تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: شما از نظر اجتماعی در چه حالتی هستید؟

راي دهنده
160. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • هیچ مشکلی ندارم

    27 16.88%
  • کمی خجالتی هستم

    60 37.50%
  • اجتماع هراسی دارم

    68 42.50%
  • مشکل اجتماعی داشتم ولی خوب شد

    5 3.13%
صفحه 3 از 25 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 241

نام تاپيک: اجتماع هراسی ، جمع هراسی ، سرخی هراسی یا فوبیا ( از منظر روانشناسی )

  1. #21
    داره خودمونی میشه fight club's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    WILD LAND
    پست ها
    189

    پيش فرض

    ميشه چندتا راهكار مفيد معرفي كنين؟
    کاملا با این دوست گرامی موافقم ! با اینکه خودم این مشکل را دارم ، الببته صحبت کردن در جمع زیاد ! اما در گذشته فوق العاده منزوی بودم و در جمع های چند نفره هم قادر به صحبت کردن نبودم ! نه اینکه واقعا ناتوان در این امر باشم ! اما چون گوشه گیری را ترجیح میدادم به صورت کاملا سیستماتیک در ضمیر ناخوأاگاه من بایگانی میشد ! اما بعد از مدتی به علت شرایط شغلی مجبور به برخورد با افراد زیادی بودم و واقعا تا به الان در حال پرورش اعتماد به نفس خود بودم و تا حد زیادی بهبود یافتم ! و در حال حاضر تنها مشکل من صحبت کردن در جمع های 30 نفر به بالا است !

  2. 2 کاربر از fight club بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Mr.reCoder's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    Binary Land
    پست ها
    236

    پيش فرض

    سلام به همه...
    مگه تو جمع آدم رو میخورن یا هیولا هست که بترسیم!
    آخرین و وحشتناکترین چیزی که ممکنه با حرف زدن تو جمع برای آدم پیش یباد اینه که آدم رو میکشن!!!(خیلی جدی نگیر!!!)
    بهر حال بهتره اینو به یاد داشته باشین که:
    الا بذکر الله تطمئن القلوب
    تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد...


  4. 6 کاربر از Mr.reCoder بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    سلام.
    من هم با اینکه از جمع نمی ترسم و صحبت می کنم ولی باز هم در مواقعی که قراره یک کنفرانس مهم رو داشته باشم، بدنم یخ می کنه ولی این امر باعث نمی شه که کنفرانس رو خراب کنم. مسلماً وقتی تعداد این جلسات زیاد باشه، خود به خود همه این مشکلات رفع می شه و آدم می تونه با اعتماد به نفس بالا و بدون هیچ دلهره ای کارش رو انجام بده، مثل همه سیاستمدارها، خبرنگاران، مجری ها و... مسلماً اونها هم اولش همین جوری بودن ولی کم کم عادت کردند. پس به نظر نباید به صورت طبیعی نیازی به قرص و دارو باشه، با تمرین این مساله حل می شه.
    یادمه، سر یکی از کلاس ها سوالی پرسیدم که همه خندیدند، شاید باورتون نشه، تمام بدنم یخ کرد و احساس کردم خون بدنم از مغزم به پاهام منتقل شد، حتی صدای بغل دستی ام رو هم نشنیدم ولی با خودم گفتم که مهم اینه که من پیشرفت کنم حتی اگر همه عالم به من بخندند و همین طور هم شد، همونهایی که به من خندیدند توی خندشون تجدید نظر کردند.
    پس مهم اینه که شما پیشرفت کنید پس به تمام این خجالت ها و ترس ها باید فائق اومد و گرنه دنیا هرگز منتظر ما نمی مونه که ما کی می خواهیم در رفتارمون تجدید نظر کنیم.
    البته، مقداری ترس و اضطراب و خجالت خوبه و باید هم باشه ولی زیادش بده و مانع پیشرفت می شه.
    همیشه در اطرافمون کسانی هستند که فقط کارشون مسخره کردن و به دیگران خندیدن هست، اگر ازشون بپرسید که چرا می خندی، هیچ دلیلی ارائه نمی کنن چون فقط دوست دارن دیگران رو مسخره کنن. پس مهم اینه که انسان های عاقل راجع به ما چی فکر می کنن.
    یه خاطره دیگه رو هم بگم و اون اینکه، توی یکی از کلاس ها، یکی سوالی پرسید و اکثراً خندیدن، استاد پرسید چرا می خندید ولی هیچ کس پاسخی برای این سوال نداشت و کسی هم نمی تونست جواب سوال کننده رو بده!!!!

  6. 5 کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    یادمه عمه ام اینها اومده بودم خونمون چون من همون لحظه ورود با اونها سلام علیک نکرده بودم دیگه روم نشد با اونها برخورد کنم. فکرش رو بکنید چند ساعت به همین منوال گذشت.
    وقتی یکی می اومد و من اون لحظه نمی تونستم سلام علیک کنم دیگه روم نمی شد در جمعشون حاضر باشم
    د.
    اینه من منم دقیقا همینجوری بودم . ولی من 2 تا چیز روم خیلی تاثیر داره .

    مثلا اگر خوشتیپ باشم اونروز خجالتم کمتر میشه( لاغر باشم).

    بعد اگر وجهم تو فامیل خوب باشه مثلا تو فامیل همه بگن gameselect پسر خوبیه من اصلا خجالت نمیکشم.

    مثلا اگر کار نکنم چون من 1 ماه کار میکنم ( در مغازه بابا) 1 ماه حال ندارم نمیرم .اون 1 ماهی که نمیرم خجالت

    میکشم از مهمونا همه میگن ببین gameselect نمیره سر کار ..پس منم تو جمعشون نمیرم که مسخره نشم

  8. 2 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    داره خودمونی میشه alan wake's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    S|H
    پست ها
    160

    پيش فرض

    سلام داشتن توانایی یا تخصص تو زمینه خاصی اعتماد به نفس میبره بالا یا اگه تو حوزه خاصی اطلاعات بیشتری نسبت به بقیه داشته باشی خوب راحتتر میتونه صحبت کنی
    به صورت نرمال بله گفته ی شما صحیحه اما نه برای یک شخصی که از جمع واهمه داره .

    بعضآ افرادی رو میبینید که شاید اندازه ی نصف شما در مورد مبحث X نمیدونن اما طوری حرف میزنن که انگار از خود شما هم بهتر بلدن اما همون فردی که جمع هراسه با این که خیلی بهتر از اون فرد میدونه اما چیزی نمیگه که افرادی که به این صورت هستند افراد به اصطلاح سوخته یا بازنده ی جمع به حساب میان !

  10. 4 کاربر از alan wake بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    سلام
    وقتی به صحبت های دوستان در این تاپیک نگاه می کنم می بینم که تقریباً همه به یه نوعی، خجالت و ترس رو تجربه کردند ولی کسانی موفق بودند که تونستن بر این ترس ها غلبه کنن و راه پیشرفت رو باز کنن.
    باز هم یه خاطره بگم. گفتن این خاطرات و شنیدن اونها می تونه تجربه زندگی آدم رو بیشتر بکنه.
    من دوستی داشتم که الان دیگه به اون میزان اولیه بهش اعتماد ندارم و دوستش ندارم چون اون از اعتماد من سوء استفاده کرد.
    این دوست سابق من، خیلی خودش رو بزرگ معرفی می کرد، اونقدر که طرف مقابل، باورش می شد که این فرد، چقدر استعداد علمی و عملی داره. وقتی من خودم رو با او مقایسه می کردم، خودم رو فرد ناچیزی می دیدم که اصلاً نمی تونستم به او برسم و از نظر علمی با او رقابت کنم. ببنید چه طور در ذهن من رسوخ کرده بود ولی نمره های من از اون بالاتر بود ولی با این حال من خودم رو خیلی پایین تر می دیدم و می گفتم من اصلاً نمی تونم به این فرد برسم و می گفتم: خوش به حالش چقدر بلده!!!!
    در صورتیکه اصلاً اینجوری نبود و وقتی این موضوع رو فهمیدم، به این نتیجه رسیدم که باید به داشته های خودم افتخار کنم و اونها رو تقویت کنم. من اصلاً کوچیک نبودم، بلکه تلاش خودم رو می کردم و هرگز خودم رو بیشتر از داشته هام نشون نمی دادم. وقتی چیزی رو بلد نبودم می گفتم بلد نیستم ولی این فرد این کار رو نمی کرد.
    در آخر هم همه فهمیدند و او بود که منزوی شد و خجالت زده نه من.
    پس اگر از خودمون توقع زیاد نداشته باشیم و تلاشمون رو بکنیم و دائم حسرت داشته ها یا نداشته های دیگری رو که می خواد داشته جلوه کنه نخوریم، مضطرب هم نمی شیم و ترسی هم از دیگران پیدا نمی کنیم. شاید راز آدم های ماندگار هم همینه. به داستان زیر توجه کنید، مطمئنم لذت می برید:
    ادیسون در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
    در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...
    پسر با خود اندیشید كه احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند!!!
    پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
    ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!! من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
    پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟!!!!!! چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!
    پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مامورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ایست كه دیگر تكرار نخواهد شد...! در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فكر می كنیم! الآن موقع این كار نیست! به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!!
    توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود و همان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود.
    آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد

  12. 3 کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #27
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    من ادعا میکنم

    هیچکی به اندازه من تو این دنیا خجالتی نبوده و با خجالت و استرس دست و پنجه نرم نکرده!

    یعنی دیگه برام طبیعی شده ..بیخیالش شدم 22 ساله دارم زندگی میکنم ! اتفاقا چیز خوبیه

    باعث میشه به چیزایی که داری وفادار باشی ! دوستاتو خیلی دوست داشته باشی !

    چیزایی که داری رو از دست ندی ! چون سخته به دست آوردنش

    من داستان دارم . از بچگی دورترین فاصلم تو مهمونیها با مادرم 40 سانت بود . بغل هیشکی نمیرفتم .

      محتوای مخفی: این عکس بچگیمه : 


    بعد تو مدرسه خجالتی بودم.روزای انشائ غایب میشدم . خیلی با خجالت دست و پنجه نرم کردم. خلاصه

    22 سال زندگی کردم. درسم را تا اول دبیرستان بیشتر نخوندم. یه روز ناظم کتکم زد دیگه روم نشد برم سر

    کلاس.بعد سر کار هم همیطور .خانمها که میان تو عینک بخرن بعد منو ببینی میرم بیرون

    زندگی واسه خودش ...لحظاتی داره که خیلی خوش میگذره . مثلا وقتی تو پیاده راه میرم یه دختر میبینم از روبه

    رو میاد دیگه نفسم بند میاد نمیدونم به کجا نگاه کنم اگه بتونم میرم بیرون از پیاده رو.

    همین الان همینجوریم.داستان زیاد دارم اینا 2 تاشه 10000 مورد دیگه دارم

  14. 2 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #28
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    چقدر نازه! این عکس شماست؟ کامل نشون داده نمی شه؟ اگر شما هستید چی توی دستتونه؟ کجا ایستادید؟
    چرا اینقدر خجالت می کشید؟ الان من هم یک دختر هستم، چرا وقتی با من صحبت می کنید، دچار اضطراب و ترس نمی شید؟ فقط به خاطر اینکه من رو نمی تونید ببینید؟ مگه من، با تصویر و بدون تصویر چه فرقی دارم؟ اگر یه روزی من رو ببینید، باورتون می شه این همون قله بلنده؟ اونوقت باز هم از من فرار می کنید؟ مطمئنم فرار نمی کنید بلکه پر از شگفتی می شید!! من هم همینطور.
    البته شاید به مرور زمان این حالات برطرف بشه. بالاخره زندگی آدمها همیشه اینطوری نمی مونه و دائماً تغییر می کنه.
    شما سربازی رفتید؟ به گمانم جوابش نه باشه.

  16. این کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #29
    آخر فروم باز ms368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    1,977

    پيش فرض

    دوستان من مشکلم جدی نیست
    قیافمم زشت نیست که بخوام از اجتماع فرار کنم
    از اون پسرایی هم نیستم که فقط با جنس مخالف مشکل داره
    درضمن آدمای دیگه هیچ کدوم برام مهم نیستن ( یعنی هویجن )

    اما همون فردی که جمع هراسه با این که خیلی بهتر از اون فرد میدونه اما چیزی نمیگه
    دقیقا مثه من که حتی توی بیشتر زمینه ها ( نرم افزار ، سخت افزار و فیلم و بازی ، دختران و حتی ایکس از بقیه دوستام بیشتر حالیم میشه و نمیخوام مطرحشون کنم

    یه مشکل خیلی بد دارم

    مثلا یه غریبه رو که میبینم نمیدونم کجا رو نگاه کنم و حتما باید یه سوراخ پیدا کنم برم توش
    توی چشاش باید نگاه کنم ، آفساید ، توی جوب یا اینکه فرار ؟
    باور کنید خیلی احتراممو دارن ، حتی غریبه ها
    ولی برعکس
    آشناها رو ( منظور نزدیک ترین دوستام چه خوانواده چه ... ) خیلی باهاشون راحتم

    خیلی وقتها حس میکنم دارن بهم نگام میکنن

    علتش چیه ؟
    ربطی به تک فرزند بودن نداره که
    با فامیلام رابطه خوبی ندام
    یعنی وقتی میان خونمون واسه اینکه ظایع نشه نیم ساعتی میرم پیششون ولی سوال پیچم مییکنن که مثلا درسات چطور پیش میره یا اینکه دختری رو زیر سر داری ( اخه این سواله ؟) ؟ سرخ میشم و بد جوری عرق میکنم که همه میفهمن

    باور کنید از سوالاتشون حالت تحوع بهم دست میده ( بدجور )
    روان پزشکمونم که هر وقت میرم پیشش فقط دوز دارو ها رو افزایش میده

    گندش بزنن
    به قول یارو -------------------------------------- بیخیال

  18. 4 کاربر از ms368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #30
    آخر فروم باز ms368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    1,977

    پيش فرض

    مثلا وقتی تو پیاده راه میرم یه دختر میبینم از روبه رو میاد دیگه نفسم بند میاد نمیدونم به کجا نگاه کنم
    کاش مشکل منم جنس مخالف بود

    یه بار یه دختره مثه من بالا و پایین رو نگاه میکرد خلاصه اینکه اجتماع حراسی داشت
    من خیلی خوشم اومد که این از منم بدتره
    روبه رو میومد
    یه تنه بهش زدم که خودش زمین خورد و کیفش ولو شد ولی حتی نگام هم نکرد و کیفشو برداشت

    هر دومون فرار کردیم با توجه به اینکه سنش خیلی بیشتر از من بود
    اینقد حال کردم

  20. 2 کاربر از ms368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •