوسـت هر چــہ مـے نـویســــم
در ناخــودآگــاهـــم نشـستـــہ ای
که ناخـــودآگــاه مـے نویسمـــت__________
"سيدمحمــد مركبیــان"
فرض کن
در آغوشت می مُردم
و مرا همانجا دفن می کردی
چه دلپذیر اگر
فشارِ قبر را بیشتر کنی !
شده هرگز دلت مالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتاده در یک کافهی ابری
تهِ فنجانِ تو فالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کردهای با سایهی دیوار وقتی که
دلت جویایِ احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هربار گوشی را که برداری
نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
حواسِ آسمانت پرتِ روی شیشههای مه
سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست
شبِ سرد زمستانی تو هم لرزیدهای هرچند
به دورِ گردنت شالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای عیدهای رفته دلتنگی
به دستت کارتِ پستالِ کسی باشد که دیگر نیست
شبیهِ ماهیِ قرمز به روی آب میمانی
که سینات هفتمین سالِ کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشهاش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمالِ کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل میشود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها احالِ کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهمِ سیبِ آرزوهایت نخواهد شد
اگر خشبختیات کالِ کسی باشد که دیگر نیست
- شهراد میدری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)