تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 13 اولاول 1234567 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 129

نام تاپيک: یغما گلرویی

  1. #21
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    اسفندیار منفردزاده
    (یک نامه)



    دیشب با شما، یغماگلرویی عزیز
    در همراهیتان بر بسترِ کارِ زیبای کیمیایی ـ حکم ـ بودم.
    کلامِ آخرینِ اثر کیمیایی و همخوانی اندیشه شما در کلامتان با آن ، به زیبایی افزود.
    ـ لذت بردم ـ با شما همدل شدم.
    آرزو می کنم در انتخابِ بسترِ گفتن اشتباه نکنید تا ماندگاریِ کارتان بیشتر و نزدیکتر باشد.
    پوینده و پاینده باشید .
    ـ بدرود ـ اسفندیارِ منفردزاده
    21 / مهر / 1384
    پاریس با کیمیایی/ برونِ ایفل


    [

  2. #22
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سعید کریمی
    (یادداشت)

    " من به تردید ِ تو ایمان دارم "

    نخستین بار نام ِ او را بهار ِ هشتاد شنیدم با ترانه ی " لاجرعه ی عطش شکن " برای من که اخبار ترانه را همیشه دنبال کرده ام و آن سالها بیشتر دنبال می کردم ، این ترانه و این نام اتفاقی خاص و ویژه بود ، فرم ِاین ترانه برای آنروزهای من ( که به ترکیب سازی و تکنیک های زبانی درترانه و نوجویی در این عرصه دلمشغول بودم ) بسیار جالب بود . همانروزها خبر رسید که سیاوش قمیشی در مصاحبه با بی بی سی از همکاری با ترانه سرایی جوان در این سوی مرزها خبر داده ، تازه دانستم که " یغما " نیز هم نسل ِ ماست ، نسلی که ترانه را برایش اکیداً قدغن کرده بودند و . . .
    یغما گلرویی ترانه سرایی حرفه ای است به معنای اخص ِ کلمه ، توضیح اینکه بسیارند کسانی که با ترانه روزگار می گذارنند ، بی وقفه ترانه می سازند ، ترانه می نوشند و می خورند ! با ترانه حرف می زنند ، از ترانه خسته نمی شوند و . . .
    اما بسیار نیستند کسانی که چونان او " ترانه " را موجودی زنده و پویا و نه طفیلی و باری به هر جهت بپندارند . یغما بسیار می بیند و بسیار می شنود و بسیار می خواند و از بسیار نوشتن هم هراسی ندارد ، پشت ِ اسم مستعار و کارهای بی نام و نشان پنهان نمی شود ، خود را به آهنگساز و خواننده ای خاص محدود نمی کند ، ژست های روشنفکرمآبانه نمی گیرد و برای سریال و فیلم ترانه می نویسد ، از چاپ و انتشار ِ آثارش بیمناک نیست ، آثاری که بیشتر از نوجویی و دیگر گونه نویسی ِ ترانه سرا حکایت دارد . البته هزینه ی آن را هم می پردازد ، ترانه هایی که بعضا " مشق " به نظر می رسند نیز چاپ و اجرا می شوند ، ترانه هایی که برای رهیافت به فضایی تازه برای ترانه نوشته شده اند ، نه به عنوان ِ نمونه ای آرمانی از گونه ای تازه از ترانه ، هر چند این سوژه ها بعضا فانتزی باشند ، مهم حرکت است ! برای خوشایند ِ دیگران به خود سانسوری نمی پردازد و آنگونه که می خواهد می نویسد ولو مدتی بعد آن را کنار بگذارد ، کمتر سوژه ایست که در روزگار ِ ما ( شهروند ِ ایرانی ) یافت شود و یغما آنرا به زبان ِترانه برنگردانده باشد .
    طرفه آنکه او در ترانه نویسی به سبک و سیاق ِ " ترانه سرایی نوین " تجربیات ِ قابل ِ تامل و در خوری دارد و به استانداردهای شناخته شده ی این نوع ترانه رسیده و همانند ِ بسیاری از هم نسلان ِ خود نو آوری هایی هم در آن داشته است ، ولی هیچگاه به همین اکتفا نمی کند ، ترانه هایی می نویسد با زیبایی شناسی ِ کاملا متفاوت و بعضا متضاد با دیگر ترانه هایش ! و این یعنی " او هیچ پیش فرض ذهنی برای توانایی ِ ترانه قائل نیست " چرا که ترانه ی واقعی خود زنده است و زندگی می کند و ملعبه ی دست ِ ناترانه سرایان نمی شود .
    نوع ِ پرداختن ِ یغما گلرویی به سوژه نیز در نوع ِ خود جالب است و این کار به امضای ترانه های او بدل شده ، چند سالی ست دیگران نیز از این رویه استفبال کرده اند ، او به نوعی " انشاء نویسی " در ترانه دست زده است ، موضوع ترانه " درباره ی . . . . بنویسید "
    و به همین سادگی او قلم دست می گیرد و می نویسد ، از جدی ترین موضوعات ِ فلسفی گرفته تا زندگی شهروندی ، ترافیک ، عشقهای تین ایجری ، سیاست ،موضوعات فانتزی و . . . و همه ی اینها را از ----- ِ ذهنی ِ خود می گذراند و به ترانه می رساند .آنچه یغما را از دیگران به نوعی متمایز کرده ، تجربیات و جدیت ِ او در این زمینه است . طبیعتا نمونه های پراکنده از این رویه در تاریخ ِ نه چندان ِ مطول و مکتوب ِ ترانه ی این مرز و بوم یافت می شود ، اما هیچگاه چنین جدی و تاثیر گذار نبوده است .
    سعیدکریمی/ تیر هشتاد و پنج


    Last edited by دل تنگم; 26-03-2008 at 14:24.

  3. #23
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    مسعود کیمیایی

    یغما گلرویی شاعر است... عکاس است... سر به فیلم سازی دارد.
    دنیای یغما در ترانه هایش زخمناک است. بازگوییِ شخصیت های کهنه نیست. بازگویی ساختمان های از دست رفته نیست. دریغ اش فراموشیِ آن هاست که بخشی از خاطرات شهر و انسان است.
    یغما شبیه هیچ ترانه گویی واگویه های اجتماعی ندارد. سال هاست خودش را با از دست رفته هایش که چهره ی انسانی بیان نشده ی راوی ست، شعر می نویسد.
    اندوه گری نمی کند. ساز و کار زنده دارد. با سیاست، سیاست گویی نمی کند. غم آوری نمی کند. شادمانه و پر حس به تاریخ معاصرش نگاه می کند و انبان واژه هایش پر از همین شاعرانه گی هاست. شعرش در عکاسی عکس می شود و عکس هایش از همان انبان واژه هایش می آیند.
    درود دارم به سلامت بودن جنونش که آرام است.

    مسعود کیمیایی
    86/9/11


  4. #24
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض گفتم بمان! نماند...



    شعر یک

    شرمنده ام
    گفته بودم
    دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنمو تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
    گفته بودم
    غبار قدیمی تقویم را
    از شیشه های شعر و خاطره پاک نمی کنم
    گفته بودم
    صدای سرد سکوت این سال ها را
    با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
    اما دوباره دل دل این دل درمانده
    تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد
    هی
    همیشه همسفر حدود تنهایی
    بگذار که دفتردریا هم
    گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد

    شعر دو

    پیاده آمده ام
    بی چارپا و چراغ
    بی آب و آینه
    بی نان و نوازشی حتی
    تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
    و دلی که سوختن شمع نمی داند
    کوله بارم
    پر از گریه های فروغ است
    پر از دشتهای بی آهو
    پر از صدای سرایدار همسایه
    که سرفه های سرخ سل
    از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
    پر ازنگاه کودکانی
    که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
    آنها را به خانه یخواب نمی رساند
    می دانم
    کوله ام سنگین و دلم غمگین است
    اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
    نیامدم که بمانم
    تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
    تمام جاده های جهان را
    به جستجوی نگاه تو آمده ام
    پیاده
    باور نمیکنی ؟
    پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
    حالا بگو
    در این تراکمتنهایی
    مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟

    شعر سه

    در دایره ی تاریک فنجان فال
    عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
    شایدشروع نور
    نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
    باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
    تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
    تقویم سبزترین سلام اول صبح
    تقویم دور دیدار بوسه و دست
    شاید در ازدحام روزها
    یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
    شاعری دلشکار را ببینم
    که شیرین ترین نام جهان را زیرلب تکرار می کند
    و تلخ می گرید

    شعر چهار

    شاعر که شدم
    نردبانی بلند بر می دارم
    پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه میگذارم
    و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
    شاعر که شدم
    می آیم کنارکوچه ی کبوترها
    تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
    و می روم
    شاعر که شدم
    مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
    دیگر چه فرق می کند
    که معلمان چوب به دست
    به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
    شک ببرند یا نبرند ؟
    شاعر که شدم
    سیم های سه تارم را
    به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
    و آرزو می کنم
    آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
    شاید که شاعری
    تنها راهرسیدن به دیار رؤیا
    و کوچه های خیس کودکی باشد

    شعر پنج

    بچه که بودم
    از جریمه های نانوشته که بگذریم
    سلمانی و ساعت و سیب
    سکه وسلام و سکوت
    و سبزی صدای بهار
    هفت سین سفره ی منبود
    بچه که بودم
    دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
    که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید
    بچه که بودم
    تنها ترس ساده ام این بود
    که سه شنبه شب آخر سال
    باران بیاید
    بچه که بودم
    آسمان آرزو آبی
    و کوچه ی کوتاه مان
    پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

    شعر شش

    تابستان
    انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
    انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
    به کنار هر گلی که می رسیدم
    می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
    بر شاخه ها می نشستم
    و سرود سبز سوت و سکوت را
    برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
    تا مادر بزرگ بیاید
    و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
    تابستان کودکی ام تنها
    با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
    معنا می گرفت
    وقتی که می خندید
    خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد
    دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
    و موهای سفیدش را همیشه
    به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
    همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
    عکس گیوه ، گندم ،گام
    عکس باغ ، برنو ، بهار
    و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
    قصه هایی برایمان می گفت
    که آنها را
    از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
    حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
    شاخه ها توان وزن مرا ندارند
    و گنجشک های شوخ شاخه نشین
    به زبانی غریب سخن می گویند
    غریب

    شعر هفت

    مادربزرگ می گفت
    در عمق صندوق بی قفل خود
    نشان و نقشه ی دیار دوری را نهان کرده است
    که در آنجا
    بادی از بیشه ی بوسه ها نمی گذرد
    می گفت وقتی درآن دیار
    نام سار و صنوبر را فریاد می زنی
    کوه ها صدای تفنگ و تیشه را برنمی گردانند
    آنجا
    سف سبز سپیدارها بلند
    و حنجره ی خروسها
    پر از صدای فانوس و صبح و ستاره است
    حالا
    گاهی هوس می کنم سراغ صندوق بروم
    بازشکنم
    و نشان آن وادی دور را بیابم
    اما می ترسم ستاره جان
    می ترسم حکایت آن جزیره ی رؤیا
    تنهاخیال خامی در دایره ی بی مدار دریا باشد

    شعر هشت

    به کجا می بری مرا ؟
    به کجا م یبری مرا ؟ با توام آی
    خاتون خوب خواب وخاطره
    زلال زرد روسری
    چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
    استخاره میکنی ؟
    به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
    یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی ؟
    به فکر خواب وخستگی چشمهای من نباش
    امشب هم
    میهمان همین دفترو دیوان درد و دریایی
    یادت هست نوشته بودم
    در این حدود حکایت
    همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند ؟
    باور کن ،هنوز
    دست به دامن گریه که می شوم
    تصویر لرزانی از ستاره و صدف
    در پس پرده ی دریا تکان می خورد
    نمی دانم چرا
    بارش این همه باران
    غبار غریب غروب های بهار و بوسه را
    از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
    تو چی ؟ طلا گیسو
    تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
    خبر از راز زیارت هر روز من
    با ساکنان این حوالیآشنای گلایه و گریه داری ؟
    آه ! می دانم
    سکوت آینه ها
    همیشه
    جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است

    شعر نه

    وقتی کبوتر واژه یی
    تور بی طناب ترانه می افتند
    بر می دارمش
    می بوسمش
    و رهایش می کنم
    همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
    به زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
    نمی خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
    نمی خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
    تنها میخواهم
    دمی سر بر شانه یی بگذارم
    و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
    دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمییابم
    جوابش در چشم های توست
    که شهد نام و شکوه شانه ات را
    از گریه هایمن دریغ می کنی
    حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
    لحظه یی به دور ازقافیه های غرور و گلایه به من بگو
    آیا تمام این ترانه های اشک آلود
    بهتکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند ؟

    شعر ده

    حالا
    از تمامی قصه ، تنها
    قاب عکسی مانده ست
    که شباهتی عجیب به دختریاز تبار ترانه دارد
    حالا باران که می آید
    خاک این دختر خالی
    هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد
    حالا مدام از پی نشانی تو
    فنجان های قهوه را دورهمی کنم
    مدام این چشم بی قرار را
    با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم
    مدام این دل درمانده را
    با باور برودت عشق
    آشتی می دهم
    باید اینساده بداند
    بانوی برفی بیداری ها
    دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت

    شعر یازده

    نه اینکه بی تو نخندم
    نه
    اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
    به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
    به تبسم ساعت نه صبح
    یا دقیق تر بگویم
    نه و بیست دقیقه ی صبح
    حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
    گناهش به گردن تو
    که من و این دل درمانده را
    چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
    حالا هنوز
    نه صبح چهارشنبه ها که میشود
    کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
    دل به دامنه ی رویا می دهم

    وتو را می بینم
    که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
    به سمت پس کوچه های پرسه و پروانه می روی
    نه اینکه بی تو نخندم
    نه
    اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
    تمام خطوط این خنده های خواب آلود
    با رگبار گریه های شبانه
    ازرخساره ی خسته و خیسم
    پاک می شوند

    شعر دوازده

    شب ها که در خیابان خلوت خواب
    پا به پای غرور و قافیه می روی
    مرگ با لباس چین دار بلندش
    پای پنجره ی اتاقم می آید
    سوت می زند
    و منتظر می ماند
    قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد
    مرگ هم بر می گردد
    می رود سراغ سرایدار پیر همسایه
    نه ! عزیز دلم
    تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام
    این ها که نوشتم حقیقت محض است
    باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ مابکوچ
    کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است
    بایست و تماشا کنتاببینی چکونه به دامن دریا و گریه می روم
    بس کن ای دل ساده
    صفحه صفحه برای که گریه می کنی ؟
    کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند
    تا خواب بی خروس بانوی بهار را بر هم نزنی
    گوش کن! درمانده ی درد آلود
    از پس پرده های پنجره
    صدای سوت می آید

    شعر سیزده

    وصیتم این است
    این قلم خیس گریه را
    به کودکی در جنوب جستجو بسیار
    تا دردفتر مشق های نا تمامش بنویسد
    آن مرد سیب دارد
    آن مرد انار دارد
    آن مردسبد ندارد
    یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت
    نقاشی کند
    گوش کن
    صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی
    که هنوز
    بعد از گذشتاین همه روز
    خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟
    نمی خواهم جز او کسی برایمگریه کند
    راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم
    می خواهم درجنگلی از درختان کاج خاکم کنند
    تا عطر سوزنی کاج ها همیشه با من باشد
    مثل نگاه تو
    که تا خاموشی واپسین فانوس افروخته ی دنیا همراهم است
    برای کفن همه مان ترمه ی تا خورده ی یادگاری خوب است
    تنها اگر به قبای قاصدکی بر نمی خورد
    تاری از طلای مویت را
    در دست من بگذار
    می خواهم وقتی به انتهای آسمانرفتم
    آن را به موهای بلند خورشید گره بزنم
    تا هر کس خورشید را نگاه کند
    خطوط پاک چهره ی تو را ببیند
    آن وقت همه خواهند دانست
    بانوی بهاری منکه بوده است
    همین را می خواهم و
    دیگر هیچ

    شعر چهارده

    صدای گام های گریه می آید
    دوباره آمدی
    کنار پنجره ، شعری نوشتی و رفتی
    این بار صدای قدم های تو را
    از پس پرده گاه گناه وگریه شنیدم
    حالا به اولین ستاره که رسیدی بپرس
    کدام شاعر غزل پوش
    شبانه ، عشق را
    در برگ های ولنگار دفتری کهنه می نوشت
    اما
    تو که نشانی شاه راه ستاره را نمی دانی
    همیشه
    از سیب و ستاره و روشنی قصرهای کاغذی که می نوشتم
    می گفتی
    هزار پروانه هم که بر برگهای دفترت بچسبانی
    پینه ی پیر و یاس علیل باغچه یما گل نمی دهد
    هیچ وقت بهار طلایی روز و رویا را
    باور نکردی ! گل من
    هیچ وقت خدا

    شعر پانزده

    خوابم می آید
    خوابم می آید اما
    باید دوباره تمام کتاب کواکب را دوره کنم
    بی گلایه وگریه که نمی توان
    به دیدار دیار دور رؤیا رفت
    باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
    باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم
    به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
    به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
    به طنین ترانه و طبل تندر
    باید به حقارت ابرها بیندیشم
    به بیم بارش باران
    به سرود ساکت اشک
    خوابم می آید اما
    باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
    به تو بیندیشم
    شاید نگاه گرم تو
    در لابه لای این همه رویا
    یا درخیال این همه خمیازه گم شده باشد
    چه کنم ؟ زیبا جان
    باید بیابمت
    به این گریه های گاله به گاه بالش و بستر
    خو کرده ام دیگر

    شعر شانزده

    دیگر نه من نه این معانی معیوب!
    دیگر نه من نه این شهادت اشک!
    دیگر از تکرارترانه خسته ام!
    از این پنجره های بسته خسته ام! بانو!
    خسته ام از این دقایق بیلبخند!
    باران ببارد یا نبارد،
    من می روم با دست هایم
    چتری برای پروانه هابسازم!
    دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟
    یا اصلاندانم که کدام شاعر شب تاب،
    قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟
    من که خوب می دانم،
    بادبادک بی تاب تمام ترانه ها
    همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد،
    دیگر چه فرق می کند که بدانم
    باد از کدام طرف می وزد!

    شعر هفده

    التماست نمی کنم
    هرگز گمان نکن که این واژه را
    در وادی آوازهای من خواهیشنید
    تنها می نویسم بیا
    بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
    نگاه کن
    ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
    اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
    ساعتی پیش
    این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
    حال هم
    به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
    بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
    تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
    اما
    تو را به جان نفسهای نرم کبوتران هره نشین
    بیا و امشب را
    بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارمباش
    مگر چه می شود
    یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم؟
    ها؟
    چه می شود؟

    شعر هجده

    آخر این نشد
    این نشد که من در پس گلدان گریه ها
    هر شب نهال ناقص شعری رانشا کنم
    و تو آنسوی ترانه ها
    خواب لاله و افرا و ستاره ببینی
    دیگر کاریبهکار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
    می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
    میخواهم بروم آن سوی ثانیه ها
    می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
    باران که ببارد
    همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر
    کفاف تکامل تمام ترانه هارا می دهد
    بی خبر نیستم ! گلم
    می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
    می دانم که تنها خاطره ی خنجری
    در خیال درخت خیابان مانده ست
    اما نگاه کن ! زیباجان
    آن گل سرخ پر پر لای دفترم
    هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است
    نگاه کن

    شعر نوزده

    دارم دعا می کنم
    دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده
    نام خفاش و خورشیدرا در کنار هم بنویسند
    دعا می کنم که صدای سرخ سنگ انداز
    در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود
    دعا می کنم که هیچ دیواری
    چشم در راه پگاه پنجره نماند
    دعا می کنم که هیچ آسمانی
    از سقوط حواصیل ترانه نخواند
    دعا میکنم که مهربانی باد
    برگ برگ حکایت ما را
    به نشانی سبز ستاره ها برساند
    دعا می کنم که بیایی

    بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
    بذر بوسه و بهارو بادبادک بپاشی
    دارم دعا می کنم

    شعر بیست

    بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
    می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز
    می انم ! عزیز
    می دانم که اهالی این حدود حکایت
    مدام از سوت قطار وسقوط ستاره می گویند
    اما تو که می دانی
    زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
    زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
    زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک
    زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
    زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
    زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
    زندگی تکرار تپش های ترانه است
    بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین

    باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
    دیگرنگو که سیب طلای قصه ها را
    کرم های کوچک کابوس خورده اند
    تنها دستت را بهمن بده
    و بیا

    شعر بیست و یک

    بگذار که همسایه های ساکت مان
    نام تو را ندانند
    همین زلال زرد روسری
    برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست
    همان بهتر که نام تو در لابه لایترانه نهان باشد
    همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی ! خورشیدک من
    مثلدرخشش فانوس از فراسوی فاصله ها
    مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند
    پشهبند
    تابستان
    کودکی
    آه ! همان بهتر که نام تو در لا به لای گریه ها نهانباشد

    شعر بیست و دو

    شاید که گفتنش
    گمان گزافی از بازگشت گریه های گهواره باشد
    اما می گویم
    اگر شبی از خیابان خیس خواب های من آمدی
    سیبی از سیب های سرخ باغ بالا میدزدیم
    می نشینیم کنار همان ساعت سبز خواب آلود
    و تا زنگ ناممکنش
    از عشقو آسمان و آینه می گوییم
    اگر روسری زردت از آنسوی ترانه طلوع کند
    دستادسترو به بی دامنه ی رؤیا می رویم
    با همین قالی رنگ و رو رفته ی اتاق
    شوخی نمیکنم
    این قالیچه یادگار سبزی از صداقت سلیمان است
    درپریدنش شک نکن
    عسلبانو

    شعر بیست و سه

    مرگ را به رودها سپردم
    اصلا شاعر بی مشاعر به چه کار مرگ می آید ؟
    او کهنباشد
    چه کسی هر شب
    با یک بغل ترانه و دلی دیوانه
    به سراغ خاطرات پاک توبیاید؟
    می ترسیدم زبانم لال
    نگاهت در پس دروازه ی جدایی جا بماند
    اما انگار
    برف های فاصله از حرارت خرفم آب می شوند
    حالا فکر می کنم که می آیی
    می آیی و به ها گفتنم می خندی ! بانو

    شعر بیست و چهارشنبه

    بیا واز خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه ام بگذر
    تو که از بادیه ی بادها برنمیگردی
    دیگر چه کار به کار عطر گلاب گریه های من داری؟
    بگذار شاعری
    دراین سوی سیاهی مدام خواب تو را ببینید
    مگر چه می شود؟
    چه می شود که هی بگویم بیا و نیایی؟
    من به هم کلامی با کاغذ
    و همین عکس سیاه و سفید قاب خاتمراضیم
    تو رضایت نمی دهی ؟
    باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است
    کوچه راببین
    هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموشی خود می گرید
    آن سو ترک زنی تنها درغربت آینه
    و این سو شاعری از اهالی آفتاب
    دیگر به کجای ابرها بر می خورد
    که من هم بی امان برای تو ببارم ؟
    می بخشی ! گلم
    همیشه می خواستم بیعلامت سوال برایت بنویسم
    اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
    دیگربرو ! بانوجان
    دل نگران هم نباش
    شاخه ی شعر هیچ شاعری
    در شن باد بغض و شببیداری ریشه نخشکانده است
    من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
    قول میدهم فردا
    کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
    در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
    مرا خواهی دید
    قول می دهم

    شعر بیست و پنج

    همیشه

    به انتهای گریه که می رسم
    صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم
    صدای غروب غزال ها را
    صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن
    آرام تر که شدم
    شعری از دفاتر دریا می خوانم
    و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق
    خیره میشوم
    در برودت این همه حیرت
    کجا مانده یی آخر؟
    Last edited by دل تنگم; 26-03-2008 at 17:07.

  5. #25
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض مصاحبه ها، مقاله ها و ... به صورت عکس


  6. #26
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض کلاژ - از کارهای هنری یغما گلرویی



  7. #27
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض می نویسم، بی بی باران! (1)




    دروغای‌ قشنگ‌
    گفتی‌ باید بنویسم‌ که‌ شب‌ِ قصه‌ قشنگه‌ !
    رو سرِ ثانیه‌هامون‌ یه‌ حریرِ رنگ‌ به‌ رنگه‌ !
    گفتی‌ باید بنویسم‌ جاده‌ی‌ ترانه‌ بازه‌ !
    شب‌ِ رو سیاه‌ِ قصه‌ از ستاره‌ بی‌نیازه‌ !
    گفتی‌ باید بنویسم‌ ، اما سخته‌ این‌ نوشتن‌ !
    از قشنگی‌ قصه‌ گفتن‌ تو دقایقی‌ که‌ زشتن‌ !

    چه‌ شبای‌ رنگ‌ به‌ رنگی‌ !
    چه‌ جماعت‌ِ یه‌ رنگی‌ !
    نه‌ مُسلسلی‌ ، نه‌ جنگی‌ !
    چه‌ دروغای‌ قشنگی‌ !

    من‌ میخوام‌ یه‌ آینه‌ باشم‌ روبه‌روی‌ این‌ دقایق‌ !
    مثل‌ِ یه‌ بغض‌ِ قدیمی‌ واسه‌ دلتنگی‌ِ عاشق‌ !
    اما اینجا سنگ‌ِ سایه‌ می‌شکنه‌ آینه‌ها رُ !
    تو یه‌ لحظه‌ برف‌ِ وحشت‌ می‌پوشونه‌ جای‌ پا رُ !
    اینجا باید بنویسی‌ که‌ چشای‌ شب‌ قشنگه‌ !
    اینجا جای‌ آینه‌ها نیست‌ ، اینجا وعده‌گاه‌ِ سنگه‌ !

    چه‌ شبای‌ رنگ‌ به‌ رنگی‌ !
    چه‌ جماعت‌ِ یه‌ رنگی‌ !
    نه‌ مُسلسلی‌ ، نه‌ جنگی‌ !
    چه‌ دروغای‌ قشنگی‌ !



    بی‌بی‌ِ بی‌نام‌ِ غزل‌

    اینجا نمون‌ که‌ موندنت‌ تیرِخلاص‌ِ این‌ صداس‌ !
    اینجا نمون‌ که‌ موندنت‌ مرگ‌ِ همه‌ ترانه‌هاس‌ !
    اینجا نمون‌ که‌ با تو من‌ می‌افتم‌ از بام‌ِ غزل‌ !
    برو ! همیشه‌ با منی‌ ! بی‌بی‌ِ بی‌نام‌ِ غزل‌ !
    نازَک‌ِ نام‌آورِ من‌ ! با تو نمی‌رسم‌ به‌ من‌ !
    به‌ اون‌ من‌ِ آینه‌دار ، به‌ اون‌ من‌ِ سایه‌شکن‌ !

    تو با اون‌ چشمای‌ آهو ، مثه‌ قصه‌ پُرهیاهو !
    اما من‌ همیشه‌ ماتم‌ ، شاه‌ِ بازَنده‌ی‌ شطرنج‌ !
    من‌ پِی‌ِ نجات‌ِ باغچه‌ ، تو به‌ فکرِ فتح‌ دنیا !
    من‌ حریص‌ِ بوی‌ خاکم‌ ، تو حریص‌ِ نقشه‌ی‌ گنج‌ !

    نذار فراموش‌ بکنم‌ تلخی‌ِ این‌ زمانه‌ رُ !
    نذار ببازم‌ به‌ دلم‌ ، حیثیت‌ِ ترانه‌ رُ !
    نذار که‌ جذبه‌ی‌ چشات‌ من‌ رُ بگیره‌ از خودم‌ !
    من‌ که‌ از اولین‌ نگاه‌ ، ترانه‌سازِ تو شدم‌ !
    برو ! برو که‌ بین‌ِ ما ، فاصله‌ معنا نداره‌ !
    شاید که‌ رفتنت‌ من‌ُ برای‌ من‌ پَس‌ بیاره‌ !

    تو با اون‌ چشمای‌ آهو ، مثه‌ قصه‌ پُرهیاهو !
    اما من‌ همیشه‌ ماتم‌ ، شاه‌ِ بازَنده‌ی‌ شطرنج‌ !
    من‌ پِی‌ِ نجات‌ِ باغچه‌ ، تو به‌ فکرِ فتح‌ دنیا !
    من‌ حریص‌ِ بوی‌ خاکم‌ ، تو حریص‌ِ نقشه‌ی‌ گنج‌ !


    خواب‌ِ همیشه‌

    روی‌ شیش‌ تا سیم‌ گیتار ، دنبال‌ِ صدات‌ می‌گردم‌ !
    با تو می‌رم‌ روی‌ ابرا ، تَک‌ و تنها برمی‌گردم‌ !
    بازم‌ این‌ بالش‌ِ نمناک‌ ، تکیه‌گاه‌ِ گریه‌هامه‌ !
    توی‌ کوچه‌های‌ رؤیا ، قدم‌ِ تو پا به‌ پامه‌ !
    خواب‌ِ هَف‌تا پادشاه‌ُ ، دوس‌ ندارم‌ که‌ ببینم‌ !
    آخه‌ من‌ دشمن‌ِ کاخم‌ ، آخرین‌ چَپَر نشینم‌ !

    تو رُ داشتن‌ ، تو رُ داشتن‌
    دیگه‌ کیمیاس‌ ، عزیز !
    خیلی‌ وقته‌ هق‌هق‌ِ من‌ ،
    بی‌تو بی‌صداس‌ ، عزیز !

    دوس‌ دارم‌ تو رُ ببینم‌ ، پای‌ سفره‌ی‌ ستاره‌ !
    سفره‌ای‌ که‌ جُز نگاهت‌ ، هیچی‌ تو خودش‌ نداره‌ !
    پای‌ اون‌ سفره‌ی‌ خالی‌ ، باتو سیرِ سیرِ سیرم‌ !
    می‌تونم‌ دست‌ِ هزارتا مردِغمگین‌ُ بگیرم‌ !
    بگو این‌ خواب‌ِ همیشه‌ ، چرا تعبیری‌ نداره‌ ؟
    بگو چشمای‌ تو تا کی‌ من‌ُ منتظر می‌ذاره‌ ؟

    تو رُ داشتن‌ ، تو رُ داشتن‌
    دیگه‌ کیمیاس‌ ، عزیز !
    خیلی‌ وقته‌ هق‌هق‌ِ من‌ ،
    بی‌تو بی‌صداس‌ ، عزیز !


    هف‌سین‌ِگمشده‌

    کسی‌ از ما نمی‌پرسه‌ که‌ بهارمون‌ کجاست‌ !
    خنده‌ی‌ سبزِ بهار کجای‌ گریه‌های‌ ماست‌ ؟
    کسی‌ از ما نمی‌پرسه‌ که‌ کجای‌ جاده‌ایم‌ !
    بین‌ این‌ همه‌ سوار ، چرا هنوز پیاده‌ایم‌ ؟
    کسی‌ نیس‌ نشون‌ بده‌ نشونی‌ِ ستاره‌ رُ !
    به‌ دل‌ِ ما یاد بده‌ تولدِ دوباره‌ رُ !

    تقویم‌ کهنه‌ رُ باید ببندیم‌ !
    بازم‌ باید دروغکی‌ بخندیم‌ !
    بهار داره‌ پا می‌ذاره‌ تو خونه‌ ،
    قناری‌ِ دل‌ِ ما کی‌ می‌خونه‌ ؟

    یکی‌ باید واسه‌ ما بهارُ معنا بکنه‌ !
    سفره‌ی‌ گمشده‌ی‌ هف‌سین‌ُ پیدا بکنه‌ !
    یکی‌ باید بیادُ بگه‌ بهار چه‌ رنگیه‌ !
    بگه‌ که‌ تحویل‌ِسال‌ چه‌ لحظه‌ی‌ قشنگیه‌ !
    یکی‌ باید بیادُ سین‌ِ سکوت‌ُ بشکنه‌ !
    رمزِ قَد کشیدن‌ُ تو کوچه‌ فریاد بزنه‌ !

    تقویم‌ِ کهنه‌ رُ باید ببندیم‌ !
    بازم‌ باید دروغکی‌ بخندیم‌ !
    بهار داره‌ پا می‌ذاره‌ تو خونه‌ ،
    قناری‌ِ دل‌ِ ما کی‌ می‌خونه‌ ؟


    یادِ تو سبزه‌ !

    تو دوباره‌ برمی‌گردی‌ ! من‌ چه‌ خوش‌باورم‌ امروز !
    غزل‌ِ ناب‌ُ خبر کن‌ ! از ترانه‌ سَرَم‌ امروز !
    با تواَم‌ تا تَه‌ِ آواز ! همصدای‌ بی‌ستاره‌ !
    لحظه‌ی‌ نایاب‌ِ فریاد ! ای‌ تولدِ دوباره‌ !
    وقت‌ِ عریونی‌ عشقه‌ ، وقت‌ِ بیداری‌ِ من‌ نیست‌ !
    بگو شب‌ بیاد سراغم‌ ! حس‌ِ آفتابی‌ شدن‌ نیست‌ !

    یه‌دفه‌ خوابت‌ُدیدن‌ ،
    به‌ یه‌ عُمرِ من‌ می‌ارزه‌ !
    توی‌ این‌ چلّه‌ی‌ پاییز ،
    هنوزم‌ یادِ تو سبزه‌ !

    تو دوباره‌ برمی‌گردی‌ ! دل‌ یه‌ عُمرِ گوش‌ به‌ زنگه‌ !
    پا بذار رو خط‌ِ جاده‌ ، با تو قصه‌مون‌ قشنگه‌ !
    نگو پروانه‌ هنوزم‌ ، تو دل‌ِ پیله‌ اسیره‌ !
    پَرِ پروازت‌ُ واکن‌ ! نگو دیره‌ ! نگو دیره‌ !
    واسه‌ فهمیدن‌ِ چشمات‌ ، پلک‌ِ خورشیدُ می‌بندم‌ !
    گُم‌ میشم‌ تو شهرِ رؤیا ، من‌ به‌ بیداری‌ می‌خندم‌ !

    یه‌دفه‌ خوابت‌ُدیدن‌ ،
    به‌ یه‌ عُمرِ من‌ می‌ارزه‌ !
    توی‌ این‌ چلّه‌ی‌ پاییز ،
    هنوزم‌ یادِ تو سبزه‌ !


    مثل‌ِ معجزه

    من‌ باید از پابیفتم‌ تا ترانه‌ بشکفه‌ !
    دل‌ باید خون‌ بشه‌ تا یه‌ عاشقانه‌ بشکفه‌ !
    بین‌ِ این‌ همه‌ تَبَرزَن‌ دوباره‌ قَد میکشم‌ ،
    تا تو هر زخم‌ِ تبر صدتا جوانه‌ بشکفه‌ !

    نازنین‌ ! بدون‌ِ تو دنیارُ باور ندارم‌ !
    با تو از رمزِ طلسم‌ِ قصه‌ سردرمیارم‌ !
    لحظه‌ی‌ سقوط‌ِ من‌ ، دست‌ِ تو مثل‌ِ معجزه‌س‌ !
    شب‌ می‌ترسه‌ از خودش‌ وقتی‌ میگم‌ : دوسِت‌ دارم‌ !

    اَبروهات‌ کمون‌ِ آرش‌ ، تو چشات‌ هزارتا خورشید !
    من‌ُ دلواپسیام‌ُ تنها چشمای‌ تو فهمید !

    واسه‌ پیدا کردنت‌ از پُل‌ِ گریه‌ رَد شدم‌ !
    لهجه‌ی‌ روزای‌ خاکستری‌ُ بَلَد شدم‌ !
    بی‌تو هرجا که‌ میرم‌ سایه‌ها آفتابی‌ میشن‌ ،
    من‌ مثه‌ رودخونه‌ها اسیرِ دست‌ِ سَد شدم‌ !

    نازنین‌ ! هرجا باشی‌ قصه‌نویس‌ِ تو منم‌ !
    با عقیق‌ِ چشم‌ تو طلسم‌ِ دیوُ می‌شکنم‌ !
    بگو چَن‌تا غزل‌ُ پای‌ تو قربونی‌ کنم‌ ؟
    برای‌ طلوع‌ِ تو چَن‌تا شب‌ُ خط‌ بزنم‌ ؟

    اَبروهات‌ کمون‌ِ آرش‌ ، تو چشات‌ هزارتا خورشید !
    من‌ُ دلواپسیام‌ُ تنها چشمای‌ تو فهمید !


    ترانه‌ یادم‌ نمیاد !

    ترانه‌ یادم‌ نمیاد ، تنها بدون‌ دوسِت‌ دارم‌ !
    بدون‌ که‌ با نبودنت‌ ، قدم‌ قدم‌ بَد میارم‌ !
    طلسم‌ِ خوشبختی‌ِ من‌ ، چشمای‌ عاشق‌ِ تو بود !
    وقتی‌ که‌ بودی‌ میشد از روزای‌ آفتابی‌ سرود !

    با تو میشد به‌ ما رسید !
    میشد تو رُ نفس‌ کشید !
    میشد طلوع‌ِ ممتدُ ،
    تو آینه‌ی‌ چشم‌ِ تو دید !

    ترانه‌ یادم‌ نمیاد ، اما هنوز کنارتم‌ !
    تو یارِ من‌ نیستی‌ُ من‌ ، تا تَه‌ِ دنیا یارتم‌ !
    میشد با دست‌ِ عاشقت‌ یه‌ سقف‌ِ پُر ستاره‌ ساخت‌ !
    پیش‌ِ حضورِ روشنت‌ قافیه‌ ساخت‌ ، قافیه‌ باخت‌ !

    با تو میشد به‌ ما رسید !
    میشد تو رُ نفس‌ کشید !
    میشد طلوع‌ِ ممتدُ ،
    تو آینه‌ی‌ چشم‌ِ تو دید !

    ترانه‌ یادم‌ نمیاد ، اما چشات‌ به‌ یادمه‌ !
    خاطره‌ها رُ رَج‌ زدن‌ ، بودن‌ِ من‌ همین‌ دَمه‌ !
    ستاره‌ نیس‌ که‌ بشمارم‌ ، خودت‌ باید بیای‌ُ بَس‌ !
    با تو میشه‌ ترانه‌ خوند ، تا اوج‌ِ آخرین‌ نفس‌ !

    با تو میشه‌ به‌ ما رسید !
    میشه‌ تو رُ نفس‌ کشید !
    میشه‌ طلوع‌ِ ممتدُ ،
    تو آینه‌ی‌ چشم‌ِ تو دید !


    زندگی‌ به‌ شرط‌ِ چاقو !

    تااطلاع‌ِ ثانوی‌ ، نفس‌ نکش‌ آینه‌ دار !
    از اینجا تا آخرِ شب‌ هزار تا نقطه‌چین‌ بذار !
    تااطلاع‌ِ ثانوی‌ ، چشماتون‌ُ هم‌ بذارین‌ !
    زخم‌ دریده‌ی‌ شب‌ُ بدون‌ مرهم‌ بذارین‌ !
    تااطلاع‌ِ ثانوی‌ ، ترانه‌ لال‌ و کر بشه‌ !
    قاصدک‌ِ خبررسون‌ ، دوباره‌ بی‌خبر بشه‌ !
    تاطلاع‌ِ ثانوی‌ ، هیچکسی‌ آواز نخونه‌ !
    پرنده‌ واسه‌ جوجه‌هاش‌ ، قصه‌ی‌ پرواز نخونه‌ !

    صدای‌ هزارتا فریاد تو سکوت‌ِ شهرِ جادوس‌ !
    شهرِ آبستن‌ِ خلوت‌ ، پا به‌ ماهه‌ یه‌ هیاهوس‌ !
    ای‌ صدای‌ نو رسیده‌ ! شب‌ُ پُرکن‌ از سپیده‌ !
    تو حراج‌ِ شهرِ قصه‌ ، زندگی‌ به‌ شرط‌ِ چاقوس‌ !

    ای‌ شب‌ِ قداره‌ به‌ دست‌ ! ای‌ شبح‌ِ بی‌همه‌چیز !
    برای‌ فتح‌ِ آسمون‌ ، خون‌ِ ستاره‌ رُ نریز !
    ساعت‌ِ خواب‌ِ بی‌خبر ! زنگ‌ِ رهایی‌ رُ بزن‌ !
    بذار بازم‌ طلوع‌ کنه‌ ، اون‌ من‌ِ آفتابی‌ من‌ !
    باید بخونم‌ اگه‌ شب‌ صِدام‌ُ باور نداره‌ !
    وقتی‌ یکی‌ تو آینه‌ اَشکای‌ من‌ رُ میشماره‌ !
    باید بخونم‌ توی‌ این‌ قحطی‌ِ شعرُ حنجره‌ !
    وقتی‌ تو آستین‌ِ رفیق‌ ، تیغه‌ی‌ تیزِ خنجره‌ !

    صدای‌ هزارتا فریاد تو سکوت‌ِ شهرِ جادوس‌ !
    شهرِ آبستن‌ِ خلوت‌ ، پا به‌ ماهه‌ یه‌ هیاهوس‌ !
    ای‌ صدای‌ نو رسیده‌ ! شب‌ُ پُرکن‌ از سپیده‌ !
    تو حراج‌ِ شهرِ قصه‌ ، زندگی‌ به‌ شرط‌ِ چاقوس‌ !


    خورشیدِ کاشی‌

    عکس‌ِ خورشید ، خورشیدِ اَبروکمون‌ ،
    رو یه‌ کاشی‌ِ چهارگوش‌ ، سرِ طاق‌ِ خونه‌مون‌ !
    هنوزم‌ خوب‌ یادمه‌ دل‌ دل‌ِ اولین‌ نگاه‌ !
    اولین‌ خیزِ پلنگ‌ برای‌ دزدیدن‌ِ ماه‌ !
    دستامون‌ با هم‌ یکی‌ شد پُشت‌ِ شمشادای‌ سبز !
    گریه‌ها خاطره‌ شد ، خنده‌هامون‌ بدون‌ِ مرز !
    صدامون‌ به‌ هم‌ رسید ، لحظه‌مون‌ ترانه‌ شد !
    هرنگاه‌ِ من‌ُ تو یه‌ شعرِ عاشقانه‌ شد !

    من‌ می‌خوندم‌ که‌ تو خورشیدِ طلاپوش‌ِ منی‌ !
    تو می‌خوندی‌ تا تَه‌ِ دنیا تو آغوش‌ِ منی‌ !
    من‌ می‌خوندم‌ ، تو می‌خوندی‌ اما تاثیری‌ نداشت‌ !
    واسه‌ کت‌ بستن‌ِ شب‌ زنجره‌ زنجیری‌ نداشت‌ !

    حالا گاهی‌ می‌گذرم‌ از دل‌ِ اون‌ کوچه‌ی‌ خوب‌ !
    می‌بینم‌ خورشیدِ کاشی‌ تَن‌نداده‌ به‌ غروب‌ !
    می‌بینم‌ که‌ ابروهاش‌ پُل‌ زده‌ باز بالای‌ طاق‌ !
    می‌بینم‌ تَرَک‌ نخورده‌ تو هجوم‌ اتفاق‌ !
    کاش‌ من‌ُ تو هم‌ مثه‌ خورشیدِ اون‌ کاشی‌ بودیم‌ !
    کاش‌ من‌ُ تو هم‌ یه‌ نقطه‌ توی‌ نقاشی‌ بودیم‌ !
    اما اینجوری‌ نموند قصه‌ی‌ عشق‌ِ توُ من‌ !
    دلامون‌ با هم‌ یکی‌ شد ، دستامون‌ جداشدن‌ !

    من‌ می‌خوندم‌ که‌ تو خورشیدِ طلاپوش‌ِ منی‌ !
    تو می‌خوندی‌ تا تَه‌ِ دنیا تو آغوش‌ِ منی‌ !
    من‌ می‌خوندم‌ ، تو می‌خوندی‌ اما تاثیری‌ نداشت‌ !
    واسه‌ کت‌ بستن‌ِ شب‌ زنجره‌ زنجیری‌ نداشت‌ !


    آخرین‌ خدانگهدار !

    گریه‌ کردم‌ ، گریه‌ کردم‌ اما دردم‌ُ نگفتم‌ !
    تکیه‌ دادم‌ به‌ غرورم‌ ، تا دیگه‌ از پا نیفتم‌ !
    چه‌ ترانه‌ بی‌اثر بود ، مثل‌ِ مُش‌ زدن‌ به‌ دیوار !
    اولین‌ فصل‌ِ شکستن‌ ، آخرین‌ « خدانگهدار ! »
    دَس‌ تکون‌ دادن‌ِ آخر توی‌ اون‌ کوچه‌ی‌ خلوت‌ !
    بغض‌ِ بی‌وقفه‌ی‌ آواز ، واژه‌های‌ بی‌ مروّت‌ !

    بوته‌ی‌ یاس‌ دیگه‌ اون‌ ،
    عطری‌ که‌ دوس‌ داشتی‌ نداد !
    کوچه‌ی‌ آشتی‌ کنونم‌ ،
    دِلا رُ آشتی‌ نداد !

    من‌ به‌ قلّه‌ می‌رسیدم‌ ، اگه‌ همترانه‌ بودی‌ !
    صدتا سدُ می‌شکستم‌ ، اگه‌ تو بهانه‌ بودی‌ !
    با تو پیسوزِ ترانه‌ یه‌ چراغ‌ِ شعله‌ور بود !
    لحظه‌ها چه‌ عاشقانه‌ ، قاصدک‌ چه‌ خوش‌ خبر بود !
    کوچه‌ها بدون‌ِ بُن‌بست‌ ، آسمون‌ پُر از ستاره‌ !
    شبا بی‌ هراس‌ِ خنجر ، واژه‌ها شعرِ دوباره‌ !

    بوته‌ی‌ یاس‌ دیگه‌ اون‌ ،
    عطری‌ که‌ دوس‌ داشتی‌ نداد !
    کوچه‌ی‌ آشتی‌ کنونم‌ ،
    دِلا رُ آشتی‌ نداد !


    بهانه‌ی‌ بیداری‌

    ای‌ رفاقت‌ِ قدیمی‌ ! ای‌ طنین‌ِ ناسروده‌ !
    یه‌ نفر نبض‌ِ صدات‌ُ از رَگای‌ ما رُبوده‌ !
    یه‌ نفر صدای‌ پات‌ُ واسه‌ ما خاطره‌ کرده‌ !
    بی‌حرارت‌ِ نفسهات‌ ، لحظه‌هاتلخه‌ وُ سرده‌ !
    تو کی‌ بودی‌ که‌ غروبت‌ شب‌ِ ممتدِ ترانه‌س‌ ؟
    پلکای‌ بسته‌ی‌ چشمات‌ ، واسه‌ بیداری‌ بهانه‌س‌ !

    رنگ‌ِ صدات‌ رنگ‌ِ نگاه‌ِ ما بود !
    صدای‌ تو پناه‌ِ واژه‌هابود !

    رفتن‌ِ تو یادِ ما داد که‌ همیشه‌ موندگاری‌ !
    روتن‌ِ درخت‌ِ قصه‌ ، مثل‌ِ خط‌ِ یادگاری‌ !
    بین‌ِ این‌ حنجره‌سازا ، یه‌ غریب‌ِ سرشناسی‌ !
    واسه‌ واژه‌های‌ صامت‌ ، یه‌ صدایی‌،یه‌ لباسی‌ !
    معنی‌ِ ناب‌ِ رهایی‌ ! تو رُ می‌سپاریم‌ به‌ دریا !
    می‌دونیم‌ که‌ برمی‌گردی‌ باز به‌ وعده‌گاه‌ِ رؤیا !

    رنگ‌ِ صدات‌ رنگ‌ِ نگاه‌ِ ما بود !
    صدای‌ تو پناه‌ِ واژه‌هابود !


    اگه‌ می‌موندی‌، می‌سوختی‌ !

    قاب‌ِ عکس‌ِ لُخت‌ِ خالی‌ ،
    روی‌ دیوار ، میگه‌ نیستی‌ !
    همنفس‌ بودی‌ یه‌ روزی‌ ،
    دیگه‌ نیستی‌ ! دیگه‌ نیستی‌ !

    تو دیگه‌ نیستی‌ُ چشمات‌ ،
    دیگه‌ جای‌ گُم‌ شدن‌ نیست‌ !
    بی‌تو تن‌پوش‌ِ ترانه‌ ،
    مرهم‌ِ زخمای‌ من‌ نیست‌ !

    اگه‌ می‌موندی‌ کنارم‌ ، پابه‌پای‌ من‌ می‌سوختی‌ !
    آینه‌ی‌ خاطره‌ها رُ ، به‌ یه‌ گریه‌ می‌فروختی‌ !
    تو باید می‌رفتی‌ ، بانو ! موندنت‌ سقوط‌ِ ما بود !
    حالا دوری‌ اماهستی‌ ، این‌ تمام‌ِ ماجرا بود !

    هنوزم‌ وقتی‌ شبام‌ُ ،
    با ترانه‌ می‌گذرونم‌ ،
    بهترین‌ ترانه‌هام‌ُ ،
    تو دل‌ِ خودم‌ می‌خونم‌ !

    تو رُ مثل‌ِ یه‌ ستاره‌ ،
    اونورِ گریه‌ می‌بینم‌ !
    همه‌ی‌ گلایه‌هام‌ُ ،
    تو یه‌ لحظه‌ پَس‌ می‌گیرم‌ !

    اگه‌ می‌موندی‌ کنارم‌ ، پابه‌پای‌ من‌ می‌سوختی‌ !
    آینه‌ی‌ خاطره‌هارُ ، به‌ یه‌ گریه‌ می‌فروختی‌ !
    تو باید می‌رفتی‌ ، بانو ! موندنت‌ سقوط‌ِ ما بود !
    حالا دوری‌ اماهستی‌ ، این‌ تمام‌ِ ماجرا بود !


    ساده‌ بودیم‌ !

    ساده‌ بودیم‌ ، ساده‌ بودیم‌ ، ساده‌ مثل‌ِ قلب‌ِ عاشق‌ !
    مثل‌ِ ساحل‌ِ یه‌ دریا ، چش‌براهه‌ خط‌ِ قایق‌ !
    ساده‌ بودیم‌ ، ساده‌ بودیم‌ ، خونه‌مون‌ جای‌ صدا بود !
    یه‌ نمکدون‌ِ شکسته‌ ، میون‌ِ سفره‌ی‌ ما بود !
    از عزیزترین‌ عزیزا ، دَم‌ به‌ دَم‌ دشنه‌ می‌خوردیم‌ !
    وقت‌ِ خواب‌ جای‌ ستاره‌ ، زخمامون‌ُ می‌شمردیم‌ !

    قصه‌ ، قصه‌ی‌ سفر بود ،
    روی‌ تیغه‌ی‌ یه‌ دشنه‌ !
    زندگی‌ فقط‌ همین‌ بود :
    دریا دورُ لبا تشنه‌ !

    ساده‌ بودیم‌ اما هیچکس‌ حرفای‌ ما رُ نفهمید !
    هیچکسی‌ پولک‌ِ نورُ رو شبای‌ ما نپاشید !
    ساده‌ بودیم‌ که‌ بفهمیم‌ ، معنی‌ِ حادثه‌ها رُ !
    بچشیم‌ از این‌ رفیقا ! طعم‌ِ تلخ‌ِ پُشت‌ِ پا رُ !
    هرچی‌ بودیم‌ ، هرچی‌ هستیم‌ ، هنوزم‌ مثل‌ِ قدیمیم‌ !
    اهل‌ِ این‌ حال‌ُ هواییم‌ ، مهمون‌ِ همین‌ گلیمیم‌ !

    قصه‌ ، قصه‌ی‌ سفر بود ،
    روی‌ تیغه‌ی‌ یه‌ دشنه‌ !
    زندگی‌ فقط‌ همین‌ بود :
    دریا دورُ لبا تشنه‌ !


    ماه‌پیشونی‌

    آخرین‌ عاشق‌ِ چشمه‌ ، آخرین‌ یکه‌سوارم‌ !
    توی‌ شب‌ جای‌ ستاره‌ ، برق‌ِ دشنه‌ می‌شمارم‌ !
    فکرِ دزدیدن‌ عطرت‌ ، منو با جاده‌ یکی‌ کرد !
    طعم‌ِ دشنه‌ رُ چشیدم‌ ، قطره‌ قطره‌ تا خودِ درد !
    بودنت‌ مثل‌ِ ستاره‌س‌ ، تو شب‌ِ بدون‌ِ فانوس‌ !
    پَس‌ِپُشت‌ِ پلک‌ِ چشمات‌ ، غربت‌ِ نگاه‌ِ آهوس‌ !

    ماه‌پیشونی‌ ! چشمه‌ی‌ نور ، پُشت‌ِ همین‌ کوه‌ِ سیاس‌ !
    با تو به‌ چشمه‌ می‌رسه‌ ، آخرِ قصه‌ مال‌ِ ماس‌ !
    ابرا که‌ از هم‌ بپاشن‌ ، ما دوباره‌ آبی‌ میشیم‌ !
    به‌ کوری‌ِ چشمای‌ شب‌ ، ما داریم‌ آفتابی‌ میشیم‌ !

    آخرین‌ عاشق‌ِ چشمه‌ ، مردِ سرزمین‌ بدوشم‌ !
    یکه‌تازم‌ اما بازم‌ واسه‌ تو حلقه‌بگوشم‌ !
    واسه‌ تو که‌ با حضورت‌ ، من‌ُ یادِ من‌ آوردی‌ !
    انتظارم‌ُ سوزوندی‌ ، بغض‌ِ بی‌وقفه‌م‌ُ بُردی‌ !
    برای‌ عاشق‌ِ خسته‌ ، پیرهن‌ِ تو جون‌پناهه‌ !
    من‌ُ تو چشمه‌ نگاکن‌ ! پُشت‌ِ آینه‌ها سیاهه‌ !

    ماه‌پیشونی‌ ! چشمه‌ی‌ نور ، پُشت‌ِ همین‌ کوه‌ِ سیاس‌ !
    با تو به‌ چشمه‌ می‌رسه‌ ، آخرِ قصه‌ مال‌ِ ماس‌ !
    ابرا که‌ از هم‌ بپاشن‌ ، ما دوباره‌ آبی‌ میشیم‌ !
    به‌ کوری‌ِ چشمای‌ شب‌ ، ما داریم‌ آفتابی‌ میشیم‌ !


    اسیرِ قاب‌

    لحظه‌ تلخه‌ ، ساعتا کوک‌ !
    چشما زخمی‌ ، کیفا ناکوک‌ !
    سایه‌ها رو تخت‌ِ خورشید ،
    صورتا به‌ آینه‌ مشکوک‌ !

    دلا بی‌دل‌ ، دستا بی‌دست‌ !
    جاده‌هاکور ، کوچه‌ بُن‌بست‌ !
    توی‌ این‌ دخمه‌ی‌ ابلیس‌ ،
    باید از عطرِ تو شد مست‌ !

    مثل‌ِ غنچه‌ی‌ گُل‌ سرخی‌ تو برف‌ !
    وقت‌ِ ابرازِ علاقه‌ ، مثه‌ حرف‌ !
    وقت‌ِ بارون‌ مثه‌ چترُ توی‌ ظلمت‌ یه‌ چراغ‌ !
    پُشت‌ِ پلکای‌ زمستون‌ ، رمزِ بیداری‌ِ باغ‌ !

    با تو روشن‌ ، با تو نابم‌ !
    با تو هم‌اوج‌ِ عقابم‌ !
    بی‌ تو عکس‌ِ آسمونم‌ ،
    اسیرِ حصارِ قابم‌ !

    میشه‌ با تو تا صدا رفت‌ !
    تا دل‌ِ حادثه‌ها رفت‌ !
    میشه‌ با عقیق‌ِ عشقت‌ ،
    به‌ شکارِ اژدها رفت‌ !

    هم‌ مثه‌ دریا بزرگی‌ ، هم‌ مثه‌ شبنم‌ِ برگ‌ !
    هم‌ مثه‌ نَم‌ نَم‌ِ بارون‌ ، هم‌ جسارت‌ِ تگرگ‌ !
    هم‌ تبلورِ یه‌ آواز ، هم‌ سکوت‌ِ یه‌ صدا !
    تنها اما با همه‌ ، درست‌ مثه‌ خودِ خدا !


    یه‌ موتور می‌خوام‌ ، یه‌ جاده‌...

    یه‌ موتور می‌خوام‌ یه‌ جاده‌ ،
    که‌ به‌ آخر نرسه‌ !
    پُشت‌ِ چشمک‌ِ چراغش‌ ،
    پاسبون‌ سَر نرسه‌ !

    یه‌ موتور می‌خوام‌ که‌ من‌ رُ ،
    بِبَره‌ از این‌ سکون‌ !
    رَخش‌ِ بی‌ترمزِ من‌ باشه‌ ،
    واسه‌ فتح‌ِ جنون‌ !

    یه‌ موتور می‌خوام‌ ، یه‌ جاده‌ که‌ نهایتش‌ تو باشی‌ !
    تَرک‌ِ لحظه‌هام‌ بشینی‌ ، با من‌ از دنیا جداشی‌ !

    یه‌ موتور می‌خوام‌ که‌ چرخش‌ ،
    مثل‌ِ روزگار نچرخه‌ !
    فکرِ راه‌ِ تازه‌ باشه‌ ،
    روی‌ یک‌ مدار نچرخه‌ !

    یه‌ موتور می‌خوام‌ که‌ من‌ رُ ،
    ببره‌ تالب‌ِ پرواز !
    گریه‌هام‌ُ قاب‌ بگیره‌ ،
    توی‌ زیرُ بَم‌ِ آواز !

    یه‌ موتور می‌خوام‌ ، یه‌ جاده‌ که‌ نهایتش‌ تو باشی‌ !
    تَرک‌ِ لحظه‌هام‌ بشینی‌ ، با من‌ از دنیا جداشی‌ !


    مشق‌ِ تاریخ‌

    تاریخ‌ُ که‌ ورق‌ زدم‌ ، بغض‌ِ هزارساله‌ شکست‌ !
    از دل‌ِ خاکسترِ من‌ ، جرقه‌های‌ تازه‌ جَست‌ !
    تاریخ‌ُ که‌ ورق‌ زدم‌ ، دیدم‌ چقدر شادی‌ کمه‌ !
    دیدم‌ بهشت‌ِ سبزِ ما ، گاهی‌ مثه‌ جهنمه‌ !
    خط‌ُنشون‌ِ کورُش‌ُ ، دیدم‌ روی‌ سینه‌ی‌ سنگ‌ !
    مناره‌های‌ جُمجُمه‌ ، سلّاخی‌ِ تیمورِلنگ‌ !
    سایه‌ی‌ اسکندرُ مرگ‌ ، چنگیزُ قوم‌ِ سربدار !
    دروازه‌های‌ بازِ شهر ، قاصدک‌ِ شترسوار !

    تو مشقای‌ تاریخ‌ِ ما ، هیچ‌ دهه‌ی‌ نابی‌ نبود !
    تو تقویمای‌ کهنه‌مون‌ ، یه‌ برگ‌ِ آفتابی‌ نبود !

    آسمون‌ِ قصه‌ی‌ ما همیشه‌ خاکستری‌ بود !
    حافظ‌ِ خسته‌ عشق‌ُ تو سایه‌ی‌ سرنیزه‌ سرود !
    گاهی‌ ستاره‌ی‌ غزل‌ ، از قُرُق‌ِ سایه‌ گذشت‌ !
    اما بااون‌ ستاره‌ هم‌ برگ‌ِ سیاهی‌ برنگشت‌ !
    شب‌ دوباره‌ به‌ اسم‌ِ روز ، رو بوم‌ِ آسمون‌ نِشَست‌ !
    همیشه‌ یک‌ نخورده‌ مست‌ ، آینه‌ی‌ خورشیدُ شکست‌ !
    همیشه‌ اول‌ِ طلوع‌ ، خورشیدِ قصه‌ کشته‌ شد !
    تو این‌ غروب‌ِ کهنه‌ سال‌ ، تاریخ‌ِ ما نوشته‌ شد !

    تو مشقای‌ تاریخ‌ِ ما ، هیچ‌ دهه‌ی‌ نابی‌ نبود !
    تو تقویمای‌ کهنه‌مون‌ ، یه‌ برگ‌ِ آفتابی‌ نبود !


    طلسم‌ِ خواب‌

    تو رُ دیدم‌ ! تو رُ دیدم‌ ،
    توی‌ پسکوچه‌ی‌ خواب‌ !
    من‌ سوارِ اسب‌ِ اَبلَق‌ ،
    تو پریزادِ کتاب‌ !

    خونه‌مون‌ یه‌ قصرِ مَرمَر ،
    وسطش‌ حوض‌ِ بلور !
    غول‌ِ شب‌ اسیرِ بطری‌ ،
    تَه‌ِ اقیانوس‌ِ دور !

    دنیا مُفتم‌ نمی‌ارزه‌ بدون‌ِ طلسم‌ِ خواب‌ !
    کاش‌ من‌ُ تو قصه‌ بودیم‌ توی‌ برگای‌ کتاب‌ !

    توی‌ خواب‌ نگاه‌ِ تو
    چه‌ مهربونه‌ ، خوب‌ِ من‌ !
    واسه‌ این‌ دلم‌ می‌خواد ،
    تو خواب‌ بمونه‌ ، خوب‌ِ من‌ !

    توی‌ خوابم‌ تو رُ دارم‌ ،
    این‌ برای‌ من‌ بَسه‌ !
    توی‌ رؤیا نفس‌ت‌ ،
    با نفسم‌ همنفسه‌ !

    دنیا مُفتم‌ نمی‌ارزه‌ بدون‌ِ طلسم‌ِ خواب‌ !
    کاش‌ من‌ُ تو قصه‌ بودیم‌ توی‌ برگای‌ کتاب‌ !


    کتاب‌ِ ما بسته‌ شده‌ !

    وقتی‌ غزل‌ سَر می‌رسه‌ ، حس‌ می‌کنم‌ کنارمی‌ !
    حس‌ می‌کنم‌ مثل‌ِ قدیم‌ ، عاشق‌ُ بی‌قرارمی‌ !
    وقتی‌ غزل‌ سَر می‌رسه‌ ، حس‌ می‌کنم‌ تو با منی‌ !
    حس‌ می‌کنم‌ که‌ اومدی‌ طلسم‌ِ من‌ رُ بشکنی‌ !
    اما تو اینجا نمیای‌ ، قصه‌ی‌ ما تموم‌ شده‌ !
    تمام‌ِ لحظه‌های‌ تو ، به‌ پای‌ من‌ حروم‌ شده‌ !

    خوب‌ می‌دونم‌ ، خوب‌ می‌دونم‌ ،
    تو توی‌ خوابم‌ نمیای‌ !
    برای‌ خوندن‌ِ یه‌ شعر ،
    از این‌ کتابم‌ نمیای‌ !

    وقتی‌ که‌ رفتی‌ دل‌ِ من‌ ، اینجوری‌ عاشقت‌ نبود !
    شعرای‌ کال‌ِ دفترم‌ ، اون‌ روزا لایقت‌ نبود !
    حالا که‌ من‌ برای‌ تو سبد سبد گُل‌ می‌سازم‌ !
    برای‌ برگشتن‌ِ تو ، با واژه‌ها پُل‌ می‌سازم‌ !
    اون‌ دل‌ِ نارفیق‌ِ تو ، از دل‌ِ من‌ خسته‌ شده‌ !
    خوب‌ می‌دونم‌ مدّتی‌ِ کتاب‌ِ ما بسته‌ شده‌ !

    خوب‌ می‌دونم‌ ، خوب‌ می‌دونم‌ ،
    تو توی‌ خوابم‌ نمیای‌ !
    برای‌ خوندن‌ِ یه‌ شعر ،
    از این‌ کتابم‌ نمیای‌ !


    نامه‌

    فال‌ِ اون‌ دخترِ کولی‌ تو خیابون‌ ، یادته‌ ؟
    گفت‌ دل‌ِ شیشه‌ییم‌ُ می‌شکنی‌ آسون‌ ، یادته‌ ؟
    تو می‌گفتی‌ که‌ دروغه‌ ! ما همیشه‌ با همیم‌ !
    لحظه‌ی‌ تلخ‌ِ جدایی‌ِ دلامون‌ ، یادته‌ ؟

    حالا هِی‌ نامه‌ها رُ به‌ قاصدکها می‌سپارم‌ !
    می‌نویسم‌ که‌ هنوز مثل‌ِ قدیم‌ دوسِت‌ دارم‌ !
    قاصدکها توی‌ دست‌ِ باد میرن‌ یه‌ جای‌ دور ،
    من‌ تو هَر ترانه‌یی‌ اسمت‌ُ صدبار میارم‌ !

    حالا که‌ نامه‌ها رُ گُم‌ می‌کنه‌ نامه‌رسون‌ ،
    نازنینم‌ ! به‌ خودت‌ سلام‌ِ ما رُ برسون‌ !

    نگو یادت‌ نمیاد اون‌ همه‌ حرفای‌ قشنگ‌ !
    نگو تکرار نمیشن‌ خاطره‌های‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ !
    حالا من‌ تو هر ترانه‌ می‌شکنم‌ هزار دفه‌ ،
    حالا قصه‌مون‌ شده‌ افسانه‌ی‌ ماه‌ُ پلنگ‌ !

    تو همیشه‌ دورِ دوری‌ ، من‌ همیشه‌ پابه‌پات‌ !
    چشم‌ براه‌ِ دیدنت‌ ، منتظرِ زنگ‌ِ صدات‌ !
    هر جای‌ قصه‌ که‌ هستی‌ این‌ حقیقت‌ رُ بدون‌ :
    یه‌ نفر تا تَه‌ِ دنیا نامه‌ می‌فرسته‌ برات‌ !

    حالا که‌ نامه‌ها رُ گُم‌ می‌کنه‌ نامه‌رسون‌ ،
    نازنینم‌ ! به‌ خودت‌ سلام‌ِ ما رُ برسون‌ !


    قول‌ای‌ تو !

    من‌ دیگه‌ بر نمی‌گردم‌ ، اشکات‌ُ هَدَر نکن‌ !
    توی‌ این‌ لحظه‌ی‌ آخر ، دل‌ُ دَر به‌ دَر نکن‌ !

    من‌ باید بِرَم‌ ولی‌ ، تو باید اینجا بمونی‌ !
    وقت‌ِ دلتنگی‌ بازم‌ ترانه‌هام‌ُ بخونی‌ !

    قَدِ یه‌ چش‌ به‌ هم‌ زدن‌ ، قول‌ای‌ تو دَووم‌ نداشت‌ !
    دست‌ِ تو حتا یه‌ نهال‌ ، تو گُلدون‌ِ دلم‌ نکاشت‌ !
    من‌ مثه‌ آیینه‌ شدم‌ ، تا تو رُ تکرار بکنم‌ !
    اما چشای‌ مات‌ِ تو یه‌ آینه‌ رو به‌ روم‌ نذاشت‌ !

    من‌ِ ساده‌ فکر می‌کردم‌ که‌ همیشه‌ بامنی‌ !
    فکر می‌کردم‌ که‌ میای‌ سایه‌ها رُ پَس‌ می‌زنی‌ !

    اما تو به‌ آینه‌ وُ ترانه‌ پُشت‌ِپا زَدی‌ !
    اون‌وَرِ حادثه‌ها ، تازه‌ سراغم‌ اومدی‌ !

    قَدِ یه‌ چش‌ به‌ هم‌ زدن‌ ، قول‌ای‌ تو دَووم‌ نداشت‌ !
    دست‌ِ تو حتا یه‌ نهال‌ ، تو گُلدون‌ِ دلم‌ نکاشت‌ !
    من‌ مثه‌ آیینه‌ شدم‌ ، تا تو رُ تکرار بکنم‌ !
    اما چشای‌ مات‌ِ تو یه‌ آینه‌ رو به‌ روم‌ نذاشت‌ !


    مهتابی‌

    نبض‌ِ نفس‌ ، نبض‌ِ صدا ، نبض‌ِ ترانه‌ دستمه‌ !
    اما بدون‌ِ بودنت‌ ، هر نفسم‌ شکستمه‌ !
    تو از کدوم‌ طایفه‌یی‌ که‌ دریا خونبهای‌ توست‌ ؟
    رو جاده‌های‌ پیش‌ِ روم‌ ، همیشه‌ جای‌ پای‌ توست‌ !
    نیستی‌ ولی‌ مثل‌ِ چراغ‌ ، راه‌ُ نشون‌میدی‌ به‌ من‌ !
    برس‌ به‌ دادِ واژه‌ها ! فاصله‌ها رُ خط‌بزن‌ !

    تو یه‌ جون‌پناه‌ِ سبزی‌ ،
    توی‌ این‌ روزای‌ زرد !
    تن‌ِ تو مهتابی‌ِ ،
    میشه‌ تو شب‌ پیدات‌ کرد !

    خودت‌ بگو ! خودت‌ بگو ، بعدِ کدوم‌ نفس‌ میای‌ ؟
    کجای‌ قصه‌ با کلید سراغ‌ِ این‌ قفس‌ میای‌ ؟
    چلچله‌ی‌ کدوم‌ بهار ، پُشت‌ِ خزون‌ُ میشکنه‌ ؟
    شاپرک‌ُ شمع‌ِ کدوم‌ خاطره‌ آتیش‌ میزنه‌ ؟
    عزیزِ بی‌صدای‌ من‌ ! جواب‌ِ این‌ صدا چیه‌ ؟
    بندِ دهن‌بندِ سکوت‌ ، تو دست‌ِ پنهون‌ِ کیه‌ ؟

    تو یه‌ جون‌پناه‌ِ سبزی‌ ،
    توی‌ این‌ روزای‌ زرد !
    تن‌ِ تو مهتابی‌ِ ،
    میشه‌ تو شب‌ پیدات‌ کرد !


    گریه‌کن‌ !

    گریه‌کن‌ دلت‌ سبک‌ شه‌ !
    اگه‌ دل‌ مونده‌ تو سینه‌ !
    سرت‌ُ بذار رو شونه‌م‌ ،
    تنها پیشکشم‌ همینه‌ !

    بذار این‌ شونه‌ی‌ نمناک‌ ،
    تکیه‌گاه‌ِ گریه‌ باشه‌ !
    بذار این‌ خسته‌ بیفته‌ ،
    تا شاید دوباره‌ پاشه‌ !

    گریه‌کن‌ دلت‌ سبک‌ شه‌ ، من‌ فدای‌ گریه‌هاتم‌ !
    تو رُ تنها نمی‌ذارم‌ ، تا همیشه‌ پابه‌پاتم‌ !

    زیرِ بارون‌ِ نگاهت‌ ،
    غسل‌ِ تعمیدِ ترانه‌س‌ !
    میری‌ اما برمی‌گردی‌ ،
    این‌ سفر چه‌ عاشقانه‌س‌ !

    برو ! من‌ اینجا می‌مونم‌ ،
    چش‌ براهتم‌ همیشه‌ !
    می‌دونم‌ که‌ برمی‌گردی‌ ،
    قصه‌مون‌ تموم‌ نمیشه‌ !

    گریه‌کن‌ دلت‌ سبک‌ شه‌ ، من‌ فدای‌ گریه‌هاتم‌ !
    تو رُ تنها نمی‌ذارم‌ ، تا همیشه‌ پابه‌پاتم‌ !


    من‌ُ بشکن‌ !

    من‌ُبشکن‌ ! من‌ُبشکن‌ ! من‌ از آئینه‌ سرشارم‌ !
    توی‌ این‌ قاب‌ِ صدپاره‌ ، بازم‌ عکس‌ِ تو رُ دارم‌ !
    من‌ُبشکن‌ ! من‌ُبشکن‌ ! صدام‌ از پا نمی‌افته‌ !
    بازم‌ تَن‌ می‌زنم‌ از شب‌ ، توی‌ هر شعرِ ناگفته‌ !
    من‌ُبشکن‌ اگه‌ شب‌ از هجوم‌ِ واژه‌ غمگینه‌ !
    غریوِ انعکاسم‌ من‌ ! صدای‌ آینه‌ اینه‌ !

    دوباره‌ من‌ ! دوباره‌من‌ ! ترانه‌سازِ شب‌شکن‌ !
    خسته‌ُ لال‌ُ بی‌نفس‌ ، تو این‌ شب‌ِ عربده‌زن‌ !
    دوباره‌ پارک‌ِ سوت‌ُکور ، دوباره‌ خاطرات‌ِ دور ،
    کنج‌ِ همون‌ نیمکت‌ِ سبز ، بغض‌ِ لگدکوب‌ِ چمن‌ !

    ببین‌ ! خورشیدِ بیداری‌ ، همین‌ فانوس‌ِ کم‌نورِ !
    چراغ‌ِ روشن‌ِ شعرم‌ ، چقدر از سایه‌ها دوره‌ !
    من‌ُبشکن‌ ! من‌ُبشکن‌ ! شکستن‌ عادته‌ اینجا !
    غزل‌سازی‌ چه‌ دشواره‌ ، چه‌ مُردن‌ راحته‌ اینجا !
    برای‌ خنجرِ کینه‌ ، تو این‌ ظلمت‌ غلافی‌ نیست‌ !
    واسه‌ بیداری‌ِ دریا یه‌ موج‌ِ مُرده‌ کافی‌ نیست‌ !

    دوباره‌ من‌ ! دوباره‌من‌ ! ترانه‌سازِ شب‌شکن‌ !
    خسته‌ُ لال‌ُ بی‌نفس‌ ، تو این‌ شب‌ِ عربده‌زن‌ !
    دوباره‌ پارک‌ِ سوت‌ُکور ، دوباره‌ خاطرات‌ِ دور ،
    کنج‌ِ همون‌ نیمکت‌ِ سبز ، بغض‌ِ لگدکوب‌ِ چمن‌ !


    آوازه‌خون‌ِ ما کجاست‌ ؟

    غروبا تو چشم‌ِ مردم‌ ، که‌ دارن‌ می‌رن‌ به‌ خونه‌ ،
    یه‌ ترانه‌ هست‌ که‌ هیچوقت‌ ، کسی‌ اون‌ُ نمی‌خونه‌ !

    غروبا تو دل‌ِ مردم‌ ، پُرِ از حرف‌ِ نگفته‌ !
    قصه‌ی‌ این‌ همه‌ دیوُ ، این‌ همه‌ زیبای‌ خفته‌ !

    بگو به‌ جز تو چه‌ کسی‌ رفیق‌ِ بغض‌ِ لحظه‌هاس‌ ؟
    میون‌ِ این‌ همه‌ سکوت‌ ، آوازه‌خون‌ِ ما کجاس‌ ؟
    چه‌ بی‌حیا می‌چرخن‌ ، عقربه‌های‌ ساعت‌ !
    پُشت‌ِ چراغ‌ِ قرمز ، پیر میشن‌ این‌ جماعت‌ !

    غروبا تو راه‌ِ خونه‌ ، آدما رُ خوب‌ نگاکن‌ !
    واسه‌ دلتنگی‌ِ این‌ شهر ، یه‌ ترانه‌ دست‌ُ پاکن‌ !

    کی‌ باید غزل‌ بخونه‌ ، توی‌ بُن‌بَستای‌ بسته‌ ؟
    کی‌ باید آینه‌ باشه‌ ، واسه‌ این‌ دلای‌ خسته‌ ؟

    بگو به‌ جز تو چه‌ کسی‌ رفیق‌ِ بغض‌ِ لحظه‌هاس‌ ؟
    میون‌ِ این‌ همه‌ سکوت‌ ، آوازه‌خون‌ِ ما کجاس‌ ؟
    چه‌ بی‌حیا می‌چرخن‌ ، عقربه‌های‌ ساعت‌ !
    پُشت‌ِ چراغ‌ِ قرمز ، پیر میشن‌ این‌ جماعت‌ !



    barbaroda
    بارون‌ ! به‌ رقص‌ِ من‌ ببار ! رَخت‌ِ کویرُ دربیار !
    با زخمه‌ی‌ سازم‌ بساز ! ابرِ زلال‌ِ بی‌قرار !

    نَم‌نَم‌ ببار از سازِ من‌ ! از روزن‌ِ آوازِ من‌ !
    هم‌بغض‌ِ باران‌ سازِ من‌ ! ای‌ کولی‌ِ هم‌رازِ من‌ !

    در این‌ سماع‌ِ بی‌مدار !
    بر من‌ ببار ! بر من‌ ببار !

    تا چرخش‌ِ خون‌ریزِ داس‌ ! در خرمن‌ِ شب‌بو وُ یاس‌ !
    ای‌ هم‌صدای‌ بی‌هراس‌ ! من‌ را بپوشان‌ ، بی‌لباس‌ !

    در رعدُ برق‌ِ بی‌امان‌ ! در آخرین‌ رنگین‌کمان‌ !
    ای‌ زمهریرِ بی‌زمان‌ ! فواره‌شو تا آسمان‌ !

    ای‌ آخرین‌ آیینه‌دار !
    بر من‌ ببار ! بر من‌ ببار !

    در این‌ ضیافت‌های‌ زشت‌ ! با چشمه‌ی‌ شیرِ بهشت‌ !
    افسانه‌های‌ تازه‌ را ، دست‌ِ غزل‌سازت‌ نوشت‌ !

    من‌ آمدم‌ تا گیس‌ِ تو ! تا گونه‌های‌ خیس‌ِ تو !
    تا سفره‌ی‌ بی‌مرزِ عشق‌ ، تا خنجری‌ در دیس‌ِ تو !

    ای‌ هم‌نگاه‌ِ ماندگار !
    بر من‌ ببار ! بر من‌ ببار !


    مردِ قصه‌ها

    مردِ غزل‌خون‌ِ شب‌زده‌ام‌ ، حنجره‌م‌ اسیره‌ !
    حرف‌ از قدیمای‌ قصه‌ نزن‌ ، دیگه‌ خیلی‌ دیره‌ !
    همیشگی‌ِ من‌ ! ستاره‌ی‌ روشن‌ !
    تو این‌ کوچه‌ امشب‌ تو با من‌ بمون‌ !
    صدای‌ قدیمی‌ ! همیشه‌ صمیمی‌ !
    تو این‌ کوچه‌ امشب‌ تو با من‌ بخون‌ !

    پهلوون‌ِ قصه‌های‌ موندگار !
    توی‌ این‌ کوچه‌ من‌ُ تنها نذار !
    بیا تا مثل‌ قدیم‌ ، با ترانه‌ها بریم‌ !
    تو سکوت‌ کوچه‌ها دوباره‌ دَم‌ بگیریم‌ !
    بیا که‌ دلم‌ برات‌ تنگه‌ هنوز !
    تشنه‌ی‌ صدای‌ آهنگه‌ هنوز !

    ای‌ همیشه‌ موندنی‌ !
    ای‌ همیشه‌ خوندنی‌ !
    مردِ مردِ قصه‌ها !
    ای‌ صدای‌ بی‌صدا !

    دلت‌ از بغض‌ کدوم‌ غصه‌ شکست‌ ؟
    که‌ شب‌ِ کوچه‌نشین‌ چشمات‌ُ بست‌ !
    تو همیشه‌ سرفرازی‌ !
    غم‌ِ این‌ ترانه‌سازی‌ !
    همیشه‌ از تو می‌خونه‌ این‌ صدا !
    تو سکوت‌ کوچه‌ باغ‌ِ قصه‌ها !
    قصه‌ی‌ مرد بزرگی‌ که‌ سَرِش‌ ،
    خَم‌ نشد پیش‌ِ هجوم‌ِ غصه‌ها !


    عبورِ تو !

    منو بی‌صدا نبین‌ ، صدتا ترانه‌ با منه‌ !
    تو دل‌ِ هر نفسم‌ صدتا غزل‌ جون‌ می‌کنه‌ !
    می‌خوام‌ از عطرِ تن‌ِ تو نفسی‌ تازه‌ کنم‌ !
    به‌ سکوت‌ِ شب‌ بگو موقع‌ِ خودشکستنه‌ !

    پلکای‌ سنگی‌ِ من‌ وامیشه‌ رو به‌ نورِ تو !
    بازم‌ آفتاب‌ می‌گیرم‌ تو سایه‌ی‌ حضورِ تو !
    توی‌ چاردیوارِ گریه‌ تو رُ فریاد می‌زنم‌ !
    پُشت‌ِ این‌ پنجره‌ام‌ منتظرِ عبورِ تو !

    حرفای‌ روشن‌ِ تو حرف‌ِ حساب‌ بود ، شاپرک‌ !
    چشمای‌ عاشق‌ِ من‌ اون‌ روزا خواب‌ بود ، شاپرک‌ !
    آخرین‌ فصل‌ِ نفس‌ ، فصل‌ِ غروب‌ِ بوسه‌ها ،
    فصل‌ِ همدستی‌ِ شاخه‌ وُ طناب‌ بود ، شاپرک‌ !

    اگه‌ فکر کنی‌ رسیدی‌ ، تا اَبَد نمی‌رسی‌ !
    اگه‌ خوب‌ نباشی‌ به‌ معنی‌ِ بَد نمی‌رسی‌ !
    میشی‌ مُرداب‌ اگه‌ این‌ برکه‌ رُ دریا نکنی‌ !
    اگه‌ رودخونه‌ نشی‌ به‌ حرف‌ِ سَد نمی‌رسی‌ !

    رو به‌ آیینه‌ دعا کن‌ تا برُمبه‌ آسمون‌ !
    کاری‌ کن‌ اَبری‌ نشه‌ حال‌ُ هوای‌ قصه‌مون‌ !
    من‌ُ با خودت‌ ببر آخرِ این‌ فاصله‌ها ،
    اونجا که‌ خسته‌ میشه‌ کبوترِ نامه‌رسون‌ !

    حرفای‌ روشن‌ِ تو حرف‌ِ حساب‌ بود ، شاپرک‌ !
    چشمای‌ عاشق‌ِ من‌ اون‌ روزا خواب‌ بود ، شاپرک‌ !
    آخرین‌ فصل‌ِ نفس‌ ، فصل‌ِ غروب‌ِ بوسه‌ها ،
    فصل‌ِ همدستی‌ِ شاخه‌ وُ طناب‌ بود ، شاپرک‌ !


    ترانه‌ عاشقانه‌ نیست‌ !

    کی‌ میگه‌ مُرده‌ نفس‌ نمی‌کشه‌ ؟
    کی‌ میگه‌ نبض‌ِ جَسَد نمی‌زنه‌ ؟
    چشمات‌ُ یه‌ دَم‌ به‌ این‌ آینه‌ بدوز ،
    ببین‌ این‌ مُرده‌ چقدر شکل‌ِ منه‌ !

    من‌ که‌ با هر نفسم‌ دَه‌ تا دریچه‌ وا میشد ،
    با صدای‌ زمزمه‌م‌ قُلّه‌ها جابه‌جا میشد ،
    حالا خیلی‌ وقته‌ مُردم‌ زیرِ ماسک‌ِ زندگی‌ !
    آخ‌ ! اگه‌ دوباره‌ چشمام‌ از قفس‌ رها میشد !

    من‌ مثه‌ زلزله‌ام‌ ، شبیه‌ توفان‌ِ طبس‌ !
    دَم‌ِ عیسا رُ نمی‌خوام‌ ، تو غروب‌ِ این‌ قفس‌ !
    نفس‌ِ منه‌ که‌ قبرستون‌ُ زنده‌ می‌کنه‌ !
    من‌ خودم‌ یه‌پّا مسیحم‌ اما بی‌تو ، بی‌نفس‌ !

    می‌دونم‌ ، خوب‌ می‌دونم‌ ترانه‌ عاشقانه‌ نیست‌ !
    رنگ‌ِ واژه‌های‌ من‌ به‌ رنگ‌ِ این‌ زمانه‌ نیست‌ !
    وقتی‌ بین‌ِ مُرده‌ها زندگی‌ رُ صدا کنی‌ ،
    دیگه‌ هیشکی‌ گوش‌ به‌ زنگ‌ِ طپش‌ِ ترانه‌ نیست‌ !

    تنها با تو میشه‌ از رو سرِ تقویما پَرید !
    تنها با تو میشه‌ از عمق‌ِ گلایه‌ قَد کشید !
    بی‌تو این‌ حافظه‌ی‌ گریه‌ شُمارُ نمی‌خوام‌ !
    بیا ! از تو میشه‌ شعرِ ناب‌ِ زندگی‌ شنید !

    من‌ مثه‌ زلزله‌ام‌ ، شبیه‌ توفان‌ِ طبس‌ !
    دَم‌ِ عیسا رُ نمی‌خوام‌ ، تو غروب‌ِ این‌ قفس‌ !
    نفس‌ِ منه‌ که‌ قبرستون‌ُ زنده‌ می‌کنه‌ !
    من‌ خودم‌ یه‌پّا مسیحم‌ اما بی‌تو ، بی‌نفس‌ !


    ایران‌، ایران‌

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! تکرارِ زمستانها !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! تکرارِ زمستانها !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! تاریخ‌ِ شب‌ِیلدا ! تاریخ‌ِ شب‌ِیلدا !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! تکرارِ زمستان‌ها ! تاریخ‌ِ شب‌ِیلدا !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! مهد دلیران‌ ! مهد دلیران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ای‌ دیار بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ای‌ گستره‌ی‌ پَرپَر ! ای‌ گستره‌ی‌ پَرپَر !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ای‌ گستره‌ی‌ پَرپَر !
    از نیزه‌ی‌ چنگیزُ ، از خنجر اسکندر !
    از نیزه‌ی‌ چنگیزُ ، از خنجر اسکندر !
    سردارِتو بر دارُ ، گمنام‌ِتو نام‌آور ! گمنام‌ِتو نام‌آور !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! گمنام‌ تو نام‌آور !
    یاران‌ تو بیدارُ ، سرسلسله‌ات‌ بی‌سر !
    یاران‌ تو بیدارُ ، سرسلسله‌ات‌ بی‌سر !
    دربندِ زمستانی‌ ! همرنگ‌ِ بهارانی‌ !
    دربندِ زمستانی‌ ! همرنگ‌ِ بهارانی‌ !
    بعداز شب‌ِ ویرانی‌ ، همواره‌ تو می‌مانی‌ ! همواره‌ تو می‌مانی‌ !
    همرنگ‌ِ بهارانی‌ ، همواره‌ تو می‌مانی‌ ! همواره‌ تو می‌مانی‌ !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! مهد دلیران‌ ! مهد دلیران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ای‌ دیار بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !

    یاران‌ دلیرت‌ را ، بر بستر خون‌ دیدی‌ ! بر بستر خون‌ دیدی‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! بر بستر خون‌ دیدی‌ !
    از حادثه‌ بگذشتی‌ ! از حیله‌ نترسیدی‌ !
    از حادثه‌ بگذشتی‌ ! از حیله‌ نترسیدی‌ !
    در این‌ شب‌ یلدایی‌ ، بر قله‌ی‌ خورشیدی‌ ! بر قله‌ی‌خورشیدی‌ !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! بر قله‌ی‌ خورشیدی‌ !
    آرامش‌ طوفانی‌ ! تو وارث‌ امیدی‌ !
    آرامش‌ طوفانی‌ ! تو وارث‌ امیدی‌ !

    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! سرزمین‌ بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! مهد دلیران‌ ! مهد دلیران‌ !
    ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ایران‌ ! ای‌ دیار بیداران‌ ! غرقه‌ در خون‌ یاران‌ !


    ترجمه‌ی‌ چشمای‌ تو !

    چه‌ ضیافت‌ِ غریبی‌ :
    من‌ُ گیتارُ ترانه‌ !
    جای‌ تو : یه‌ جای‌ خالی‌ !
    شعرِ من‌ شعرِ شبانه‌ !

    هُرم‌ِ خورشیدی‌ِ چشمات‌ ،
    من‌ُ آب‌ کردُ تموم‌ کرد !
    لحظه‌ی‌ ناب‌ِ پریدن‌ ،
    با یه‌ دیوار روبه‌روم‌ کرد !

    گوش‌ بده‌ ! ترانه‌هام‌ ترجمه‌ی‌ چشمای‌ توست‌ !
    تو تموم‌ِ قصه‌هام‌ همیشه‌ جای‌ پای‌ توست‌ !

    تو ضیافت‌ِ سکوتم‌
    تو اگه‌ قدم‌ بذاری‌ ،
    می‌بینی‌ از تو شکستم‌
    اما تو خبر نداری‌ !

    بی‌تو از زمزمه‌ دورم‌ ،
    بی‌تو از ترانه‌ عاری‌ !
    زخم‌ِ تو : زخم‌ِ همیشه‌ !
    اینه‌ تنها یادگاری‌ !

    گوش‌ بده‌ ! ترانه‌هام‌ ترجمه‌ی‌ چشمای‌ توست‌ !
    تو تموم‌ِ قصه‌هام‌ همیشه‌ جای‌ پای‌ توست‌ !


    حراج‌ !

    حریف‌ِ طلسم‌ِ خوابم‌ ! من‌ چه‌ بی‌نقابم‌ امشب‌ !
    دل‌ بده‌ به‌ این‌ ترانه‌ ! حرف‌ِ صد کتابم‌ امشب‌ !
    وقتی‌ دست‌ِ بی‌دریغت‌ ، توی‌ قصه‌ کیمیا شد !
    گریه‌ تنها سرپناه‌ِ اَمن‌ِ دلواپسیا شد !
    وقتی‌ شونه‌های‌ آواز ، از حضورِ گریه‌ لرزید ،
    تازه‌ فهمیدم‌ که‌ عشقت‌ ، به‌ سقوطم‌ نمی‌ارزید !

    مثل‌ِ افسانه‌ی‌ طاووس‌ ، سختی‌ِ سفر باهاته‌ !
    عُمریه‌ ترانه‌سازت‌ پا به‌ راه‌ِ جاده‌هاته‌ !
    من‌ِ ساده‌ به‌ خیالم‌ که‌ سفر تنها علاجه‌ !
    ندونستم‌ تو خیابون‌ پَرِ طاووسا حراجه‌ !

    می‌تونستم‌ از نگاهت‌ برسم‌ به‌ اوج‌ِ پرواز !
    اما تو چشمات‌ُ بستی‌ ، تا بمیره‌ نبض‌ِ آواز !
    نمی‌خواستی‌ من‌ بفهمم‌ که‌ شب‌ِ تو بی‌چراغه‌ !
    نمی‌خواستی‌ که‌ بدونم‌ جنگلت‌ قدِ یه‌ باغه‌ !
    نمی‌خواستی‌ ، نمی‌خواستی‌ ، اما این‌ رسم‌ِ صدا نیست‌ !
    غیبت‌ِ چشمای‌ نازت‌ ، مرگ‌ِ این‌ ترانه‌ها نیست‌ !

    مثل‌ِ افسانه‌ی‌ طاووس‌ ، سختی‌ِ سفر باهاته‌ !
    عُمریه‌ ترانه‌سازت‌ پا به‌ راه‌ِ جاده‌هاته‌ !
    من‌ِ ساده‌ به‌ خیالم‌ که‌ سفر تنها علاجه‌ !
    ندونستم‌ تو خیابون‌ پَرِ طاووسا حراجه‌ !


    به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !

    آی‌ ! گُل‌ِیخ‌ ! آی‌ ! گُل‌ِیخ‌ ! زمستونم‌ بارش‌ُ بست‌ !
    طلسم‌ِ زمهریرِ شب‌ ، تنها با دست‌ِ تو شکست‌ !

    تو یاد دادی‌ به‌ این‌ صدا ، که‌ سَربده‌ ترانه‌ رُ !
    تویی‌ که‌ زنده‌ می‌کنی‌ ، شعرای‌ عاشقانه‌ رُ !

    از من‌ُ تو گذشت‌ ، عزیز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !
    ستاره‌ رو سَرَم‌ بریز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !

    آی‌ گُل‌ِیخ‌ ! با تو میشه‌ ، دل‌ به‌ ترانه‌ها سپرد !
    با تو میشه‌ ستاره‌ بود ، همیشگی‌ شدُ نمُرد !

    وقتی‌ که‌ تو کنارمی‌ ، تازه‌ من‌ُ من‌ می‌بینم‌ !
    آفتاب‌ُ مهتاب‌ نمی‌خوام‌ ، این‌ شب‌ُ روشن‌ می‌بینم‌ !

    از من‌ُ تو گذشت‌ ، عزیز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !
    ستاره‌ رو سَرَم‌ بریز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !

    کلید نمی‌خوام‌ ، گُل‌ِیخ‌ ! قفلا با بوسه‌ وامیشن‌ !
    وقتی‌ که‌ تو پیش‌ِ منی‌ ، گُم‌ شده‌ها پیدامیشن‌ !

    قناری‌ تو کنج‌ِ قفس‌ ، پروازُ معنا می‌کنه‌ !
    برای‌ دیوارِ که‌ دست‌ ، پنجره‌ رُ وا می‌کنه‌ !

    از من‌ُ تو گذشت‌ ، عزیز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !
    ستاره‌ رو سَرَم‌ بریز ! به‌ شب‌ بگو آفتابی‌ شه‌ !


    خط‌ِ پایان‌ِ شب‌ !

    نازنین‌ ! نگام‌ نکن‌ ! نگاه‌ِ تو ممنوعه‌ !
    تو باید بخندی‌ ، اینجا آه‌ِ تو ممنوعه‌ !
    حرف‌ِ دریا رُ نزن‌ ، برکه‌ی‌ ما مُردابه‌ !
    نرو سمت‌ِ شهرِ رؤیا ، راه‌ِ تو ممنوعه‌ !

    توی‌ کوچه‌ها صدای‌ پای‌ تو ممنوعه‌ !
    هق‌هق‌ِ ممتدِ گریه‌های‌ تو ممنوعه‌ !
    نفسات‌ُ می‌شمارن‌ دقیقه‌های‌ لعنتی‌ ،
    این‌ ترانه‌ رُ نخون‌ ! صدای‌ تو ممنوعه‌ !

    نازنین‌ ! سکوت‌ِ تو ، صداتر از فریاده‌ !
    باخته‌ هرکس‌ که‌ به‌ قانون‌ِ قفس‌ تن‌ داده‌ !
    بذار این‌ نابَلَدا سکوت‌ُ فریاد بزنن‌ !
    صدای‌ قدیمی‌ِ تو تا اَبَد آزاده‌ !

    نازنین‌ ! خیال‌ِ پرواز تو قفس‌ ممنوعه‌ !
    نگاکن‌ ! تو شهرِ قصه‌ها نفس‌ ممنوعه‌ !
    حتا پُشت‌ِ درِ بسته‌ نمیشه‌ ترانه‌ خوند !
    میرغضب‌ داد می‌زنه‌ : «- ترانه‌ بَس‌ ! ممنوعه‌ ! »

    تو غروب‌ِ حنجره‌ ، طلوع‌ِ تو ممنوعه‌ !
    شب‌ می‌ترسه‌ از صدات‌ ، وقوع‌ِ تو ممنوعه‌ !
    سایه‌ها آخرِ خطّن‌ ، آخه‌ خط‌ِ خوندنت‌،
    خط‌ِ پایان‌ِ شبه‌ ، شروع‌ِ تو ممنوعه‌!

    نازنین‌ ! سکوت‌ِ تو ، صداتر از فریاده‌!
    باخته‌ هرکس‌ که‌ به‌ قانون‌ِ قفس‌ تن‌ داده‌!
    بذار این‌ نابَلَدا سکوت‌ُ فریاد بزنن‌!
    صدای‌ قدیمی‌ِ تو تا اَبَد آزاده‌!


    هزارُ یک‌ شب‌

    شونه‌ به‌ شونه‌می‌ ولی‌ ، چه‌ دورِ راه‌ِ من‌ُ تو !
    این‌ همه‌ دریا فاصله‌س‌ ، بین‌ِ نگاه‌ِ من‌ُ تو !
    کنارمی‌ اما دلت‌ ، اونورِ فانوس‌ِ شبه‌ !
    من‌ با تو مهربونم‌ُ ، حرف‌ِ تو نیش‌ِ عقربه‌ !
    هزارتا شب‌ گذشته‌ از قصه‌ی‌ پُر غصه‌ ی‌ ما !
    این‌ آخرین‌ ضیافته‌ ! شهرزادِ بی‌قصه‌ بیا !

    عزیزِ من‌ ! ببخش‌ اگه‌ ،
    تلخی‌ِ واژه‌ با منه‌ !
    دردُ اگه‌ داد بزنم‌ ،
    دیوارِ صوتی‌ میشکنه‌ !

    بیا تا شام‌ِ آخرُ ، کنارِ هم‌ سحر کنم‌ !
    برای‌ فهمیدن‌ِ هم‌ ، یه‌ بار دیگه‌ خطر کنیم‌ !
    من‌ نمی‌خوام‌ که‌ مثل‌ِ من‌ ، به‌ آینه‌ نگا کنی‌ !
    من‌ با تو باشم‌ ، اما تو ، بازم‌ من‌ُ صدا کنی‌ !
    دلم‌ می‌خواد که‌ حرفای‌ ، من‌ رُ بخونی‌ از چشام‌ !
    وقتی‌ که‌ آواز می‌خونم‌ ، دل‌ بِدی‌ به‌ بغض‌ِ صِدام‌ !

    عزیزِ من‌ ! ببخش‌ اگه‌ ،
    تلخی‌ِ واژه‌ با منه‌ !
    دردُ اگه‌ داد بزنم‌ ،
    دیوارِ صوتی‌ میشکنه‌ !


    تو پرنده‌ بودی‌، من‌ سَرو !

    زیرِ بارون‌ راه‌ نرفتی‌ ،
    تا بفهمی‌ من‌ چی‌ میگم‌ !
    تو ندیدی‌ اون‌ نگاه‌ُ ،
    تا بفهمی‌ از کی‌ میگم‌ !

    چشمای‌ اون‌ زیرِ بارون‌ ،
    سرپناه‌ِ اَمن‌ِ من‌ بود !
    سایه‌بون‌ِ دِنج‌ِ پلکاش‌ ،
    جای‌ خوب‌ِ گُم‌ شدن‌ بود !

    تنها شب‌ مونده‌ وُ بارون‌ !
    همه‌ی‌ سهم‌ِ من‌ این‌ بود !
    تو پرنده‌ بودی‌ ، من‌ سَرو !
    ریشه‌هام‌ توی‌ زمین‌ بود !

    اگه‌ اون‌ُ دیده‌ بودی‌ ،
    با من‌ این‌ شعرُ می‌خوندی‌ !
    رو به‌ شب‌ داد می‌کشیدی‌ :
    نازنین‌ ! چرا نموندی‌ ؟

    حالا زیرِ چترِ بارون‌ ،
    بی‌ تو خیس‌ِ خیس‌ِ خیسم‌ !
    زیرِ رگبارِ گلایه‌ ،
    دارم‌ از تو می‌نویسم‌ !

    تنها شب‌ مونده‌ وُ بارون‌ !
    همه‌ی‌ سهم‌ِ من‌ این‌ بود !
    تو پرنده‌ بودی‌ ، من‌ سَرو !
    ریشه‌هام‌ توی‌ زمین‌ بود !


    حنجره‌ پُر خنجره‌ !

    با تواَم‌ ! آی‌ ! با تواَم‌ ! تویی‌ که‌ بال‌ِ شاپرک‌ ،
    هیمه‌ی‌ شعله‌ی‌ تاریک‌ِ شقاوت‌ِ توئه‌ !
    با تواَم‌ ! آی‌ ! با تواَم‌ ! تویی‌ که‌ تو فصل‌ِ تگرگ‌ ،
    کندن‌ِ برگای‌ باغ‌ِ آینه‌ عادت‌ِ توئه‌ !

    حنجره‌ پُر خنجره‌ ، اما هنوز ، میشه‌ از نامَردُمی‌های‌ تو خوند !
    میشه‌ این‌ جغدِ سیاه‌ِ وحشی‌ُ ، از سَرِ دیوارِ این‌ خونه‌ پَروند !

    با تواَم‌ ! آی‌ ! با تواَم‌ ! داس‌ زبون‌ نفهم‌ِ بَد !
    تا کجای‌ باغچه‌ می‌خوای‌گُل‌ُ قصابی‌ کنی‌ ؟
    چِلوارِ سیاه‌ت‌ُ نکش‌ رو آسمون‌ِ ما !
    چرا می‌خوای‌ سیاه‌ُ جانشین‌ِ آبی‌ کنی‌ ؟

    حنجره‌ پُر خنجره‌ ، اما هنوز ، میشه‌ از نامَردُمی‌های‌ تو خوند !
    میشه‌ این‌ جغدِ سیاه‌ِ وحشی‌ُ ، از سَرِ دیوارِ این‌ خونه‌ پَروند !

    با تواَم‌ ! آی‌ ! با تواَم‌ ! تویی‌ که‌ از صدای‌ من‌ ،
    دل‌ِ سنگی‌ت‌ توی‌ گورِ سینه‌ تُندتر می‌زنه‌ !
    خط‌ِ قرمز رُ نکش‌ رو تن‌ِ گریه‌های‌ من‌ ،
    شیشه‌ی‌ عُمرِ تو رُ همین‌ ترانه‌ می‌شکنه‌ !

    حنجره‌ پُر خنجره‌ ، اما هنوز ، میشه‌ از نامَردُمی‌های‌ تو خوند !
    میشه‌ این‌ جغدِ سیاه‌ِ وحشی‌ُ ، از سَرِ دیوارِ این‌ خونه‌ پَروند !


    یه‌ روز میاد که‌ روز بیاد !

    چه‌ خالیه‌ ، چه‌ خالیه‌ حُفره‌ی‌ این‌ حنجره‌ها !
    چه‌ تخته‌کوب‌ِ پِلکای‌ بسته‌ی‌ این‌ پنجره‌ها !
    چه‌ بی‌صدا ، چه‌ بی‌صدا می‌گذرن‌ این‌ ثانیه‌ها !
    دخترک‌ِ شکن‌ شکن‌ ! سراغ‌ِ بغض‌ِ ما بیا !
    یواش‌ یواش‌ داریم‌ به‌ این‌ سیاهی‌ عادت‌ می‌کنیم‌ !
    تو سفره‌های‌ خالی‌مون‌ ، قاشق‌ُ قسمت‌ می‌کنیم‌ !

    نه‌ سکوت‌ علامت‌ِ رضایته‌ !
    نه‌ شکایت‌ از سیاهی‌ راحته‌ !

    هنوز به‌ دیوارامونه‌ تفنگای‌ پدربزرگ‌ !
    اما کسی‌ دل‌ نداره‌ بره‌ پِی‌ِ شکارِ گرگ‌ !
    یه‌ روز میاد که‌ روز بیاد ، دنیا رُ هاشور بزنه‌ !
    این‌ روزای‌ِ دروغی‌ُ با یه‌ اشاره‌ بشکنه‌ !
    یه‌ روز میاد که‌ کوچه‌مون‌ پُر بشه‌ از عبورِ نور !
    فواره‌ها قَد بکشن‌ از وسط‌ِ حوض‌ِ بلور !

    نه‌ سکوت‌ علامت‌ِ رضایته‌ !
    نه‌ شکایت‌ از سیاهی‌ راحته‌ !


    خسته‌

    خسته‌ام‌ از این‌ من‌ِ بی‌حنجره‌ !
    خسته‌ام‌ از پلک‌ِ مَنگ‌ِ پنجره‌ !
    خسته‌ام‌ از ظلمت‌ِ این‌ سایه‌ سار !
    خسته‌ام‌ از این‌ همه‌ چشم‌ انتظار !

    ای‌ طلوع‌ِ ناب‌ِ هر ویرانکده‌ !
    ای‌ کلیدِ قفل‌ِ کورِ میکده‌ !
    خسته‌ام‌ از این‌ تبارِ شب‌ْزده‌ !
    خسته‌ام‌ از مستی‌ِ بی‌عربده‌ !

    با تو از تو قصه‌ گفتم‌ ، نازنین‌ !
    در شب‌ِ قصه‌ نخفتم‌ ، نازنین‌ !
    با تو باید بگذرم‌ از این‌ سکوت‌ ،
    من‌ تو را از تو شنفتم‌ ، نازنین‌ !

    ای‌ طلوع‌ِ ناب‌ِ هر ویرانکده‌ !
    ای‌ کلیدِ قفل‌ِ کورِ میکده‌ !
    خسته‌ام‌ از این‌ تبارِ شب‌ْزده‌ !
    خسته‌ام‌ از مستی‌ِ بی‌عربده‌ !

    باید از این‌ آینه‌ جاری‌ شَوَم‌ !
    من‌ نباید در تو تکراری‌ شَوَم‌ !
    من‌ به‌ « نه‌ ! » گفتن‌ گذشتم‌ از حصار ،
    آه‌ ! اگر دربندِ این‌ « آری‌ ! » شَوَم‌ !

    ای‌ طلوع‌ِ ناب‌ِ هر ویرانکده‌ !
    ای‌ کلیدِ قفل‌ِ کورِ میکده‌ !
    خسته‌ام‌ از این‌ تبارِ شب‌ْزده‌ !
    خسته‌ام‌ از مستی‌ِ بی‌عربده‌ !


    زیرِ خط‌ِ نقطه‌چین‌

    لحظه‌های‌ با تو بودن‌ ، یادمه‌ صحنه‌ به‌ صحنه‌ !
    رَختی‌ از ترانه‌ دارم‌ ، واسه‌ این‌ بغض‌ِ برهنه‌ !
    فاصله‌ چَن‌تا قدم‌ بود ، نه‌ هزارتا سال‌ِ نوری‌ !
    تو نخواستی‌ که‌ بمونی‌ ، حالا نزدیکی‌ُ دوری‌ !
    دوری‌ اما پیش‌ِرومی‌ ، ای‌ دلیل‌ِ خوب‌ِ تکرار !
    تویی‌ عکس‌ِ برگ‌ِ آخر ، رو تن‌ِ کبودِ دیوار !

    ای‌ نفس‌ سازِ همیشه‌ !
    با تو بی‌قفس‌ترینم‌ !
    بی‌ تو حبسی‌ِ سکوتم‌ ،
    زیرِ خط‌ِ نقطه‌چینم‌ !

    عطش‌ِ ناب‌ِ یه‌ شعری‌ ، تو تن‌ِ حریص‌ِ دفتر !
    غزل‌ِ زخمی‌ِ حافظ‌ ، سطرِ سرخ‌ِ حرف‌ِ آخر !
    یه‌ طنین‌ِ ناتمومی‌ ، یه‌ حضورِ ناسروده‌ !
    منم‌ آواره‌ی‌ طعم‌ِ ، بوسه‌های‌ ناربوده‌ !
    چه‌ پُر آوازه‌ سکوتت‌ ، بعد از این‌ همه‌ ترانه‌ !
    خط‌ِ سیرِ یه‌ حریقی‌ ، از جرقّه‌ تا زبانه‌ !

    ای‌ نفس‌ سازِ همیشه‌ !
    با تو بی‌قفس‌ترینم‌ !
    بی‌ تو حبسی‌ِ سکوتم‌ ،
    زیرِ خط‌ِ نقطه‌چینم‌ !


    دیکته‌ی‌ من‌

    بیا همنفس‌ برقصیم‌ ، زیرِ چترِ نورِ مهتاب‌ !
    نگو دیره‌ ، نازنینم‌ ! ما باید بپّریم‌ از خواب‌ !
    چه‌ غزل‌ْبارِ سکوتت‌ ، پَری‌ِ قشنگ‌ِ آواز !
    من‌ُ راه‌ بده‌ به‌ چشمات‌ ، بذار از تو پُر بشم‌ باز !
    تا رسیدن‌ به‌ غرورت‌ ، چن‌تا قله‌ مونده‌ ؟ دختر !
    داغ‌ِ تو چَن‌ تا صدا رُ مث‌ِ من‌ سوزونده‌ ؟ دختر !

    دوباره‌ نقطه‌ سَرِ سطر ،
    دیکته‌ی‌ من‌ عطرِ توئه‌ !
    نقطه‌ی‌ آخرِ نفس‌ ،
    تازه‌ سَرِ سطرِ توئه‌ !

    نازنین‌ ! ببین‌ سکوتت‌ ، ختم‌ِ گفتگوی‌ ما نیست‌ !
    چشمای‌ تو قصه‌ میگه‌ ، که‌ شب‌ِ ما بی‌صدا نیست‌ !
    ببین‌ از بغض‌ِ شکسته‌ ، آستین‌ِ ترانه‌ خیسه‌ !
    یه‌ نفر پرنده‌ رُ با رنگ‌ِ قرمز می‌نویسه‌ !
    بیا همنفس‌ برقصیم‌ ، تا شب‌ از نفس‌ بیفته‌ !
    بیا تا وابشه‌ پلک‌ِ چشمای‌ زیبای‌ خفته‌ !

    دوباره‌ نقطه‌ سَرِ سطر ،
    دیکته‌ی‌ من‌ عطرِ توئه‌ !
    نقطه‌ی‌ آخرِ نفس‌ ،
    تازه‌ سَرِ سطرِ توئه‌ !


    (ادامه دارد)

  8. #28
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض بریده ی جراید، مصاحبه ها، مقاله ها و ...


  9. #29
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض یغما گلرویی (عکاس)، وسوسه


  10. #30
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض تنها برای تو می نویسم، بی بی باران! (2)

    کافه‌نادری‌
    توی‌ کافه‌ نادری‌ ، کنج‌ِ همون‌ میزِ بلوط‌ ،
    دوتا صندلی‌ لهستانی‌ هنوز منتظرن‌ ،
    تا من‌ُ تو بشینیم‌ ، گَپ‌ بزنیم‌ مثل‌ِ قدیم‌ ،
    شب‌ بشه‌ مشتریا تا آخرین‌ نفر بِرَن‌ !
    ما همیشه‌ اولین‌ُ آخرین‌ بودیم‌ ، عزیز !
    هم‌ تو تابستون‌ِ داغ‌ ، هم‌ توی‌ پاییزای‌ سرد !
    تابلوی‌ « بسته‌ » و « بازِ » پُشت‌ِ شیشه‌ی‌ درُ ،
    بعدِ رفتن‌ِ ما اون‌ کافه‌چی‌ وارونه‌ می‌کرد !
    چشمک‌ِ ستاره‌ها رُ می‌شمردیم‌ ، یادته‌ ؟
    واسه‌ تنهایی‌ِ شب‌ غصه‌ می‌خوردیم‌ ، یادته‌ ؟
    من‌ مثه‌ سایه‌ی‌ تو ، تو واسه‌ من‌ مثل‌ِ نفس‌ ،
    هردومون‌ برای‌ همدیگه‌ می‌مُردیم‌ ، یادته‌ ؟
    دستامون‌ تو دست‌ِ هم‌ ، گُم‌ می‌شدیم‌ تو خواب‌ِ شهر ،
    دل‌ِ دیوونه‌ی‌ من‌ هِی‌ قدمات‌ُ می‌شمرد !
    کوچه‌ها رُ رَد می‌کردیم‌ تا خیابون‌ِ بزرگ‌ ،
    عطرِ ناب‌ِ تو من‌ُ تا آخرِ دنیا می‌بُرد !
    حالا تو نیستی‌ُ این‌ کوچه‌ صدام‌ نمی‌زنه‌ !
    حالا تو نیستی‌ُ بی‌تو دیگه‌ کافه‌ ، کافه‌ نیست‌ !
    دیگه‌ هیچ‌ ستاره‌یی‌ جرأت‌ِ چشمک‌ نداره‌ !
    حتا جای‌ تن‌ِ تو رو تن‌ِ این‌ ملافه‌ نیست‌ !
    چشمک‌ِ ستاره‌ها رُ می‌شمردیم‌ ، یادته‌ ؟
    واسه‌ تنهایی‌ِ شب‌ غصه‌ می‌خوردیم‌ ، یادته‌ ؟
    من‌ مثه‌ سایه‌ی‌ تو ، تو واسه‌ من‌ مثل‌ِ نفس‌ ،
    هردومون‌ برای‌ همدیگه‌ می‌مُردیم‌ ، یادته‌ ؟

    کلاغ‌
    یه‌ کلاغ‌ رو نوک‌ِ دیوار داره‌ قارقار می‌کنه‌ !
    با صدای‌ قارقارش‌ دِه‌ رُ خبردار می‌کنه‌ !
    میگه‌ : « من‌ رنگ‌ِ شبم‌ اما شب‌ُ دوس‌ ندارم‌ ،
    این‌ صدای‌ من‌ِ که‌ خورشیدُ بیدار می‌کنه‌ ! »
    خروسای‌ دِه‌ِ ما عُمریه‌ بی‌صدا شدن‌ !
    انگار از وحشت‌ِ لحظه‌های‌ ما جدا شدن‌ !
    دل‌ِ من‌ تنگه‌ از این‌ نِق‌ زدنای‌ کاغذی‌ ،
    خروسا جای‌ خدا بنده‌ی‌ کدخدا شدن‌ !
    مگه‌ میشه‌ گندم‌ُ تو خاک‌ِ خشک‌ُ تشنه‌ کاشت‌ ؟
    مگه‌ میشه‌ این‌ کلاغ‌ِ پَرسیاه‌ُ دوس‌ نداشت‌ ؟
    آی‌ کلاغ‌ ! بخون‌ تا ما هم‌ با تو هم‌صدا بشیم‌ !
    نمیشه‌ به‌ جای‌ خورشید سه‌ تا نقطه‌چین‌ گذاشت‌ !
    آی‌ کلاغ‌ ! بازم‌ بخون‌ از دل‌ِ این‌ شبای‌ تار !
    بخون‌ از کدخدای‌ خروس‌کش‌ِ طلایه‌دار !
    هیچکسی‌ جای‌ خودش‌ نیست‌ توی‌ این‌ بازارِ شام‌ !
    توبخون‌ ، جای‌ خروسا خورشیدُ بیرون‌ بیار !
    میدونم‌ گذشته‌هات‌ یه‌ اَبرِ خاکستریه‌ !
    می‌دونم‌ به‌ چشم‌ِ شب‌ قارقارِ تو سَرسَریه‌ !
    اما خورشید که‌ بیاد چشمارُ روشن‌ میکنه‌ !
    دِه‌ مال‌ِ ما میشه‌ ، این‌ کدخدای‌ آخریه‌ !
    مگه‌ میشه‌ گندم‌ُ تو خاک‌ِ خشک‌ُ تشنه‌ کاشت‌ ؟
    مگه‌ میشه‌ این‌ کلاغ‌ِ پَر سیاه‌ُ دوس‌ نداشت‌ ؟
    آی‌ کلاغ‌ ! بخون‌ تا ما هم‌ با تو هم‌صدا بشیم‌ !
    نمیشه‌ به‌ جای‌ خورشید سه‌ تا نقطه‌چین‌ گذاشت‌ !

    با تو ، تا تو !

    یه‌ عطش‌ مونده‌ به‌ دریا !
    یه‌ قدم‌ مونده‌ به‌ رؤیا !
    یه‌ نفس‌ مونده‌ به‌ آواز !
    یه‌ غزل‌ مونده‌ به‌ پرواز !
    یه‌ ترانه‌ مونده‌ تا یار !
    یه‌ طپش‌ مونده‌ به‌ دیدار !
    یه‌ ستاره‌ مونده‌ تا روز !
    یه‌ سفر مونده‌ به‌ دیروز !
    بگو تا حضور دستات‌ ،
    چن‌تا لبریختگی‌ مونده‌ ؟
    چن‌تا بغض‌ِ تلخ‌ نشکن‌ ؟
    چن‌تا آوازِ نخونده‌ ؟
    با تو ، تا تو می‌رسم‌ من‌ !
    تا دوباره‌ از تو گفتن‌ !
    می‌گذرم‌ از این‌ گذرگاه‌ !
    واسه‌ پیدا کردن‌ِ ماه‌ !
    واسه‌ کشف‌ِ آخرین‌ زخم‌ !
    تا پُل‌ِ معلق‌ِ اَخم‌ !
    سر می‌رم‌ تا لب‌ِ بارون‌ !
    تا شب‌ِ خیس‌ِ خیابون‌ !
    بگو تا حضور بوسه‌ ،
    چن‌تا لبریختگی‌ مونده‌ ؟
    چن‌تا بغض‌ِ تلخ‌ نشکن‌ ؟
    چن‌تا آوازِ نخونده‌ ؟

    جای‌ تو خالی‌ !

    زودِ زودی‌ ! دیرِ دیرم‌ !
    من‌ یه‌ آوازِ اسیرم‌ !
    اسیرِ این‌ شب‌ِ پیرم‌ ،
    تو مثه‌ ماه‌ِ هلالی‌ ! نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !
    زیرِ ضربه‌های‌ رگبار !
    تشنه‌ام‌ ! تشنه‌ی‌ دیدار !
    من‌ُ به‌ خاطره‌ نسپار !
    نگو رؤیای‌ محالی‌ ! نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !
    خیسم‌ از حضورِ بارون‌ !
    من‌ُ از سرما نترسون‌ !
    توی‌ چلّه‌ی‌ زمستون‌ ،
    لحظه‌ی‌ تحویل‌ِ سالی‌ ! نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !
    بی‌تو گریون‌ ، باتو شادم‌ !
    ای‌ علاقه‌ی‌ دَمادَم‌ !
    سیب‌ِ جادویی‌ِ آدم‌ ،
    مُجرمی‌ اما زلالی‌ ! نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !
    وقتی‌ بودی‌ زنده‌ بودم‌ !
    دل‌ از اینجا کنده‌ بودم‌ !
    مثل‌ِ یه‌ پرنده‌ بودم‌ !
    حالا تو شکسته‌ بالی‌ ، نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !
    مثه‌ رقص‌ِ برگ‌ِ زردی‌ !
    یه‌ شهاب‌ِ شب‌ْنَوَردی‌ !
    خواب‌ دیدم‌ که‌ برمی‌گردی‌ !
    توی‌ کنج‌ِ خوش‌خیالی‌ ، نازنین‌ ! جای‌ تو خالی‌ !

    دلم‌ می‌خواد بارون‌ بیاد

    دلم‌ می‌خواد بارون‌ بیاد ، شیشه‌ی‌ شب‌ رُ پاک‌ کنه‌ !
    دیوِ سیاه‌ِ غصه‌ رُ ، تو قطره‌هاش‌ هلاک‌ کنه‌ !
    دلم‌ می‌خواد بارون‌ بیاد ، ناودون‌ُ نونَوار کنه‌ !
    کلاغ‌ِ پیرِ خونه‌ رُ ، چلچله‌ی‌ بهار کنه‌ !
    دلم‌ می‌خواد بارون‌ بیاد ، تا تو رُ همراش‌ بیاره‌ !
    دستای‌ نازنین‌ت‌ُ تو دستای‌ من‌ بذاره‌ !
    وقتی‌ بارون‌ می‌زنه‌ دلم‌ می‌خواد چترِ تو وا شه‌ !
    این‌ کوچه‌ بازم‌ پُر از صدای‌ پای‌ ما شه‌ !
    وقتی‌ بارون‌ می‌زنه‌ دلم‌ می‌خواد که‌ سرپناهم‌ ،
    سقف‌ِ آبی‌ِ روسری‌ِ خیس‌ِ تو باشه‌ !
    دلم‌ می‌خواد با همدیگه‌ ، برگای‌ باغ‌ُ بشماریم‌ !
    تو دل‌ِ هر خط‌ُ خبر ، چهل‌ کلاغ‌ُ بشماریم‌ !
    دلم‌ می‌خواد که‌ خطّای‌ صورت‌ِ آینه‌ کم‌ بشه‌ !
    سَرزدن‌ِ ترانه‌ها ، دوباره‌ دَم‌ به‌ دَم‌ بشه‌ !
    دلم‌ نمی‌خواد پُل‌ِ ما ، نامه‌ی‌ پنهونی‌ بشه‌ !
    می‌خوام‌ هوای‌ کوچه‌مون‌ ، دوباره‌ بارونی‌ بشه‌ !
    وقتی‌ بارون‌ می‌زنه‌ دلم‌ می‌خواد چترِ تو وا شه‌ !
    این‌ کوچه‌ بازم‌ پُر از صدای‌ پای‌ ما شه‌ !
    وقتی‌ بارون‌ می‌زنه‌ دلم‌ می‌خواد که‌ سرپناهم‌ ،
    سقف‌ِ آبی‌ِ روسری‌ِ خیس‌ِ تو باشه‌ !

    به‌ تو نمیشه‌ راس‌ نگفت‌ !

    بازم‌ دارم‌ بچه‌ میشم‌ ، مثل‌ِ قدیمای‌ قدیم‌ !
    مثل‌ِ همون‌ روزی‌ که‌ ما ، به‌ این‌ محلّه‌ اومدیم‌ !
    دوره‌ی‌ هَف‌ سنگ‌ُ سه‌قاپ‌ ، دوره‌ی‌ شوت‌ یه‌ ضرب‌ُ گُل‌ !
    رقص‌ِ عزیزِ تیله‌ها ، طلوع‌ِ هَف‌ رنگ‌ِ یه‌ پُل‌ !
    آخ‌ ! اگه‌ تو مونده‌ بودی‌ ، دنیا یه‌ جورِ دیگه‌ بود !
    کوچه‌ به‌ اون‌ قشنگی‌ که‌ ، همین‌ ترانه‌ میگه‌ بود !
    تنهاتر از همیشه‌ام‌ ، به‌ تو نمیشه‌ راس‌ نگفت‌ !
    نمیشه‌ این‌ حقیقت‌ُ ، راحت‌ُ بی‌هراس‌ نگفت‌ !
    تنهاتر از همیشه‌ام‌ ، از نفس‌ افتاده‌ترین‌ !
    بچه‌ی‌ بچه‌ام‌ هنوز ، ساده‌ترین‌ ! ساده‌ترین‌ !
    آخ‌ ! اگه‌ تو مونده‌ بودی‌ ، دنیا یه‌ جورِ دیگه‌ بود !
    کوچه‌ به‌ اون‌ قشنگی‌ که‌ ، همین‌ ترانه‌ میگه‌ بود !
    رفتی‌ُ بی‌تو کوچه‌ اون‌ کوچه‌ی‌ آشنا نشد !
    بی‌تو محلمون‌ پُر از صدای‌ بچه‌ها نشد !
    تنها منم‌ که‌ کوچه‌ رُ مثل‌ِ قدیما دوس‌ دارم‌ !
    منم‌ که‌ چارشنبه‌سوری‌ ، فشفشه‌ بیرون‌ میارم‌ !
    آخ‌ ! اگه‌ تو مونده‌ بودی‌ ، دنیا یه‌ جورِ دیگه‌ بود !
    کوچه‌ به‌ اون‌ قشنگی‌ که‌ ، همین‌ ترانه‌ میگه‌ بود !

    وارث‌

    شب‌ به‌ شب‌ راضی‌ِ اینجا ، چه‌ ترانه‌ بی‌فروغه‌ !
    همیشه‌ رازِ حقیقت‌ ، پُشت‌ِ پرده‌ی‌ دروغه‌ !
    همیشه‌ رو به‌ غروبن‌ ، این‌ جماعت‌ِ رَجَزخون‌ !
    صداشون‌ پُر از سکوته‌ ، حوض‌ِ قصه‌شون‌ پُر از خون‌ !
    اما من‌ وارث‌ِ نورم‌ ، کهکشون‌ توی‌ چشامه‌ !
    صدتا خورشیدِ دوباره‌ ، توی‌ وسعت‌ِ صدامه‌ !
    این‌ جماعت‌ هنوز تو خواب‌ ،
    دنیا رُ بیدار می‌بینن‌ !
    الاغ‌ِ لَنگ‌ِ قصه‌ رُ
    یه‌ اسب‌ِ بالدار می‌بینن‌ !
    انگار از تمام‌ِ قصه‌ ، سهم‌ِ من‌ تیغ‌ِ بَلا بود !
    توی‌ شهرِ نون‌نخورده‌ ، گنبدا جنس‌ِ طلا بود !
    اما من‌ آینه‌دارم‌ ! ای‌ نفس‌کش‌ِ نفس‌کش‌ !
    من‌ از این‌ خونه‌ نمی‌رم‌ ! تو بایدبری‌ ! سفر خوش‌ !
    منو تو کوچه‌ نشون‌کن‌ ! مرگ‌ِ من‌ مرگ‌ِ صدا نیست‌ !
    جای‌ خالی‌ِ حضورم‌ ، غیبت‌ِ ترانه‌ها نیست‌ !
    این‌ جماعت‌ هنوز تو خواب‌ ،
    دنیا رُ بیدار می‌بینن‌ !
    الاغ‌ِ لَنگ‌ِ قصه‌ رُ
    یه‌ اسب‌ِ بالدار می‌بینن‌ !

    نگاه‌ِ برفی‌

    پیش‌ِ نگاه‌ِ سردت‌ ،
    دست‌ و دلم‌ می‌لرزه‌ !
    سردی‌ِ این‌ زمستون‌ ،
    به‌ دیدنت‌ می‌اَرزه‌ !
    یخ‌ می‌زنه‌ وجودم‌ ،
    پیش‌ نگاه‌ِ سردت‌ !
    غزال‌ِ پُر غروری‌ ،
    نمی‌رسم‌ به‌ گَردت‌ !
    خاتون‌ِ سردِ قصه‌ !
    با من‌ می‌مونی‌ یا نه‌ ؟
    کتاب‌ِ روزگارُ ،
    با من‌ می‌خونی‌ یا نه‌ ؟
    تو اون‌ نگاه‌ِ برفی‌ ،
    قُطب‌ِ شمال‌ نشسته‌ !
    بگو که‌ فصل‌ِ سردُ ،
    تحویل‌ِ سال‌ شکسته‌ !
    بیا وُ مهربون‌ باش‌ !
    یخ‌ِ دلت‌ رُ آب‌ کن‌ !
    نگاهت‌ُ جواب‌ِ ،
    سوال‌ِ بی‌جواب‌ کن‌ !
    خاتون‌ِ سردِ قصه‌ !
    با من‌ می‌مونی‌ یا نه‌ ؟
    کتاب‌ِ روزگارُ ،
    با من‌ می‌خونی‌ یا نه‌ ؟

    آزادی

    صدای‌ جیغ‌ِ درِ زندان‌ِ شهر ، پُشت‌ِ هر آدمی‌ رُ می‌لرزونه‌ !
    پهلوون‌ پنبه‌های‌ نفس‌کش‌ُ ، حتا از فکرِ نفس‌ می‌ترسونه‌ !
    اما مردِ تنهای‌ قصه‌ی‌ ما ، یه‌ اسیرِ روزُ شب‌ شمرده‌ نیست‌ !
    این‌دفه‌ اون‌ کسی‌ که‌ رها میشه‌ ، توی‌ آمبولانس‌ِ حمل‌ِ مُرده‌نیست‌ !
    کت‌ و شلوارِ سیاه‌ِ مخملی‌ش‌ ، نوی‌ِنو ، اما مال‌ِ سی‌سال‌ِ پیش‌ !
    موها ش‌ُ پیرهنشم‌ هردو سفید ، صورتش‌ شیش‌ تیغه‌ وُ بدون‌ِ ریش‌ !
    تو چشاش‌ سی‌تا زمستون‌ِ سیاه‌ ، تو دلش‌ هزارتا زخم‌ِ بی‌دَوا !
    صدای‌ پاشنه‌ی‌ کفشش‌ رو زمین‌ ، می‌پیچه‌ توی‌ سکوت‌ِ کوچه‌ها !
    پهلوونای‌ شیشه‌یی‌ ! دشنه‌تون‌ُ غلاف‌ کنین‌ !
    باید حسابتون‌ُ با قیصرِ قصه‌ صاف‌ کنین‌ !
    زندونیای‌ شهرِ درد ! دستای‌ بسته‌تون‌ رهاس‌ !
    نگاه‌کنین‌ ! یکه‌بزن‌ دوباره‌ توی‌ کوچه‌هاس‌ !
    اومده‌ تا دوباره‌ مثل‌ِ قدیم‌ ، تن‌نَده‌ به‌ سایه‌های‌ نارفیق‌ !
    تنها یادگارِ مردونگیاش‌ ، اثرِ کهنه‌ی‌ یک‌ زخم‌ِ عمیق‌ !
    می‌دونه‌ توی‌ یکی‌ از خونه‌ها ، دخترِ قصه‌ هنوز منتظره‌ ،
    تا صدای‌ پای‌ اون‌ُ بشنوه‌ ، پابه‌پاش‌ تا تَه‌ِ حادثه‌ بره‌ !
    یه‌دونه‌ دشنه‌ی‌ زنجانی‌ هنوز ، توی‌ یک‌ جیب‌ِ کتش‌ برق‌ می‌زنه‌ !
    هنوزم‌ هیشکی‌ حریفش‌ نمیشه‌ ، هنوزم‌ فکرِ قفس‌ شکستنه‌ !
    قیصرِ خسته‌ میره‌ سمت‌ِ جنوب‌ ، سمت‌ِ اون‌ کوچه‌های‌ همیشه‌ خوب‌ !
    سایه‌ها پُشت‌ِ سَرش‌ قَد می‌کشن‌ ، توی‌ نورِ قرمزِ تَنگ‌ِ غروب‌ !
    سایه‌های‌ عربده‌زن‌ ! قیصرِ قصه‌ها رهاس‌ !
    خدا بیامرزه‌تِتون‌ ! وقت‌ِ شروع‌ِ ماجراس‌ !
    زندونیای‌ شهرِ درد ! قاصدکم‌ خوش‌ خبره‌ !
    نگاه‌کنین‌ ! تو کوچه‌ها ، پاشنه‌کشون‌ِ قیصره‌ !

    قصه‌ی‌ ما

    قصه‌نویس‌ ! قصه‌نویس‌ ! هِق‌هِق‌ِ ما رُ بنویس‌ !
    آینه‌بین‌ تویی‌ ! بخون‌ دردُ از این‌ چشمای‌ خیس‌ !
    بگو شنل‌قرمزی‌ رُ گُرگه‌ کجای‌ قصه‌ خورد ؟
    بگو ! بگو حسن‌کچل‌ ، کجای‌ این‌ ترانه‌ مُرد ؟
    سیب‌ِ طلا پیشکش‌ِ تو ، باقی‌ِ قصه‌ رُ بگو !
    به‌ شهرِ آفتاب‌ می‌رسن‌ ، گردنه‌های‌ تو به‌ تو ؟
    قصه‌ی‌ ما صدا نداشت‌ !
    اول‌ُ انتها نداشت‌ !
    آسمون‌ِ سُربی‌ِشب‌ ،
    برای‌ ستاره‌ جا نداشت‌ !
    قصه‌نویس‌ ! تو قصه‌مون‌ بَرده‌ها کی‌ رها میشن‌ ؟
    دروازه‌های‌ مُهرُموم‌ ، کجای‌ قصه‌ وا میشن‌ ؟
    جونم‌ به‌ لَب‌ رسید از این‌ قصه‌های‌ سردِ سیاه‌ !
    خسته‌ شدم‌ از این‌ شب‌ِ مُداوم‌ِ بدون‌ِ ماه‌ !
    بگو کجای‌ ماجرا غوله‌ می‌افته‌ از نفس‌ ؟
    ماهی‌ِ کوچیک‌ِ سیاه‌ ، تا کی‌ می‌مونه‌ تو قفس‌ ؟
    قصه‌ی‌ ما هرچی‌ که‌ بود ،
    ترانه‌ کم‌ داشت‌ ، نه‌ سرود !
    یه‌ روز به‌ دریا می‌رسه‌ ،
    ماهی‌ِ بی‌ قرارِ رود !

    بهارِ زرد

    این‌ تلفن‌ خراب‌ نیست‌ ، تو معرفت‌ نداری‌ !
    نامه‌ها بی‌جواب‌ نیست‌ ، تو معرفت‌ نداری‌ !
    راه‌ِ من‌ُ تو دور نیست‌ ، تو از ترانه‌ دوری‌ !
    کوچه‌ها بی‌عبور نیست‌ ، تویی‌ که‌ سوت‌ُ کوری‌ !
    تو بی‌صداترینی‌ ، من‌ از ترانه‌ لبریز !
    تو یه‌ بهارِ زردی‌ ، من‌ گُل‌ِ سرخ‌ِ پاییز !
    سیبای‌ باغمون‌ُ ،
    دیوای‌ قصه‌ خوردن‌ !
    انگاری‌ توی‌ این‌ شهر ،
    نامه‌رسونا مُردن‌ !
    حتا خبر ندارم‌ ، کجای‌ این‌ سکوتی‌ !
    شاپرک‌ِ رهایی‌ ، یا شام‌ِ عنکبوتی‌ !
    حیف‌ِ نگاه‌ِ خیسم‌ ! حیف‌ِ همین‌ ترانه‌ !
    حیف‌ِ حروف‌ِ پاک‌ِ این‌ همه‌ عاشقانه‌ !
    تو بی‌صداترینی‌ ، من‌ از ترانه‌ لبریز !
    تو یه‌ بهارِ زردی‌ ، من‌ گُل‌ِ سرخ‌ِ پاییز !
    سیبای‌ باغمون‌ُ ،
    دیوای‌ قصه‌ خوردن‌ !
    انگاری‌ توی‌ این‌ شهر ،
    نامه‌رسونا مُردن‌ !

    اسم‌ِ تو جُرمه‌ !

    غول‌ِ قشنگ‌ِ واژه‌ها ! پلکای‌ آبیت‌ُ کی‌ بست‌ ؟
    سنگ‌ِ کدوم‌ سایه‌نشین‌ ، شیشه‌ی‌ عُمرت‌ُ شکست‌ ؟
    از کی‌ بپرسم‌ اسم‌ِ اون‌ قاتل‌ِ سرسپرده‌ رُ ،
    وقتی‌ نشسته‌ روبه‌روم‌ این‌ شب‌ِ تیرکمون‌ به‌ دست‌ !
    اما تو زنده‌یی‌ ، عزیز ! تو هر صدا ، تو هر نفس‌ !
    تو دل‌ِ هر کبوتری‌ ، وقت‌ِ شکستن‌ِ قفس‌ !
    پنجره‌های‌ بسته‌مون‌ ، وا میشه‌ با ترانه‌هات‌ !
    برای‌ بیداری‌ِ ما ، یه‌ شعرِ کوتاه‌ِ تو بَس‌ !
    رفتن‌ِ تو اومدنه‌ به‌ شهرِ جاودانگی‌ !
    رمزِ طلوع‌ِ تازه‌یی‌ ، تو این‌ ظلام‌ِ خانگی‌ !
    اسم‌ِ تو جُرمه‌ ، نازنین‌ ! تو این‌ شبای‌ خط‌ خطی‌ !
    صدای‌ تو یه‌ حادثه‌س‌ ! یه‌ اتفاق‌ِ قیمتی‌ !
    شب‌ داره‌ پوس‌ میندازه‌ باز ، اما ما گول‌ نمی‌خوریم‌ !
    هنوز دارن‌ زارمی‌زنن‌ اون‌ پریای‌ پاپتی‌ !
    برای‌ خندوندنشون‌ ، سایه‌م‌ُ آتیش‌ می‌زنم‌ !
    این‌ قُرُق‌ُ با مشعل‌ِ سرخ‌ِ ترانه‌ می‌شکنم‌ !
    عکس‌ِ تو رُ قاب‌ می‌گیرم‌ رو آسمون‌ِ قصه‌مون‌ !
    به‌ شب‌ بگو از این‌ به‌ بعد ، یاغی‌ِ بی‌حیا منم‌ !

    رفتن‌ِ تو اومدنه‌ به‌ شهرِ جاودانگی‌ !
    رمزِ طلوع‌ِ تازه‌یی‌ ، تو این‌ ظلام‌ِ خانگی‌ !

    اُرکیده‌ی‌ وحشی‌ِ من‌ !

    اُرکیده‌ی‌ وحشی‌ِ من‌ ! از دل‌ِ واژه‌ قَدبکش‌ !
    با تن‌ِ من‌ مقابل‌ِ سیل‌ِ شبانه‌ سَدبکش‌ !
    با اون‌ نگاه‌ِ شعله‌بار ، رو تن‌ِ بایرَم‌ ببار !
    حریرِ نورُ رو سرِ این‌ شب‌ِ نابَلَد بکش‌ !
    غنچه‌ی‌ اُرکیده‌ ! گُلبانوی‌ خواب‌ !
    یک‌ ترانه‌ بر غروب‌ِ من‌ بتاب‌ !
    پیله‌ی‌ دلواپسی‌ رُ پاره‌کن‌ !
    سر بزن‌ تا این‌ طلوع‌ِ بی‌حجاب‌ !
    اُرکیده‌ی‌ وحشی‌ِ من‌ ! بِرس‌ به‌ دادِ این‌ صدا !
    تویی‌ که‌ سوسو می‌زنی‌ ، تو شب‌ِ این‌ ترانه‌ها !
    تویی‌ که‌ عطرِ مخملی‌ت‌ ، قلبم‌ُ جادو می‌کنه‌ !
    ببین‌ ! کمین‌نشسته‌ام‌ ، منتظرِ صدای‌ پا !
    غنچه‌ی‌ اُرکیده‌ ! گُلبانوی‌ خواب‌ !
    یک‌ ترانه‌ بر غروب‌ِ من‌ بتاب‌ !
    پیله‌ی‌ دلواپسی‌ رُ پاره‌کن‌ !
    سر بزن‌ تا این‌ طلوع‌ِ بی‌حجاب‌ !
    منو ببین‌ ! منو ببین‌ ! تا قصه‌ دیدنی‌ بشه‌ !
    منو بخون‌ تا شعرِ من‌ ، شعرِ شنیدنی‌ بشه‌ !
    تو مثل‌ِ یک‌ حادثه‌ای‌ ، تو این‌ ضیافت‌ِ زلال‌ !
    بیا که‌ این‌ حادثه‌ام‌ ، به‌ جون‌ خریدنی‌ بشه‌ !
    غنچه‌ی‌ اُرکیده‌ ! گُلبانوی‌ خواب‌ !
    یک‌ ترانه‌ بر غروب‌ِ من‌ بتاب‌ !
    پیله‌ی‌ دلواپسی‌ رُ پاره‌کن‌ !
    سر بزن‌ تا این‌ طلوع‌ِ بی‌حجاب‌ !

    ترانه‌ی‌ انتحار

    راه‌ می‌رم‌ تا نرسم‌ ! با من‌ بیا !
    تشنه‌ی‌ یه‌ جرعه‌ سَم‌ ! با من‌ بیا !
    واسه‌ گُم‌ کردن‌ِ نام‌ ، با من‌ بیا !
    تا رسیدن‌ به‌ ظلام‌ ، با من‌ بیا !
    با من‌ بیا که‌ دَس‌ به‌ دَس‌ ،
    تا آخرِ دنیا بریم‌ !
    بیا از این‌ دامنه‌ی‌ ،
    سیاه‌ِ بی‌رؤیا بریم‌ !
    واسه‌ آخرین‌ سفر ، با من‌ بیا !
    تادَم‌ِ پیچ‌ِ خطر ، با من‌ بیا !
    تا دمیدن‌ِ غروب‌ ، با من‌ بیا !
    تا یه‌ انتحارِ خوب‌ ، با من‌ بیا !
    با من‌ بیا که‌ دَس‌ به‌ دَس‌ ،
    تا آخرِ دنیا بریم‌ !
    بیا از این‌ دامنه‌ی‌ ،
    سیاه‌ِ بی‌رؤیا بریم‌ !

    دریا رفیقمون‌ بود !

    بسترِ داغ‌ِ ماسه‌ ، بادبزن‌ِ حصیری‌ !
    دریا پُر از ستاره‌ ، هزارتا راه‌ِ شیری‌ !
    خزر دوباره‌ داغه‌ ، مثل‌ِ تن‌ِ تو ، بانو !
    چَن‌تا بهار گذشت‌ از گُم‌ شدن‌ِ تو ، بانو !
    دریا رفیقمون‌ بود ، تو اون‌ روزای‌ روشن‌ !
    نه‌ شب‌ بودُ نه‌ ظلمت‌ ، دریا بودُ توُ من‌ !
    دریا من‌ُ صدا بزن‌ ،
    تا گُم‌ بشم‌ تو موج‌ِ تو !
    بذار از عمق‌ِ گریه‌ها ،
    پُل‌ بزنم‌ به‌ اوج‌ِ تو !
    برای‌ با تو بودن‌ ، دل‌ می‌زنم‌ به‌ دریا !
    می‌رم‌ تا عمق‌ِ آبی‌ ، آخرِ راه‌ِ رؤیا !
    تو آخرین‌ ترانه‌ ، منتظرت‌ می‌مونم‌ !
    بازم‌ مثه‌ گذشته‌ ، هم‌نفست‌ می‌خونم‌ !
    دریا رفیقمون‌ بود ، تو اون‌ روزای‌ روشن‌ !
    نه‌ شب‌ بودُ نه‌ ظلمت‌ ، دریا بودُ توُ من‌ !
    دریا من‌ُ صدا بزن‌ ،
    تا گُم‌ بشم‌ تو موج‌ِ تو !
    بذار از عمق‌ِ گریه‌ها ،
    پُل‌ بزنم‌ به‌ اوج‌ِ تو !

    سپرِ هراس‌ من‌ !

    یه‌ نفر بین‌ دو آینه‌س‌ ، که‌ خودش‌ رُ دوس‌ نداره‌ !
    دنبال‌ِ یه‌ اسم‌ِ تازه‌س‌ ، یه‌ شکفتن‌ِ دوباره‌ !
    یه‌ نفر بین‌ِ دو آینه‌س‌ ، صورتش‌ براش‌ نقابه‌ !
    خنده‌هاش‌ براش‌ غریبه‌س‌ ، غصه‌هاش‌ صدتا کتابه‌ !
    نگاکن‌ ! طنین‌ِ آینه‌ ، نبض‌ِ انعکاس‌ِ من‌ نیست‌ !
    پیرهن‌ِ سرخ‌ِ ترانه‌ ، سپرِ هراس‌ِ من‌ نیست‌ !
    یه‌ نفر بین‌ِ دو آینه‌ داره‌ فریاد می‌زنه‌ !
    میگه‌ جادوی‌ شب‌ُ کدوم‌ ترانه‌ میشکنه‌ ؟
    من‌ُ از پیله‌ رها کن‌ ! آینه‌ شکستنی‌ نیست‌ !
    بگو به‌ کویرِ سُربی‌ ، راه‌ِ دریا بستنی‌ نیست‌ !
    نمیشه‌ جاده‌ی‌ موج‌ُ ، با ستون‌ِ ماسه‌ سَد کرد !
    باید این‌ خاطره‌ها رُ ، از پُل‌ِ ترانه‌ رَد کرد !
    باید از ستاره‌ پرسید ، رمزِ بیداری‌ِ نورُ !
    باید از ترانه‌ پُر کرد ، کوچه‌های‌ سوت‌ُ کورُ !
    یه‌ نفر بین‌ِ دو آینه‌ داره‌ فریاد می‌زنه‌ !
    میگه‌ جادوی‌ شب‌ُ کدوم‌ ترانه‌ میشکنه‌ ؟

    عروج‌ِ بی‌علاج‌

    سقف‌ِ اتاق‌ پایین‌ میاد یا من‌ دارم‌ بالا میرم‌ ؟
    یه‌ عُمرِ منتظر بودم‌ ، حالا میرم‌ ! حالا میرم‌ !
    میگن‌ که‌ پُشت‌ِ این‌ نفس‌ ، یه‌ باغ‌ِ سبزِ خوشگله‌ !
    قصه‌ رُ باور می‌کنم‌ ، اگر چه‌ خیلی‌ مُشکله‌ !
    دلم‌ خوش‌ِ که‌ توی‌ باغ‌ ، نشستی‌ پای‌ یک‌ درخت‌ !
    منتظرِ منی‌ هنوز ، دخترِ نازِ تیره‌بخت‌ !
    دلم‌ خوش‌ِ که‌ لااقل‌ ، تنهاییمون‌ مال‌ِ همه‌ !
    خنده‌هامون‌ بغل‌بغل‌ ، گریه‌هامون‌ خیلی‌ کمه‌ !
    خواب‌ِ همیشگی‌ِ من‌ !
    شروع‌ِ بیداری‌ِ تو !
    بیا ! دلم‌ خسته‌ شد از ،
    خوابای‌ تکراری‌ِ تو !
    با این‌ خیالا تَن‌ میدم‌ ، به‌ این‌ عروج‌ِ لاعلاج‌ !
    اونجا ما فواره‌ می‌شیم‌ ، تو حوضی‌ از بلورُ عاج‌ !
    اما اگه‌ چشمای‌ تو ، منتظرِ من‌ نباشه‌ ،
    اگه‌ دوباره‌ سهم‌ِ من‌ ، گریه‌ی‌ بی‌صدا باشه‌ ،
    اون‌ باغ‌ِ سبزُ نمی‌خوام‌ ، بی‌تو بَرام‌ خیلی‌ کمه‌ !
    بدون‌ِ تو حتا بهشت‌ ، بَرام‌ مثه‌ جهنمه‌ !
    اگه‌ تو اونجا نباشی‌ ، باز می‌رسم‌ اول‌ِ سطر !
    اول‌ِ سطرِ اسم‌ِ تو ، دخترِ بابونه‌ وُ عطر !
    خواب‌ِ همیشگی‌ِ من‌ !
    شروع‌ِ بیداری‌ِ تو !
    بیا ! دلم‌ خسته‌ شد از ،
    خوابای‌ تکراری‌ِ تو !

    جام‌ِ نهان‌ نما

    همنفسم‌ ! همقفسم‌ ! خسته‌تر از ترانه‌ام‌ !
    لال‌ُ کمین‌ نشسته‌ی‌ یک‌ غزل‌ِ شبانه‌ام‌ !
    کوچه‌نشین‌ُ پرسه‌گرد ، تا طپش‌ِ دشنه‌ وُ درد ،
    در صف‌ِ اجباری‌ِ این‌ حراج‌ِ تازیانه‌ام‌ !
    می‌روم‌ُ نمی‌رسم‌ به‌ اوج‌ِ سقف‌ِ بی‌ستون‌ !
    تیشه‌ به‌ ریشه‌ می‌زنم‌ ، تا دل‌ِ فواره‌ی‌ خون‌ !
    تیشه‌ی‌ فرهادی‌ِ من‌ ! دل‌ دل‌ِ آزادی‌ِ من‌ !
    بگو به‌ قله‌ می‌رسم‌ از این‌ گذرگاه‌ِ جنون‌ ؟
    به‌ من‌ بگو به‌ باغ‌ِ ما چگونه‌ چیره‌ شد خزان‌ ؟
    که‌ این‌ حریق‌ِ بی‌حیا شراره‌ زد به‌ جانمان‌ !
    تشنه‌تراز همیشه‌ام‌ ! جام‌ِنهان‌نما کجاست‌ ؟
    هق‌هق‌ِ بی‌دروغ‌ِ من‌ ، خنده‌ی‌ بی‌ریا کجاست‌ ؟
    از پی‌ِ کشف‌ِ آینه‌ واژه‌ به‌ واژه‌ می‌روم‌ ،
    با من‌ِ خود غریبه‌ام‌ ، آن‌ من‌ِ آشنا کجاست‌ ؟
    من‌ که‌ از این‌ گریه‌ پُلی‌ به‌ سحرُ جادو نزدم‌ ،
    پیش‌ِ حضورِ مُمتدِ حادثه‌ زانو نزدم‌ ،
    در این‌ ظلام‌ِ توبه‌تو ، جُرم‌ِ مرا به‌ من‌ بگو !
    من‌ که‌ تلنگُری‌ به‌ این‌ بغض‌ِ غزلگو نزدم‌ !
    به‌ من‌ بگو به‌ باغ‌ِ ما چگونه‌ چیره‌ شد خزان‌ ؟
    که‌ این‌ حریق‌ِ بی‌حیا شراره‌ زد به‌ جانمان‌ !

    غیرِمجاز

    تو کی‌ هستی‌ که‌ نگاهت‌ مثه‌ قصه‌ پُرِ رازه‌ ؟
    تو کی‌ هستی‌ که‌ تو این‌ شب‌ ، نفس‌ت‌ غیرِمجازه‌ ؟
    تو کی‌ هستی‌ که‌ با اسم‌ت‌ ، پُشت‌ِ سایه‌ها می‌لرزه‌ ؟
    تو کی‌ هستی‌ که‌ حضورت‌ ، واسه‌ من‌ تنها نیازه‌ ؟
    با منی‌ مثل‌ِ خودِ من‌ ! مثل‌ِ تن‌ ! مثل‌ِ یه‌ پیرهن‌ !
    اما بین‌ِ دستای‌ ما ، فاصله‌ دورُ درازه‌ !
    بذار از تو گُر بگیرم‌ ! بذار آفتابی‌ بمیرم‌ !
    آخه‌ این‌ کولی‌ یه‌ عُمره‌ ، واسه‌ تو ترانه‌سازه‌ !
    با تو فردا رُ می‌بینم‌ ! سیب‌ِ خورشیدُ می‌چینم‌ !
    با تو من‌ صدتا کتابم‌ ، پُرم‌ از شعرای‌ تازه‌ !
    چه‌ نگاه‌ِ بی‌نقابی‌ ! چه‌ ترانه‌های‌ نابی‌ !
    انگاری‌ تموم‌ِ دنیا ، توی‌ اون‌ چشمای‌ نازه‌ !
    صدتا مِی‌خونه‌ی‌ بسته‌ ، پُشت‌ِ پِلک‌ِ تو نشسته‌ !
    چرا چشمات‌ُ می‌بندی‌ ؟ بگو کی‌ مِی‌خونه‌ بازه‌ ؟
    دل‌ بده‌ به‌ زخمه‌ی‌ درد ! که‌ صِدام‌ُ نقطه‌چین‌ کرد !
    انگاری‌ تو خَتم‌ِ آواز ، صدای‌ گریه‌ی‌ سازه‌ !

    نبض‌ِ دُهل‌کوب‌ِ سکوت‌...

    ترانه‌خون‌ِ شب‌زده‌ ! جای‌ صدات‌ کی‌ لب‌ زده‌ ؟
    کی‌ از طلوع‌ِ حنجره‌ت‌ ، یه‌ پُل‌ به‌ عمق‌ِ شب‌ زده‌ ؟
    ترانه‌خون‌ِ شب‌ زده‌ ! قُل‌قُل‌ِ حنجره‌ت‌ کجاس‌ ؟
    فاصله‌ فریاد می‌زنه‌ :پَس‌ پُل‌ِ حنجره‌ت‌ کجاس‌ ؟
    نبض‌ِ دُهُل‌کوب‌ِ سکوت‌ ، صدات‌ُ دزدیده‌ ، عزیز !
    جعبه‌ی‌ جادوی‌ سیاه‌ ، تو رُ پسندیده‌ ، عزیز !
    صدات‌ُ نفروشی‌ یه‌ وقت‌ به‌ این‌ دروغ‌ِ شیشه‌ای‌ !
    اون‌ همیشه‌ سَروَرِ وُ ، تو بنده‌ی‌ همیشه‌ای‌ !
    آی‌ ! دروغگو ! آی‌ ! دروغگو !
    جعبه‌ی‌ سیاه‌ِ جادو !
    هنوزم‌ سایه‌ی‌ چاقو ،
    مونده‌ رو گردن‌ِ آهو !
    سازای‌ نامریی‌ شده‌ ! صداهای‌ دروغکی‌ !
    واژه‌های‌ همیشگی‌ ! ترانه‌های‌ آبکی‌ !
    گریه‌های‌ بدون‌ بغض‌ ! عربده‌های‌ بی‌دلیل‌ !
    زجّه‌زنای‌ حرفه‌یی‌ ! نُت‌های‌ ناقص‌ِ علیل‌ !
    غزل‌ چه‌ دربه‌در شده‌ تو این‌ ضیافت‌ِ کثیف‌ !
    سایه‌ رَجَزخون‌ شده‌ باز ، تو این‌ جدال‌ِ بی‌حریف‌ !
    صدای‌ من‌ بُلن‌ترِ از میله‌های‌ این‌ قفس‌ !
    جای‌ هزارتا حنجره‌ ، داد می‌زنم‌ ! نفس‌ ! نفس‌ !
    آی‌ ! دروغگو ! آی‌ ! دروغگو !
    جعبه‌ی‌ سیاه‌ِ جادو !
    هنوزم‌ سایه‌ی‌ چاقو ،
    مونده‌ رو گردن‌ِ آهو !

    ساعت‌ِ تحویل‌ِ شب‌

    آتیش‌ به‌ جونم‌ زدن‌ این‌ دریچه‌های‌ نیمه‌باز !
    خسته‌ام‌ از ضجّه‌ی‌ این‌ زنجره‌ی‌ روده‌دراز !
    تا کی‌ حضورِ نقطه‌چین‌ ؟ تا کی‌ جوون‌مرگی‌ِ ساز ؟
    آی‌ ! بوتیمارِ دَر به‌ دَر ! خونه‌ت‌ُ رو دریا نساز !
    حلب‌آباد هنوزم‌ آباده‌ !
    هنوزم‌ هستی‌ِ ما برباده‌ !
    بطری‌ِ جادو شکست‌ اول‌ِ شب‌ ،
    دیوِ قصه‌ها بازم‌ آزاده‌ !
    دوباره‌ رو سینه‌ی‌ سَرو ، زخم‌ِ بَدِ خط‌ُ نشون‌ !
    دوباره‌ قحطی‌ِ نفس‌ ، دوباره‌ روزنامه‌کشون‌ !
    آبتنی‌ِ کبوترا ، تو حوض‌ِ سرخ‌ِ خون‌ِشون‌ !
    مَردِ سپیده‌ یک‌ نفر ، دیوِ سیاه‌ قشون‌ ، قشون‌ !
    حلب‌آباد هنوزم‌ آباده‌ !
    هنوزم‌ هستی‌ِ ما برباده‌ !
    بطری‌ِ جادو شکست‌ اول‌ِ شب‌ ،
    دیوِ قصه‌ها بازم‌ آزاده‌ !
    ساعت‌ِ تحویل‌ِ شبه‌ ! وقت‌ِ چراغونی‌ِ روز !
    فتیله‌های‌ شعله‌وَر ، جرقه‌های‌ سایه‌سوز !
    وقت‌ِ طلوع‌ِ روشنی‌ ، ازتَه‌ِ قصه‌ تا هنوز !
    برای‌ بانوی‌ غزل‌ ، یه‌ جامه‌ی‌ تازه‌ بدوز !
    حلب‌آباد هنوزم‌ آباده‌ !
    هنوزم‌ هستی‌ِ ما برباده‌ !
    بطری‌ِ جادو شکست‌ اول‌ِ شب‌ ،
    دیوِ قصه‌ها بازم‌ آزاده‌ !

    من‌ُ تو

    بخت‌ِ ما بَختکیه‌ ، تو شب‌ اسیریم‌ من‌ُ تو !
    نمی‌ترسیم‌ از قفس‌ ، همدل‌ِ شیریم‌ من‌ُ تو !
    یه‌ مداد رنگی‌ بیار تا شب‌ُ خط‌خطی‌ کنیم‌ !
    مرگ‌ُ باور نداریم‌ ، خیلی‌ دلیریم‌ من‌ُ تو !
    من‌ُ تو یا توُ من‌ فرقی‌ نداره‌ ، دخترک‌ !
    شعله‌ی‌ ما دَخل‌ِ این‌ شب‌ُ میاره‌ ، دخترک‌ !
    عُمریه‌ که‌ پای‌ این‌ چوبه‌ی‌ داریم‌ من‌ُ تو !
    همه‌ خوابن‌ُ هنوز خیلی‌ بیداریم‌ من‌ُ تو !
    بگو هیشکی‌ چشماش‌ُ نبنده‌ به‌ گردنه‌ها ،
    هرکدوممون‌ جای‌ صدتا سواریم‌ من‌ُ تو !
    من‌ُ تو یا توُ من‌ فرقی‌ نداره‌ ، دخترک‌ !
    شعله‌ی‌ ما دَخل‌ِ این‌ شب‌ُ میاره‌ ، دخترک‌ !
    من‌ُ تو هر چی‌ باشیم‌ از این‌ غزل‌دزدا سَریم‌ !
    بَدیم‌ اما هنوزم‌ از این‌ سیاهی‌ بهتریم‌ !
    بین‌ِ این‌ چهل‌ کلاغ‌ ، که‌ سَق‌سیاهن‌ همشون‌ ،
    تنها ما کبوترِ نامه‌بَرِ خوش‌ خبریم‌ !
    من‌ُ تو یا توُ من‌ فرقی‌ نداره‌ ، دخترک‌ !
    شعله‌ی‌ ما دَخل‌ِ این‌ شب‌ُ میاره‌ ، دخترک‌ !

    بازی‌ِ سال‌

    چه‌ سخته‌ مرگ‌ِ باغچه‌ رُ دیدن‌ُ حرفی‌ نزدن‌ !
    به‌ غول‌ِ زشت‌ِ زمهریر ، یه‌ گولّه‌برفی‌ نزدن‌ !
    چه‌ سخته‌ لال‌ُ بی‌ صدا از لب‌ِ دشنه‌ رَد شدن‌ !
    عاشق‌ِ دریا بودن‌ُ اسیرِ دست‌ِ سَد شدن‌ !
    چه‌ سخته‌ قَد کشیدن‌ از عمق‌ِ یه‌ درّه‌ی‌ عمیق‌ !
    تو این‌ زمستون‌ِ بلند ، فکرِ شروع‌ِ یه‌ حریق‌ !
    خورشیدِ گیس‌طلا ! بیا ! رو چشم‌ِ ما قدم‌ بذار !
    جوانه‌های‌ عاشق‌ُ از دل‌ِ خاک‌ بیرون‌ بیار !
    خاطره‌های‌ منجمد ، منتظرِ طلوعتن‌ !
    آخرِ خط‌ رسیده‌ها ، منتظرِ شروعتن‌ !
    بیا تا این‌ یخای‌ بد ، آب‌ بشن‌ از حرارتت‌ !
    بیا تا پُشت‌ِ زمهریر ، بشکنه‌ پیش‌ِ قدرتت‌ !
    بیا که‌ باغچه‌ عُمری‌ِ اسیرِ سرما وُ غمه‌ !
    بیا که‌ مرگ‌ِ غنچه‌ها ، تو باغچه‌مون‌ دَم‌ به‌ دَمه‌ !
    بیا ! بیا ! که‌ نورِ تو ، باغچه‌ رُ زنده‌ می‌کنه‌ !
    بهارُ تو بازی‌ِسال‌ ، بازم‌ بَرَنده‌ می‌کنه‌ !
    خورشیدِ گیس‌طلا ! بیا ! رو چشم‌ِ ما قدم‌ بذار !
    جوانه‌های‌ عاشق‌ُ از دل‌ِ خاک‌ بیرون‌ بیار !
    خاطره‌های‌ منجمد ، منتظرِ طلوعتن‌ !
    آخرِ خط‌ رسیده‌ها ، منتظرِ شروعتن‌ !

    مرثیه‌ی‌ خروس‌

    دیگه‌ شب‌ بو ، بو نمیده‌ ! رنگ‌ِ این‌ شبم‌ پَریده‌ !
    انگار از اونورِ ابرا ، داره‌ می‌رسه‌ سپیده‌ !
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !
    خوش‌ صدای‌ پَر حنایی‌ ! پَس‌ چرا تو بی‌صدایی‌ !
    نکنه‌ پنجه‌ی‌ روباه‌ ، سینه‌ی‌ تو رُ دریده‌ ؟
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !
    حنجره‌ت‌ جنس‌ِ طلا بود ! به‌ ترانه‌ مبتلا بود !
    کی‌ با خنجر روی‌ آواز ، خط‌ِ سرخابی‌ کشیده‌ ؟
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !
    تو صدای‌ آخرینی‌ ! حالا نیستی‌ که‌ ببینی‌ ،
    بی‌تو هیچکس‌ توی‌ این‌ دِه‌ ، رنگ‌ِ آفتاب‌ُ ندیده‌ !
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !
    بی‌تو خورشیدم‌ نیومد ! این‌ سیاهی‌ سَرنیومد !
    انگاری‌ دستای‌ ظلمت‌ ، سیبای‌ طلا رُ چیده‌ !
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !
    فکرِ آخرین‌ نبردی‌ ! می‌دونم‌ که‌ برمیگردی‌ !
    از هراس‌ِ خوندن‌ِ تو ، دیوِ قصه‌ وَرپریده‌ !
    ای‌ خروس‌ِ سَر بُریده‌ !

    مقصد

    همیشه‌ تا خونه‌تون‌ هِی‌ قدمام‌ُ می‌شمارم‌ !
    اما باز وقت‌ِ رسیدن‌ یه‌ قدم‌ کم‌ میارم‌ !
    یکی‌ هست‌ که‌ قبل‌ِ من‌ می‌رسه‌ به‌ دستای‌ تو !
    اون‌ همونی‌ِ که‌ هیچوقت‌ نمیگه‌ : دوسِت‌ دارم‌ !
    اون‌ همونه‌ که‌ نگاهش‌ یه‌ شب‌ِ بارونیه‌ !
    اون‌ همونه‌ که‌ غزل‌ تو حنجره‌ش‌ زندونیه‌ !
    اون‌ همونه‌ که‌ بَرات‌ ترانه‌ پیشکش‌ می‌کنه‌ !
    اون‌ همونه‌ که‌ صداش‌ یه‌ گریه‌ی‌ پنهونیه‌ !
    اون‌ منم‌ ! تنهاترین‌ ترانه‌خون‌ !
    آخرین‌ قاصدک‌ِ نامه‌رسون‌ !
    مقصدِ نامه‌ی‌ پنهونی‌ِ من‌ !
    من‌ُ تکیه‌گاه‌ِ گریه‌هات‌ بدون‌ !
    اگه‌ باشی‌ می‌تونیم‌ تقویم‌ُ وارونه‌ کنیم‌ !
    شب‌ُ با ستاره‌ها دوباره‌ همخونه‌ کنیم‌ !
    بیا هَفتا آسمون‌ُ بشماریم‌ بالا بریم‌ !
    موهای‌ فرشته‌های‌ قصه‌ رُ شونه‌ کنیم‌ !
    یکی‌ هست‌ که‌ پابه‌پات‌ تا آسمون‌ بالا بیاد !
    یکی‌ هست‌ که‌ تو رُ حتا بیشتر از خودت‌ بخواد !
    یکی‌ هست‌ که‌ شونه‌ش‌ُ بسپاره‌ به‌ هق‌هق‌ِ تو ،
    وقتی‌ بادبادک‌ِ عشق‌ُ می‌بَره‌ دستای‌ باد !
    اون‌ منم‌ ! تنهاترین‌ ترانه‌خون‌ !
    آخرین‌ قاصدک‌ِ نامه‌رسون‌ !
    مقصدِ نامه‌ی‌ پنهونی‌ِ من‌ !
    من‌ُ تکیه‌گاه‌ِ گریه‌هات‌ بدون‌ !

    گُودِ عربا

    دیگه‌ هیچکس‌ تو کوچه‌ غزل‌ نمی‌خونه‌ شبا !
    دیگه‌ بیرون‌ نمیان‌ دخترای‌ تِرمه‌ قبا !
    دیگه‌ توپ‌ِ مرواری‌ سال‌ُ عوض‌ نمی‌کنه‌ !
    هرویین‌ مثل‌ِ آدامس‌ِ توی‌ گودِ عَرَبا !
    آی‌ ! پایتخت‌ِ تیره‌بخت‌ !
    تو کوچه‌های‌ بی‌درخت‌ !
    نفس‌بُریدن‌ آسونه‌ ،
    نفس‌کشیدن‌ شده‌ سخت‌ !
    سخته‌ بلعیدن‌ِ من‌ ! با تواَم‌ ای‌ شهرِ شلوغ‌ !
    دیگه‌ این‌ مست‌ِ ترانه‌ تَن‌ نمیده‌ به‌ دروغ‌ !
    من‌ دارم‌ کوچه‌ رُ با صدا چراغون‌ می‌کنم‌ !
    بگو خاموش‌ بشه‌ این‌ فانوس‌ِ کورِ بی‌فروغ‌ !
    آی‌ ! پایتخت‌ِ تیره‌بخت‌ !
    تو کوچه‌های‌ بی‌درخت‌ !
    نفس‌بُریدن‌ آسونه‌ ،
    نفس‌کشیدن‌ شده‌ سخت‌ !
    توی‌ شب‌ مَردای‌ نیمه‌جون‌ِ کوچه‌ رُ بین‌ !
    تو خَم‌ِ هَر کوچه‌ یه‌ ستاره‌ افتاده‌ زمین‌ !
    من‌ هزارتا کهکشونم‌ ، تَن‌ به‌ ظلمت‌ نمی‌دم‌ !
    ای‌ شب‌ِ ستاره‌ دزد ! من‌ُ بچین‌ ! من‌ُ بچین‌ !
    آی‌ ! پایتخت‌ِ تیره‌بخت‌ !
    تو کوچه‌های‌ بی‌درخت‌ !
    نفس‌بُریدن‌ آسونه‌ ،
    نفس‌کشیدن‌ شده‌ سخت‌ !

    برج‌ِ عقرب‌

    طلوع‌ُ افسانه‌ کنین‌ ! شب‌ دیگه‌ بی‌نهایته‌ !
    گنبدِ قصه‌ سُربی‌ِ ، نماز ، نمازِ وحشته‌ !
    آی‌ آدمای‌ بی‌خیال‌ ! نبض‌ِ ترانه‌ بی‌صداس‌ !
    تنها چراغ‌ِ کوچه‌ها ، سوسوی‌ سیگارِ شماس‌ !
    چله‌ی‌ مُردن‌ِ منه‌ ! وقت‌ِ نفس‌ شمردنه‌ !
    سکوت‌ُ وارونه‌ کنین‌ ، تا بغض‌ِ کهنه‌ بشکنه‌ !
    عُمریه‌ قصه‌نویس‌ِ قصه‌ی‌ ما گیجه‌ !
    دیوِ شب‌ بَرَنده‌س‌ُ رستم‌مون‌ اِفلیجه‌ !
    پَری‌ِ افسانه‌ شکن‌ ! قصه‌مون‌ُ ورق‌ بزن‌ !
    بیا تا اوج‌ِ موج‌ِ من‌ ! برس‌ به‌ مفهوم‌ِ شدن‌ !
    از این‌ درای‌ نیمه‌باز ، یه‌ راه‌ِ آفتابی‌ بساز !
    تو بُرج‌ِ عقرب‌ هنوزم‌ ، زندونی‌ِ صدای‌ ساز !
    از این‌ سکون‌ِ بی‌ستون‌ ، ما رُ به‌ دریا برسون‌ !
    نفس‌ بگیر از این‌ غروب‌ ! هم‌پای‌ زخمه‌ها بخون‌ :
    عُمریه‌ قصه‌نویس‌ِ قصه‌ی‌ ما گیجه‌ !
    دیوِ شب‌ بَرَنده‌س‌ُ رستم‌مون‌ اِفلیجه‌ !

    آش‌ همون‌ِ ، کاسه‌ همون‌ !

    سیصد حریف‌ِ سه‌ نشد ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    زندونا مدرسه‌ نشد ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    بغض‌ِ زمستون‌ نشکست‌ ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    بهار به‌ اینجا پُل‌ نبست‌ ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    شب‌ به‌ ستاره‌ نرسید ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    سیاهی‌ پا پَس‌ نکشید ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    باغچه‌ی‌ خونه‌های‌ ما ،
    دوباره‌ مسلخ‌ِ گُله‌ !
    باز تو مشام‌ِ واژه‌ها ،
    بوی‌ کباب‌ِ بُلبُله‌ !

    دوباره‌ قَد کشیدن‌ ، تو شهرِ قصه‌ سخته‌ !
    سایه‌ی‌ تیشه‌ بازم‌ ، رو شونه‌ی‌ درخته‌ !
    آهای‌ ! آهای‌ ! درختا ! تیشه‌ها ریشه‌ دارن‌ !
    یه‌ جای‌ این‌ جنایت‌ ، دَخل‌ِ هم‌ُ میارن‌ !
    شب‌ به‌ ستاره‌ نرسید ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    سیاهی‌ پا پَس‌ نکشید ! آش‌ همون‌ِ کاسه‌ همون‌ !
    باغچه‌ی‌ خونه‌های‌ ما ،
    دوباره‌ مسلخ‌ِ گُله‌ !
    باز تو مشام‌ِ واژه‌ها ،
    بوی‌ کباب‌ِ بُلبُله‌ !

    صفرخان‌

    مادربزرگ‌ ، یادش‌ به‌ خیر ! تو باغچه‌مون‌ برنو می‌کاشت‌ !
    هیچکدوم‌ از بچه‌هاش‌ُ ، هم‌پای‌ کوها دوس‌ نداشت‌ !
    از روزی‌ که‌ پدربزرگ‌ ، یاغی‌ شدُ زدش‌ به‌ کوه‌ ،
    مادربزرگ‌ خنده‌هاش‌ُ ، اونور آینه‌ جا گذاشت‌ !
    صفرخان‌ ! بِرنو رُ بردار ! هنوز شب‌ گردنه‌بَنده‌ !
    هنوز قدّاره‌ی‌ سایه‌ ، مسیرِ نورُ می‌بنده‌ !
    صفرخان‌ ! بِرنو رُ بردار ! فقط‌ تو مردِ بیداری‌ !
    تویی‌ که‌ از خَم‌ُ پیچ‌ِ تن‌ِ کوها خبر داری‌ !
    صفرخان‌ ! بِرنو رُ بردار ! سوارِ اسب‌ِ اَبلَق‌ شو !
    جدا از حیله‌ی‌ قوم‌ِ خبرچین‌ِ دهن‌ لَق‌ شو !
    پیچ‌ِ سیاه‌ِ گردنه‌ ، منتظرِ مرگ‌ِ منه‌ !
    اما طنین‌ِ این‌ صدا ، طلسم‌ِ راه‌ُ می‌شکنه‌ !
    تو این‌ چشای‌ بی‌فروغ‌ ، نشونی‌ از جرقّه‌ نیس‌ !
    غلام‌ِ سایه‌ها شدن‌ ، قوم‌ِ امان‌نامه‌نویس‌ !
    صفرخان‌ ! بختک‌ِ زنجیر ، هنوز رو گُرده‌هامونه‌ !
    دوباره‌ بِرنو رُ بردار ، تا گُرگا رُ بتارونه‌ !
    نذار این‌ گردنه‌بندم‌ ، مثه‌ رستم‌ مقدس‌ شه‌ !
    نذار که‌ لونه‌ی‌ سیمرغ‌ ، نصیب‌ِ نسل‌ِ کرکس‌ شه‌ !
    جلودارِ رهایی‌ شو ! تو این‌ کوها تویی‌ سردار !
    شبو از قصه‌ بیرون‌ کن‌ ! صفرخان‌ بِرنو رُ بردار !
    پیچ‌ِ سیاه‌ِ گردنه‌ ، منتظرِ مرگ‌ِ منه‌ !
    اما طنین‌ِ این‌ صدا ، طلسم‌ِ راه‌ُ می‌شکنه‌ !
    تو این‌ چشای‌ بی‌فروغ‌ ، نشونی‌ از جرقّه‌ نیس‌ !
    غلام‌ِ سایه‌ها شدن‌ ، قوم‌ِ امان‌نامه‌نویس‌ !

    مثل‌ِ هنوز

    نگا کن‌ ! رو سیم‌ِ گیتار ، تار تنیده‌ عنکبوته‌ !
    اولین‌ حرف‌ِ ترانه‌ ، آخرین‌ حرف‌ِ سکوته‌ !
    نگاکن‌ ! ما رُ نگاکن‌ ! توی‌ آینه‌ی‌ ترانه‌ !
    که‌ چه‌ بی‌ستاره‌ موندیم‌ ، توی‌ این‌ فصل‌ِ شبانه‌ !
    صورت‌ِ ما رُ نگاکن‌ ! زیرِ ماسک‌ِ بی‌صدایی‌ !
    بی‌بی‌ِ روشن‌ِ آواز ! تویی‌ که‌ صدای‌ مایی‌ !
    تو هنوز مثل‌ِ هنوزی‌ !
    هنوزم‌ وارث‌ِ روزی‌ !
    توی‌ نایابی‌ِ آواز ،
    تو صدای‌ سایه‌سوزی‌ !
    نگاکن‌ ! من‌ رُ نگاکن‌ ! من‌ که‌ لبریزِ حضورم‌ !
    توی‌ این‌ گودِ سیاهی‌ ، مثل‌ِ فواره‌ی‌ نورم‌ !
    زیرِ این‌ گنبدِ بی‌ساز ، تو ترانه‌ رُ بیاغاز !
    با تو میشه‌ بال‌ُ پرزَد ، تا نوک‌ِ قله‌ آواز !
    هنوزم‌ میشه‌ صدات‌ُ ، سقف‌ِ این‌ حادثه‌هاکرد !
    میشه‌ با زمزمه‌ی‌ تو ، صدتا کوه‌ُ جابه‌جاکرد !
    تو هنوز مثل‌ِ هنوزی‌ !
    هنوزم‌ وارث‌ِ روزی‌ !
    توی‌ نایابی‌ِ آواز ،
    تو صدای‌ سایه‌سوزی‌ !

    صبحانه‌ی‌ نور

    سایه‌ ، به‌ سَرسپردگان‌ ، هدیه‌ ، نقاب‌ می‌دهد !
    جامه‌ی‌ این‌ شب‌ْزدگان‌ ، عطرِ گُلاب‌ می‌دهد !
    چه‌ سایه‌گاه‌ِ ساکنی‌ ! دخترِ خورشید کجاست‌ ؟
    پرسش‌ِ ساده‌ی‌ مرا ، دشنه‌ جواب‌ می‌دهد !
    عزیزِ سَرداده‌ به‌ دار ! در این‌ حصارِ بی‌مدار ،
    خیال‌ِ تو به‌ شعرِ من‌ ، واژه‌ی‌ ناب‌ می‌دهد !
    ساعت‌ِ خواب‌ رفته‌ را ، تو زنده‌کن‌ ! بیا ! بیا !
    که‌ بودنت‌ به‌ عقربه‌ حس‌ِ شتاب‌ می‌دهد !
    داغ‌ِ گلوله‌ را ببین‌ ، بر تَن‌ِ نازنین‌ترین‌ !
    ببین‌ که‌ رقص‌ِ مرگ‌ را ، چه‌ پیچ‌ُ تاب‌ می‌دهد !
    ببار بر کویرِ من‌ ! بر این‌ عطش‌زارِ سخن‌ !
    نهال‌ِ تشنه‌ی‌ مرا ، اشک‌ِ تو آب‌ می‌دهد !
    ای‌ از سپیده‌ آمده‌ ! در این‌ حراج‌ِ عربده‌ !
    خلوت‌ِ تو به‌ چشم‌ِ من‌ ، فرصت‌ِ خواب‌ می‌دهد !
    همنفس‌ِ ترانه‌ شو ! شعله‌ بکش‌ ! زبانه‌ شو !
    عزیزِ دل‌ ! سکوت‌ِ تو مرا عذاب‌ می‌دهد !
    بگو که‌ با منی‌ هنوز ، در این‌ شب‌ِ ستاره‌سوز !
    که‌ بی‌تو صبحانه‌ی‌ نور ، طعم‌ِ سراب‌ می‌دهد !

    ترانه‌ی‌ عقرب‌ِ شب‌

    یکی‌ شبها راه‌ میفته‌ واسه‌ چیدن‌ِ ستاره‌ !
    عینک‌ دودی‌ به‌ چشمش‌ ، ماشینش‌ نُمره‌ نداره‌ !
    یکی‌ شبها راه‌ میفته‌ ، توی‌ کوچه‌های‌ خلوت‌ !
    پُشت‌ِ عینک‌ِ سیاهش‌ ، دوتا چشم‌ِ بی‌مروّت‌ !
    اون‌ شناسنامه‌ نداره‌ ، هر دقیقه‌ با یه‌ اسمه‌ !
    برگه‌ی‌ امان‌ِ ظلمت‌ واسه‌ اون‌ یه‌ جور طلسمه‌ !
    دنبال‌ِ رنگ‌ِ سیاهه‌ ، روشنی‌ رُ دوس‌ نداره‌ !
    تکیه‌ کلامش‌ اینه‌ که‌ : ستاره‌ بی‌ ستاره‌ !
    آی‌ ! آدما ! خبر ! خبر !
    عقرب‌ِ شب‌ تو کوچه‌هاس‌ !
    دوباره‌ تو این‌ شب‌ِ تار ،
    نوبت‌ِ یک‌ کدوم‌ِ ماس‌ !
    عقرب‌ِ سیاه‌ِ وحشی‌ ، فکرِ کشتن‌ چراغه‌ !
    خیلی‌ وقته‌ توی‌ این‌ شهر ، بازارِ حادثه‌ داغه‌ !
    نیش‌ِ این‌ عقرب‌ِ وحشی‌ ، زهرِ صدتا مارُ داره‌ !
    توی‌ خواب‌ راه‌ میره‌ اما ، به‌ خیالش‌ که‌ بیداره‌ !
    یکی‌ اونو جادو کرده‌ ، گفته‌ روشنی‌ گناهه‌ !
    گفته‌ با مُردن‌ِ خورشید ، همه‌ کارا روبه‌راهه‌ !
    عقرب‌ِ ساده‌ی‌ قصه‌ ، تو تن‌ِ خودش‌ اسیره‌ !
    میدونه‌ آخرِ بازی‌ ، خودشم‌ باید بمیره‌ !
    آی‌ ! آدما ! خبر ! خبر !
    عقرب‌ خودش‌ رُ نیش‌ زده‌ !
    دستای‌ نامریی‌ِ شب‌ ،
    دیکته‌هاش‌ُ آتیش‌ زده‌ !

    دفترِ خورشید

    بازم‌ تالار بی‌حرفی‌ ! دوباره‌ بغض‌ِ بی‌صبری‌ !
    بازم‌ حال‌ُ هوای‌ ما ، کمی‌ تا قسمتی‌ اَبری‌ !
    بازم‌ شب‌ْمرگی‌ِ فانوس‌ ! بازم‌ خاموشی‌ِ ناقوس‌ !
    گلوی‌ مرغ‌ِ حق‌ بازم‌ ، اسیرِ پنجه‌ی‌ جادوس‌ !
    دوباره‌ کوچه‌ دلگیره‌ ! بازم‌ دریا زمین‌گیره‌ !
    دوباره‌ چشمای‌ شاعر ، اسیرِ قفل‌ُ زنجیره‌ !
    بال‌ِ همه‌ پروانه‌ها سوخته‌ !
    مهتاب‌ خودش‌ُ به‌ شب‌ فروخته‌ !
    اما هنوزم‌ خاتون‌ِ قصه‌ ،
    چشماش‌ُ به‌ خط‌ِ جاده‌ دوخته‌ !
    شکوفاش‌ُ ! گُل‌ِ شب‌ْبو ! همه‌ عطرارُ باطل‌ کن‌ !
    بازم‌ از دفترِ خورشید ، یه‌ شعرِ تازه‌ نازل‌ کن‌ !
    بگو از گریه‌ی‌ تقویم‌ ! ازاین‌ اردوی‌ بی‌تصمیم‌ !
    خلایق‌ لایق‌ِ مُرداب‌ ! مجالس‌ مجلس‌ِ ترحیم‌ !
    بگو از شعله‌ی‌ تاریک‌ ! از این‌ دروازه‌ی‌ باریک‌ !
    از اون‌ فواره‌ی‌ دورُ ، ازاین‌ قداره‌ی‌ نزدیک‌ !
    بال‌ِ همه‌ پروانه‌ها سوخته‌ !
    مهتاب‌ خودش‌ُ به‌ شب‌ فروخته‌ !
    اما هنوزم‌ خاتون‌ِ قصه‌ ،
    چشماش‌ُ به‌ خط‌ِ جاده‌ دوخته‌ !
    نازنین‌ ! تو آینه‌ دیدم‌ ، که‌ سوار قصه‌ اینجاس‌ !
    روی‌ جاده‌ی‌ ترانه‌ ، یه‌ غبار تازه‌ پیداس‌ !

    بیا عروسک‌ نباشیم‌ !

    منو محرم‌ بدون‌ ، بانو ! من‌ از غسل‌ِ غزل‌ پاکم‌ !
    نگاکن‌ تو شب‌ِ وحشت‌ ، چه‌ بیدارم‌ ، چه‌ بی‌باکم‌ !
    منو محرم‌ بدون‌ ، بانو ! بیار اون‌ لحظه‌ی‌ ناب‌ُ !
    بخون‌ با زخم‌ِ این‌ زخمه‌ ، همون‌ آوازِ نایاب‌ُ !
    زخمه‌ بزن‌ ! زخمه‌ بزن‌ ! وقت‌ِ غزل‌ شُماریه‌ !
    قصه‌ی‌ خواب‌آورِ شب‌ ، تکراریه‌ ! تکراریه‌ !
    بیا عروسک‌ نباشیم‌ تو خیمه‌شب‌بازی‌ِ شب‌ !
    وقتی‌ سحر سَر برسه‌ این‌ شب‌ِ که‌ فراریه‌ !
    منو محرم‌ بدون‌ ، بانو ! غزل‌ فریادُ کم‌ داره‌ !
    ببین‌ تو این‌ قفس‌ هرکس‌ ، دلش‌ بیداره‌ بَرداره‌ !
    منو محرم‌ بدون‌ تا من‌ ، بتارونم‌ سیاهی‌ رُ !
    بسوزونم‌ با این‌ آواز ، همه‌ غولای‌ کاهی‌ رُ !
    زخمه‌ بزن‌ ! زخمه‌بزن‌ ! وقت‌ِ غزل‌ شُماریه‌ !
    قصه‌ی‌ خواب‌آورِ شب‌ ، تکراریه‌ ! تکراریه‌ !
    بیا عروسک‌ نباشیم‌ تو خیمه‌شب‌بازی‌ِ شب‌ !
    وقتی‌ سحر سَربرسه‌ این‌ شب‌ِ که‌ فراریه‌ !

    حرف‌ِ آخر

    دیگه‌ فرصتی‌ نمونده‌ !
    نازنین‌ ! نازت‌ُ کم‌ کن‌ !
    دارم‌ از صدا میفتم‌ ،
    کمکم‌کن‌ ! کمکم‌کن‌ !
    یک‌ ترانه‌ پابه‌پا باش‌ !
    این‌ صدای‌ آخرینه‌ !
    بی‌تو رو به‌ انقراضم‌ !
    حرف‌ِ آخرم‌ همینه‌ !
    نبض‌ِ معیوب‌ِ حضورت‌ ، من‌ُ آخر از پا انداخت‌ !
    بازی‌ِ عشقت‌ُ آخر ، دل‌ِ ناباورِ من‌ باخت‌ !
    وَه‌ چه‌ بی‌حنجره‌ام‌ من‌ !
    تشنه‌ی‌ یه‌ جرعه‌ آواز !
    مثل‌ِ یه‌ مرغ‌ِ مهاجر ،
    وقتی‌ تَن‌میده‌ به‌ پرواز !
    بی‌تو بی‌بهانه‌ام‌ موندم‌ ،
    واسه‌ پروازِ دوباره‌ !
    مردِ غمگین‌ِ سکوتم‌ ،
    حرف‌ِ تازه‌یی‌ نداره‌ !
    نبض‌ِ معیوب‌ِ حضورت‌ ، من‌ُ آخر از پا انداخت‌ !
    بازی‌ِ عشقت‌ُ آخر ، دل‌ِ ناباورِ من‌ باخت‌ !

    سنگ‌اندازِ آواز

    من‌ُ کشتن‌ ! من‌ُ کشتن‌ ! هیچکسی‌ خبر نداره‌ !
    تنها تو قلعه‌ی‌ وحشت‌ ، چشم‌ِ جادوگر بیداره‌ !
    من‌ُ کشتن‌ ! من‌ُ کشتن‌ ! برای‌ نفرتم‌ از مرگ‌ !
    توی‌ شب‌ ، دیده‌ نمیشه‌ جای‌ خالی‌ِ ستاره‌ !
    من‌ُ کشتن‌ اما بازم‌ میشه‌ با تو جون‌ بگیرم‌ !
    میشه‌ آینه‌ی‌ صدام‌ُ رو به‌ آسمون‌ بگیرم‌ !
    میشه‌ با اشاره‌ی‌ تو سَر بِرَم‌ تا سَرِ دیوار ،
    باز با سنگ‌اندازِ آواز ، ظلمت‌ُ نشون‌ بگیرم‌ !
    هیشکی‌ حرفات‌ُ نفهمید ، من‌ِ من‌ !
    همه‌ی‌ ترانه‌هات‌ُ خط‌ بزن‌ !
    نبض‌ِ گریه‌های‌ من‌ رُ چراهیچکس‌ نمی‌گیره‌ ؟
    واسه‌ برگشتن‌ِ دستات‌ ، چرا دیره‌ ؟ چرا دیره‌ ؟
    بی‌تو از صدا نیفتاد ، این‌ صدای‌ بی‌ستاره‌ !
    این‌ کبوتر تو قفس‌ نیست‌ ، تو تَن‌ِ خودش‌ اسیره‌ !
    واسه‌ بی‌تو از تو خوندن‌ ، واسه‌ وادادن‌ُ موندن‌ ،
    واسه‌ زین‌کردن‌ِ اسب‌ُ ، تا تَه‌ِ حادثه‌ روندن‌ ،
    تو رُ کم‌ داره‌ نگاهم‌ ! بی‌تو بسته‌ مونده‌ راهم‌ !
    چشم‌ِ تو یه‌ چلچراغه‌ برای‌ سایه‌ سوزوندن‌ !
    هیشکی‌ حرفات‌ُ نفهمید ، من‌ِ من‌ !
    همه‌ی‌ ترانه‌هات‌ُ خط‌ بزن‌ !

    چای‌ تلخ‌

    من‌ُ تو دنیا رُ آفتابی‌ می‌خواستیم‌ ، عسلک‌ !
    پیرهنای‌ مِشکی‌ رُ آبی‌ می‌خواستیم‌ ، عسلک‌ !
    من‌ُ تو ماهی‌ نبودیم‌ مثه‌ اون‌ قصه‌ی‌ ناب‌ !
    تنها این‌ شبا رُ مهتابی‌ می‌خواستیم‌ ، عسلک‌ !
    همه‌ی‌ سهم‌ِ ما از دنیا همین‌ بود ، عسلک‌ !
    سایه‌ی‌ ستاره‌ هم‌ ستاره‌چین‌ بود ، عسلک‌ !
    اما بین‌ِ چشمای‌ مُرده‌ وُ مات‌ِ آدما ،
    برق‌ِ چشمای‌ ما آفتابی‌ترین‌ بود ، عسلک‌ !
    سهم‌ِ من‌ از چش‌ِ تو چَن‌تا غزل‌ بود ؟ عسلک‌ !
    آخرِ چن‌تا غزل‌ اسم‌ِ عسل‌ بود ؟ عسلک‌ !
    حالا جُرم‌ِ ما چیه‌ ؟ بگو به‌ من‌ ! بگو به‌ من‌ !
    بگو همبندِ غزلسازِ همیشه‌ خوبه‌ من‌ !
    بگو پروانه‌ی‌ ما صیدِ کدوم‌ ثانیه‌ شد ؟
    بگو کی‌ سَر می‌زنه‌ خورشیدت‌ از غروبه‌ من‌ ؟
    عسلک‌ ! گاهی‌ خیالت‌ من‌ُ غمگین‌ می‌کنه‌ !
    اسب‌ِ بالدارِ ترانه‌ رُ بَرام‌ زین‌ می‌کنه‌ !
    اسم‌ِ تو یه‌ طعمی‌ داره‌ مثه‌ شیرینی‌ِ عشق‌ !
    چای‌ تلخ‌ِ لحظه‌م‌ُ اسم‌ِ تو شیرین‌ می‌کنه‌ !
    سهم‌ِ من‌ از چش‌ِ تو چَن‌تا غزل‌ بود ؟ عسلک‌ !
    آخرِ چن‌تا غزل‌ اسم‌ِ عسل‌ بود ؟ عسلک‌ !

    سکه‌ی‌ شب‌

    اونورِ سکه‌ی‌ شب‌ سیاه‌تر از اینوَرِشه‌ !
    میرسم‌ آخرِ خط‌ اما بازم‌ اوّلِشه‌ !
    شیر یا خط‌ فایده‌ نداره‌ ، نقش‌ِ بازنده‌ منم‌ !
    باید این‌ سکه‌ی‌ رو سیاه‌ِ بَد رُ بشکنم‌ !
    بیا تا بیفتن‌ از سکه‌ شبای‌ رو سیاه‌ !
    بیا تا آشتی‌ کنن‌ پلنگا با هلال‌ِ ماه‌ !
    چه‌ ترانه‌ خوش‌ صداس‌ وقتی‌ تو هستی‌ ، نازنین‌ !
    قَد کشیدن‌ِ من‌ُ تو سایه‌ی‌ تبر ببین‌ !
    باید از عطرِ ترانه‌ پُر بشه‌ شهرِ سرود !
    نازنین‌ ! حس‌ِ ترانه‌سازم‌ از عطرِ تو بود !
    تو باید باشی‌ تا من‌ پُل‌ بزنم‌ به‌ کهکشون‌ !
    تو باید باشی‌ تا ساکت‌ نشه‌ این‌ ترانه‌خون‌ !
    نگو دیره‌ ، خوب‌ِ من‌ ! فاصله‌مون‌ یه‌ دل‌ دله‌ !
    با یه‌ گوشه‌ چشم‌ِ تو طلسم‌ِ دیوا باطله‌ !
    چه‌ ترانه‌ خوش‌ صداس‌ وقتی‌ تو هستی‌ ، نازنین‌ !
    قَد کشیدن‌ِ من‌ُ تو سایه‌ی‌ تبر ببین‌ !

    چشمک‌

    چشمک‌ِ چراغ‌ِ قرمز ، میگه‌ شب‌ هنوز بیداره‌ !
    خیلی‌ مونده‌ تا خروسخون‌ ، سَرت‌ُ بدزد ستاره‌ !
    چشمک‌ِ چراغ‌ِ قرمز ، میگه‌ شب‌ ترانه‌ سوزه‌ !
    هنوزم‌ با نخ‌ُ سوزن‌ ، لبای‌ عشق‌ُ میدوزه‌ !
    چشمک‌ِ چراغ‌ِ قرمز ، میگه‌ از حادثه‌ رَدشو !
    توی‌ این‌ بازی‌ِ وحشت‌ ، چِش‌ گذاشتن‌ُ بَلَدشو !
    غول‌ِ این‌ چراغ‌ِ قرمز ، با چشای‌ باز می‌خوابه‌ !
    اسمش‌ُ نیار ترانه‌ ! آخه‌ اون‌ پُشت‌ِ نقابه‌ !
    آهای‌ نقاب‌ِ خط‌خطی‌ ! بالای‌ بُرج‌ِ شب‌ نشین‌ !
    سردارِ سَرشکسته‌ رُ تو آینه‌ی‌ صِدام‌ ببین‌ !
    تا کی‌ می‌خوای‌ قایم‌ بشی‌ پُشت‌ِ تبسم‌ِ نقاب‌ ؟
    صورتت‌ُ نشون‌ بده‌ ! قرمزِ برگای‌ کتاب‌ !
    نسل‌ِ بی‌حافظه‌ی‌ من‌ ! نسل‌ِ تَن‌ داده‌ به‌ تکرار !
    تو شب‌ِ سیاه‌ِ قصه‌ ، عینک‌ِ دودیت‌ُ بردار !
    نگو فردا رُ باید ساخت‌ ، بیا امروزُ بناکن‌ !
    مُشتای‌ پُشت‌ِ نقاب‌ُ پیش‌ِ چشم‌ِ دنیا وا کن‌ !
    خط‌ِ سبزِ این‌ حقیقت‌ واسه‌ اون‌ خط‌ُ نشونه‌ !
    توی‌ دستای‌ ترانه‌ یه‌دونه‌ تیرُکمونه‌ !
    چراغ‌ِ قرمزِ کوچه‌ می‌شکنه‌ با سنگ‌ِ فریاد !
    صدای‌ دادِ ستاره‌ می‌پیچه‌ تو شب‌ِ بیداد !
    آهای‌ ! نقاب‌ِ خط‌خطی‌ ! بالای‌ برج‌ِ شب‌ نشین‌ !
    سردارِ سَرشکسته‌ رُ تو آینه‌ی‌ صِدام‌ ببین‌ !
    تا کی‌ میخوای‌ قایم‌ بشی‌ پُشت‌ِ تبسم‌ِ نقاب‌ ؟
    صورتت‌ُ نشون‌ بده‌ ! قرمزِ برگای‌ کتاب‌ !

    آخرین‌ آوازِ قو

    قصه‌ تمومه‌ ، عشق‌ِمن‌ ! فاصله‌ رُ صدا بزن‌ !
    اینجوری‌ خیلی‌ بهتره‌ ، هم‌ واسه‌ تو ! هم‌ واسه‌ من‌ !
    قصه‌ تمومه‌ ، عشق‌ِمن‌ ! باید من‌ُ جابذاری‌ !
    باید صدام‌ُ تو شب‌ِ ترانه‌ تنها بذاری‌ !
    بدون‌ِ تو سایه‌ی‌ من‌ ، تنها نشونی‌ِ منه‌ !
    بغض‌ِ ترانه‌سازِ من‌ ، کنارِ تو نمی‌شکنه‌ !
    دل‌سپردن‌ رمزِ قفل‌ِ این‌ حصارِ توبه‌تو نیست‌ !
    با تو بودن‌ بهترینه‌ ! اما ختم‌ِ جستجو نیست‌ !
    اونورِ دیوارِ شب‌ باش‌ ! تامن‌ از تو « ما » بسازم‌ !
    انعکاس‌ِ این‌ ترانه‌ ، آخرین‌ آوازِ قو نیست‌ !
    باید بری‌ تا بتونم‌ این‌ شب‌ُ نقاشی‌ کنم‌ !
    طعم‌ِ گَس‌ِ نیشای‌ این‌ عقرب‌ُ نقاشی‌ کنم‌ !
    باید بری‌ ! دوس‌ ندارم‌ شب‌ به‌ تو چَپ‌ نگاه‌ کنه‌ !
    دوس‌ ندارم‌ دستای‌ شب‌ ، صورتت‌ُ سیاه‌ کنه‌ !
    نه‌ من‌ِ من‌ ، نه‌ من‌ِ تو ، تو این‌ شبا ما نمیشه‌ !
    عشق‌ِ عظیم‌ِ ما دوتا ، زیرِ یه‌ سقف‌ جا نمیشه‌ !
    دل‌سپردن‌ رمزِ قفل‌ِ این‌ حصارِ توبه‌تو نیست‌ !
    با تو بودن‌ بهترینه‌ ! اما ختم‌ِ جستجو نیست‌ !
    اونورِ دیوارِ شب‌ باش‌ ! تامن‌ از تو « ما » بسازم‌ !
    انعکاس‌ِ این‌ ترانه‌ ، آخرین‌ آوازِ قو نیست‌ !

    حنجره‌ها رُ خبر کن‌ !

    ای‌ غزل‌ْدخت‌ِ ترانه‌ !
    گیس‌ طلا ! پنجه‌ی‌ آفتاب‌ !
    من‌ شب‌ْآلوده‌ترینم‌ ،
    تن‌ِ تاریکم‌ُ دریاب‌ !
    من‌ُ آشتی‌ بده‌ با نور ،
    توی‌ این‌ حادثه‌ بازار !
    پیرهن‌ِ دریا تنم‌ کن‌ !
    سر بزن‌ از سرِ دیوار !
    سرخوش‌ از عطرِ عبورت‌ !
    داغ‌ِ داغم‌ از حضورت‌ !
    بی‌بی‌ِ هزار ستاره‌ !
    من‌ُ پیدا کن‌ تو نورت‌ !
    فصل‌ِ گُل‌ دادن‌ِ مهتاب‌ ،
    رو تن‌ِ برکه‌ی‌ پیره‌ !
    پیش‌ِ برق‌ِ اون‌ نگاهت‌ ،
    حتا خورشیدم‌ حقیره‌ !
    من‌ُ گُم‌ نکن‌ تو ظلمت‌ !
    سایه‌ها رُ شعله‌ور کن‌ !
    واسه‌ همخونی‌ِ آواز ،
    حنجره‌ها رُ خبر کن‌ !
    سرخوش‌ از عطرِ عبورت‌ !
    داغ‌ِ داغم‌ از حضورت‌ !
    بی‌بی‌ِ هزار ستاره‌ !
    من‌ُ پیدا کن‌ تو نورت‌ !

    (ادامه دارد)
    Last edited by دل تنگم; 31-03-2008 at 02:52.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •