تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 35 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 344

نام تاپيک: شل سیلوراستاین

  1. #21
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض مثل شیرینی

    اون آدم خيلي خوبيه
    انقدر شيرينه كه نگو
    هميشه مي خنده، با همه مهربونه
    همه دوستش دارن
    منم بايد عاشقش مي شدم...
    اما مشكل اينجاست
    كه همه عمر نميشه شيريني خورد!
    كاش با اين همه مهربوني،
    بعضي وقتها هم عصباني مي شد!

  2. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض ورود بزرگسالان ممنوع

    ورود بزرگسالان ممنوع
    داريم بازي مي كنيم
    نمي خواهيم كسي به ما بگه
    «اين كارو بكن، اون كار و نكن، مواظب باش»
    ورود بزرگسلاان ممنوع
    ماكلوب تشكيل مي ديم
    قرارهاي سري ما
    نمي خواهيم فاش بشه.
    ورود بزرگسالان ممنوع
    مي ريم بيرون پيتزا بخوريم
    نه، هيچكس. فقط من و دوستانم
    لطفا بيرون
    راستي پول پيتزاها رو نگفتم
    ورود بزرگسالان آزاد.

  4. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #23
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض دعای قبل از خواب کودک خودخواه

    می خواهم بخوابم
    خدایا مراببخش!
    و اگر درخواب مردم
    تمام اسباببازی هایم را بشکن،
    تا بچه یدیگری از آن ها استفاده نکند.
    آمین!


  6. #24
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض دارکوب

    غم انگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدم
    دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک می زد.
    دارکوب نگاهی به من کرد و گفت:
    _ دوست من! درخت هم درخت های قدیم!


  7. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #25
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض مورچه خوار

    فروشنده به بابام گفت:
    _ این مورچه خوارخانگی
    مورچه می خورد فقط.

    اما حالا که خاله خوار ازآب در آمد
    جواب شوهر خاله را کی میدهد؟




  9. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #26
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    12 پسري كه اسمش سو بود

    سه ساله بودم كه بابام از خانه رفت ،

    چيز زيادي براي من و مادر نگذاشت ...

    تنها يك گيتار كهنه و يك شيشه خالي مشروب

    از اينكه رفت و ديگر پيدايش نشد سرزنشش نمي كنم ،

    اما بدترين كارش اين بود كه

    قبل از رفتن ، نامم را گذاشت سو . (سو اسم دختر است)

    خب ، لابد مي دانست كه اين كاراو واقعاً مسخره است ،

    وچه حرف هاي خنده داري ، كه از اين بابت ، پشت سر آدم ميزنند.

    انگار كه بايد در سراسر عمرم ، با اين موضوع در كشمكش باشم .

    بعضي دختره زير جلكي به من مي خنديدند و عرق شرم بر پيشانيم مي نشست.

    بعضي پسرها مسخره ام مي كردند و كله شان را داان مي كردم .

    ببين ، براي پسري كه نامش سو باشد ، زندگي كردن چندان آسان نيست.

    البته من خيلي سريع قد كشيدم و جان سخت بار آمدم ،

    مشتهام محكم شد و هوشم زياد .

    حالا از شهري به شهر ديگر مي روم تا خجالتم را مخفي كنم .

    اما با ماه و ستاره عهد بسته ام

    كه همه جا را زير پا بگذارم

    و مردي كه اين نام عجيب را روي من گذاشت ، بكشم .

    در قلب تابستان ، وقتي با مشقت زياد به گاتلينبرگ رسيده بودم

    و گلويم خشك شده بود

    فكر كردم در جايي اتراق كنم و چيزي بخورم .

    در يك رستوران قديمي ، در خياباني گل آلود ،

    پشت ميزي نشسته بود و با دكمه سردستش ور مي رفت ،

    همان سگ كثيفي كه نامم را سو گذاشته بود .

    خب ، اين مار پدر نازنين من است

    از روي عكس پاره پوره اي كه مادرم داشت ، متوجه شدم

    با آن چشم هاي شيطنت بار و زخمي كه بر گونه داشت ، شناختمش .

    خپله و خميده قامت و رنگ پريده و مسن بود ،

    نگاهش كردم و به وحشت افتادم ،

    گفتم :( من سو هستم !چطوري ! همين حالا كلكت را ميكنم ! )

    محكم كوبيدم ، درست درست وسط چشم هاش ،

    افتاد ، اما با كمال تعجب

    از جا برخاست و تكه اي تز گوشم را بريد .

    يك صندلي برداشتم و حواله چانه اش كردم .

    با هم گلاويز شديم و در وسط خيابان

    توي گل و خون و آشغال ، با لگد و چاقو به جان هم افتاديم .

    ببين من با مردهاي قوي تر هم دست به يقه شده ام ،

    امّا يادم نمي آيد ، چه وقت ،

    مثل تمساح گاز مي گرفت .

    مي خنديد و بد و بيراه مي گفت .

    مي خنديد و بد و بيراه مي گفت ،

    مي خواست دست ببرد به طرف هفت تيرش

    كه من زودتر از او دست به كار شدم .

    ايستاده بود ، به من نگاه مي كرد و لبخند مي زد.

    گفت :( دنيا بالا و پايين داره ،

    اگر كسي بخواد از پسش برآد ، بايد جون سخت باشه .

    چون مي دونستم كه نمي تونم كنارت بمونم و كمكت كنم ،

    اون اسم رو روت گذاشتم و رفتم .

    مي دونستم كه يا بايد جون سخت بار بياي يا بميري ،

    و همين اسم باعث شد كه تو قوي بشي.)

    گفت:( بي خود با من سرشاخ مي شي ،

    از من متنفري و حق داري منو بكشي

    اگر اين كار رو هم بكني ، سرزنشت نمي كنم .

    اما بايد قبل از مردنم از من تشكر كني ،

    براي خاطر اون همه بدجنسي و جسارتي كه در چشم هات موج مي زنه

    چون من همون كسي هستم كه اسمت رو گذاشت سو .)

    نفسم بند آمد و هفت تيرم را انداختم ،

    صدا زدم پدر ، و او هم گفت ، پسرم .

    و سرانجام تغيير عقيده دادم .

    و حالا به او فكر مي كنم ،

    هر وقت كه كار مي كنم و هر وقت كه در كاري موفق مي شوم .

    و اگر زماني پسري داشته باشم ، گمان ميكنم اسمش رابگذارم بيل يا جرج!

    يا هر اسمي غير از سو ! براي اينكه هنوز از اين اسم متنفرم !


    ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
    واقعا شعر قشنگ و پر مفهومیه

  11. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #27
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد

    در خانه اي سرد ، بالاي خيابان ساليوان ،

    آخرين كسي كه شلوار فاق كوتها مي پوشيد ، در شرف مردن بود

    عينك افتابي به چشم داشت و به همين دليل كسي نمي توانست تشخيص بدهد

    كه او گريه مي كرد يا نه .

    همه معتادها و همه علاف ها

    و همين طور همه كافه دارها

    دور تختش جمع شده بودند .

    وصيت كرد

    تا تكليف اموالش را روشن كند

    و آخرين كلمه ها را به زبان آورد:

    گفت : ( كفش هايم را براي مادرم بفرستيد ،

    بلوزم را به جا لباسي آويزان كنيد .

    گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد .

    براي اينكه هيچ گاه ياد نگرفتم كه آن را چگونه بنوازم .

    خانه ام را به يك آدم مستمند بدهيد

    و بگوئيد كه اجاره آن تمام و كمال پرداخت شده .

    پول ها و موادم را خودتان برداريد ،

    ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .

    مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،

    با عينك آفتابيم .

    گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد

    ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)

    گفت : ( جوجه خروس هايم را

    به كسي بدهيد كه آنها را مي خواهد .

    شعر هايم را

    به كسي بدهيد كه آنها را مي خواند.

    زير كافه برايم قبري بكنيد ،

    و آهنگ غم انگيزي پخش كنيد .

    همه را شاد و شنگول كنيد

    در لحظه اي كه مردم ،

    و مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .

    مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،

    با عينك آفتابيم .

    گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد

    ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .

    كفش هاي راحتي اش را پرت كرديم وسط خيابان ،

    بلوزش را گذاشتيم همانجا ، روي زمين .

    گيتارش را فروختيم

    در كافه گوشه خيابان

    به كسي كه مي دانست چگونه آن را بنوازد .

    موادش را دود كرديم .

    پول هايش را خرج كرديم.

    شعر هايش را دور ريختيم .

    باب ، نوارهايش را برداشت ،

    و اد ، كتابهايش را ،

    و من هم عينك آفتابي فكسني آن بدبخت را برداشتم .

    گفت : (مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،

    با عينك آفتابيم .

    گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد

    ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)

  13. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #28
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض 25 دقيقه به رفتن

    چوبه دار برپا مي كنند ، بيرون سلولم .
    25 دقيقه وقت دارم .
    25 دقيقه ديگر در جهنم خواهم بود .
    24 دقيقه وقت دارم .
    آخرين غذاي من كمي لوبياست.
    23 دقيقه مانده است .
    هيچ كس نمي پرسد چه احساسي دارم .
    22 دقيقه مانده است .
    به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا به همه آنها .
    آه ... 21 دقيقه ديگر بايد بروم .
    به شهردار تلفن مي كنم ، رفته ناهار بخورد .
    بيست دقيقه ديگر وقت دارم .
    كلانتر مي گويد ، پسر ، مي خواهم مردنت را ببينم .
    نوزده دقيقه مانده است .
    به صورتش نگاه مي كنم و مي خندم ... به چشم هايش تف مي كنم .
    هيجده دقيقه وقت دارم .
    رئيس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرف هايم گوش بدهد.
    هفده دقيقه باقي است .
    مي گويد ، يك هفته ، نه ، سه هفته ديگر خبرم كن .
    حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري.
    وكيلم مي گويد ، متاسفانه نتوانستم كاري برايت انجام دهم.
    م م م ... پانزده دقيقه مانده است .
    اشكالي ندارد ، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض كن .
    چهارده دقيقه وقت دارم .
    پدر روحاني ميآيد تا روحم را نجات دهد ،
    در اين سيزده دقيقه باقي مانده .
    از آتش و سوختن مي گويد ، اما من حس مي كنم كه سخت سردم است .
    دوازده دقيقه ديگر وقت دارم .
    چوبه دار را آزمايش مي كنند . پشتم مي لرزد .
    يازده دقيقه وقت دارم .
    چوبه دار عالي است و كارش حرف ندارد.
    ده دقيقه ديگر وقت دارم .
    منتظرم كه عفوم كنند ... آزادم كنند .
    در اين نه دقيقه اي كه باقي مانده .
    اما اين كه فيلم سينمايي نيست ، بلكه ... خب ، به جهنم .
    هشت دقيقه ديگر وقت دارم .
    حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرار گيرم .
    هفت دقيقه ديگر وقت دارم .
    بهتر است حواسم جمع قدم هايم باشد و گرنه پاهايم مي شكند .
    شش دقيقه ديگر وقت دارم .
    حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه دار ...
    پنج دقيقه ديگر باقي است .
    يّالا عجله كنيد ، چيزي بياوريد و طناب را ببريد .
    چهار دقيقه ديگر وقت دارم .
    حالا مي توانم تپّه ها را تماشا كنم ، آسمان را ببينم .
    سه دقيقه ديگر باقي مانده .
    مردن ، مردن انسان ، به راستي نكبت بار است .
    دو دقيقه ديگر وقت دارم .
    صداي كركس ها را مي شنوم ... صداي كلاغ ها را مي شنوم .
    يك دقيقه ديگر مانده است .
    و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م ...

  15. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #29
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض بالاخره مي ميري

    خب ، مي بينم كه حسابي به خودت مي رسي
    از خودت مراقبت مي كني.
    نيازهايت را بر آورده مي كني.
    خوب گوش مي دي يا مي خوني ، درباره رژيم غذايي ،
    تغذيه ، خواب و سم زدايي از بدن ،
    همين طور خريدن وسايلي كه ميگن به درد ورزش مي خوره .
    و گياهان دارويي براي تجديد قوا ، وقتي كه آسيب مي بيني .
    صابون هايي كه تن را تميز مي كنن .
    افشانه هايي كه بوي بد را از بين مي برن .
    مايعاتي كه اسيد ها و حشره كش ها را خنثي مي كنن .
    اضافه وزن مجاز براي افزايش قدرت و اندازه عضلات .
    زدن آمپولهاي ايمني .
    و خوردن قرص هاي نيرو زا .
    اما يادت باشه كه بعد از همه اينها
    بالاخره قصه به پايان مي رسه ...
    مي توني سيگار رو ترك كني ، اما آخر مي ميري .
    دور مواد را خط بكشي ، اما آخر مي ميري .
    خود را از خوردن غذاهاي چرب و سرخ كردني منع كني ،
    و در سلامت كامل باشي ، اما باز مي ميري .
    مي گساري هم كه نكني ، باز مي ميري .
    دوركارهاي خلاف رو خط بكشي ، باز مي ميري .
    از نوشيدن قهوه صرف نظر كني و كيفور نشي ،
    باز مي ميري ، آخرش مي ميري .
    بالاخره مي ميري ، دست آخر مي ميري .
    آخرش مي ميري .
    مي توني نرمش كردن رو از سر بگيري ،
    اما وقتي موسيقي تموم بشه ، مي ميري .
    توي اتومبيل كمربند ايمني هم ببندي ، باز هم مي ميري .
    از نيكوتين فاصله بگيري ، باز هم مي ميري .
    مي توني ورزش كني تا چربي رانهات آب بشه ،
    خوش تيپ تر و تو دل برو تر مي شي، اما باز مي ميري .
    حمام آفتاب هم كه نگيري ، باز مي ميري .
    مي توني اون بالا تو آسمون ، پي بشقاب پرنده بگردي
    شايد اونا تو رو به مريخ ببرن ، اما اونجا هم بالا خره مي ميري .
    بالا خره مي ميري ، در نهايت مي ميري .
    آخر ، يك زماني ، مي ميري .
    با كفش هاي ريبوك و نايكو آديداس
    مي توني تو آسمونا سير كني ، اما اونجا هم بالاخره مي ميري .
    داروهاي نيروبخش هم كه بخوري ، بالاخره مي ميري.
    روده ات رو هم كه سالم نگه داري باز مي ميري .
    مي توني خودت رو منجمد كني و در زمان معلق بموني ،
    اما همين كه يخت رو باز كنن ، بالاخره مي ميري .
    مي توني ازدواج كني ، اما باز هم مي ميري .
    به نقطه اوج هم كه برسي ، بالاخره مي ميري .
    مي توني خودت رو از شر فشارهاي روحي خلاص كني ، استراحت كني ،
    آزمايش ايدز ، و تست ورزش بدي ،
    به غرب ، اونجا كه هوا آفتابيست و از رطوبت خبري نيست نقل مكان كني
    و تا صد سال زنده بموني
    اما بالاخره مي ميري .
    سرانجام ، در آخر كار مي ميري .
    سدر نهايت ، خواه نا خواه مي ميري .
    پس بهتره حالا كه زنده هستي از زندگي لذت ببري
    قبل از اينكه غزل خداحافظي رو بخوني ،
    چون بالاخره ، در آخر كار مي ميري .

  17. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #30
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض قاليچه پرنده

    اگه يه قاليچه پرنده داشته باشي
    كه بتونه تو رو همه جا ببره ...
    به اسپانيا، استراليا، يا آفريقا ...
    فقط كافي باشه كه بهش بگي كجا بره.
    اونوقت چيكار مي كني؟
    پروازش مي دي و خودت سوار بر اون پرواز مي كني؟
    ازش مي خواي كه تو رو به جاهايي ببره كه هيچوقت نديدي؟
    يا اينكه نه؟ چند تا پرده همرنگ اون مي خري
    و روي زمين اتاقت مي اندازيش ... ؟

  19. 2 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •