درشکه ای میخواهم سیاه
که یاد تو را با خود ببرد
یا نه
نه
یاد تو باشد.
مرا با خود ببرد.
=========
کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد.
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست.
درشکه ای میخواهم سیاه
که یاد تو را با خود ببرد
یا نه
نه
یاد تو باشد.
مرا با خود ببرد.
=========
کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد.
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست.
زمستان آمده است.
خسته ام
میخوابم
بهار که آمد
پیله ام را میشکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم
=======
من اینچنین خاک آلود
از تدفین رفتنت آمده ام
بارانی ام را بگیر
خیس از تمناست
فانوس را بگیران!
=======
از غروبی که سایه ام را
کاشته ام
هیچ شکوفه ای
طعم بوسه ی خورشید را
نچشیده است.
پای رفتنم
پای رفتنم را پيش تو گذاشته ام.
يادت هست
که نروم؟
حال
تورفته ای
با پای من؟
يا پای من رفته است
با تو؟
راه بر دختران میبندد
میانشان
بوی تو را میجوید
و گاه با یکی
که خورشید صدایش میکند
میرود
کسی که
سایهی من نیست
بنفشه ها
راز سحر رقص تو را
نمی دانند
باغبان
چشم هایش
آبی نیست!
سال هاست
سهم تنهایی ام را پستچی می آورد
به نشان تو
در را باز کردم
آیینه ای آورده بود
پستچی
بی نشان تو
در آینه خود را دیدم
چرخید و دور شد
من ابر شدم
گقته بودی که خورشيدی
يادت هست
تا زيباتر بتابی
چقدر گريستم؟
=======
بغض اناری فاش شد
تا سقف اتاق من
ستاره باران شود!!
بيست وچهارم پاييز:
ديروز به دنيا آمدم
عاشق شدم، ديروز
و ديروز بود
كه من مردم
بيست وپنجم پاييز:
امروز، زاده شدم
ظهر ،عاشق خواهم شد
و غروب خواهم مرد تا…
بيست وششم پاييز :
كه در من زاده شوي،
با تو هستم عشق پاييزي عشاق
و…آنگاه
هرگز پاييز نخواهد شد
ممنون از وحیده جون برای این تاپیک و دوستانی که زحمت گذاشتن شعر رو میکشن
وحیده جان شما اونیکی کتاب شعر ایشون رو هم خوندی؟ مثل همین زیباست؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)