تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 27 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 268

نام تاپيک: خواندنی هایی در مورد خوانندگان ايران

  1. #21
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    مصاحبه با داريوش




    و در طنين آوای او آميخته شد با حس های گمگشته ائی که ديگر نام همدلی نمی توان بر آنها گذارد.
    همدلی هائی که دير زمانی ست در بين ما به جدل مبدل گشته است.
    داريوش ايستاده است در صلابت صدائی که همه
    ريشه در من وتو دارد. من و توئی که جاری در زبان و موسيقی ست.
    اوئی که آميخته در ادبيات شفاهی و عاطفه های تاريخی مردمش شقايق می روياند.
    داريوش آوای مشترک من وتوست،اشتراکی به نام ايران، اتحادی به نام ايران و خاطره ائی به نام عشق.
    سرشار است از نفرتی به نام جهل و استبداد و مکدر از سياهی اعتياد.

    داريوش عزيز همواره با بغض هميشگیات برای آزادی خوندی، از کی اين بغض گلوتو فشرد، اين بغض آزادی؟

    - والا اين بغضُ سالهاست با خودمون داريم، بغضی صد ساله ست که دارم اونو به دوش می کشم، منهم جزء آزاديخواهانی هستم که تو اين صد سال مبارزه کردن، پيش گرفتم .

    در انتخاب ترانه و موزيک صاحب سليقه خاص و سبک ويژه ائی هستی، اين نوع کار به انتخاب خودِ توست؟ و يا اينکه افرادی از قبيل شاعر و آهنگساز اين کارها رو به اين شکل در اوج به تو پيشنهاد می کنند؟

    - طبيعتأ کاری ست تيمی، کاری که گروهی انجام ميشه، با هم درارتباط هستيم، تفاهم هائی که داريم، با نظريات همديگه به توافق می رسيم، در هر صورت کاری ست مشترک

    به عنوان خواننده ای هدفمند همواره آينه ای بودی که مسائل اجتماعی و سياسی در صدای تو پژواک داده می شه اين آزاديخواهی همواره در ترانه هات موج می زنه، زندان و آزادی در کارنامه هنری تو سابقه ی طولانی داره، از سابقه ی زندانت در آن زمان بگو؛ و يا شايد خواندن ترانه ی زندونی...

    والا ، الان ديگه يک زندان بزرگيه ايران برای خودش ، منهم در دوره ای که در ايران بودم مثل خيلی ها از اين به اصطلاح تفتيش تفکر، بيان اشعار مسثنی نبودم و مورد مواخذه قرار گرفتم، بله منهم قبل از انقلاب به خاطر خوندن ترانه هائی 9 ماه زندان بودم و الان هم کماکان اگر بوديم... به قول ايرج جنتی عطائی، هر وقت ازش می پرسی حالت چطوره ؟ ميگه:« تو زندونيم، شُکر»

    همواره دراشعارت دل نگرانيت نسبت به زندگی محسوس بوده، فکر میکنی ، کی به آرامش خواهی رسيد تا ما رو هم متعاقب اون در ترانه هات به اون سر منزل آرامش برسونی؟

    - به اين نتيجه رسيدم بعد از پنجاه و اندی سن و تجربه که، آرامش رو انسان بايد خودش به دست بياره ما بايد اول آزادی درونمونو تکميل کنيم و بتونيم اين آزادی رو با ديگران سهيم بشيم و بتونيم اين پيام آزادی رو با ديگران سهيم باشيم و اميدوارم سرزمين ما هم آرامشی که حقشه رو با تلاشی که پيگيرانه جوانان و دانشجويانمون دنبالش هستن بتونن به دست بيارند.

    در صورتی که تمام اينها به خودش جامه ی عمل بپوشونه و به صورت آرمانی همه چيز به رهائی بيانجامد ، اون روز از چه خواهی خواند؟
    عشق، عشق چيز با شکوهيست . عشق انرژی بسيار فوق العاده ای داره، دوست داشتن، محبت کردن قدر زندگی رو دونستن، احترام به عقايد همديگر گذاشتن، در کنار هم زندگی کردن و پيام گذشت و صلح و مهربونی، بهترين پيام
    می تونه باشه

    حالا داريوش، اگر روزی برگردی به وطن، اولين ترانه ای که بخوای تقديم به ايران زمين ات کنی، کدوم يک از ترانه هايت خواهد بود؟

    من فکر میکنم ، همون سرود ای ايران رو بخونيم بهترين سرود باشه ، سرود هميشگی.

    در آلبوم دوباره می سازمت وطن، جوان و دانشجو، آمال و آرزوهايش رو در آن مي يابه و از آن عبرت می گيره ، از اين آلبو م بگو و چگونگی انتخاب اين شعر؟

    - چگونگی انتخابش ، چون سر و کار من با اشعار هست، يکسال و نيم پيش بود، در پاريس بودم و اتفاقی به کتاب سيمين بهبهانی بر خوردم، و اين انگيزه در من بوجود آمد که سريع بتونم ملودی اش رو زمزمه کنم و با شرايطی که سرزمين مون داشت، ديدم مناسبت داره که که هر چه زودتر اين پيام رو به گوش هموطنانم برسونم و تلاش کردم آهنگش ساخته شد و در عرض يک سال و نيم اخير، اين آهنگ به صورت مستمر، از رسانه ها و تلويزيون ها پخش شده، ولی به علت شرايط ، سی دی آن جديدأ به بازار اومده .

    داريوش، اردلان سرفراز در کتاب از ريشه تا هميشه، به خاطراتی همواره با تو اشاره کرده، اردلان ميگه:« داريوش هميشه با ترفندی هوشيارانه به زمزمه ی آهنگی می پردازه، و به اين شکل نظر منو معطوف می کنه به ملودی که من برم بر اساس اون ترانه ای بسازم، از اين خاطره بگو، از اين ترفند و شگرد، می خوام بگم ، بدين شکل تو هميشه اعمال نظر و سليقه کردی حتی در ترانه...

    من اون حق آزادی رو داشتم که انتخاب کنم، خيلی از انتخابها با سليقه ی احساسی من بوده و ملودي هائی رو تو ذهن زمزمه می کردم و با او مطرح می کردم ، اردلان به فکر فرو می رفت که برای اون شخصيت ملودی يک شعر مناسبی بسازه، خيلی از اين اتفاقات افتاد که بسياری از ملودی ها رو به اين صورت ساختيم، بعد کامل کردن اين ملودی ها رو دست آهنگساز داديم اين رابطه های ما در قديم بسيار نزديک بود و در کنار هم بوديم و با اکثر دوستانم مثل جنتی عطائی، مثل شهيار، مثل اردلان، زندگی می کرديم، ما نمی خونديم یا نمی سروديم، با هم زندگی میکرديم و نتيجه اش اين آثاری ست که در دسترس مردم هست.

    دوهفته ی پيش با بابک بيات صحبت می کردم، و کل صحبت مون پيرامون توانایی های تو بود، از ترانه ی رازقی و آخرين کاری که با بابک بيات کردی بگو؟
    اون هم يک تصويری ست، باز هم فرياد شاعره که فرياد می زنه و آرزوی آزادی رو برای اون سرزمين می کنه .

    و چه کليپ زيبایی ساخته شده ...

    - بله، اون کليپ رو در لوس آنجلس کار کرديم و مهران عزيز واقعأ زحمت کشيد رو اين ويدئو موزيک، و در واقع تصويرگر يک واقعيتی ست از اون سرزمينی که به تاراج رفته

    داريوش با ادبيات و شعر مأنوسی و هميشه در بين ترانه ها و آهنگ ها، با زبان دکلمه با مردم صحبت کردی؛ و از اشعار نو گفتی، از اشعار سهراب سپهری و ديشب که، شعری از مريم حيدر زاده رو انتخاب کرده بودی، اين ضرورت کاربرد زبان شعر نو معاصر رو در کلامت، توضيح بده ؟

    شعر زيبا منو منقلب می کنه، شعر زيبا پيامی داشته باشه که جامعه مون دنبالشه ، منهم فردی از جامعه، می گردم تو هر شعری، و چون با شعر در ارتباط هستم، کتاب مريم حيدر زاده رو هم خوندم و يکی از اشعارش رو با اندکی تغیير و تماس گرفتن و کسب اجازه کردن از او انتخاب کردم؛ و از اونجايی که محبت داشت، اجازه داد از اين شعرش استفاده کنم ، خيلی ممنونش هستم، زبان او، زبان خيلی ساده ی عاشقانه ست برای اونهايی که می تونند خيلی راحت اون حرف رو بپذيرند

    از شقايق بگو، « دلم مثل دلت، خون شقايق » ، اين ترانه به مناسبت مرگ خسرو گلسرخی هست، آيا تو هر بار خوندن اين شعر و ترانه، اين ياد هم با تو هست، و يا مناسبتی بوده که شاعر اين شعر رو تقديم کرده؟

    اين هم جزو کارهايی بود که اردلان لطف کرد و در اختيار من گذاشت و ديدگاه اردلان در رابطه با شقايق که سنبل عشق و آزادی می تونه باشه و وابستگی اين شعر رو نمی دونم، در رابطه با خسرو گلسرخی گفنی، ولی خب،
    خيلی خسرو گلسرخی ها در تاريخ ما هست و خسرو گلسرخی هم جايگاه بسيار والای خودشو برای خودش داره ؛ و اين ترانه ايی ست که در تاريخ ما داره تکرار ميشه و مکررأ با اين مسئله مواجه ميشيم که گل هميشه عاشق

    اردلان سرفراز، درونی ترين ترانه هاشو با صدای تو به ديگران پيشکش کرده، مثلأ ترانه ی ( چشم من بيا منو ياری بکن) ، که اينو به ياد پدر و هق هق مادرش سروده، اين محبوبيت و اين ويژگی در چی هست؟ - در صدای تو ؟ در اون ويژگی شخصيت تو؟ - در افتادگی تو ؟

    من فکر می کنم که يک کاری که مورد تاييد مردم قرار می گيره و در جامعه نفوذ می کنه و مردم می پذيرند يک ترانه رو؛ در پشت اين ترانه يک رابطه ايی بين شاعر، آهنگساز، تنظيم کننده و خواننده بوده، اين صميميتها که بوجود مياد، يک کاری عاشقانه خلق می شود ، بچه خلف به دنيا مياد، اينکه مورد تاييد قرار می گيره و تجربه کردم ، هر کاری که به اين صورت بوده وقتی در کنار هم نشستيم، با اردلان با ايرج و با آهنگساز ، می بينم اکثر اون کارها جوهره اش صميميت بوده، عشق بوده، و نتيجتأ مردم هم پذيرا بودند و اين عشق رو حس کردندو بدون اينکه بدونن، اين عشق نفوذ کرده تو وجودشونو تاثير گذار بوده و کارهايی هم داشتيم که شاعر انگليس بوده، آهنگساز مثلأ آفريقا بوده، خواننده اش لوس آنجلس بوده و تنظيم کننده اش هم از ايران سفارش نت نويسی اش رو داده .

    داريوش ، همواره گفتی، از عشق بگو ؟
    عشق نيروی عظيمی ست . نيروی بسيار بزرگی ست که اونو ما بايد تو خودمون پيدا کنيم ، گمشده ها رو . هميشه ميگم : بيرون چيزی که هست متعلق به ما نيست؛ ماشينه، خونه ست امثالهم ؛ درونمون احتياج به نيروی عشق داره عشقی که بتونه بارور بشه ، عشقی که بتونه رشد کنه، عشقی که ايثار در اون باشه ، يک کاری کنيم که دوستمون داشته باشن ، اينها در کنار هم نيرويی ست به نام عشق ، و عشق نيرويی ست که خداوند در در قطره های وجود هر کسی مستتر کرده است و بسيار زيباست که انسان ها همديگر رو دوست داشته باشند ، به همديگر عشق بورزند ، در وهله ی به خاطر خودشون، چون اين نيرو بر می گرده به خودشون و تا دوست داشته باشی ، دوستت دارند. و همون نيروی عشق و ايمان در کنار هم مثل خواهر و برادری هستند برای زندگی برای پايداری، برای مبارزه ، برای بدست آوردن ، و در کنار هم بودن حربه و نيرويی ست که هيچکس نميتونه متلاشی اش کنه.

    داريوش از نيروی عشق و مبارزه گفتی، با جوونهای سرزمينت و با دانشجويانی که شنونده ی آثار تکان دهنده ی تو هستند با آنها چه صحبتی داری؟
    ( مکث، همراه با بغض)

    جوونهای ما هميشه مظلوم ترين قشر جامعه ی سرزمين ما بودند، مورد بی مروتی، بی انصافی قرار گرفتند، با تمام اين اوصاف هميشه حقشونو در دراز مدت گرقتند، و همين که نگاه می کنم نسل جوان ما ، از هر جهت داره بهش ظلم ميشه؛ کوچکترين حق آزادی يک انسان رو ازش گرفتند و از خداوند می خوام که اون عشقو دوباره به اون سرزمين بر گردونه، بتونه مردمو متحد کنه ، مردم بتونن در کنار هم باشن و ما هم که در خارج نشستيم بتونيم پشتيبانشون باشيم تااون سرزمين به حال عادی خودش برگرده ؛ الان يک کشتی طوفانی ست اون سرزمين، پر از سرمايه ای که در اين کشتی نهفته و به تاراج رفته و به تاراج داره ميره و به اميد خداوند ؛ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.
    به قول خود تو داريوش، « جنازه ای ست اين رژيم که روی دست اين ملت مونده »

    - دقيقأ ، هيچ دوره ايی از تاريخ، اينقدر ظلم نشده بود، اينقدر بی احترامی به جامعه ی ما نشده بود، در هر صورت يک فريبی، يک شارلاتان بازي ايی پشت اين سيستم هست که تاريخ و اين 25 سال، پرونده اش رو نشون داده ؛ اين شارلاتانيزم بايد ازبين بره و مطمئنم که سر زمين ما به آرامش خواهد رسيد .

    داريوش عزيز شايد در حيطه ی کار تو نباشه، تعريف تو از رسانه چيست؟ چون در خلال برنامه ی خودت تعريف قشنگی رو در اين رابطه بکار بردی که « رسانه نگهبان جامعه ی خودش هست...»

    - دقيقأ، همونطور که گفتم ، منهم قبلأ اونو خوندم و ميبينم که واقعيت همينه، رسانه به غير از خبر رسانی، حکم نگهبان اجتماع رو هم داره، نگهبان اجتماع طبيعتأ دلسوز و خير خواه جامعه اش است . و همه اش داريم تجربه
    می کنيم ، در خارج از کشور داريم تجربه می کنيم.

    داريوش ، من تعريفی که از رسانه های تصويری دارم ، معتقدم که اينها راديوهای تصويری هستند، و اين راديوهای
    تصويری با مخاطب قرار دادن مستقيم و غير مستقيم با مردم و به قول خودت با نسخه پيچيدن برای مردم و با رويای برگشتن و روزی بخواهند صاحب حکومت باشند .. نظر تو چيست ؟

    - ببينيد، اين انقلاب، آشفتگی و خرابی بوجود آورد، مهره ها سر جای خودشون نيستند، کسانی که حرفه شون رسانه بوده، روزنامه نگار بوده، اهل تلويزيون بوده ؛ معدود کسانی هستند که از قديم بودند و اومدند و کار خودشونو دارند ادامه ميدن، اين طبيعتأ اختلال بوجود مياره ، رسانه داری ، يک حرمتی داره، يک آگاهی می خواد، يک فرمولی داره ، و وظايفی رو بايد داشته باشند، من هميشه سعی می کنم تعريف خودمو در زبان شعر پيدا کنم ؛ اين گرفتاری جامعه ی رسانه ای رو ما از قديم داشتيم ، از همون صد سال پيش ، هميشه رسانه ها يک جوری غرض ورزيها و رقابت هايی با يکديگر داشتند و با اون شعر نويسنده را بايدی چهار چيز ، اون موقع تلويزيون نبود، راديو نبود، ميکروفون نبود، اون موقع می گفت نويسنده ؛ حالا ما قبول می کنيم که اين نويسنده ، دوربينه، همون ميکروفونه ، همون قلمه)
    نويسنده را بايدی چهار چيز
    دل و دست و وجدان و افکار تميز
    اگر آنکه نا پاک شد اين چهار
    ز نا پاکی صاحبش شک مدار
    قلم چون گرفتی دو رويی مکن
    غرض ورزی و کينه جويی مکن
    قلم گير و همچون قلم راست باش
    نه هر کس خيال کجت خواست باش
    قلم گر خلاف ره مردم است
    قلم نيست ، نيش دم کژ دم است

    و رسانه های ما ، بنزين جمهوری اسلامی هستن، و اين ماشينو اينها دارن ميبرن جلو؛ اصلأ احتياجی به اين نيست که رژيم تفکرش رو بذاره در خارج از کشور که با رسانه ها چکار کنه ، به قول معروف « هر کسی يک قيمت داره، خوش به حال اون کسی که نتونن بخرنش» ، رسانه های ما اميدوارم با هم همبسته بشن و اميدوارم اينقدر که هر کدومشون دم از همبستگی می زنن و پيام همبستگی ميدن خودشون به اين تفاهم برسند . بايد اول خودشون همبسته بشن ، ولی نمی دونم اين غرور کاذبه، نمی دونم وابستگيه، نمی دونم ، نمی خوام اهانتی بشه ،اين قدرت طلبيه، چون قدرت بسيار انسان رو کور می کنه. اميدوارم خداوند در رحمتش رو به روی رسانه ها باز کنه و بتونه در يک راستا و يک مسير و يک هدف با پشتيبانی از جوانان و دانشجويان و مردم سر زمينمون ، حرکات مثبت، و نوشتار و تصوير مثبتی تحويل اون جامعه بدهند .

    داريوش دغدغه ی تو برای ترک اعتياد جوانان ايران همواره بوده و حتی تو کتابی رو با نام( تولد دوباره )معرفی کردی ، فکر نمی کنی که اين معضل ريشه در جمهوری حاکم بر ايران ما داره و اين جريان فکر نمی کنم که بتونه چاره ساز باشه!

    من هميشه ميگم، ما بعد از اينکه اين نعش به خاک سپرده شد ، خواهيم ديد که چه صدمه ايی به جامعه ما خورد، نسل نوجوان ما در حال از بين رفتن و فرو پاشی ست ؛ ببينيد از نظر روحی تيم ورزشی مون، روحيه ی يک تيم از رژيمی مياد که در اون سرزمين حاکمه ، مردم عبوس، مردم گرفته ی ما پشت اين حالت انسانی که متاسفانه به وجودشون تحميل شده ، اون هم باعث و بانی اش همون رژيم حاکمه شبيه يک باند مافيايی که بگيم ماموريتی برای اينکار داشته باشه ، دو هزار کيلومتر مرز افغانستان به راحتی باز هست برای ورود روزی 5 تن ، موقعی که مصرف ترياک در تهران هست و از طرف رژيم دلسوزی نميشه ، خيلی از مسئولين هستند که فرياد می زنند که دست مافيا در اين کاره ، خود مسئولين دلسوز که در ادارات بهزيستی و مبارزه با مواد مخدر هستند که فرياد بر آوردند که دست کسانی در اين کاره که نمی خواهند ، و مخصوصأ دارند نسل ما رو سوق ميدن رو به نابودی و قابل گذشت نيست و اين صدمه ايی ست که جبران کردنش بسيار زمان می خواد ، بچه ايی که الان 9 سالشه در 18 سالگی يک بيمار روحی ، چه عشقی به زندگی خواهد داشت .
    از يک طرف 28% از مردم که در شرايط روحی بدی بسر می برند و اونها هم پناه می برند به مواد مخدر ، هر 5 دقيقه از هر خونه مواد مخدر پيدا ميشه ، مامورين تشويق می کنند .
    زندان های ما پر معتاده ، هر کسِ سالمی هم که باشه بره در اون زندانها معتاد مياد بيرون، ايدز در اون زندانها بيداد می کنه اينها صدماتی ست روحی و انسانی که به اون سرزمين وارد شده، اينها رو کی جبران خواهد کرد و آيا جوابگوی آن خود مردم خواهند بود؟ / به اميد خدا دوباره می سازمت وطن بتونه کارساز باشه
    به اميد اون روز داريوش عزيز

  2. این کاربر از Venus بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    يادي از يك هنرمند

    "ايران ما" به مناسبت سالگرد در گذشت اين هنرمند فقيد متن اين مصاحبه را در پي به همه علاقمندان صداي اين هنرمند تقديم مي كند .




    خانم هایده از چه زمانی شروع به خوانندگی کردید، چه کسی شما را تشویق به اینکار کرد و بالاخره آیا خوانندگی را نزد استادان فن آموختید یا اینکه خیر؟

    هایده: من خواندن آواز و تصنیف را از طریق رادیو و شنیدن صدای بانوی آواز ایران، خانم دلکش، آموختم. ولی بعد، وقتی تصمیم جدی گرفتم برای شروع فعالیت هنری نزد استاد تجویدی و فرهنگ شریف و استاد عبادی آواز کار کردم و چندماهی هم برای آقای ناصری خواندم. اما در اصل این چیزی ذاتی و خانوادگی بود که در وجود من بود و از راه گوش بهتر می توانستم یاد بگیرم.

    وقتی آدم زندگی هنرمندان مملکت‌مان را مورد بررسی قرار می‌دهد به این نتیجه می‌رسد که هنر غالبا در خانواده‌ی آنها ارثی بوده است. آیا در خانواده‌ی شما هم چنین حالتی وجود داشته، با توجه به اینکه خواهر شما، خانم مهستی، هم از صدای خوب و خوشی برخوردارند و جزو خوانندگان معروف و سرشناس‌اند؟

    هایده: بله، اتفاقا در خانواده‌ی ما صدا ارثی بوده و پدرم یکی از هنردوستان واقعی بود که به موزیک کشورمان عشق می‌ورزید و اغلب روز و شبها را با و موزیسین‌های خوب و خوانندگان می‌گذراند. و من در آن خانواده بدنیا آمدم و از بچگی یاد گرفتم که به موزیک گوش بکنم و البته در خون من هم بود و خداوند هم با لطف‌اش به من صدایی داد که امروز می‌توانم در حضور شما بنشینیم و بهرصورت ملت ایران و هنرمندان من را بعنوان یک هنرمند قبول داشته باشند.

    اینطور که من شنیدم، مادر شما هم از صدای خوب و خوشی برخوردار است؟

    هایده: بله، مادرم و خاله‌ام صدای خوبی داشتند.

    خانم هایده، اینجا صحبت خواهر شما، خانم مهستی، بمیان آمده است. آیا شما خواهرتان را بعنوان یک رقیب سرسخت ملاحظه می‌کنید یا اینکه خیر؟ مقصودم اینست که آیا تا بحال در خودتان دیده‌اید که خواهرتان را بعنوان یک رقیب حساب کنید؟

    هایده: باید بگویم که من یکی از کسانی بودم که خواهرم را به خواندن تشویق کردم، برای اینکه خود من از بچگی می‌خواندم. فکر می‌کنم ۱۲ ساله‌ بودم که حتا برای خواندن آواز تمرین می‌کردم. آنوقتها، خوب، مهستی ۴ سال از من کوچکتر است و آنوقتها من به او یاد می‌دادم که تصنیف بخواند. وقتی که بصورت جدی کار را شروع کردیم، هیچوقت با هم رقابت نداشتیم و سعی می‌کردیم همیشه ایراد کارهایمان را بگیریم و توصیه‌ی همدیگر را قبول می‌کردیم، برای بهتر شدن کارمان.

    شما اول وارد رادیو شدید یا خواهرتان؟

    هایده: من اول وارد رادیو شدم، ولی متاسفانه به دلایل گرفتاری‌های خانوادگی، اینکه شوهر من نمی‌گذاشت صدای من از رادیو پخش بشود. صدای من فقط یکبار از رادیو پخش شد و بعد هم جلوی نوار گرفته شد، ولی من چون علاقمند به خواندن بودم، دچار بیماری شدم. در واقع راه را اول من باز کردم و بعد مهستی شروع کرد و بعد از یکسال‌ونیم دوسال من دوباره شروع کردم به خواندن.

    از چه زمانی وارد رادیو شدید و اولین ترانه‌ای که اجرا کردید چه نام داشته و ساخته‌ی چه کسی بود؟

    هایده: اولین آهنگی که من خواندم از ساخته‌ی استاد تجویدی بود با شعری از شادروان رهی معیری. در برنامه ی از گلها که اسم تصنیف‌اش «آزاده» بود.

    تا آنجا که من اطلاع دارم شما ترانه‌های بسیاری خوانده‌اید. کدامیک از آنها بیشتر بر روی خودتان اثر گذاشته و حتا برخی اوقات بی‌اختیار آن را زمزمه می‌کنید؟

    هایده: همین ترانه آزاده. چون شادروان رهی معیری خیلی روی این تکیه داشت و بهرکسی نمی‌داد این تصنیف خوانده بشود. نمی‌دانم دلیلش چی بود.

    دلیلش واضح است، صدای خوب و خوش شما.

    هایده: خواننده‌های خوش صداتری قبلا بودند که مایل بودند این تصنیف را بخوانند، ولی خوب، خوشبختانه نصیب من شد و من، با این تصنیف قدم گذاشتم به کار هنری. شاید هم سبب‌اش این باشد که این تصنیف در من اثر بسیاری دارد. دلیل دیگرش را نمی‌دانم. بهرصورت شنوندگان خودشان قضاوت می‌کنند که این تصنیف، آهنگ و تنظیم‌کردنش واقعا چیزی‌ست استثنایی و وقتی‌ هم، خودم آنرا می‌شنوم دگرگون می‌شوم. من کارهای گلها را ترجیح می‌دهم به کارهای امروزی.

    شما در کنار ترانه‌های اصیل ایرانی، ترانه‌های، بقول معروف، «جاز» هم خوانده‌اید. نظرتان در مورد این دو شیوه‌ی موسیقی چی هست و بیشتر تابع کدامیک از آنها هستید؟

    هایده: مسلما کار من، کار اصلی من کار اصیل ایرانی‌ست و من ترجیح می‌دهم دنبال کار خودم را بگیرم. ولی همانطور که خدمت‌تان عرض کردم، ما دستمان اینجا یک‌خرده خالی‌ست.

    آیا شما شخصا شعر و آهنگهای‌تان را انتخاب می‌کنید یا اینکه دیگران می‌سازند و شما فقط اجراکننده هستید؟

    هایده: نه، من خودم دخالت دارم در شناخت‌اش و شعر را می‌دهم شاعر عوض بکند و آهنگهایی را که مطمئن نیستم خوب بتوانم اجرا بکنم یا به صدای من نخورد قبول نخواهم کرد. من خودم در این مورد خیلی وسواس دارم.

    مقصود من اینست که شما خودتان سفارش می‌دهید؟ مثلا، فرض کنید، به شاعر سفارش می‌دهید که من یک شعری می‌خواهم در وصف بهار، نوروز و اینها...

    هایده: و به آهنگسازم می‌گویم دلم می‌خواهد در مایه‌ی شور برایم بسازی و یا در مایه‌ی شور ما می‌توانیم تصنیف سنگین داشته باشیم، می‌توانیم ریتم شش و هشت داشته باشیم، بقول خودمان، و در اینکارها، بله، من خودم دخالت می‌کنم و از آنها می‌خواهم که برایم چه جوری بسازند.

    آيا خودتان تا بحال آهنگی ساخته‌اید؟

    هایده: بله، ملودی خیلی به ذهنم می‌آید، ولی، چون واقعا از نظر علمی به آن پایه نرسیده‌ام که بتوانم فورا به نت تبدیل‌اش کنم در ضبط صوتی که کنار دستم هست زمزمه‌اش می‌کنم، خصوصا آهنگی اصیل و کلاسیک خودمان را. اغلب آهنگهایی هم که در حال حاضر از من شنیده می‌شود، خودم دستکاری‌اش می‌کنم و به آهنگساز ایده می‌دهم. روی شعری که گفته می‌شود حال و هوای شعر را می‌بینیم که در کدام دستگاه اجرا بشود. بله، خودم این ذوق را دارم،‌ ولی متاسفانه هیچ نوع سازی را نمی‌توانم بزنم.

    خانم هایده، صدای کدامیک از خوانندگان ایرانی، اعم از اینکه از دنیای ما رفته یا در قید حیات‌اند، بر روی شما اثر گذاشته و تا چه اندازه کارشان را می‌پسندید؟

    هایده: بارها این سوال از من شده. من به صدای خانم دلکش واقعا عشق می‌ورزیدم و از طریق صدای خانم دلکش، می توانم واقعا بگویم، هنر را یاد گرفتم. از آقایان به صدای آقای محمود خوانساری بسیار علاقمند بودم، که صدای محمود یک صدای خاصی بود، یک غمی در آن بود، یک احساس عجیبی در آن بود که کم نظیر بود. و به صدای گلپایگانی هم که البته علاقه‌ی خاصی داشتم. همانطور که اطلاع دارید، همکاری بسیار زیادی هم با ایشان داشتم.

    خانم هایده، وظیفه‌ی هنرمندی مثل شما در قبال اجتماع‌اش چیست؟ آیا معتقدید هرچه مردم خواستند باید به آنها بدهید، یا اینکه هنرمندی، مثل شما، باید مردم را بدنبال خودش بکشد و چندقدمی از مردم جلوتر باشد؟

    هایده: دوتا جواب دارم برای سوالتان. اول اینکه، اگر مردم نبودند و خواسته‌ی مردم نبود، من نمی‌توانستم امروز هایده باشم و یک هنرمند شناخته شوم. ولی در این دوره از زمان سعی می‌کنم که مردم را بدنبال خودم بکشانم و به مردم آنچیزی را که احساس می‌کنم، که خود مردم هم احساس می‌کنند، بصورت آواز و شعر عرضه بکنم و این یک بیداری، یک هشداری‌ست برای تمام ایرانی‌هایی که در غربت زندگی می‌کنند و مشتاق وطنشان هستند.

    خانم هایده، من سوال دیگری ندارم. اگر شما فکر می‌کنید برای شنوندگان مطلبی گفته نشده است بیان کنید.

    هایده: برای یکایک‌تان دلم تنگ شده، برای مملکت عزیزم ایران، برای هوایش، برای خاکش، برای کوچه‌هایش، برای همه چیزش. آرزو می‌کنم که انشااله روزی خودم را در قلب همه‌ی عزیزانی که در مملکت هستند ببینم. فقط می‌توانم بگویم، به امید آنروزی که برگردم به ایران، در میدان شهیاد، با صدای خودم، بدون میکروفون، بدون موزیک برای همه‌ی هموطنان‌ام بخوانم و همانجا، در کنار آنها به زندگی‌ام خاتمه بدهم

  4. این کاربر از Venus بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #23
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    سیما بینا، صدای صحراهای ایران


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    انگیزه شان هم این بود که ترانه های محلی پخش کنند که من هم درآن موقع می خواندم .



    شما درواقع پس از دوران برنامه کودک همیشه محلی خوانده اید.
    ـ بله،همین برنامه گل های صحرایی که مدتش یک ربع بود ،این زمینه را فراهم کرد.در این برنامه دو بیتی های محلی،همراه با آهنگ ها و سازهای محلی پخش می شد.بعدها برنامه های دیگری مثل گل های رنگارنگ،گل های جاودان و یک شاخه گل هم به مجموعه گل هایی که آقای پیرنیا درست می کردند،اضافه شد.ایشان از طریق این برنامه ها،شعر و ادبیات ایران را معرفی می کردند و هنرمندان بزرگ ومعروف آن زمان مثل آقای معروفی،آقای تجویدی و دیگران با او همکاری می کردند.برنامه گل های صحرایی خیلی گل کرد.پدرم ترانه های محلی را که بلد بود،به من یاد می داد و من آن ها را می خواندم.

    خود شما هم آن ترانه ها را دوست داشتید؟
    ـ بله وهرچه بیشتر می خواندم،بیشترعلاقمند می شدم.و به تدریج خودم آن ترانه ها ومنشا آنها را دنبال کردم.حالا از آن روزگار،سی چهل سال می گذرد و من هنوز باپشتکار به همین راه می روم.راهی که هرچه در آن جلوتر رفتم بیشتر ریشه های موسیقی اصیل ایران را در آن پیداکردم.من به همه جای ایران سفر می کنم و در دل روستاها بامردم مهربان کشور خود،خوراک موسیقایی خودم را پیدا می کنم.

    انگارعشق شما به ایران هم با این پشتکار گره خورده،شده اید سفیر صدای اقوام ایرانی.
    ـ چه قشنگ گفتید.من خودم احساس می کنم پلی هستم بین فرهنگ قدیمی و اصیل ایرانی به مردم این سوی جهان.ایرانی ها که جای خود را دارند.بیشتربه نسل جوان ایرانی که در این طرف دنیا رشد کرده اند و همین طور به مردم غیر ایرانی نظر دارم.واقعا دوست دارم که موسیقی محلی سرزمین مان را به گسترده ترین شکل به مخاطبان معرفی کنم.



    به نظر شما ظرفیت های این موسیقی برای انتقال به مخاطب ناآشنا چقدر است؟
    ـ خیلی زیاد.من بارها این را تجربه کرده ام.خیلی پیش آمده که صدابرداران غیر ایرانی در فرانسه،انگلستان،آلمان و...به من گفته اند ما می فهمیم که تو از امروز حرف نمی زنی .از امروز نمی خوانی.انگار از آن دورهای تاریخ می آید.



    اولین مناطقی که روی موسیقی آنها کار کردید،کدام ها هستند.
    ـ بیشتر روی ترانه های محلی خراسان کار کرده ام،چون خود من هم از خراسان می آیم.از بیرجند.در واقع جنوب خراسان.بعد ها به موسیقی شمال خراسان هم گرایش پیدا کردم و دیدم آن هم مقوله مفصلی است و مرکزیتش در قوچان و شیروان است .

    معروف ترین ترانه بیرجندی شما...
    ـ از اینجا تا به بیرجند سه گداره/گداره اولی جان جان نقش ونگاره/گداره دومی مخمل بپوشم/گداره سومی جان جان دیدار یاره/گل زردم...

    واقعا زیباست.شیرازی هم خوانده اید،نه؟
    ـ بله،ترانه های محلی همه جای ایران را دوست دارم.برای همین سعی کردم لهجه نقاط مختلف را هم یاد بگیرم...

    چطوری یاد می گرفتید؟
    ـ از روی نوار و یا از طریق گوش کردن به افراد محلی.

    دیگر به کدام مناطق ایران سر زده اید؟
    ـ لری،بختیاری و امسال هم مازندرانی وگیلانی را درمجموعه کارهایم خوانده ام.به هرحال هرکدام از مناطق ایران،خود فرهنگ های گوناگونی دارد.درواقع موسیقی محلی بین مردم زاده می شود وهرچه فرهنگی قدیمی تر و غنی تر باشد،دراین زمینه تنوع بیشتری دارد.اما نکته جالب این است که درجریان تحقیقاتم متوجه شده ام که این تنوع موسیقیایی،درعین حال ریشه های مشترکی دارد.یعنی درنقاط مختلف مردم لهجه های خود را حفظ کرده اند،اماریشه ها مشترک است.

    همان چیزی که کشور همه ما را ایران می کند.
    ـ دقیقا.قشنگ گفتید،همان چیزی که مارا ایران می کند.

  6. #24
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    ا شهیار قنبری

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    در 25 سالگي فيلم سينمايي " شام آخر " را با بازي پرويز فني زاده - يادش گرامي باد - نوشت و کارگرداني نمود .
    پيش از آن هم در فيلم " خانه خراب " کار " نصرت کريمي " بازي کرد، قبل از آن هم فيلم موزيکالي به نام " پاييز، ايستگاه آخر " براي تلويزيون ساخت که هرگز پخش نشد.
    در کنار سيمين بهبهاني ، مرحوم فريدون مشيري ، يدالله رويائي و مرحوم عماد خراساني عضو شوراي ترانه هاي روز راديو ايران شد. پيش از ترک ايران يک مجموعه شعر خواني به نام " يک دهان آواز سرخ " منتشر کرد، يک مجموعه شعر و ترانه هم به نام " پيشمرگانه ها " يا " اگر همه شاعر بودند " با صداي خود در تهران ضبط کرد و در پاريس به بازار فرستاد. در اين سالها دو کتاب به نامهاي " درخت بي زمين " و " دريا در من " و چند آلبوم ديگر با صداي خودش به بازار فرستاد .
    او با هنرمنداني همچون : ابی، داريوش ، گوگوش ، فرهاد ، فريدون فروغي ، ستار و .. همکاري داشته و دارد .
    همگان او را یکی از بزرگترین و نامدارترین ترانه سرایان نوین ایران می دانند و او را به همراه ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز سه رکن اساسی ترانه سرایی نوین و از پایه گذاران این سبک از ترانه سرایی می دانند .

    او اکنون نیز پس از گذشت بیش از سی سال فعالیت هنوز هم جزو بهترین ترانه سرایان ایران است و هنوز هم با مسئولیت و دقت خاصی کارهایش را در اختیار آوازخوانان قرار می دهد .
    با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای این هنرمند ارزشمند .



    * زندگینامه ی فوق برگرفته از کتاب "دریا در من" است که به زبان خود ایشان در آن کتاب بیان گردیده است.

    اما قسمت اصلی مطلب ما از اینجا آغاز می شود . در آغاز می گویم ، من برای هنر شهیار قنبری بسیار احترام قائلم و برنامه ی تلویزیونی او را جزو بهترین و پرمحتواترین برنامه های تلویزیونی ایرانی می دانم (که البته گاهی هم برنامه اش به شدت با دیگر برنامه ها هم سطح می شود ) و با کارنامه ی درخشان ایشان نیز کاملا آشنا هستم ، اما مشکل اکثر ما با ایشان در برخوردها و شخصیت ایشان است .

    می خواهم از حدود 4و5 سال پیش آغاز کنم ، از زمانی که "شهیار قنبری" با برنامه ی "Take One" وارد تلویزیون "NITV" شد . همه ی ما بسیار خوشحال بودیم که یکی از پایه های اصلی ترانه ی نوین ایران در یک تلویزیون مشغول به کار شده و می توانیم چیزهای بسیاری از او در این زمینه بیاموزیم . البته چیزهای جالبی آموختیم اما پس از گذشت چند برنامه دیدیم که او و رفتارش و برخوردهایش با هنرمندان ایرانی چیزی نیست که ما انتظار داشتیم ، و از همان زمان ایشان از این تریبون برای کوبیدن همکاران خود و تمامی یاران ترانه استفاده کرد تا بزرگداشت ایشان .
    اولین و بزرگترین موضوعی که او به آن پرداخت ، قصه ی خانم گوگوش بود ، گوگوش تازه به آمریکا آمده بود ، حرفهایی زده بود که به مزاج هیچکس خوش نیامد و انتقادهای بسیاری را بر ضد خود برانگیخت .

    اما تندترین انتقادها از سوی یک یار قدیمی بود ، بله شهیار قنبری چند برنامه ی خود را به گوگوش اختصاص داد و هر چه خواست ، بدون توجه به اینکه میلیونها ایرانی گوگوش را می پرستند به او گفت . از مامور جمهوری اسلامی گرفته تا اهدای امتیاز موفقیت های گوگوش به خود و سروده هایش .

    سپس او با NITV مشکل پیدا کرد و از آنجا رفت . پس از مدتی او در تلویزیون "جام جم" برنامه ای با عنوان "دوستت دارم ها" را آغاز کرد . در این برنامه و تلویزیون هم او روش خود را ادامه داد و انتقادها و ضد و نقیض گویی هایش را بر علیه نامدارترین یاران ترانه ادامه داد.
    نفر دومی که او باز هم بدون توجه به نام و اعتبارش در نزد مردم به مبارزه طلبید کسی نبود جز اسطوره ی ترانه ی نوین ایران "ایرج جنتی عطایی" .
    نمی دانم چگونه می شود که به ترانه سرایی که در طول سی سال کار حرفه ای خود و سرایش بیش از 120 ترانه ی جاویدان و بی مانند در تاریخ موسیقی پاپ ایران نسبت بی هنری و رونوشت برداری را داد . او به پشت تریبون آمد و با قیافه ی حق به جانب و لحن تمسخر آمیز همیشگی اش گفت : " افسوس که اسطوره ی ترانه ی نوین ایران هم از روی دست من مشق می نویسد " .
    و تازه این آغاز کار بود ، دوست و ترانه سرای مسئول دیروز در نگاه شهیار قنبری ، امروز رونویس بردار ترانه های او شده است .

    جالبتر اینکه قصه ای را تعریف کرد از به زندان افتادن همزمان خود و ایرج جنتی عطایی در پیش از انقلاب و زندان اوین . ایشان گفت با هم در زندان بودیم من به کار و اعتراضاتم ادامه دادم ولی جنتی عطایی بسیار ترسیده بود و دیگر کار نمی کرد ، و دائم می گفت : "من می ترسم" . (ایشان خود را علاوه بر خالق و وارث ترانه ی نوین قهرمان و جنگجوی افسانه ای ترانه نیز می دانند .)

    که این گفته با متن ترانه ی "کار من" هم بی ارتباط نیست :
    منم که جنگلی بی زمین بودم ..... به جرم کشف گل در اوین بودم
    کنار همقفس تنهاترین بودم ........ تو ساکت بودی و من واژه چین بودم


    حال نوبت دو اسطوره ی دیگر بود که به تازگی با دوستی و همکاری نزدیکشان حسادتهای بسیاری را بر انگیخته بودند . بله ابی و داریوش با هم و در کنار هم به صحنه رفتند و ملتی را شاد کردند . شهیار قنبری هم به کنسرت اول ایشان رفت . پس از دیدن بیش از 10000 طرفدار در "گریت وسترن فوروم" به ابی و داریوش می گوید که سهمی از درآمد کنسرتها را در اختیار او و خالقان اثر قرار دهند ، که ابی و داریوش به دلیل اینکه در طول سی سال این کار را نکرده بودند ، قبول نکردند . ( در اینجا به نظر من باید مذاکراتی می شد تا همه به حق خود برسند ، ولی نشد و مشکل آغاز شد .)
    ابی و داریوش به مدت 4و5 جلسه از برنامه های او را به خود اختصاص دادند و شبانه روز انواع و اقسام توهین ها و تمسخر ها را نسبت به ایشان شنیدیم . آقای قنبری به آسانی این دو اسطوره را بی سواد و بی هنر خواند و تمام امتیاز موفقیت ایشان را به خود و دیگر سازندگان داد و هر روز با نیشخندی عجیب "آقای مقاومت" و "آقای صدا" و میلیونها طرفدارشان را به تمسخر گرفت .

    درگیری تلویزیونی بعدی شهیار قنبری با جوان تازه کاری بود در ایران که به تازگی ترانه هایی را به سیاوش قمیشی سپرده بود . او کسی نبود جز "یغما گلرویی" . جوانی که با چند کار نشان داد که اگر از خط درست خارج نشود و درست کار کند می تواند ترانه سرای خوبی باشد .
    حال قصه باز هم قصه ی رونویسی و ربایش واژه از ایشان بود که به یغما نسبت می داد ، که درست نبود و اگر هم بود نیاز به این جنجال و نامه نگاری ها نداشت . او باید خوشحال هم می بود که جوانی در ایران تحت تاثیر او واژگانی را از او در ترانه اش استفاده کرده .
    که البته این داستان هم چند برنامه از دوستت دارم ها را گرفت و باز هم به سرانجامی جز اغتشاش در محیط هنری ترانه نرسید .
    بعد از مدتی ایشان در جام جم هم دوام نیاوردند و چند ماهی در هیچ تلویزیونی حضور نداشتند ولی بالاخره با سلام و صلوات به تلویزیون تپش رفتند که در آنجا هم جز چند برنامه اجرا نکردند .
    بعد از آن هم به تلویزیون دیدار و دکتر مظاهری متوسل شدند و امروز چند ماهی ست که در این تلویزیون به سر می برند .

    واقعا این کارنامه ی درخشان آزار هنرمندان ریز و درشت (که بسیاری از آنان نام برده نشدند ) ، همان برنامه ایست که ایشان هر بار در آغازش می گوید جایی برای تازه شدن و قد کشیدن و جایی برای پرداختن به "زیبایی آفرینان خانگی" ؟
    آیا ایشان تا به امروز یکبار به یک هنرمند ایرانی که هنوز زنده است و مشغول کار است به طور کامل پرداخته ؟ یا فقط هنر ایشان را زیر سوال برده و به تمسخرشان گرفته ؟
    به نظر من این برنامه "دوستت ندارم هاست" و بس .

    نمی دانم چه باید گفت برای انسانی با این هنر والا با کارنامه ای قوی ، که امروز خود را درگیر مسائل سطح پایین کرده که اصلا در شان او نیست .

    به تازگی هم این بزرگوار بزرگترین توهینشان به "ابی" و میلیونها طرفدار و تنی چند از هنرمندان جوان کردند و جوایزی را به تمسخر به ایشان اهدا کردند ، جوایزی که لایق کسانی بود که باز هم چون نمی خواهم مانند آنان باشم ، نامشان را نمی آورم .


    نمی دانم اگر کسی هم "نشخار طلایی" را به "شهریار قناری" به علت سالها زیر آب زنی برای ارتقا ترانه نوین ایران به ایشان می داد ، این عزیز چه احساسی داشت با و با این آقایان چه برخوردی می کرد ؟؟؟


    هر چه ما می کوشیم تنها با هنر این عزیز کار داشته باشیم ، ایشان نمی گذارند و دائم این شخصیت والا را به رخ ما می کشند و مجبورمان می کنند که در مدحشان چیزی بنویسیم .


    فکر می کنم این مطلب حرف دل بسیاری از طرفداران ترانه بود و هست ، که امروز تا حدودی بیان شد . در ضمن هر چه در این مطلب آورده شده ، عین واقعیت است و فیلم های این برنامه ها موجود است و همه این ماجراها را به خوبی می دانند .
    اکنون می دانم بعد از درج این مطلب "شهیار شیدایان" در وبلاگ دوباره راه اندازی شده اشان و در اینجا و آنجا ، ابی و ما طرفداران را تا بشود خواهند کوبید ولی اصلا مهم نخواهد بود چون از نامشان ، کارشان پیداست ، شیدایی کردن چشم و گوش بسته .

  7. این کاربر از Venus بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #25
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض



    بیو گرافی مرضیه بانوی آواز ایران

    وقتیکه من آغازبه خواندن کردم خواننده شدن برای زنان خیلی غیر عادی بود و درعین حال یک خواننده در آن زمان باید هم دانش مدرسه ای میداشت و هم دانش کلاسیک موسیقی. و هم چنین یک صدای خوب . در ضمن استادان موسیقی زیادی باید صدای اورا تائید میکردند و همچنین تئوری موسیقی راباید بخوبی میدانست. من سالهای زیادی را به آموختن در زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی گذراندم پیش از اینکه شروع به خواندن کنم

    مرضیه در سال 1942 (1322 شمسی) به جهان موسیقی هنر وارد شد. اولین بار دریک تئاتر که نمایشنامه شیرین و فرهاد را اجرا میکرد ( تئاتر باربد) درنقش شیرین بازی کرد .این نمایش 37 شب روی صحنه بود. که برای او یک موققیت بزرگ و سریع به بار آورد و. با استقبال زیاد مردم مواجه شد

    مرضیه بسرعت نظر استادان موسیقی را به خود جلب کرد و اولین زنی بود که توانست در برنامه گلهای رنگارنگ که برنامه ای بسیار سنگین و هنری بود آواز بخواند.مرضیه در حدود 1000 آواز دردوران شکوفایی هنریش خواند که در ارتقای موسیقی فارسی بسیار اثر گذار بود.

    بالاتر از موفقیت هایش در خوانندگی و موسیقی . او داری کیفیت های تحسین برانگیزدیگری است که مهمتر از همه شجاعت و پشتکار درخشان او در نوآوری بود . در زمانیکه خوانندگی به عنوان یک سرگرمی ویا شغلی نه چندان افتخارآمیز تلقی میشد و بخصوص زنها در خانه ها محبوس شده حق هیچگونه ابراز وجودی نداشتند به عنوان یک زن جوان او خوانندگی را بطور جدی و به عنوان یک کار تحصصی و غرورآفرین درسطح بالایی از نظر فرهنگی انتخاب کرد. تا جایی که کارستزگ او در هنر پارسی و با وجود همه اختلافات فرهنگی وزبانی اقوام ایرانی به زودی شناخته شد و او به عنوان یک سمبل یا اسطوره در موسیقی ایرانی توسط همه افراد ایرانی با هر فرهنگ و زبانی پذیرفته شد و بصورت یک گنج فرهنگی در آمد.

    با وجود یکه او به قله هنر خویش رسیده بود برای 15 سال مرضیه ترجیح داد که سکوت کند. او به تنهایی در دهکده ای دوراز تهران تنها برای ابرهای مسافر ، پرنده ها و رودخانه ها میخواند.او نمی خواست با خوانندنش هیچ مشروعیتی را به دستگاه ضد مردمی و هنرکش ایران ببخشد. هرچند زندگی او در حقیقت با تاریخ و فرهنگ ایران زمین عجین شده بود. عاقبت او در سال 1994 او به خارج از ایران سفرکرد.

  9. #26
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    صاحبه ای با استاد گلپا



    و در پایتخت مجارستان برگزار شده است. این جایزه امسال به جز گلپا به دو ایرانی دیگر،ستاره درخشش،مجری بخش فارسی رادیو و تلویزیون صدای امریکا و منیره ملکی دیزاینر ایرانی تعلق گرفته است."آکادمی نخبگان جوان و تولیدگرای ایران" به ریاست دکتر مهدی صحرائیان سازمانده معرفی اکبر گلپایگانی به این مراسم جهانی بوده است.دکتر صحرائیان در گفتگو با "روز" رسالت این آکادمی را "توسعه علم و هنر ایران" عنوان می کند. « ما همه راهکارهایی که می تواند به رونق اقتصادی کشور منجر شود را دنبال می کنیم. به خصوص تکیه ما روی نسل جوان است. ما نسبت به حفظ تمدن کهن و موئلفه های هنر و هنرمندان اصیل ایران احساس وظیفه می کنیم... زمانی که ایشان خواستند برای گرفتن جایزه خود به مجارستان بروند ما به ایشان گفتیم برندگان می توانند مانند مراسم اسکار پنج دقیقه سخنرانی کند. اینجا یک تریبون بین المللی است که در اختیار شما قرار می گیرد،ما از شما می خواهیم که شما همه این پنج دقیقه را به "تخت جمشید" اختصاص بدهید... در آنچه از "سی.ان.ان" پخش شد آقای گلپا از لزوم توجه بیشتر جهان به تخت جمشید گفتند.... » صحرائیان در مورد سرانجام برنامه کنسرت اکبر گلپا در تخت جمشید که همزمان با انتخابات ریاست جمهوری اخیر حرف و سخنش به میان بود به "روز" می گوید ،« حرف برگزاری این کنسرت مدتهاست که مطرح شده است. من دو ماه پیش با آقای حسین صفار هرندی ،وزیر ارشار دولت جدید مذاکره کردم و ایشان قول مساعد دادند که به محض شروع به کار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز کنسرت گلپا در تخت جمشید را صادر کنند اما تا امروز هیج خبری نشده است. ما پیگیر قضیه هستیم و امیدواریم که مجوز برگزاری این کنسرت هر چه زودتر از سوی ارشاد صادر شود.»

    *چطور اسم اکبر گلپایگانی شد "گلپا"؟ من هشت سال و نیم شاگرد نورعلی خان برومند بودم. اسم خودش هم مشکل بود. من به ایشان می گفتم آقای برومند. او می گفت اسم من نورعلی است.شما همین را بگو. ما می گفتیم نورعلی خان. ایشان به من گفت اسم تو هم بزرگ است. من نصف آن را می برم. گلپایگانی را کرد "گلپا".

    *در بوداپست برنامه ها چطور پیش رفت؟ در بوداپست از تاریخ ایران گفتیم. یک شیربرنز درست به شکل مجسمه اسکار به من اهدا شد. به دوازده نفر این لوح داده شد که سه نفر آنها ایرانی بودند. اما به من به دلیل "شفافیت صدا،تحریرهای متنوع و اجرای خوب و..." یک دکترای افتخاری و مدال هنر هم از طرف نماینده سازمان ملل متحد پروفسور مازیتینی به من تعلق گرفت. الان سازمانی هم در فرانسه هست که می خواهد مانند همین مراسم تجلیل بوداپست با همکاری پروفسور صحرائیان و آکادمی از اساتید مختلف تقدیر کند. من شنیدم که مجلس سنای فرانسه هم می خواهد در این زمینه اقدام کند.

    *این کنسرت" تخت جمشید " شما بالاخره چه شد آقای گلپا؟ قرار است این کنسرت در تخت جمشید برگزار شود و پول حاصل از آن به هنرمندان نیازمند تعلق بگیرد البته بعدا تصمیم گرفتیم این پول به زلزله زدگان بم اهداء شود. تصمیم اجرای برنامه به جای خود است. هنوز دنبال کارصدور مجوز برای برگزاری کنسرت هستیم. آقای صفار هرندی هم به پروفسور صحرائیان قول مساعد برای برگزاری کنسرت داده اند.

    *ترتیب برنامه گلهای رادیو به چه شکل بود آقای گلپا؟ زمانی که به دعوت آقای پیرنیا به رادیو رفتم، آقای مشیر همایون شهردار که رئیس اداره موسیقی بود به من گفت ،گلپا! آمدی اینجا چه کار؟ گفتم من به دعوت آقای پیرنیا آمده ام آواز بخوانم. گفت برو آوازت را پشت مرده بخوان! شما ببینید! خیلی ها چوب لای چرخ من گذاشتند . برخی می گفتند بیا برو جاز بخوان و.. زود معروف و پولدار می شوی.. من اما دنبال چیز دیگری بودم... من رفتم و گفتم من می خواهم پشت زنده آواز بخوانم. مست مستم ساقیا دستم بگیر... با یک پیانیست بزرگ مانند مرتضی خان محجوبی در این دوره آشنا شدم. با او کار کردم. مرتضی خان می گفت این دریا نیست،اشک است ولی اشکی که وقتی جاری می شود آدم را می سوزاند.. آن زمان روی دوچرخه هم که می نشستند این آواز "مست مستم ساقیا" را می خواندند. ما دنبال چنین چیزی بودیم. کارنامه موسیقی اصیل ما مشخص است. خدمات ارزنده ای که در برنامه گلها صورت گرفته است در ردیف شاخص ترین دوران موسیقی ماست. باید اینجا از مرحوم پیرنیا یاد کنم که مدیر لایق آن دوران بود.گلهای جاویدان،گلهای رنگارنگ،شاخه گل،برگ سبز و گلهای صحرایی. در هر یک از این برنامه ها افراد مطلع و هنرمندان وزین کشور شرکت داشتند. من در آن زمان با این گروه مطرح کردم که موسیقی ما فقط ردیف خواندن و اجرای چهار عمل اصلی نیست.چون چهار عمل اصلی مانند جدول ضرب برای مساله حل کردن است.ما زحمات اساتیدی چون عارف را ارج گذاشتیم اما گفتیم ما کلنل وزیری را هم داریم که موسیقی ما را علمی کرد و شاگردان بزرگی چون مرحوم صبا،مرحوم خالقی و... تربیت کرد. . مرحوم فاخته ای،مرحوم بنان،آقای عبدالوهاب شهیدی و من خوانندگانی هستیم که در گلهای جاویدان برنامه اجرا می کردیم. پیش از ما مرحوم ادیب و عبدالعلی وزیری هم در گلهای جاودان بوده اند. در گلهای رنگارنگ متداول بود که یک خانم معمولا شعر می خواند و یک آقا آوازش را می خواند. در برگ سبز یک برنامه عرفانی داشتیم که شبهای جمعه پخش می شد.در شاخه گل موسیقی محلی اجرا می شد و... موسیقی ما به گونه ای شد که هنرمند هم باید خوب دیکته می نوشت و هم خوب انشا می نوشت!... گفتیم موسیقی ما فقط بازخوانی عارف و شیدا نیست.کار زیبای آنها را امروز باید در موزه موسیقی خودمان حفظ کنیم. امروز مساله مهم خلاقیت است. شاگردانی که آقای صبا یا مرحوم حسین یاحقی تربیت کردند شاید خیلی جلوتر از آنها حرکت کردند. اگر شاگردان از اساتید خود جلوتر نروند آن علم یا هنر می خوابد.

    *آقای گلپا! دهه پنجاه خورشیدی انگار یک جوری اوج فعالیتهای موسیقایی ما بوده. در یک سو گلها را داشتیم و سوی دیگر جنتی عطایی ها و منفردزاده ها... به نظر شما چرا امروز این اتفاقات تقریبا دیگر تکرار نمی شوند؟ نگاه کنید به من. وقتی این دو تا دست به هم نخورند،خب صدایی بلند نمی شود! باید به دنبال علت باشیم. ما زمانی صاحب آن موسیقی غنی بودیم ولی امروز تقریبا دیگر اینطور نیست. به نظر من ریشه اصلی این معضل در مساله اقتصادی است. هنرمند جوانی که می آید ، ماشین می خواهد،خانه می خواهد،امکانات و.. این ها از راه موسیقی اصیل ایرانی آسان به دست نمی آید. این موسیقی به فداکاری و گذشت نیاز دارد. در نتیجه آن جوان می رود دنبال کارهای راحت و دم دستی...

    *چقدر کیفیت ارتباطات افراد با هم در آن زمان تاثیر داشت؟ مرد بزرگی مانند داوود پیرنیا در راس کار قرار گرفته بود که خودش هم زیاد به مادیات اهمیت نمی داد. ایشان با طرحی که ریختند در همه زمینه های آواز،موسیقی،شعر و دکلمه تاثیر گذار شدند. شما باید زمان را هم در نظر بگیرید. آن زمان تا این حد احتیاجات زیاد نبودند. آنقدر زندگی سخت نشده بود. سطح توقعات آنقدر زیاد نبود. هنرمندان ما واقعا آزاده بودند... بعدها رابطه هم به وجود آمد و یک عده ای که محق نبودند وارد شدند... عیبی هم ندارد. برلیان چه در صندوقخانه باشد چه در ویترین،برلیان است... ببنید شما! بیش از بیست و هفت سال است که جلوی کار مرا گرفته اند. شما فکر می کنید فقط کسانی که در راس حاکمیتند این کار را کردند؟ نه. آن کسانی که همکار ما بودند اینگونه رفتار کردند. من از بیگانگان هرگز ننالم،که با من هر چه کرد آن آشنا کرد...

    *اوج کار شما چه زمانی بود و"گلپا" کی گل کرد؟ اوج کار من همان زمان "گلها" بود. اوج موسیقی ما هم در همین نزدیک به هفده سال بود. باید به شما بگویم ،من هفده سال اصلا ترانه نمی خواندم. فکر می کردم آوازخوان خلاق که ترانه نمی خواند.

    *خب، داستان ترانه خواندتان به چه شکل بود؟ من بعد از هفده سال که آوازهای معروفم مثل "مست مستم ساقیا دستم بگیر.."،"ما رند خراباتی.."،"امشب شدم مست.." و.. مد شده بود،شنیدم می گویند "گلپا" نمی تواند ترانه بخواند! برای اینکه ثابت کنم می توانم ترانه بخوانم شروع کردم.

    *اولین ترانه ای که خواندید چه بود؟ "قهر و ناز اندازه داره..." (ترانه و آهنگ از فضل اله توکل)

    *دوره ای هم با آقای جهانبخش پازوکی کار کردید؟ بله. آهنگ "درویش"،"موی سپید"،"من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد" و... را با آقای پازوکی کار کردم.با اکثر هنرمندان خوب مانند آقای یاحقی،فرهنگ شریف،توکل،استاد تجویدی و...کار کرده ام.

    *با کدام ترانه سراها بیشتر کار کرده اید؟ آقای معینی کرمانشاهی،بیژن ترقی،اردلان سرفراز،جهانبخش پازوکی، خانم هما میر افشار،خانم مخبر و... من همه اینها را دوست داشتم.

    *ترانه هایی که شما اجرا کردید به اندازه آوازهایتان برد داشتند یا نه؟ در مجله "موسیقی قرن بیست و یکم تیتر زدند،حنجره طلایی برگشت و رکورد شکست". ترانه هایی که خواندم بسیار فروش کرد.

    *کاری هم این اواخر با آقای پازوکی در لس انجلس داشتید که شنیدم._ بله. "من تو را آسان نیاوردم به دست.." این ترانه، آهنگ سال آنجا شد...

    *در سینما و رادیو وارد عرصه بازیگری هم شدید؟ من هر کاری را یک بار تجربه کردم. یکی داستان شب بود که در رادیو به نام "آتشی بر دل" پخش شد. رل "مجید" را هفت شب در رادیو بازی کردم. بعد هم فیلم "حنجره طلایی" را تجربه کردم. دیدم سینما و تئاتر کار بسیار مشکل و وقتگیری است.

    *"حنجره طلایی" در گیشه فروخت؟ اگر نمی فروخت که بعد از آن نمی آمدند برای فیلمهای دیگر با من قرارداد ببندند. دو قرارداد بعد را قبول نکردم. دیدم نمی توانم وقت بگذارم... من آن زمان هم شرکت پخش "لیماسو" را درمیدان شهریور داشتم، هم رادیو می رفتم،هم تلویزیون و هم نایت کلاب داشتم.... شبی دو ساعت بیشتر نمی خوابیدم. بیشتر رفقای من از هنرمندان تئاتر و سینما هستند...

    *کدام یک از آنها از حلقه نزدیک دوستانتان بودند؟ باید دیگر به همه آنها گفت مرحوم! مرحوم فردین بود. آقای وحدت،آقای قدکچیان،آقای جمشید مشایخی که در مدرسه نظام و دانشکده افسری هم کلاس بودیم،آقای انتظامی و خیلی از خانم های هنرمند هم بودند...

    *آقای گلپا،شما در تلویزیون ملی ایران هم در آن زمان فعال بودید.تفاوتهای کار در رادیو با کار در تلویزیون چه بود؟ تلویزیون هم یک نوع کار بود.در تلویزیون باید موسیقی خاص خودش را ارائه داد.ما عده ای هنرمند خوب داشتیم که در تلویزیون ترقی نمی کردند. یعنی نمی توانستند کار کنند.اینها از نظر تصویر راحت نبودند.خب،در "گلها" تصویرشان مثل تلویزیون پخش نمی شد.آن زمان هم مثل حالا نبود که شما آهنگی را بخوانید و بعد در تلویزیون لب زنی کنید.یک عده از خوانندگان ما اصلا از جلوی دوربین آمدن در می رفتند.

    *در تلویزیون با زنده یاد خانم هایده هم همکاری می کردید._ بله. در برنامه "بزم عاشقان" با خانم هایده و خانم هما میرافشار همکاری کردم. صدای خانم هایده به صدای من نزدیک بود. می توانستم جای صدای او بخوانم. چون می دانید که خانمها معمولا چپ کوک می خوانند،آقایان راست کوک...

    *رنگ و وسعت صدای خانم هایده به گواه اهالی فن بسیار شاخص بوده. در این دوخوانیهایی که شما با ایشان داشتید چنین چیزی مشهود بود؟ بله. البته همانطور که مطلعید پشت ایشان هم مانند همه هنرمندان دیگر شایعه ها زیاد بود. ایشان خانم بسیار خوب و محترمی بودند. هایده، صدای خیلی خوبی داشت. من نمی گویم ابداع کننده،ایشان اجراکننده عالی بودند. ایشان در برنامه های زنده قدرت صدای بسیاری داشتند. من تا یک پرده بالای دیاپازون در برنامه "آزاده ام من" با خانم هایده خوانده ام.

    *چه شد که به فکر تاسیس نایت کلاب افتادید؟ در آن زمان خیلی از هنرمندان می رفتند سر بساط دوله ها و سلطنه ها و اکثرا دچار اعتیاد می شدند. شب تا سه بعد از نصف شب وقت خود را تلف می کردند. دلی،دلی،امان،امان! آخر شب هم یک پاکت در جیب اینها می گذاشتند. ما گفتیم چرا همچین کاری انجام بدهیم. من آمدم یک نایت کلاب تاسیس کردم برای کمک به هنرمندان.

    *چه کسانی بیشتر در این نایت کلاب برنامه داشتند؟ خانم دلکش، خانم الهه،آقای یاحقی،فرهنگ شریف و... پولهای خوب هم می گرفتند. به همه جا رسیدند...

    *شما با زنده یاد خانم دلکش هم زیاد همکاری داشتید._ بله.با دلکش خاطرات زیادی داشتم..مسافرتهای زیاد می رفتیم. خانمی خوش صدا وهنرمند بودند. حالا اگر قدر خود را ندانست،به خودش مربوط است!

    *چگونه از خاموشی ایشان مطلع شدید؟ با تلفن به من خبر دادند. من گفتم پیکر ایشان را در سردخانه نگه دارید تا من بیایم کاری کنیم. اما پسر ایشان زودتر اقدام کرده و ایشان را بردند در امامزاده طاهر دفن کردند. قرار بود در قطعع هنرمندان بهشت زهرا دفن شوند.

    *تعداد زیادی از مردم در انتظار تشییع پیکر خانم دلکش جلوی بیمارستان در انتظار بودند. چرا ایشان به آن شکل به خاک سپرده شدند؟ خب پسرشان و همسر سابقشان اینطور می خواستند.

    *اطلاع دارید که وصیت خود خانم دلکش چه بوده؟ مثل اینکه وصیت کرده بودند که ایشان را در امام زاده طاهر نزدیک قبر عبدالعلی وزیری دفن کنند.

    *زمانی که مردم در خیابانها بودند و شعار می دادند (انقلاب 1357)، اکبر گلپایگانی کجا بود؟ اکبر گلپایگانی در لندن بود. در زمان انقلاب چون وطنش را دوست داشت برگشت ایران و گفت به خدا قطع کند خصم اگر سر ز تنم،به جهانی ندهم ذره ای خاک وطنم. گلپا آمد و با همه کارشکنی هایی که کردند در ایران ماند.در تهران. همین جا،در خانه! برای چه بیرون می رفتم؟ من صبح ساعت شش صبح می روم کوه،یک بعد از ظهر بر می گردم. استودیوی من هم در زیر زمین است .این برنامه روزانه من است...

    *بعد از انقلاب برای شما مزاحمتی ایجاد شد؟ مزاحمت زیادی ایجاد نشد. اما نزدیک به یک ماه بازداشت شدم.می گفتند تو خواندی:پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است!گفتم خب چرا بیت دومش را نمی گویید: این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست! گر نظر پاک کنی،کعبه و بتخانه یکی است.

    *کجا بازداشت بودید؟ اوین. همان شب هم که بعد از بیست و چهار روز بازجویی کردند،آزاد شدم. خیلی هم به من احترام گذاشتند.

    *آقای گلپا در سفری که به لس انجلس داشتید وضع همکاران قدیمتان را در جنوب کالیفرنیا چطور دیدید؟ مرتب به آنها گفتم به کشورتان برگردید! هیچ کدامشان راضی نیستند. می ترسند. همه در آمد اینها در لس انجلس دست کارگزاران موسیقی در آنجا هست. قراردادهایی دارند که امضا می کنند. باور کنید،خیلی از آنها "همسیک" شده اند...

    *رفتن خانم دلکش "خبر بد" بود. و لب گشودن خانم گوگوش در بزم ترانه خانه ای که پس از بیست و پنج سال سکوت خواندنشان را دل دل می کرد،"خبر خوب"! خب من با خانم گوگوش زمانی که ایران بودند ارتباط زیادی نداشتم. شنیدم که ایشان کارشان را در آنجا شروع کرده اند و موفق هم هستند. ولی اگر تمام لس انجلس را هم به من بدهند ،برای زندگی و ماندن آنجا نمی روم.

    *فکر می کنید چرا انقدر فضای آشفته و نامطلوبی در مارکت موزیک ایرانی در لس انجلس حاکم است؟ به دلیل جو موجود در آنجا است. کار، دست خود هنرمندان نیست. اختیار خود را به برنامه گذارها می دهند و آنها هم برای پول در آوردن هر کاری با هنرمندان می کنند، آنها را می کشند...

    *شعر یکی ازاین آهنگ هایی که الان در استودیو مشغول کار روی آن هستید و بیشتر می پسندید را برای ما بخوانید._ تو چشات اشک زیاد،تو چشام اشک زیاد، ولی افسوس نمی یاد. چرا نمی یاد؟ آخه گریه هم حالی می خواد!

    *حنجره گلپا چند ساله شده است؟ هفتاد و دو ساله. ولی من هنوز جوانم. یک جا خواندم،"دروغ نگو آینه،که من هنوز جوونم ،واسه دلای خسته بازم می خوام بخونم!

  10. #27
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    تاریخچه سرود ای ایران نخستین سرود ملی

    -روايت ديگرى از زبان گل گلاب از مشاهده بدرفتارى سربازان آمريكائى با زنان و دختران در خيابان مى گويد- قضيه هرگونه كه بوده، آرامش درونى گل گلاب را به هم ريخته و او دقايقى بعد در دفتر انجمن موسيقى ملى- در خيابان هدايت- به ديدار خالقى رفته و ماجرا را بازگفته و او را نيز متأثر ساخته است.

    نتيجه اين تأثير و تأثر اين بوده كه بايد با سرود به جنگ دشمن رفت. دست كم با اين كار مى توانسته اند مردم صبور سر به راه و خاموش را برانگيزانند. چنين نيز شده است. گل گلاب مى گويد اين سرود از همان نخستين اجرا "در تقويت روحيه ايرانيان در آن دوران تأثرانگيز" بسيار كارگر افتاده است. یکی از ویژه گیهای منحصر بفرد این سرود استفاده از لغات فارسی میباشد و در آن از هیچ لغت غیر فارسی و یا عربی استفاده نشده ! و با لحنی دلنشین و عامیانه پیغامی بزرگ را برای تمام اقشار چه کوچک و چه بزرگ میرساند.

    آهنگ این سرود درآواز دشتی توسط روح الله خالقی خلق شد و با توجه به فضای حماسی و با بهره گیری از نغمه های بختیاری این سرود تنظیم گشت.در اجرای نخست این سرود با کر خوانده شد ولی در ده بعدی توسط استاد غلامحسین بنان و نیز اسفندیار قره باغی به صورت تک خوانی نیز اجرا گردید. در سالهای اولیه انقلاب اسلامی ایران به عنوان سرود ملی از رادیو و تلویزیون پخش میشد ولی پس از چندی سرود جدیدی جای آن را گرفت. گویند اولین سرود ملی در زمان ناصرالدین شاه و با نام " سلام شاهی" اجرا شد واین سرود بی کلام بوده و توسط یک ژنرال نظامی فرانسه و در مدرسه دارالفنون تهیه شد. "نقل مطالب در سایت آوانما صرفا جهت اطلاع رسانی میباشد و جنبه سیاسی ندارد."

  11. #28
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    1

    گفت و گو با خانم سيمين غانم - همه گل گلدون من را مى خواندند




    اينها را گفت و وقتى رسيديم به بيست سال بعد، يعنى روزى كه دوباره مجوز خواندن گرفت، ديگر نتوانست احساسش را پنهان كند. سالن سينما صحرا پر بود از پير و جوان و خودش هم مى گويد حتى روى زمين نشسته بودند و خيلى ها هم پشت در مانده بودند. گفت: «گريه ام گرفته بود؛ همه داشتند گل گلدون من را مى خواندند!»

    اول مصاحبه خوب است كه از اول شروع كنم. اولين چيزى كه الان به ذهن من مى رسد، اين است كه درباره نام فاميل شما بپرسم. «غانم» يعنى غنيمت گيرنده يا غنيمت دهنده؟
    - غنيمت برنده.

    پس لابد در خانواده شما سردارى كسى بوده كه اهل غنيمت گرفتن و يا به قول شما غنيمت بردن بوده كه نام فاميل شما شده «غانم»...
    - ... (مى خندد) راستش اينها را من درست نمى دانم، فقط معنى آن را مى دانم. پدرم رئيس دارايى شمال بود كه بعدها به كار تجارت مشغول شد. از تهران منتقل شده بود به شمال و ما رفتيم تنكابن. من هم آنجا متولد شدم.

    در آن حال و هواى سبز شايد بى مورد نباشد كه آهنگى از شما گل بكند و در يادها بماند كه درباره گل و گلدون باشد...
    - من به طور كل عاشق طبيعت هستم.

    موسيقى را از همانجا شروع كرديد؟
    - نه. من حدود هشت سالم بود كه آمديم تهران. از همان كودكى صدايم خوب بود و در جشن هاى كوچك مدرسه و خانواده مى خواندم تا اينكه در آموزشگاه هاى كشور در دوره دبيرستان، مسابقه اى گذاشتند و من در سراسر كشور اول شدم. بعد هم رفتم به هنرستان موسيقى.

    يعنى قبل از آن به هنرستان موسيقى نمى رفتيد؟
    - نه.

    پس چطور بدون طى كردن دروس موسيقى در كشور اول شديد؟
    - بين دختران جوان در مدرسه مسابقه گذاشتند و كسى كه سنتور خوب مى زد، پيانو خوب مى زد و يا صداى خوبى داشت انتخاب مى شد و در برنامه هاى اردو كه مى گذاشتند آنهايى را كه برنده مى شدند به عنوان جايزه مى بردند اردو. من مى خواندم؛ البته اين اول شدن از نظر تكنيك خواندن نبود، از نظر وسعت صدا و انتخاب اشعار و اين جور چيزها اول شدم.

    اشعار به چه صورت بود؟
    - اشعار انتخابى بود هر كس هر چيزى كه دلش مى خواست مى خواند و من يك تكه مثنوى خواندم و يك ترانه.

    آن شعر را كه خوانديد يادتان هست؟
    - نه يادم نيست. فقط مثنوى كه خواندم همان «بشنو از نى چون حكايت مى كند» بود. آن موقع من هفده سالم بود.

    بعد از آن رفتيد به هنرستان موسيقى؟
    - بعد از اينكه ديپلم گرفتم رفتم هنرستان موسيقى. در هنرستان آزاد موسيقى با استاد كريمى كار مى كردم.

    آن موقع كه داشتيد مثنوى را مى خوانديد لابد دستگاه هاى موسيقى را نمى دانستيد. آيا الان يادتان هست كه آن را در چه دستگاهى خوانده بوديد؟
    - بله بله. (پيش خودش زمزمه مى كند) افشارى. دستگاهش كاملاً يادم است. البته بعد از آن همانطورى كه گفتم رفتم پيش استاد محمود كريمى. ديپلم را گرفته بودم و رفتم پيش ايشان و مدتى كار كردم و بعد از آن به راديو و تلويزيون دعوت شدم و رفتم آنجا، با همه درگيرى ها و مشكلات خانوادگى. (مى خندد(

    خانواده طبيعتاً راضى نبودند ديگر...
    - بله! راضى نبودند. اينها را البته بارها گفته ام باز هم مى خواهيد بنويسيد.

    اشكالى ندارد؛ مختصرتر مى نويسم. در كشيده شدن شما به سمت موسيقى چه عواملى دخيل بودند؟
    - بيشتر از همه تشويق اطرافيان و به هر حال شدت علاقه خودم هم بود. يكى از اشخاصى هم كه خيلى تأثير داشت در زندگى من استاد حنانه بود. ايشان خيلى به من مى گفتند كه هر سبكى كه خواستى مى توانى بخوانى؛ من هم از اين فرصت استفاده كردم و آن زمان ترانه «قلك چشات» را خواندم. موسيقى ايرانى را خيلى دوست داشتم ولى براى اينكه كارم خيلى محدود نباشد سعى كردم تعادل را حفظ كنم و موسيقى پاپ را هم كار كردم. الان هم در كنسرت ها همين روال را ادامه مى دهم؛ هم پاپ و هم سنتى.

    موسيقى پاپ شما هم كه بيشتر حالت موسيقى كلاسيك داشت و دارد يعنى نزديك نيست به موسيقى پاپى كه ما مى شنويم و مى شنيديم. آيا از همان اول بنا داشتيد كه موسيقى سنگين ترى كار كنيد؟
    - بله. استاد حنانه به من گفته بودند كه تو مى توانى هم اپرا كار كنى، هم موسيقى ايرانى؛ صدايت چيزى است بين شرق و غرب. هر سبكى كه بخواهى مى توانى كار كنى.
    بعد از آن بود كه من تصميم گرفتم بيايم به سمت موسيقى پاپ، اما فكر مى كنم موسيقى اى كه من مى خواندم، شبيه پاپهاى امروز نبود و حداقل هم شعر و هم آهنگ سطح بالايى داشت.

    گفتيد اولين آهنگى را كه خوانده بوديد، «قلك چشات» بود. شعر و آهنگ مال چه كسانى بود؟
    - شعرش را آقاى سعيد دبيرى ساخته بود و آهنگ آن را هم آقاى فريبرز لاچينى.

    آهنگ «گل گلدون من» را هم بعضى ها مى گويند ساخته فريبرز لاچينى است...
    - نه، نه. اين آهنگ از ساخته هاى «فريدون شهبازيان» است با ملودى و تنظيم خودشان. شعر آن هم ساخته آقاى «فرهاد شيبانى» است.

    آيا بعد از استاد محمد كريمى، نزد استادان ديگر هم كار كرديد؟
    - من آواز را با ايشان كار كردم، البته به طور خصوصى و پيش خودم هم كار مى كردم با نوارهاى مختلف. از استاد حنانه هم سولفژ و تكنيك هاى موسيقى را آموختم و پيانو را هم كه گفتم در حد مبتدى كار كردم.

    اولين بارى كه صدايتان پخش شد، براى همين آهنگ «قلك چشات» بود؟
    - نه، نه. قلك چشات نبود. من يك مدت موسيقى ايرانى كار مى كردم و چند آهنگ خواندم، اما آنطورى كه دلم مى خواست راضى ام نكرد و بنابراين رفتم به سمت موسيقى پاپ و بعد از آن هر دو را با هم حفظ كردم. از استاد تجويدى چندين آهنگ دارم. از مهندس همايون خرم آهنگ دارم و همينطور ديگران. البته اولين بارى كه صدايم پخش شد را يادم نيست، البته در تلويزيون نبود.

    از آهنگسازانى كه با آنها كار كرديد، كار كدام يك از آنها را بيشتر مى پسنديد؟
    - آهنگهايى كه از من هست كه نمى دانم شنيده ايد يا نه - كه احتمالاً شنيده ايد - هم از آهنگسازان صاحبنام است. بعد از پخش قلك حيثات اكثر آهنگسازان علاقه مند كار با من شدند. آن آهنگ به طرز عجيبى مورد توجه قرار گرفت، تا مدتها آهنگ روز بود و هيچ آهنگى نتوانست با آن رقابت كند. بعد از آن، آهنگسازان خودشان پيشنهاد خواندن آهنگهايشان را دادند، ولى من هميشه در كادر بسته كار كرده ام. يعنى موسيقى و موزيك و هنر خوانندگى براى من آنقدر عزيز و محترم بود كه من به خودم اجازه نمى دادم در هر جا و موقعيتى آن را ارائه كنم، مگر جاهايى كه مى ديدم واقعاً سطح بالايى دارند يا خيريه است و اينطور چيزها. راستش من به صورت شغل و حرفه به مقوله خواندن نگاه نمى كردم، دوست نداشم.

    در اين قضيه خانواده شما چقدر نقش داشت؟
    - من به خانواده ام قول داده بودم كه خيلى از مسائل را رعايت كنم و كردم. خانواده من خيلى متعهد بودند و سختگير...

    طبيعتاً براى يك دختر جوان كه كار هنرى مى كند و آن هم موسيقى، در شرايط قبل از انقلاب، اگر آن قيد و بندها نبود، شايد شرايط براى شما فرق مى كرد و آنقدر نمى توانستيد سوق پيدا كنيد به سمت موسيقى جدى...
    - بله، ولى فكر مى كنم كه خود من هم شخصاً از درون آدم متعهدى هستم و خيلى قانون گرا و لذا مسائل را رعايت مى كردم. از خيلى از مسائل گذشتم. چك سفيد مى آورند به اين عنوان كه هر چقدر مى خواهى بگير ولى بيا در فلان جا بخوان ولى من هرگز اين كار را نكردم. من به خانواده ام قول داده بودم. البته قبل از اينكه ازدواج كنم كه اصلاً اجازه نداشتم كه بروم. بعد از ازدواجم رفتم و به همسرم قول دادم كه همه چيز را رعايت مى كنم. موسيقى در كنار زندگى ام قرار دارد. هميشه هم همينطور بودم. شايد خيلى وقتها هم مورد سرزنش قرار گرفتم كه با اين صدا چرا آن طور كه بايد حرفه اى كار نكردم و من هميشه جوابم اين بود كه موسيقى برايم خيلى گرامى و عزيز است و من دوست ندارم كه به عنوان حرفه از آن استفاده كنم. زندگى اول و موسيقى هم در كنارش.

    در كنار اين مسائل آيا به كار ديگر يا تحصيل نپرداختيد؟
    - يك مقدار در زمينه دكوراسيون، عروسك سازى و كارهاى هنرى اينطورى كار كردم به عنوان حرفه كار ديگرى نكردم.

    به هرحال خيلى ها هستند كه در اين زمينه موسيقى حرفه اى كار مى كنند. شما به هر دليل اين كار را نكرديد كه بخشى بر مى گردد به شرايط خانوادگى، شرايطى كه هر دختر ايرانى حتماً آن مشكلات را داشته و دارد. شما كه نمى خواهيد اين مسأله را رد كنيد كه مى توان يك موزيسين حرفه اى بود؟
    - من هرگز رد نمى كنم و هيچ كس را هم سرزنش نمى كنم كه چرا. مى گويم من شخصاً اين را پذيرفتم. من خودم اين طورى بودم كه موسيقى برايم آنقدر عزيز و محترم بود كه نمى خواستم در هيچ حالتى به خاطر پول بروم آهنگى را كه دوست ندارم، بخوانم. آدم وقتى حرفه اش موسيقى باشد، به خاطر پول شايد از يك سرى چيزها بگذرد. من اين كار را نكردم، چون دوست نداشتم. هر كس حرفه اش اين است هر كار كه دوست دارد انجام دهد. اشكالى هم ندارد.

    يكى از استادان ما از قول يكى از فلاسفه مى گفت كه خوشبختى اين است كه آدم عشق اش معاشش باشد. اين هم هست. يعنى خيلى ها هم هستند كه اين خوشبختى را داشتند كه آن چيزى را كه دلشان خواست خوانده اند و ساخته اند و از اين راه زندگى شان هم تأمين شد.
    - بله. اين كه گفتم عقيده شخصى خودم است. آن آقاى فلسفه دان هم ايده اش اين بود كه شما گفتيد. من معتقدم و معتقد بودم به كارى كه كردم. الآن هم اگر دوباره هجده ساله شوم، باز هم حاضر نيستم موسيقى را حرفه اى كار كنم.

    البته من هم كارم مثل شماست و همين كار روزنامه نگارى كار دل من است و به اصلاح شغل دوم و بنابراين احساس شما را درك مى كنم.
    - حس مى كنيد؟ دقيقاً همين است. دقيقاً پيداست. يك خواننده با علاقه مى آيد جلو. چند كار قشنگ مى خواند. بعد كه حرفه اى مى شود، كارهاى مبتذلش هم خيلى زياد مى شود و خيلى راحت همه چيز را به خاطر پول قبول مى كند. مجبور مى شود برود زير سلطه آدمهايى كه به صورت حرفه اى و به بازار فروش نگاه مى كنند. من البته هيچ كس را سرزنش نمى كنم. به هرحال زندگى هم خرج دارد. چرا كه نه؟ مى تواند از اين راه امرار معاش كند.

    گفتيد كه وقتى ازدواج كرديد راحت تر توانستيد به كار موسيقى ادامه دهيد...
    بله. هر بار كه برايم موقعيتى پيش مى آمد كه ازدواج كنم همه مخالف خواندنم بودند. آن موقع مثل الان نبود و شرايط مساعد نبود، ولى من معتقد بودم كه بايد با كسى ازدواج كنم كه با كار موسيقى من مخالفت نكند و بعد به شوهرم هم تعهد دادم كه حريم همه چيز را حفظ مى كنم و كردم.

    همسرتان هم در كار موسيقى هستند؟
    نه، ولى علاقه مند به موسيقى هستند. من كار اصلى و جدى موسيقى خودم را هم بعد از ازدواج شروع كردم. موقعى كه ازدواج كردم حدود بيست و پنج سال داشتم و تازه رفته بودم تلويزيون و هنوز به آن صورت كارى انجام نداده بودم و همسرم هم موافق كار موسيقى بودند و پذيرفتند. همان طورى كه كار مى كردم، تمرين موسيقى هم مى كردم. پيش استادانى كه گفتم و خودم هم از راه نوار تمرين مى كردم. آقاى استاد تجويدى آهنگساز بعضى كارهايم بودند، اما نقش استادى را هم برايم داشتند.

    چند آهنگ خوانده ايد؟
    سئوال هاى سخت مى كنيد، راستش من يادم نيست.

    آلبوم مستقل هم داريد؟
    بله، سه آلبوم دارم. آن وقت ها آلبوم مثل الان نبود و روالش فرق مى كرد. من به طور كلى در راديو كه كار مى كردم و با اركستر بزرگ راديو و تلويزيون حداقل ماهى يك بار آهنگى را اجرا مى كرديم و ضبط مى كرديم، ولى اين آهنگ ها هميشه شعر و آهنگش خيلى خوب نبود. گرچه من هميشه بهترين ها را انتخاب مى كردم، با اين حال همه آنها آن طورى نبود كه ماندگار باشد. بيشتر آهنگ ها در حد متوسط بودند. شايد حدود صد آهنگ خوانده باشم كه تعدادى را دست چين كردم. البته من نفهميدم كه بقيه آهنگ ها و كلاً آهنگ هايى كه در راديو و تلويزيون آرشيو شده بودند، چطور سر از كلتكس درآوردند. يعنى بعداً از راه هاى ديگرى رفت آن طرف و تكثير شد و CD شد. من خودم اصلاً در جريان نبودم و هيچ استفاده اى از آن CD ها نبردم.

    اولين بارى كه حقوقى براى خواندن گرفتيد، آيا يادتان هست؟
    ببينيد، راديو و تلويزيون آن موقع براى ما جنبه مادى نداشت. آن موقع مى گفتند كه اينجا محلى است كه مى خوانيد و اينجا شهرت پيدا مى كنيد مى رويد به كاباره و اين حرف ها. خيلى ها اين كار را مى كردند، ولى من نكردم. من محدوديت هنرى ام تا اين حد بود كه سالى يكى دو كنسرت مى گذاشتم، بعد هم در خيريه ها و انجمن هاى فرهنگى مى خواندم. به غير از اين در جايى ديگر به اصطلاح كار نمى كردم. راديو و تلويزيون شايد چيزى در حدود پول لباس و رفت و آمد ما را مى داد و ديگر درآمدى براى ما نداشت.

    وقتى داشت انقلاب مى شد، به اين فكر مى كرديد كه ممكن است منع شويد از خواندن؟
    نه، من به چنين چيزى فكر نمى كردم. وقتى هم كه پيش آمد، من با آن خيلى عادى برخورد كردم. بيشتر وقتم را گذاشتم در كارهاى دكوراسيون و باغ. يك تكه زمين در لواسان بود كه گرفتيم درختكارى و كارهاى ديگرش را انجام مى داديم. احساس كمبودى نكرديم تا اينكه دوباره مجوز دادند.

    لابد اين به علت اين بود كه شما به موسيقى حرفه اى نگاه نمى كرديد. البته برايتان مهم بود، ولى حياتى نبود...
    بله، براى من حياتى نبود. براى اينكه من از درون احساس كمبود نمى كردم. درونم پر بود از عشق به خدا، طبيعت و همه چيز. احساس كمبود اينجورى نكردم تا اينكه زمان گذشت و فضا باز شد و دوباره مجوز دادند. البته نه براى تك خوانى (مى خندد). من برايم خواندن خيلى مهم نبود، چون اگر اينطورى بود، من هم مثل خيلى ها مى رفتم خارج و آنجا مى خواندم. چند بار رفتم و آمدم و خيلى هم به من پيشنهاد دادند، ولى من دوست داشتم در ايران زندگى كنم و اينجا را انتخاب كرده بودم و راضى بودم. به غير از اينها، كسى كه خواندن را از من نگرفته بود. من مى خواندم براى خودم، حالا ديگران نمى شنيدند. ولى خودم كه مى خواندم (مى خندد.(

    و در جمع هاى خانوادگى...
    بله، من از بچگى در جمع هاى خانوادگى مى خواندم.

    اولين بارى كه در بعد از انقلاب كنسرت داديد را يادتان هست؟ فكر مى كنم اين ديگر يادتان باشد. يعنى تقريباً مطمئنم اين ديگر حتى تاريخ و ساعتش يادتان هست...
    نه، يادم نيست. اما در كاغذها و نوشته ها هست. دقيق نمى دانم، ولى در كتاب «گل گلدون» هست. يادم هست كه بعد از بيست سال بود.

    يعنى هفتاد و هفت.
    بله، همان سال. در يك سينما بود كه سن اش را درست كرده بودند. بگذار فكر كنم. آها، اسم الانش سينما صحرا است. آن موقع ريوولى بود. اولين كنسرتم آنجا بود. همه روى زمين نشسته بودند و پشت درها هم غلغله بود.

    وقتى كسى بيست سال در صحنه نيست، طبيعتاً يك نسل ديگر مى آيد و او ممكن است فراموش شود. شما فكر نمى كرديد كه فراموش شده ايد؟
    ببينيد، من زياد پايبند شهرت نبودم. عاشق اين مسائل نبوده و نيستم. موسيقى را خيلى دوست دارم و برايم هم خيلى محترم است، ولى از درون زياد اين طورى نبودم كه نبودنش مرا آزار بدهد و اينكه فراموش بشوم. من عادت كرده بودم، يعنى خودم را قانع مى كنم به آنچه هست. به خودم مى گويم كه بايد اينطورى باشد و مى پذيرم. برايم مهم هم نبود كه شهرتم از بين برود.

    با اين حال رفتيد داخل سالن و ديديد سالن پر است و حتى جوان ها و نوجوان ها هم مى شناسندت.
    گريه ام گرفته بود. تمام بچه ها و جوان ها گل گلدون را مى خواندند.

  12. #29
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    گفت ‌و گو با نعمت آغاسی یک ماه قبل از فوتش - دوست دارم باز هم آغاسی باشم




    در یكی دو هفته اخیر آغاسی با عیادت از سالمندان جاده حصار مهرشهر و نیز مجتمع توان‌بخشی حضرت علی جاده لشكرك و اجرای برنامه شاد برای آنها ما را بر آن داشت تا با وی گفت‌وگویی داشته باشیم.

    آقای آغاسی از گذشته‌های خیلی دور بگویید.

    از كودكی صدایی داشتم. شب‌ها با بچه‌ها دور هم جمع می‌شدیم و می‌خواندیم. بعدها عاشق خواندن شدم. سال 1348 به تشویق دوستانم به تهران آمدم تا پیش از آن در اصفهان و شیراز برای مردم می‌خواندم و مجالسشان را شاد می‌كردم. پس از ورود به تهران مرا به ناصر تبریزی معرفی كردند. او آهنگساز بود. با شنیدن صدای من قول ساختن چند آهنگ را به من داد. اولین آهنگی كه او برایم ساخت «مرو با دیگری» بود كه شو آن را یكی از دوستانم سروده بود. آهنگ بعدی «بت پرست» بود كه آهنگساز آن محسن عرب بود و شو آن از بامداد جویباری بود كه هر دو با استقبال خوب مردم مواجه شد. از آن زمان آهنگسازان تهران به سراغ من آمدند. مردم از كارها خوب استقبال كردند و ما كم‌كم شدیم آغاسی. تا سال 1357 می‌خواندم ولی از آن به بعد به خاطر جنگ و شهادت جوانان و داغدار بون خانواده‌ها خواندن را متوقف كردم.

    شما در عرصه خوانندگی استادی داشته‌اید؟ و آیا به مرور زمان شاگردانی زیر نظر شما آموخته‌اند؟‌

    خیر! البته كسانی به نام آغاسی به روی صحنه می‌روند و می‌خوانند ولی من آنها را نمی‌شناسم. در آلمان فردی به نام آغاسی و در اردبیل جواد آغاسی می‌خوانند و اینها از شاگردان من نیستند و استادی هم نداشته‌اند. زیرا به دلیل مشكلات مالی قادر به پرداخت شهریه كلاس‌ها نبودم و حتی موفق نشدم تحصیلات ابتدایی را هم به پایان برسانم. ولی شدت علاقه من به موسیقی و به آواز تا حدی بود كه اگر یك روز فیلمی فارسی را دوبار می‌دیدیم, شب بدون هیچ كم و كاستی آوازهای آن فیلم را اجرا می‌كردم. آن زمان حتی دستگاه‌ها را نمی‌شناختم و بعد از گذشته مدت زمانی با علاقه و پشتكاری كه داشتم می‌توانستم دستگاه‌ها را هم تشخیص دهم.

    در زمینه موسیقی همان طور كه گفتم سواد آكادمیك نداشتم و تمام كارهای من حسی و گوشی بود. درهمین مورد خاطره‌ای را برایتان تعریف می‌كنم. یكی از شب‌های تابستانی خوزستان بود. ساعت 12 شب مردم به دلیل نبود وسایل خنك‌كننده شب‌ها روی پشت‌بام‌هایشان می‌خوابیدند. در راه بازگشت به خانه و قبل از رسیدن به خانه یكی از استادان موسیقی به نام شباهنگ مشغول خواندن آوازی شدم كه خانم دلكش در فیلمی كه آن روز صبح دیده بودم خوانده بود. امیدوار بودم كه این استاد با شنیدن صدای من از من دعوت كند تا در كلاس‌هایش شركت كنم. در این وضعیت آن استاد سر راه ما ظاهر شد و در حالی كه دست‌هایش را به كمر زده بود پرسید كدام یك از شما بود كه می‌خواند؟ دوستانم به من اشاره كردند. او از صدا و توانایی من خیلی تعریف كرد و وقتی فهمید كه به كلاس موسیقی روم از من پرسید كه چرا به كلاس او نمی‌روم؟ در جواب گفتن استاد خیلی دلم می‌خواهد به كلاس شما بیایم. وقتی پشت در كلاس شما می‌نشینم و موسیقی بچه‌ها را می‌دهم, ولی پول پرداخت شهریه را ندارم. او در جواب گفت: آها ... حالت چطوره؟ و سریع موضوع بحث را عوض كرد.

    در این سال‌ها چند آهنگ خوانده‌اید؟‌

    در حدود یكصد و هشتاد آهنگ اجرا كرده‌ام.

    سبك خوانندگی شما عامیانه و ساده است. در این باره توضیح دهید.

    همان‌طور كه اشعار كرده ساده و عامیانه كه بیشتر به مردم و اجتماع مربوط بوده و زبان دل مردم است, مخاطب زیادی دارد, در موسیقی هم سبكی ساده و عامیانه با موسیقی مردم‌پسند و شعرهایی كه به زبان مردم نزدیك است طرفدار بیشتری دارد. البته سلیقه‌ها مختلف است و میزان استقبال از یك اثر بستگی به سلیقه مردم دارد.

    مشوق شما چه كسی بود؟‌

    ناصر تبریزی. همان طور كه گفتم اولین كسی بود كه به سراغش رفتم و او برایم آهنگ ساخت.

    در خانواده شما بودند كه صدایی داشته باشند؟‌

    بله. پدر من هم صدای خوبی داشت و قرآن می‌خواند. ما زیارت‌‌خانه‌ای داشتیم در اهواز به نام امامزاده «علی‌ابن مه‌زیار» كه هر شب جمعه پدرم در آنجا زیارت‌نامه می‌خواند. در خانواده تنها من بودم كه به دنبال موسیقی و آواز رفتم.

    به چه سازی بیشتر از همه علاقه دارید؟‌

    ویولن. خیلی دلم می‌خواست ویولن را بیاموزم آن زمان ویولن 40 تومان بود و من توانایی خرید آن را نداشتم. خودم دف می‌زدم. البته سواد موسیقی نداشتم ولی ضرب و پایه‌دار می‌شناختم.

    از خوانندگان امروزی كه به سبك شما می‌خوانند بگویید.

    جوانان زیادی به این سبك خوانده‌اند ولی هیچ‌كدام برجسته نشده‌اند.

    به نظر شما آیا صرفاً طرفدار داشتن دلیل موفقیت خواننده است؟‌

    گاهی اتفاق می‌افتد خواننده یا نوازنده‌ای به خاطر ارتباط بهتر, ساده‌گویی یا میانه‌گویی مخاطبان بیشتری دارند. امروزه جوانان بیشتر طرفدار پاپ هستند. در زمان‌های گذشته ما هم طرفدار تاجیك بودیم. با آن صدا آشنا و تحت‌تاثیر او بودیم ولی جوانان امروز هم بیشتر با موسیقی پاپ ارتباط می‌گیرند.

    از استادان آن دوره چه كسی را می‌شناسید؟‌

    در لاله‌زار تهران سالنی بود كه گروهی برای‌آموختن موسیقی و گروهی برای كار تئاتر به آنجا می‌رفتند. در آنجا استاد «مهرتاش» درس تئاتر و موسیقی می‌داد و در آموزش دستگاه‌های موسیقی و صدا هنرمند بنام و دانایی بود و بدون هیچ چشم‌داشت مالی كار می‌كرد و آموزش می‌داد. خواننده‌های اصیل‌خوان و قدیمی‌ها, همه او را می‌شناسند. هنرمندان بزرگ ما با او كار كرده‌اند ولی نمی‌دانم چرا كسی از او یاد نمی‌كند. زمانی كه من به لاله‌زا رفتم تا در گروه او جای گیرم او پیر شده بود و تدریس را كنار گذاشته بود.

    جناب آغاسی چند سال است كه نخوانده‌اید؟‌

    آخرین مسافرت من به خارج از كشور به 9 سال پیش برمی‌گردد كه در آنجا برنامه اجرا می‌كردم و آخرین اجرای من در خارج از كشور در آمریكا بود كه طی دعوتی برای سالمندان خواندم كه خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت, خیلی خوبی بود و از همه جا آمده بودند.

    چه طور شد كه برای اجرای برنامه به كشورهای دیگر نرفتید؟‌

    من سه قسمت دنیا را گشته‌ام. اما به خاطر مملكتم به خاطر وطنم دوست دارم اینجا باشم. البته آنجا هم كه بخوانم در هر كدام از كشورهای خارجی برای ایرانی‌های می‌خوانم و آنها هستند كه برای دیدن برنامه‌های من می‌آیند. فقط خواندن نیست. من به خاطر وطنم برگشتم و دوست دارم همین‌جا بمانم.

    ایرانی‌ها در كشورهای خارجی چه استقبالی از كنسرت‌های شما داشتند؟‌

    ایرانی‌ها در هر جای دنیا كه باشند اصالتشان را دارند و موسیقی خودشان را دوست دارند. خیلی‌ها بودند كه آنجا به دنیا آمده بودند اما به ترانه‌های ایرانی خیلی علاقه‌مند بودند. روی زبان پدر و مادر و علاه خاصی كه به موسیقی ایرانی داشتند و به ویژه برای شاد بودن این موسیقی استقبال زیادی داشتند.

    آقای آغاسی زندگی را چگونه تعریف می‌كنید؟‌

    من الان 66 سال سن دارم و از زندگیم راضی هستم. زندگی یعنی همین.

    شما برای دیدن و شنیدن موسیقی آیا اجراهایی رفته‌اید؟‌

    می‌رفتم اما دو سه سالی است توانایی رفتن ندارم.

    خوانندگان موردعلاقه‌تان چه كسانی هستند؟‌

    ایرج- دلكش

    با مطبوعات چه میانه‌ای دارید؟‌

    بعضی‌ها كم‌لطفی كرده‌اند و چیزهایی نوشته‌اند كه من آن را به وجدانشان واگذار كرده‌ام. عده‌ای نیز مطالب خوبی نوشته‌اند.

    از چه سالی در كرج ساكن هستید؟‌آیا در كرج اجرا داشته‌اید؟‌

    سال 1351 خانه‌ای در گوهردشت خریدم و سال 1352 در آن ساكن شدم و تا امروز هم ساكن كرج هستم. درجشن‌های مختلف و عروسی‌ها خواندم. درحال حاضر طرفدارانم به محل كارم كه رستوران است می‌آیند و به من سر می‌زنند.

    چرا رستوران دایر كردید؟‌

    به دنبال راهی بودم تا تماس خود را با مردم حفظ كنم. همان طور كه گفتم مردم و طرفدارانم به من سر می‌زنند و حالا هم به لطف مردم زنده‌ام.

    اگر خواننده نمی‌شدید چه حرفه دیگری انتخاب می‌كردید؟‌

    برای من مهم این بود كه شناخته شوم. یا با خوانندگی یا نوازندگی یا ورزش. در نوجوانی مدت 6 ماه به بدنسازی رفتم و زیبایی اندام و توانایی بدن من به اندازه كسی بود كه 6 سال كار بدنسازی كرده باشد. البته آن را ادامه ندادم. ولی همیشه دلم می‌خواست شناخته شوم و زندگی من روزمره نباشد و با هدف جلو بروم.

    بعد از آنكه به شهرت رسیدید باز هم مشكل مالی داشتید؟‌

    خیر. راضی بودم و كم و كسری نداشتم.

    در مورد مشكلی كه برای پایتان پیش‌آمده بگویید.

    در كودكی دچار بیماری فلج اطفال شدم. به این خاطر با مشكل مواجه شدم. همچنین به دلیل تحرك كمی كه دارم, چاق شده‌ام. روزی برای درمان چشمم كه شماره آن بالا رفته بود به یك بیمارستان رفتم, ( چون به خاطر مشكل پا و وزن زیادم با عصا راه می‌روم) آن روز خانمی به همراه پسرش مرا در پله‌ها دید. البته مكثی كرد و بعد پرسید شما آغاسی هستید؟

    گفتم چرا. آن خانم بغض كرد و گفت چرا به این روز افتاده‌اید. وقتی وضعیتم را برای او تشریح كردم با گریه دور شد.

    به سینما چه قدر علاقه‌مند هستید؟‌

    از كودكی علاقه فراوانی به سینما داشتم. در 8 فیلم بازی كردم. در سینما بیشتر برای خواندن از من دعوت می‌شد. امروز هم بعد از موسیقی علاقه‌مندی‌های من به سینما و تلویزیون است. هنرمندان قدیم ما هنوز هم به خوبی كار می‌كنند و كارهایشان آموزنده است. اغلب سریال‌های تلویزیون را دنبال می‌كنم.

    بازیگران موردعلاقه‌شما چه كسانی هستند؟‌

    از خارجی‌ها كرك‌داگلاس و از بازیگران داخلی فردین و ملك‌مطیعی

    از خاطرات‌تان بگویید.

    تمام زندگی من خاطره است و دوست دارم باز هم آغاسی باشم.

    چه توصیه ای به خوانندگان جوان دارید؟‌

    تنها سفارش من این است كه مردم‌دار باشند. زمانی كه در آمریكا بودم چند دكتر ایرانی از من خواستند به موسسه پزشكی آنها بروم و مرا چكاپ كنند. به بیمارستان رفتم از همان آغاز یكی از پزشكان كه پزشك ارتوپد بود از دور مرا تماشا می‌كرد اما نزدیك نشد. پس از اینكه یك سری از معایناتم تمام شد گفت پس از اینكه كارهایت تمام شد پیش من بیا تا من هم تو را معایه كنم. بعد از مدتی پیش او رفتم. او به من گفت من یك سال است كه موسیقی ایرانی گوش نمی‌دهم. دلیلش را پرسیدم. گفت كه یك سال پیش به همراه نامزدم به یك كنسرت ایرانی رفتیم. پس از اجرا برای گرفتن عكس پیش خواننده آن كنسرت رفتیم و از او تقاضا كردیم با ما عكس بگیرد. او در مقابل دستش را روی سینه من گذاشت و مرا به عقب هل داد. به طوری كه نزدیك بود بیافتم و از اینكه مزاحم او شده بودم گله كرد. وی امروز تصمیم عوض شد. وقتی شما را دیدم و مردم را كه چه مشتاقانه با شما صحبت می‌كنند و عكس می‌گیرند نظرم نسبت به موسیقی ایرانی كه از آن دلخور بودم عوض شد.

    من به جوانان سفارش می‌كنم كه مردم‌دار باشند. اگر مردم برای شندین صدای خواننده نیایند, خواننده باید در خانه بنشیند و برای خانوده‌اش بخواند.

    از نظر آموزش موسیقی جوان‌ها چگونه شروع كنند؟‌

    راه اصلی را بروند. نزد استاد بروند كه دستگاه‌ها را بشناسند و موسیقی را علمی یاد بگیرند چون خیلی فرق می‌كند.

    عدم موفقیت بعضی از كارهای جدید را در چه می‌بینید؟‌

    خیلی از شعرهایی كه روی آهنگ گذاشته‌اند خوب انتخاب نشده است. این روزها شعرهای خوبی روی آهنگ نمی‌گذارند. آهنگساز, آهنگ را می‌سازد اما ترانه‌ها با آهنگسازان جور نیستند و به نظر من این یكی از مهمترین دلایل عدم موفقیت اغلب كارهای ناموفق است.

    چند فرزند دارید؟‌از آنها بگویید.

    7 فرزند دارم كه از میان آنها دو تا از دخترانم فارغ‌التحصیل دانشگاه‌اند كه یكی از آنها در هلند زندگی می‌كند. یكی از پسرانم دانشجو است و یكی دیگر از پسرانم كه به دنبال موسیقی رفته و صدای خوبی هم دارد و در دوبی با نام علیرضا آغاسی به خوانندگی و نوازندگی گیتار اشتغال دارد و ترانه‌های روز را می‌خواند.

    از نظر اقتصادی در چه موقعیتی هستید؟

    من راضی هستم و مشكلی از نظر اقتصادی ندارم.

    در ایران به تازگی اجرایی داشته‌اید؟‌

    گفتم كه از سالیان گذشته در ایران برنامه‌ای نداشته‌ام. اما در 2 هفته اخیر 2 اجرا داشتم. این برنامه برای تغییر روحیه سالمندان جاده حصار مهرشهر كرج اجرا شد كه از آن استقبال كردم و تا آنجایی كه توانستم خواستم شادی را برای این سالمندان گرانقدر هدیه كنم كه خوشبختانه مردم هم خیلی استقبال كردند. هنرمندان دیگری نیز شركت داشتند و من آنقدر تحت‌تاثیر قرار گرفته بودم كه هرچند شعرها را اشتباه می‌خواندم و در اجرا دچار مشكل شدم اما محیط شاد و روحبخشی برای سالمندان عزیز فراهم شد. برنامه دیگری كه در این هفته اجرا كردم برای معلولین عزیز مجتمع توان‌بخشی حضرت علی واقع در جاده لشكرك بود كه این برنامه هم با استقبال گرم و شاد این عزیزان همراه بود و من خوشحال هستم كه توانستم با صدایم این عزیزان را حتی برای ساعتی چند شاداب و خندان ببینم و مسوولین و كاركنان زحمت‌كش این مجتمع نیز در این راه همكاری كردند.

    اعضای اركستر شما چند نفرند؟‌

    اعضای اركستر 5 نفر هستند كه سازهای اكاردئون, ضرب, ویلون و دف را شامل می‌شوند كه این عزیزات در این برنامه مرا یاری می‌دهند.

    آقای آغاسی هنوز هم از كشورهای غربی برای شما دعوت‌نامه می‌آید؟‌

    بعد از آخرین اجرایم كه به هشت نه سال پیش برمی‌گردد تاكنون چند دعوت‌‌نامه از انگلیس, كانادا, آمریكا, تركیه و استرالیا داشته‌ام اما قبول نكرده‌ام. دلم می‌خواهد همین‌جا و برای همین مملكت بخوانم. عمری برای مردم خوانده‌ام اما امروز نمی‌توانم بخوانم.

    اگر صحبتی است بفرمایید.

    من مال این خاكم و این خاك مال من است. یك وجب از خاك مملكتم را با تمام دنیا عوض نمی‌كنم. چرا كه عاشق این مملكتم. از این خاك به دنیا آمده‌ام و در این خاك فرو می‌روم و تنها دلم می‌خواهد با این مردم ارتباط داشته باشم.

  13. #30
    Banned G A B R I E L's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Shahr Sakht Afzar.CoM
    پست ها
    759

    پيش فرض

    بسیار خوب بود ...

    سپاس

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •