سلام
اين جمله فكركنم اس ام اس بود ولي به نظر من جالبه:
در دنيا فقط يك قلب براي تو مي تپه اونم قلب خودته
--------------
موفق باشيد
سلام
اين جمله فكركنم اس ام اس بود ولي به نظر من جالبه:
در دنيا فقط يك قلب براي تو مي تپه اونم قلب خودته
--------------
موفق باشيد
اگه يه سيب خودي ديدي توش كرمه ناراحت نشو وقتي اونو گاز زدي ديدي توش يه كرم نصفه است ناراحت شو . . . !
توصيه من به جوانان سه چيز است 1. كار و 2. كارو 3. كار (اديسون)
آدما مثل يه كتاب مي مونن كه تا وقتي تموم نشن براي ديگران جذابن پس سعي كن خودتو جلوي ديگران تند تند ورق نزني تا زود تموم بشي براي اينكه وقتي تموم بشي مطمئن باش مي رن سر يه كتاب ديگه
اين جملات قشنگ قشنگ رو از كجا مياريد ؟
بگيد منم بيارم و اينجا بنويسم !
بعضي هاش كه در امضاي بروبچ هست بعضي ديگر هم يه جوري مياريم ديگه باوفا . . . .!نوشته شده توسط nishnish
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرامیشکند
دل ما شکست کس صدایش نشنید
اری دل مرد بی صدا میشکند
اين وصيت نامه ي داريوش ه با دقت بخونيد و عبرت بگيريد . . . !
وصیت نامه داریوش کبیر
اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .
اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .
مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.
كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .
اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .
توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .
همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .
بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.
هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .
عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .
بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .
اين هم دربا ره ي آشورا و امام حسين كه درس بگيريد . . . !
عصر تاسوعاـ ابن زياد، مرتب افرادي را به كربلا اعزام ميكرد تا عمر بن سعد را وادار بهشروع جنگ كنند. و ابن سعد كه فشار و تهديد ابن زياد را جدي ديد، عصر تاسوعا، دستور حمله داد. امام كه كنار خيمهاش به شمشيرش تكيه داده بود،صداي همهمه و هجوم را شنيد. از برادرش عباس خواست تا خبري بياورد.عباس خبر آورد كه ابن سعد ميگويد: يا بايد تسليم حُكْمِ ابن زياد شويد ياآماده كارزار باشيد. امام از برادرش خواست تا از آنان بخواهد، امشب را به آنانمهلت دهند. ابن سعد سپاه كوفه را با فرياد يا خيل الله! اركبي؛ اي سپاه خداسوار شويد! پس از نماز عصر به نبرد فراخواند. ملاقات عباس با دشمن همراهبيست نفر از سپاهيان امام از جمله زُهَير بن قين و حبيب بن مظاهر صورتگرفت. شخصي به زهير گفت: تو عثماني مذهب بودي؟ زهير گفت: البته مننامه ننوشتم، اما وقتي ديدم، شما به او خيانت كرده، نقض عهد نموده و ميل بهدنيا پيدا كرديد، وظيفه خود دانستم از او حمايت كنم و در حزب او قرار گيرم تا حقي را كه شما از رسول الله ضايع كردهايد، حفظ كنم. حبيب بن مظاهر هم در اين لحظه با كوفيان سخن گفت: بد مردماني هستند كساني كه ذريّه پيامبرشان را بكشند؛ و عُبّاد و شب زندهداران اين شهر را به قتل برسانند. تأخير جنگ از آن شب، از سوي امام حسين ـ عليه السلام ـ با اين هدف بود تافرصتي براي عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّي لربّنا اللّيلة و نَدْعوه و نَسْتغفره،فهو يَعْلم أنّي قد كُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدُّعاءو الاستغفار.در اينجا باز روايت ابن اعثم افزوده ديگري دارد كه متناسب با اخباري است كه پيش از آن هم نقل كرده و آن اين كه لحظهاي كه امام كنار خيمهنشسته و به شمشيرش تكيه داده بود، اندكي به خواب فرو رفت؛ و وقتي بيدارشد، خطاب به زينب (س) كه او را از خواب بيدار كرده و خبر همهمه دشمن رابه او داده بود، فرمود: يا أختاه! رأيت جدّي في المنام و أبي عليّا و فاطمة اُمّي، وأخي الحسن عليهم السلام، فقالوا: يا حسين! انّك رائح الينا عن قريب. درروايتي هم كليني آورده است كه در روز تاسوعا بود كه ابن زياد كاملا مطمئنشد كه از عراق هيچ نيروي كمكي به امام حسين ـ عليه السلام ـ نخواهد رسيد.تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. و بدون ترديد همان طور كه در بسياري ازمنابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. ـ شب عاشورا، امام حسين ـ عليه السلام ـ ، اصحاب و افراد خاندانش را گردآورد. حمد و ثناي الهي گفت و از اين كه خداوند نبوّت را در ميان خاندان اوقرار داده، خداي را سپاس گفت. آن گاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهدشد؛ شما از ناحيه من آزاديد تا از تاريكي شب استفاده كرده، اين محل را ترككنيد. دشمن در پي من است؛ اگر مرا در اختيار داشته باشد، به شما كاري ندارد.اهل بيت پاسخ دادند: لا أبقانا اللّه بعدك، لا واللّه، لانفارقك حتي يصيبنا ما أصابك. و اصحاب نيز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا كرده از خداوند خواست تا بهشت را به ايشان پاداش دهد. آزاد كردن افراد به خاطر بيعتي بودكه با امام كرده بودند و حضرت بيعت را از آنان برداشت: أنتم من بيعتي فيحلّ. و ليس عليكم منّي ذمام. در اين شب، مسلم بن عوسجه و سعيد بنعبدالله حنفي و ديگر ياران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو ميمانم كهنيزهام در سينه آنان بشكند؛ تا شمشير در دست دارم ميجنگم؛ و اگر شمشيرنداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم كرد تا بميرم. سعيد حنفي گفت كه دوستدارد هفتاد بار زنده شود و بميرد و همچنان از امامش دفاع كند. زهير گفت: بهخدا دوست دارم كشته شوم، باز زنده شوم، باز كشته شوم تا آنكه هزار نفر را بهقتل برسانم تا آن كه خداوند با اين كشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع كند. از اهل بيت، عباس و سپس ديگران سخن گفتند. اين محفل نزديك شب،درست پس از بازگشت سپاه كوفه بود. امام حسين ـ عليه السلام ـ در همين خطابه به جمع اصحاب و اهل بيت فرمود: روي زمين خانداني بهتر از خاندانخود و ياراني بهتر از يارانش نميشناسد. ـ در آن شب مسائل ديگري نيز رخ داد. امام از كساني كه بدهي دارند،خواستند تا همراه ايشان نجنگند. ضحّاك بن عبدالله مشرقي و مالك بن نضرآمدند و گفتند بدهي دارند و عيالوارند. امام بيعت خود را از آنان برداشت وايشان رفتند. در همين حال به محمد بن بشير حضرمي خبر دادند كه فرزندت توسط ديلميها اسير شده، بيا برويم تا او را با پول آزاد كنيم. امام او را حلالكرد، اما حاضر به جدا شدن از امام نشد. امام پنج لباس خوب به او داد تا بهپسرش دهد تا بفروشد و برادرش را آزاد كند. يك خبر از صدوق حكايت ازآن دارد كه شب عاشورا، علي اكبر همراه با شماري از اصحاب به شط فرات رفته و آب آوردند. پس از آن امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماءيكن آخر زادكم، و توضّأوا و اغسلوا ثيابكم لتكون أكفانكم. گويا اين خبر درمنابع ديگر نيامده است. ايضا در اين شب، زينب (س) ر حالي كه مشغول تيمار امام سجاد ـ عليه السلام ـ بود، با شنيدن شعري از امام حسين ـ عليه السلام ـ كهاشاره به كشته شدنش داشت، بر آشفت و بر سر و صورت زد و غش كرد. امام با پاشيدن آب بر سر و صورت خواهر، وي را به هوش آورد؛ آن گاه از اوخواست تا اجازه ندهد شيطان، صبر و بردباري او را از ميان ببرد (يا أخية لايذهبنّ حلمكِ الشّيطان). آنگاه فرمود: اسوه هر مسلماني رسول خدا (ص)است. پس از آن هم از زينب (س)خواست تا پس از وي گريبان پاره نكند و فرياد نكشد. امام سجادـ عليه السلام ـراوي اين خبر ميافزايد: آنگاه پدرم، عمّهام راباز كنار من نشاند و به سراغ اصحابش رفت. ـ در شب عاشورا، اصحاب، خيمهها را نزديك به هم كرده و طناب خميهها رابه گونهاي از يكديگر عبور دادند كه رفت و آمد بين خيمهها دشوار باشد. (أمر باطناب البيوت، فقرنت حتي دخل بعضها في بعض، و جعلوها وراء ظهورهملتكون الحرب من وجهٍ واحد). اين بدان دليل بود كه از يك طرف با دشمندرگير باشند. خيمهها به گونهاي ترتيب يافت كه به صورت يك نعل اسب درآمد و شيعيان از پشت سر و چپ و راست ايمن بوده و تنها از روبرو با دشمنمواجه بودند. پس از آن، وقتي نيمه شب شد، همه به شب زندهداري پرداخته مشغول نماز شدند و تسبيح خداي را گفته، استغفار و تضرّع به درگاه خداميكردند: لما جنَّ اللّيل علي الحُسَين و أصحابه، قاموا الليل كلّه يصلّون، ويسبّحون و يستغفرون و يدعون و يتضرّعون. صداي استغفار و دعاي اصحابدر برخي نقلها، به صداي زنبوران تشبيه شده كه منطقهاي را پر كرده باشد (ولهم دويّ كدويّ النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.) به علاوه، اطرافخيمهها خندق مانندي نيز كنده شد (فحفروه في ساعة من الليل، فجعلوهكالخندق) وچوب و غيره در آن ريختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانعورود دشمن به سمت خيمهها باشد. نيمههاي شب، شمر (يا عَزْرة بن قيس) همراه گروهي از سپاهيان كوفي به براي تجسّس و جمع آوري اطلاعات بهنزديكي خيمهگاه امام حسين ـ عليه السلام ـ آمدند. در اين وقت امام حسينـ عليه السلام ـاين آيه را خواند كه كفار گمان نكنند اگر عمر طولاني به آنان داديم، برايشان خوب است؛ اين فقط براي آن است تا گناهشان زيادتر شود وعذابي دردناك در انتظار آنهاست. آن وقت يكي از افراد دشمن فرياد زد: ما طيّب هستيم. و بُرَير بن حضير فرياد زد: شما خبيث هستيد. شمر فرياد زد: به زودي كشته خواهي شد؛ برير گفت: أبالموت تخوّفني؟ و اللّه أنّ الموت أحب ّالينا من الحياة معكم. آيا مرا از مرگ ميترساني؟ به خدا سوگند كه مرگ برايمن دوست داشتنيتر از زندگي با شماست. ـ به نوشته برخي از مورخان، شب يا صبح (يا شب تا صبحِ) عاشورا، بيست تاسي نفر از سپاه كوفه به امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوستند. اين خبر در الامامةو السياسه، و برخي منابع ديگر سي نفر گزارش شده است. بُرَير بن حضير به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (ياحبيب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتي عبدالرحمان گفت: اكنون وقت شوخينيست؛ برير گفت: اطرافيانم آگاهند كه من نه در جواني و نه پيري، در پي باطلنبودهام؛ اما اكنون آگاهم كه ميان من و حورالعين، تنها فرود آمدن شمشير كوفيان فاصله است. دلم ميخواهد هرچه زودتر شمشير اينان بر من فرود آيد. صبح عاشورا صبح روز عاشورا ـ روز جمعه ـ ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهيانش رامنظم كرد. تركيب سپاه طايفهاي بود؛ يعني هر قبيلهاي، يك فرمانده داشت: مذحج و اسد (عبدالرحمان بن ابيسبره جعفي)، ربيعه و كنده (قيس بن اشعثبن قيس)، تميم و همدان (حرّ بن يزيد كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوست) و گروهي هم از ساكنان عمومي شهر كوفه كه يكجا، يك فرمانده (عبدالله بن زهير ازْدي) داشتند. اين تركيب، به صورت نظامي، شاملنيروهاي سمت چپ و راست و پياده و سواره تحت فرماندهي افرادي مانندعمرو بن حجاج (راست)، شمر بن ذي الجوشن (چپ)، عَزْرة بن قيس(سواره) و شَبَث بن رِبْعي (پياده) قرار گرفتند. جمعا عدد آنان 22 هزار نفر، نهكمتر و نه بيشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لايزيدون و لاينقصون) بودهاست. برخي تا 28 هزار نفر هم نوشتهاند.گذشت كه تا 35 هزار هم نوشته شدهاست. ـ امام حسين ـ عليه السلام ـ صبح عاشورا سپاهيانش را مرتّب كرد. در باره شمار آنان، ميان مورخان قديم اختلاف است. بلاذري مينويسد: آنها 32 نفرسواره و 40 نفر پياده بودند. زُهَير بن قين فرماندهي سمت راست و حبيب بنمظهر (يا: مظاهر) فرماندهي سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختيار عباس بود و خانهها ـ يعني خيمهها ـ پشت سر آنان. در جاي ديگرمينويسد: آنان جمعا حدود يك صد مرد يا قريب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام عليـ عليه السلام ـ شانزده نفر هاشمي، و دو نفر هم از همپيمانان بنيهاشم، يكي از طايفه سليم و ديگري از كنانه بود. دينوري همان ارقام را در بارهشمار كلي رزمآوران سپاه امام حسين ـ عليه السلام ـ آورده است. پيش از آغازنبرد، امام حسينـ عليه السلام ـ دستور داد تا داخل خندقي را كه اطرافخيمهها كنده بودند، آتش بريزند تا دشمن نتواند از اطراف به خيمهها و حرم امام حسين ـ عليه السلام ـ وارد شود. شمر كه فرد بيحيايي بود، به امام حسينـ عليه السلام ـ گفت: براي ورود در آتش عجله داري! امام پاسخ دادند: تواوليتر به ورود در آتش هستي؟ در اين وقت، مسلم بن عوسجه از امام خواست اجازه دهد، تيري به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فاني أكره أن أبدأهم.نميخواهم آغازگر اين جنگ باشم. ـ صبح روز عاشورا، ندايي از يكي از كوفيان برخاست كه خطاب به لشكر ابنزياد ميگفت: يا جند الله اركبوا! در آغاز نبرد، امام حسين ـ عليه السلام ـ سر برآستان الهي بلند كرد و با دعاي اللهم أنت ثقتي في كلّ كَرْب، و رجائي في كلشدّة، و أنت لي في كلّ أمرٍ نزل بي ثقة وأنت وليّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنة وجملاتي ديگر، به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآني درپيش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گرديد. قبل از آني كه نبرد ميان طرف آغازشود، امام پس از نماز صبح، اصحابش را به تقواي الهي و صبر و جهاد دعوت كرد. هنگامي كه دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَير بن حضير همدانيخواست تا با دشمن سخن بگويد و با آنان احتجاج كند. برير خطاب به كوفيانگفت: اكنون نسل محمد (ص) در ميان شماست؛ اينان ذرّيه، عترت، بنات وحرم پيامبرند. از آنان چه ميخواهيد؟ گفتند: تسليم شدن بر حكم ابن زياد. برير گفت: آيا نميپذيريد به همآنجا كه آمدهاند، باز گردند؟ آيا فراموشكردهايد كه با نامههاي شما به اينجا آمدهاند؟ آيا از آبي كه يهود و نصارا ومجوس بهره ميبرند، آنان را منع ميكنيد؟ با ذرّيه پيامبرتان بد رفتار ميكنيد؛ خداوند روز قيامت شما را سيراب نكند. برخورد دشمن جز تمسخر و خندهچيزي نبود. ـ پس از آن امام خود با كوفيان سخن گفت و فرمود: من پس از رسيدن نامههايشما كه در آنها گفته بوديد، سنّت از ميان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطيلگشته است، به اينجا آمدم. از من خواستيد بيايم و امّت محمد (ص) را اصلاحكنم. اكنون آمدم؛ آيا سزوار است كه خون مرا بريزيد؟ آيا من فرزند دخترپيامبر (ص) شما نيستم؟ آيا حمزه و عباس و جعفر عموهاي من نيستند؟ آياسخن پيامبر (ص) را در حق من و برادرم نشنيديد كه فرمود: هذان سيّدا شبابأهل الجنة؟ اگر من در اين نقل تصديق ميكنيد كه چه هيچ، و گرنه از جابر بنعبدالله و ابوسعيد خدري و انس بن مالك و زيد بن ارقم بپرسيد. شمر پاسخداد: هو يعبدالله علي حرف. او به ظاهر خداي را پرستنده است. حبيب بنمظاهر به او پاسخ داد كه: اني أراك تعبدالله علي سبعين حرف. در همين جا بودكه حضرت برخي از كساني را كه نامه نوشته بودند و در سپاه كوفه بوده و حتيرهبري و فرماندهي داشتند، صدا زد: آيا شما نبوديد كه نامه نوشتيد؟ گفتند :خير. قيس بن اشعث بن قيس گفت: آيا حكم ابن زياد را نميپذيري؟ حضرت فرمود: و اللّه لا أعطي بيدي اعطاء الذّليل و لا أفرّ فرار العبيد. امام با گروه گروهاز مردم و حتي برخي افراد سخن گفت و پاسخ آنان اين بود: ما ندري ما تقول؛نميدانيم چه ميگويي. متن كامل اين سخنان در روايت ابومخنف و منابعديگر آمده است. امام در اين سخنان، بر آن بود تا براي كساني كه او رانميشناختند، خود را معرفي كند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگيزد (راجعوا أنفسكم) و در واقع، به نوعي اتمام حجّت كند.اهل حرم كه سخنان آنحضرت را ميشنيدند، همه به گريه افتادند و امام حسين ـ عليه السلام ـ برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساكت كند. اين طولانيترين سخنراني امام براي كوفيان بود كه امام همه جنبههاي مربوط به حركت خود، معرفي خويشو رفتار نادرست كوفيان را در آن باز نمود. اما پس از آن هم باز امام با سپاه كوفهسخن گفت. در اين سخنان كه در تحف العقول به صورت نامه و در برخيمآخذ ديگر به صورت سخنراني صبح عاشورا ـ درست وقتي كه دشمن آنان رابه صورت حلقهاي در ميان گرفته بود ـ درج شده، امام پس از حمله به كوفيان وبيان بيوفايي آنان، آن جمله معروف را دارد كه ميفرمايد: ألا و انّ الدّعي ابنالدّعي قد ركز بين اثنين: بين السِّلة و الذِّلَّة، و هيهات منا الذّلة. ابن زياد يكي از دو چيز را از من ميخواهد؛ يا مرگ يا ذلت؛ و دور باد كه من پذيراي ذلت باشم. ابن عساكر خطبه كوتاه ديگري نيز از حضرت نقل كرده است كه در آن، مردمانرا از دنياطلبي پرهيز داده و فرمود: اگر بنا بود كسي در دنيا بماند، انبياي الهيميماندند. اما خداوند دنيا را براي مصيبت و اهلش را براي فنا آفريده وبهترين توشه، تقواي الهي است.ـ نصايح امام حسين ـ عليه السلام ـ تأثير گستردهاي را كه شايد مورد انتظار بود، نداشت؛ چون گوش شنوايي در ميان سپاه كوفه نبود؛ در واقع شيعيان ياكساني كه زمينه تشيع داشتند و ممكن بود سخن امام را بپذيرند، همه گريخته بودند و اصلا به ميدان نيامده بودند. تنها كساني مانند حُرّ بن يزيد رياحي يابرخي ديگر كه گفتهاند صبح عاشورا به امام پيوستند، در پي اين سخنان منقلب شدند. وقتي امام حسين ـ عليه السلام ـ سخنانش را تمام كرد و برگشت، فرديعمر نام از بني تميم، نخستين تير را رها كرد كه در ناحيه كتف امام به زره آنحضرت اصابت كرد و متوقف شد. امام كه بياعتنايي دشمن را ديد، آماده كارزار شد. روشن بود كه اين جنگ نابرابر، به لحاظ ظاهري به نفع دشمن تمام خواهد شد. با اين حال، دو چيز آغاز جنگ را به عقب ميانداخت؛ يا به عبارتي شروع آن را دشوار ميكرد. يكي اين كه كوفيان، حتي اگر تا آن زمان توجهنداشتند، بعد از خطابه امام، به اهميت اين نبرد پي برده و شروع كردن آنبرايشان دشوار شده بود. دوم آن كه اصولا، جنگيدن با يك صد نفر، برايسپاهي با بيش از بيست هزار نيرو، كار دشواري به نظر نميآمد كه در آن عجله كنند. براي همين، وقتي زُهَير بن قين، پس از امام حسين ـ عليه السلام ـ جلو رفت تا سخنراني كند، هنوز زمينه براي شنودن سخنانش بود؛ گرچه شمر به هر صورت، كوشيد تا مانع ادامه سخن او شود. زهير خطاب به كوفيان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بيشتر از فرزند سميّه سزاوار است تا كمك شود.اگر ياريش نميكنيد، رهايش كنيد تا خود با يزيد سخن بگويد؛ يزيد بدونكشتن او هم از اطاعت شما راضي ميشود. شمر تيري به سوي او انداخت وگفت: ساكت شو. زهير گفت: شمر! تو را در قيامت به آتش جهنّم بشارتميدهم. شمر پاسخ داد: خداوند همين الان تو و اطرافيانت را خواهد كشت. ـ ابومخنف با تفصيل بيشتري خطابه زهير را نقل كرده است: ما تا به امروز برادر و بر دين واحد و ملت واحدي بوديم؛ تا وقتي كه شمشير ميان ما نيامده بود و شما اهليت پذيرش نصيحت از سوي ما را داشتيد؛ اما وقتيشمشير آمد، پردهها دريده خواهد شد؛ آن وقت شما امّتي جدا و ما امّتي جداخواهيم بود. خداوند امروز ما را با ذريّه پيامبرش در معرض آزمايش قرار داده تا ببيند ما و شما چه ميكنيم. من شما را به نصرت آنان و خوار كردن عبيدالله دعوت ميكنم. پس از آن شرحي از برخورد خشونتآميز امويان با كوفيان و از جمله كشتن حُجْر بن عَدي و هاني و قطع كردن دست و پاي شيعيان و به دارآويختن آنان بيان كرد. بخشِ نخست خطابه زهير، يك تحليل عالي و نهايي است از اين كه شيعه از پس از حادثه كربلا، از بدنه امّت عثماني مذهب جدا شد و در دايره اختلاف مذاهب، گروه جدايي را تشكيل داد. وقتي شمر زهير راتهديد به مرگ كرد، زهير گفت: آيا مرا از مرگ ميترساني! مرگ براي من بهتراز زندگي با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبايست فريب چنينفرد سبك سرِ جِلْفي را بخوريد؛ بدانيد كه قاتلين حسين و ذرّيه پيامبر (ص)بهرهاي از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردي از اصحاب امام حسين ـ عليهالسلام ـ ، زهير را صدا زد و گفت: حسين ميگويد برگرد، تو وظيفه خود را درنصيحت و ابلاغ ادا كردي. امام در آخرين لحظه، عمر بن سعد را صدا كرد. اواز آمدن كراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آيا براي رسيدن به ملكري با من ميجنگي؟ بدان كه بعد از من در دنيا و آخرت خوشي و راحتي نخواهي ديد و بد روزهايي در انتظار توست. ـ زماني كه صفوف هر دو سپاه در برابر هم قرار گرفت، براي بسياري تازه اين اطمينان حاصل شد كه جنگ واقع خواهد شد. تا اين زمان، مشتي از كوفيان براين باور بودند كه بالاخره صلح خواهد شد؛ اما اكنون شاهد آن بودند كه تا دقايقي ديگر نبرد رخ خواهد داد و طبعا بر اساس قدرت سپاه عبيدالله، حسينبن علي و همراهانش كشته خواهند شد. در اينجا بود كه حرّ بن يزيد رياحي كهدر شمار اين افراد بود، گرفتار يك بحران روحي ميان گروش به امام حسين ـ عليه السلام ـ از يك سو، و آلت دست شدن براي دولت اموي و چهرههايپستي مانند ابن زياد و شمر از سوي ديگر شد. وي كه بزرگترين گناه را تا اين زمان مرتكب شده و امام حسين ـ عليه السلام ـ و سپاهش را به اين واديكشانده بود، اكنون كه ميديد جنگ در حال رخ دادن است، از كرده خويشپشيمان گشت. وي پس از شنيدن خطابه امام حسين ـ عليه السلام ـ نزد عمربن سعد آمد و گفت: [آيا واقعا قصد جنگ با اين مرد را داري؟] آيا هيچ يك ازپيشنهادهاي وي را نميپذيريد؟ عمر سعد گفت: اگر تصميم با من بود، آري.حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است كه حسين اين مطالب را بگويدو شما از پذيرش آن ابا كنيد. پس از آن به سوي امام حسين ـ عليه السلام ـ رفت. حر به عمر سعد گفت: اگر چنين پيشنهادهايي را تُرك و ديلم ـ كه در آن زمانكافر بودند ـ ميدادند، شما حق نداشتيد آن را نپذيريد. وقتي حرّ نزد امام رسيد،پرسيد: من همان كسي هستم كه آن كارها را كردم؛ اكنون آمدهام جانم را در راهشما بدهم. آيا به عقيده شما راه توبه باز است؟ (و قد أتيْتُك مواسيًا لك بنفسي،أفتري ذلك لي توبة مما كان منّي؟) امام فرمود: (نَعَم، انّها لك توبة، فابشر، فأنتحرّ في الدنيا و أنت حرّ في الاخرة ان شاء الله). حرّ چنان به سوي امام آمد كه كوفيان گمان كردند براي جنگ ميرود؛ اما وقتي به اين سوي رسيد، متواضعانه در كنار امام قرار گرفت. تصوّر حر، همان گونه كه خود به امام اظهاركرد، بر اين بود كه در برخي از امور، از اين قوم ـ يعني حكام اموي ـ اطاعتميكنم، به گونهاي كه از طاعت خارج نشده باشم. آنان نيز يكي از پيشنهادهايحسين را خواهند پذيرفت. به خدا سوگند اگر ميدانستم كه نميپذيرند، اصلا دست به اين كارها نميزدم. خبر ابن اعثم چنان است كه حرّ پس از فرياد استغاثه امام حسين ـ عليه السلام ـ به اين سوي آمده است؛ زماني كه امام فريادزد: أما من مُغيثٍ يُغيثنا لِوَجْه الله؟ أما من ذابّ يذبّ عن حَرَمِ رسُول الله؟ حرّ پس از آن كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوست، مردم كوفه را مورد عتاب قرار داده گفت: مادرتان در عزايتان بگريد. آيا حسين را دعوت ميكنيد؛ ووقتي آمد او را اسير ميگردانيد و اجازه خوردن آب فرات را كه يهود و نصارا ومجوس و حتي حيوانات از آن ميخورند، از او و خاندانش ميگيريد؟ در حق بقاياي خاندان محمّد بسيار بد ميكنيد. اجازه دهيد اين مرد به زمين خدا (درهر كجا كه هست) برود. آيا شما مؤمن نيستيد؟ آيا نبوّت محمّد (ص) را قبول نداريد؟ آيا يقين به معاد نداريد؟ در اين وقت، پياده دشمن تير به سوي آوانداختند و او نزد امام بازگشت. در برخي از مآخذ داستاني از فرزند حرّ سخنبه ميان آمده كه به جنگ دشمن رفت و هفتاد تن را كشت، كه بي اساس است. به جز حرّ، دو برادر كه از خوارج بودند با نامهاي سعد بن حارث و ابوالحتوف برادرش، با شنيدن ناله فرزندان حسين ـ عليه السلام ـ به سربازان ابن زياد يورش برده و با كشتن سه نفر از آنان، خود كشته شدند. از شخصي با نام ابوالشعثاء نيز ياد شده است كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و در آنجابه امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوست.
زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت. خدا يكي از آن هزار هزار سنگ آتشين را به من داد تا در سينهام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هروقت كه روحم يخ مي كند، سنگ آتشينم سرد مي شود و تنها سنگش باقي مي ماند و هروقت كه عاشقم، سنگ آتشينم گُر مي گيرد و تنها آتشاش ميماند.
مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.
مرا ببخش كه در سينهام سنگي آتشين است.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)