تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 11 اولاول 1234567 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 110

نام تاپيک: شهریار

  1. #21
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    Tabriz
    پست ها
    3,505

    پيش فرض

    حیدر بابا با صدای استاد شهریار

    با برنامه winamp میتونید گوش بدید

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    Last edited by bb; 18-09-2007 at 20:26.

  2. #22
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض ماجراي عشق شهريار از زبان شاگردش

    خبرگزاري فارس: هوشنگ طيار شاگرد و دوست و همشهري شهريار از عشقي كه نقطه عطف زندگي او و عاملي در روي آوردن شهريار به ادبيات است، سخن گفت.

    هوشنگ طيار شاعر و از شاگردان و دوستان شهريار در گفت‌و‌گو با خبرنگار ادبي فارس گفت: زماني‌كه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره مي‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه مي‌شود. صحبتي بين مادران آن‌ها مطرح مي‌شود و يك حالت نامزدي بوجود مي‌آيد. قرار مي‌شود كه شهريار بعد از ‌اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.
    اين شاعر و دوست شهريار تصريح كرد: شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كرده‌اند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي مي‌شود و حتي مدتي هم بستري مي‌شود و در اين دوران غزل‌هاي خوب شهريار سروده مي‌شوند.
    طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر اين تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا مي‌رفت. بعد از‌اينكه دختر ازدواج مي‌كند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا مي‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو مي‌شود و اين غزل را آنجا مي‌سرايد:
    يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
    تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم
    طيار گفت: بهترين شعر تركي را شهريار گفته و كاش با شهرتي كه شهريار داشت اشعار فارسي را هم به اندازه اشعار تركي‌اش چنين زيبا مي‌سرود.
    وي افزود: «حيدر بابايه» در ادبيات بي‌نظير است، ولي به تركي است. اگر هم بخواهيم آن‌را به فارسي ترجمه كنيم لذت و زيبايي اش را از دست مي دهد. مسائلي است كه در ترجمه منتقل نمي‌شود. مثلا برخي از ضرب‌المثل‌هاي تركي را فارسي زبانان نشنيده‌اند و شهريار اين ضرب‌المثل‌ها را عينا به تركي آورده و تازه وقتي هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنيده، از آن نمي تواند لذت ببرد.
    طيار ادامه داد: اشخاصي كه مدتي از زندگي خود را در دهات بسر برده اند، خيلي بيشتر از اشخاصي كه در شهر بزرگ شده اند، حيدر بابايه را درك مي كنند. شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده و درنتيجه خاطرات كودكيش را با خاطرات روستا درآميخته كه بخش است.
    اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد شهريار آموخته، درباره اينكه چرا بيشتر اشعار شهريار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهريار به جز غزل، قصيده، مثنوي و چند شعر نيمايي هم دارد. «اي واي مادرم» يا «پيام به اينشتين» از شعرهاي نيمايي اوست و اين شعر پيام به اينشتين را وقتي آدم مي‌خواند از بمب اتم متنفر مي‌شود.
    طيار در ادامه تصريح كرد: شهريار شاعر غزل‌سراست و علاقه شديدي به غزل‌ دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را مي تواند بيان كند. شهريار نيز مثل حافظ حرف‌هايش را با غزل‌هايش مي زند. اين‌هايي كه به شعر سفيد و نيمايي رو مي‌آورند، فكر مي‌كنند خواسته‌هاي درونشان را در قالب وزن و قافيه و رديف نمي توانند بيان كنند. درنتيجه آزادگرايي مي كنند و حرف دلشان را با شعر نيمايي بيان مي‌كنند.
    او درباره مضمون اشعار نيمايي بيان كرد: البته اشعار نيمايي مضمون‌هاي خوبي دارند ولي اگر آن مضامين را بتوانند در غزل بياورند زيباتر است و بيشتر به دل مي نشيند.
    طيار درباره آشنايي خود با شهريار گفت: از زماني‌كه به شعر علاقه مند شدم به شهريار ارادت يافتم. شاگردي من به آن صورت نبود كه بنشينم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش مي رسيدم و شعرهايي كه مي سرودم را نشانش مي دادم و او اشكالاتم را مي‌گرفت و مرا ارشاد مي‌كرد. گاهي براي من شعر مي گفت و من با شعر جوابش را مي دادم. بيشتر با مطالعه ديوانش شاگرد او شدم.
    اين شاعر افزود: شهريار در جلد سوم ديوانش منظومه اي بلند در معرفي مفاخر ايران مي گويد و از شعراي قديمي و معاصر ياد مي كند. حتي راجع به نيما مي گويد:
    به خود گذشته و بگذريم از نيما
    كه تا فسانه‌اش از ما و بعد از آن بي‌ما
    كمي ظاهرا از نيما بعد از آنكه او سراغ شعر بي وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زيادي به نيما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
    طيار ادامه داد: در اين منظومه نامي هم از من مي‌كند. آن موقع من افسر شهرباني بودم و شهريار مي گويد:
    به شهرباني كشور كه شهرت طيار
    سخنوري است به ذوق و قريحه سرشار

  3. #23
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض به مناسبت ۲۷ شهریور سالروز درگذشت استاد شهریار




    بیست و هفتم شهریور ماه بدین سبب روزشعر و ادب فارسی نامیده شده که مصادف است با سالروزدر گذشت استاد سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص و مشهور به شهریار . شاید شهریار را بتوان آخرین شاعر غزل سرای چیره دست در ادب فارسی نامید چرا که پس از او دیگر قالب غزل ، شاعر بزرگی به خود ندیده و علاوه بر این رفته رفته غزل جای خود را به شعر سپید و نیمایی سپرده و خود به شعرای سلف پیوسته است. شهریار شاعر شوریده ای است که همچون بسیاری از اسلاف خویش از عشق زمینی و مجازی ، به عشق آسمانی و حقیقی دست یافت و این عشق سبب شد تا گوهر وجودش در کوره سختی ها بگدازد و بر عیار آن افزوده گردد.
    استاد شهریار در شهریور ماه ۱۲۸۶ هجری شمسی (۱۳۲۵ هجری قمری ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع درچای کنار چشم به جهان گشود . دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است. پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی ، از سادات خشگـناب (روستایی در نزدیک یقره چـمن) و از وکـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوشنویسان دوره خود و با ایمان و کریم الطبع بود. درسال ۱۳۳۱ (هـ . ق) پدر ، سید محمد حسین را جهت ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود و در سال ۱۳۳۲ (هـ . ق) جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی پرداخت و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نکرد که بعدها این تجربه در کتابت قرآن ، ثمر داد . در سیزده سالگی ( سال ۱۲۹۹) اشعار شهریار با تخلص “بهجت” در مجله ادب به چاپ رسید . در بهمن ماه همان سال برای اولین باربه تهران مسافرت کرده و در سال ۱۳۰۰ به واسطه لقمان الملک جراح دردارالفنون به تحصیل پرداخت . شهریار در تهران تخلص خود را پس از دو رکعت نماز و تفال به غزل حافظ به شهریار تغییر داد که باهمان تخلص نیز به شهرت رسید. تغییر تخلص شعری استاد شهریار را دوست ایشان آقای زاهدی چنین تعریف می کند : ” شهـریار نامش سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری ” بهـجـت ” تخـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ” شهـریار” تعـیـیـن کرد:

    که چرخ سکه دولت به نام شهـریاران زد
    روم به شهـر خود و شهـریار خود باش

    شهریار در کنار سرودن شعر و تحصیل در دارالفنون به فراگیری موسیقی و علوم دینی نیز اشتغال داشت . وی از بدو ورود به تهران بااستاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار و مشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت ، و همزمان در مسجد سپه سالار و د رحوزه درس شهید سید حسن مدرس به ادامه تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال ۱۳۰۳ با ورود به مدرسه طب ، زندگی شورانگیز و پرفراز و نشیب او آغاز شد . در این سال ها بود که شهریار دل در گرو عشقی نهاد که اگرچه فرجامی نداشت ولی وی را به عشقی والاتر و پرشکوه تر رهنمون شد اوکه تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده و در چـند مریضخانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذرانده بود ، د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و از سال ۱۳۱۵ در بانک کـشاورزی تهـران شروع به کار کرد. اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود کرد. شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است.
    .بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه، و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد. شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده ” پـرتـو پـایـنده ” بـیان شده است و غـزل هـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناکامی، شاهـد پـنداری، شکـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نومیـدی ، و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان آن عـشق حکـایت می کـند. شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار دیگری دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و … که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد. عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده کرد. برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه کردید هـمان است که شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. محـرومیت و ناکامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناکامی ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست. خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از کودکی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود. شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند. اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد. خواب دوم را شهـریار در ۱۹ سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب به اختصار آن است که شهـریار مـشاهـده می کـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحظه می کـند که آن سنگ، گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت کوتاهی از کف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد. شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می کـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک می شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـی کـند. شهـریار در موقعـی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یکی از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است: هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم . دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در اطاق خشک و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می کـنـید. شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـکار تخـت جـمشید، کـه یکی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینکه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است. شهـریار دارای تـوکـلی غـیرقـابل وصف است خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است. عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی که شهـریار به آب و خاک ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود. تـلخ ترین خاطره ای که از شهـریار دارم، مرگ مادرش است که در روز ۳۱ تـیرماه ۱۳۳۱ اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه کردیم و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته، به قـم برده و به خاک سپـردیم. حـالـتی که از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی (( ای وای مادرم )) نشان داده می شود. تا آنجا که می گوید:

    می آمدیم و کـله من گیج و منگ بود انگـار جـیوه در دل من آب می کـنند پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم خاموش و خوفـناک هـمه می گـریختـند می گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من دنیا به پـیش چـشم گـنهـکار من سیاه یک ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد: تـنـهـا شـدی پـسـر!

    شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. شهـریار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد که برای شهـریار ۵۱ ساله نعـمت غـیر مترقبه ای است. موقعی که شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند، شهـریار نمی تواند کـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد. شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است ، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دخـتری به نام شهـرزاد و دخـتری بـه نام مریم است. شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری که نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد که نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشکـلی قـرار می دهـد. نگـارنـده در این مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نکـاتی از آن احوال را شرح می دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود: شهـریار در سالهـای ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفی تـشکـیل می شد شرکت می کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است . شهـریار در آن مجالس کـشفـیات زیادی کرده است و آن کـشـفـیات او را به سیر و سلوکاتی می کـشاند. در سال ۱۳۱۰ به خراسان می رود و تا سال ۱۳۱۴ در آن صفحات بوده و دنـباله این افـکار را داشتـه است و در سال ۱۳۱۴ که به تهـران مراجـعـت می کـند، تا سال ۱۳۱۹ این افـکار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیب مـی کـند؛ تا اینکه در سال ۱۳۱۹ داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوک این مرحـله را به سرعـت طی می کـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود که بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود که خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود. تکـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـکـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می کـند تا اینکه مـتوجه می شود که پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع کـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار که مـنظورش معـرفـت الهـی و کـشف حقایق است، عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اینجاست که شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه، به کشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری که خودش می گـوید پـیشامدی الهـی او را با روح یکی از اولیاء مرتـبط می کـند و آن مقام مقـدس کلیهً مشکلاتی را که شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می کند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او کشف می شود. باری شهـریار پس از درک این فـیض عـظیم ، به کـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـکار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش - حـتی من - مـشکـل شده بود؛ حرفهـایی می زد که درک آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درک و عـجـیب شده بود. شهـریار در سالهای اخر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت که به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـکس کرده است ولی بعـدهـا از این فکر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اینکه یک روز به من گـفت که: ” مـمکن است سفری از خالق به خلق داشته باشم ” و این هـم از حرف هـایی بود که از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این که یک روز بی خـبر از هـمه کـس، حـتی از خانواده اش، از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم. شاید معروف ترین شعرهای شهریار که نام او را در میان خاص و عام پر آوازه کرد ،علی ای همای رحمت وحیدر بابایه سلام است که اولی به فارسی ، اوج ارادت شهریار را به مولای متقیان بیان می کند و دومی چیره دستی شهریار در سرودن شعر به هر دو زبان ترکی و فارسی و ادای دین این شاعر پارسی گو به زبان مادری خویش را به نمایش می گذارد. نام شهریار به مدد این شعر از مرزهای جغرافیای ایران گذشته و در کشورهای ترک زبان همجوار نیز بلندآوازه شده است . استاد شهریار سرانجام پس از ۸۳ سال زندگى شاعرانه پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظیر به خاک سپـرده شد. چه نیک فرمود:

    برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در کـار کـه شعـرا را ابـدیـت نوشـته اند شعـار

  4. #24
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
    با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

  5. #25
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    اشعار عرفاني شهريار
    دلم جواب بلي مي دهد صلاي ترا

    صلا بزن که بجان مي خرم بلاي ترا

    به زلف گوکه ازل تا ابد کشاکش تست

    نه ابتداي تو ديدم نه انتهاي ترا

    تو از دريچه دل مي روي و مي آيي

    ولي نمي شنود کس صداي پاي ترا

    خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقي روح

    که داده با دل من وعده لقاي ترا

    هواي سير گل و ساز بلبلم دادي

    که بنگرم به گل و سرکنم شناي ترا

    شبانيم هوس است و طواف کعبه طور

    مگر بگوش دلي بشنوم صداي ترا



    استاد سيدمحمدحسين شهريار علاوه بر آنکه شاعري شيرين گفتار و غزلسرايي و الامقدار است، از عارفان دلسوخته و سالکان دلباخته نيز بشمار مي رود. استغناي طبع بلند شهريار آنچنان به مال و منال دنيا پشت پا مي زند که به هيچ چيز جز دوست نمي انديشد، شعله هاي عرفان در جاي جاي اشعار شهريار بر جان اهل ادب آتش مي زند. کدامين سخن شناس صاحبدلي است که با خواندن اين بيت تحت تاثير غناي ذوق شهريار قرار نگيرد و مقام رضا و صبوري شهريار را در برابر دوري جانان در نيابد.



    چو دربستي به روي من بکوي صبر رو کردم

    چو درمانم نبخشيدي بدرد خويش خو کردم



    شهريار هنگاميکه در درياي خيال و ياد دوست غرق مي شود مي گويد:

    خيالت ساده دل تر بود و با ما از تو يک روتر

    من اينها هر دو با آئينه دل روبرو کردم



    و سحرگاهان شرح هجران دوشين يار را اينگونه به تصوير مي کشد و خطاب به يار مي سرايد:

    صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را

    ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو کردم



    و در پيشگاه دوست صميمانه ابراز مي دارد تنها ترا مي پرستم و خانه دل را با اشک ديده بخاطر تو شست و شو کرده ام.

    فرود آ اي عزيز دل که من از نقش غير تو

    سراي ديده با اشک ندامت شست و شو کردم



    و در اين بيت چه زيبا بياد جانان سخن مي گويد:

    حراج عشق و تاراج جواني، وحشت پيري

    در اين هنگامه من کاري که کردم ياد او کردم



    بي ترديد همه شاعران راستين دلي به زلالي و صافي دل شهريار دارند و اگر سراينده اي را يافتيد که اينسان نبود بدانيد که او متشاعر است نه شاعر و در جبلّت بي ذوق است همانگونه که در حقيقت بي شوق شهريار در مطلع غزلي مي گويد آفاق را با ديده جان نگريسته ام و محبوب مطلوب را با نگاهي يافته ام درود بيکران بر روان تابناک اين قافله سالار سخن و شهريار شعر پارسي.

    نگاهي گردد در آفاق و ماهي کرده ام پيدا

    چه روشن ماه و روشن بين نگاهي کرده ام پيدا



    و در عالم وصال چه نيکو مي سرايد:

    در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم

    عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم



    اين حقيقتي است که وجود شهريار از دو عنصر والاي طبيعت ساخته شده و اين دو عنصر يعني آب و آتش سراپاي وجودش را فرا گرفته است.



    با عقل آب عشق بيک جو نمي رود

    بيچاره من، که ساخته از آب و آتشم

    ديشب سرم ببالش ناز وصال و باز

    صبح است و سيل اشک بخون شسته بالشم

    پروانه را شکايتي از جور شمع نيست

    عمري است در هواي تو مي سوزم و خوشم



    براستي از اخلاص و ايمان شهريار کمتر سخن گفته شده و گروهي شهريار را شاعري مي دانند که تنها در عشقهاي مجازي غرق بوده و بويي از عرفان نبرده است و پندار اينان چه سخت ناصواب است اگر چه شهريار در ابتداي جواني چندي به عشقهاي مجازي روي مي آورد ولي چون عشق مجازي را پلي براي عشق حقيقي مي داند هرگز به بي بند و باري کشيده نمي شود "المجاز قنطرة الحقيقه" زيرا او از پيروان مکتب مولاناست که مولانا مي فرمايد:

    هر که را در سر نباشد عشق يار

    بهر او پالان و افساري بيار



    يا آنکه:

    سينه را گر نيست مهر گلرخان

    کهنه انباني است پر از استخوان



    يا:

    عاشقي گر زين سر و گر زان سر است

    عاقبت ما را بدان سر رهبر است



    البته همانگونه که گفتم عاشقي را با بي بند و باري و تردامني تفاوتي بسيار است يعني بي بند و باري و ناپاکي در شان يک انسان نيست و انسان آگاه هرگز بخود اجازه نمي دهد که جان ارزشمند خويش را به ورطه هلاکت و نابودي بکشاند، کسي که داراي تفکّر و تشخّص انساني است همواره از پليديها و ناپاکيها بدور است، عشق و دوست داشتن چيز ديگري است و گمراهي و پلشتي چيز ديگر و باز بقول مولوي:

    عشقهايي کز پي رنگي بود

    عشق نبود عاقبت ننگي بود



    اينجانب بر اين اعتقادم که در درون غزلهاي عاشقانه شهريار نيز عرفاني نهفته است که با کمي نازک انديشي و باريک بيني مي توان آن عرفان را در آئينه دل به نظاره نشست حتي در غزلهايي که با اين مطالع سروده شده:

    نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت

    که جانم در جواني سوخت اي جانم بقربانت

    الا اي نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادي

    نگارين نخل موزوني، همايون سرو آزادي

    اي عسس گر شاد از اين هستي که شب مستم گرفتي

    من از اين شادم که مي افتادم و دستم گرفتي

    اي چشم خصارين که کشد سرمه خواست

    وي جام بلورين که خورد باده نابت



    و نيز در دهها غزل ديگر مي توانيم به عرفان ويژه اي دست يابيم، ممکن است افرادي بر اين باور نباشد و با ديدگاهي ديگر به غزالان غزل آن پير ميخانه سخن نگاه کنند که بايد با آنان از زبان هاتف سخن گفت:

    چشم دل باز کن که جان بيني

    آنچه ناديدني است آن بيني

    گر به اقليم عشق روي آري

    همه آفاق گلستان بيني

    آنچه بيني دلت همان خواهد

    و آنچه خواهد دلت همان بيني



    انديشه شهريار در اوج عرفان و معنويت است زيرا مقتداي شهريار مولاي عارفان و پيشواي پاکبازان حضرت امام علي "ع" است، شهريار در مثنوي عارفانه "شب و علي" براستي گوي سبقت را در توصيف مهر عاليقدر پيام آور نور از برخي شاعران مي ربايد و چه زيبا مي سرايد.



    علي آن شير خدا شاه عرب

    الفتي داشته با اين دل شب

    شب ز اسرار علي آگاه است

    دل شب محرم سر الله است

    شب شنفته است مناجات علي

    جوشش چشمه عشق ازلي

    کلماتي چو دُر آويزد گوش

    مسجد کوفه هنوزش مدهوش

    پيشوايي که ز شوق ديدار

    مي کند قاتل خود را بيدار

    مي زند پس لب او کاسه شير

    مي کند چشم اسارت به اسير

    چه اسيري که همان قاتل اوست

    تو خدايي مگر اي دشمن دوست

    در جهاني همه شور و همه شر

    ها علي بشر کيف بشر

    شبروان مست ولاي تو علي

    جان عالم بفداي تو علي



    آري عارفي مانند شهريار مي تواند اينگونه با ولاي علي "ع" سخن براند و اين چنين اوصاف شخصيت بي بديل جهان را بعد از پيامبر مکرم اسلام صلوات الله بيان کند، ما در طول تاريخ ادبيات ايران بعد از نوابغ غزلسرا کمتر شاعري را مي توانيم بيابيم که در انسجام کلام همپاي شهريار باشد و در ميان نامداران ادب معاصر شاعران انگشت شماري داريم که در وارستگي و عرفان با شهريار برابري مي کنند، بي شک آثار ارزشمند و عارفانه اين شاعر شگرف روزگار براي هميشه خواندني و ماندني خواهد بود، در پايان غزل ناقابلي را که بياد سلطان غزل و شهريار عشق سروده ام به ياران سخن تقديم مي دارم.



    "زلف سنبل"

    باغ باور را بهاري بود و نيست

    زلف سنبل را قراري بود و نيست

    چشمه خورشيد خوشيداي دريغ

    گلشن جانرا هزاري بود و نيست

    صبردار اي دل که در ملک سخن

    شهريار نامداري بود و نيست

    در غزالان غزل تابي نماند

    شعر تر را اعتباري بود و نيست

    راستي گل نغمه شيراز را

    در تغزّل يادگاري بود و نيست

    گفت "صائم" اشک ريزان همچو شمع
    ملک جانرا شهرياري بود و نيست

  6. #26
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    مادر
    شعر اي واي مادرم که استاد شهريار به مناسبت از دست دادن مادرش سروده است.

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فکر آش و سبزي بيمار خويش بود
    اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگي ما همه جا وول ميخورد
    هر کنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
    در ختم خويش هم بسر کار خويش بود
    بيچاره مادرم
    هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از اين بغل کوچه ميرود
    چادر نماز فلفلي انداخته بسر
    کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
    او فکر بچه هاست
    هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
    بيچاره پيرزن ، همه برف است کوچه ها
    او از ميان کلفت و نوکر ز شهر خويش
    آمد بجستجوي من و سرنوشت من
    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
    آمد که پيت نفت گرفته بزير بال
    هر شب در آيد از در يک خانه فقير
    روشن کند چراغ يکي عشق نيمه جان
    او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
    تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
    در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
    هر صحن و هر سراچه يکي دادگستري است
    اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
    اينجا کفيل خرج موکل بود وکيل
    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
    در ، باز و سفره ، پهن
    بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
    يک زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
    او مادر من است
    انصاف ميدهم که پدر رادمرد بود
    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
    روزي که مرد ، روزي يکسال خود نداشت
    اما قطارهاي پر از زاد آخرت
    وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
    اين مادر از چنان پدري يادگار بود
    تنها نه مادر من و درماندگان خيل
    او يک چراغ روشن ايل و قبيله بود
    خاموش شد دريغ
    نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
    با بچه ها هنوز سر و کله ميزند
    ناهيد ، لال شو
    بيژن ، برو کنار
    کفگير بي صدا
    دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
    او مرد و در کنار پدر زير خاک رفت
    اقوامش آمدند پي سر سلامتي
    يک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
    بسيار تسليت که بما عرضه داشتند
    لطف شما زياد
    اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
    اين حرفها براي تو مادر نميشود .
    پس اين که بود ؟
    ديشب لحاف رد شده بر روي من کشيد
    ليوان آب از بغل من کنار زد ،
    در نصفه هاي شب .
    يک خواب سهمناک و پريدم بحال تب
    نزديکهاي صبح
    او زير پاي من اينجا نشسته بود
    آهسته با خدا ،‌
    راز و نياز داشت
    نه ، او نمرده است .
    نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
    او زنده است در غم و شعر و خيال من
    ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
    کانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
    آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
    هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بعشق
    او با ترانه هاي محلي که ميسرود
    با قصه هاي دلکش و زيبا که ياد داشت
    از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست
    اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
    وانگه باشکهاي خود آن کشته آب داد
    لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
    وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
    تا ساختم براي خود از عشق عالمي
    او پنجسال کرد پرستاري مريض
    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسر چه کرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
    تنها مريضخانه ، باميد ديگران
    يکروز هم خبر : که بيا او تمام کرد .
    در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
    پيچيد کوه و فحش بمن داد و دور شد
    صحرا همه خطوط کج و کوله و سياه
    طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
    درياچه هم بحال من از دور ميگريست
    تنها طواف دور ضريح و يکي نماز
    يک اشک هم بسوره ياسين چکيد
    مادر بخاک رفت .
    آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
    او هم جواب داد
    يک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
    معلوم شد که مادره از دست رفتني است
    اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
    شايد که جان او بجهان بلند برد
    آنجا که زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
    اين هم پسر ، که بدرقه اش ميکند بگور
    يک قطره اشک ، مزد همه زجرهاي او
    اما خلاص ميشود از سرنوشت من
    مادر بخواب ، خوش
    منزل مبارکت .
    آينده بود و قصه بيمادري من
    ناگاه ضجه ئي که بهم زد سکوت مرگ
    من ميدويدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر بناله برآورده از مغاک
    خود را بضعف از پي من باز ميکشيد
    ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
    خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
    ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
    باز آن سفيدپوش و همان کوشش و تلاش
    چشمان نيمه باز :
    از من جدا مشو
    ميآمديم و کله من گيج و منگ بود
    انگار جيوه در دل من آب ميکنند
    پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
    خاموش و خوفناک همه ميگريختند
    ميگشت آسمان که بکوبد بمغز من
    دنيا به پيش چشم گنهکار من سياه
    وز هر شکاف و رخنه ماشين غريو باد
    يک ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
    ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
    تنها شدي پسر .
    باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
    ديدم نشسته مثل هميشه کنار حوض
    پيراهن پليد مرا باز شسته بود
    انگار خنده کرد ولي دلشکسته بود :
    بردي مرا بخاک کردي و آمدي ؟
    تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
    ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
    اما خيال بود
    اي واي مادرم

  7. #27
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    شهريار در اشعار ديگر شعرا:


    هـ . ا. سايه
    ترانه غزل دلكشم مگر نشنفتي
    كه رام من نشدي آخر اي غزال دميده
    خموش سايه كه شعر تو را دگر نپسندم
    كه دوش گوش دلم شعر شهريار شنيد
    ***
    نيما يوشيج
    رازي ست كه آن نگار مي داند چيست
    رنجي است كه روزگار مي داند چيست
    آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
    من دانم و شهريار مي داند چيست
    ***
    مفتون اميني
    چون دل مفتون ترا مشكل به دست آورده است
    كي رها مي سازدت اينگونه آسان شهريار
    اولين استاد شعر و آخرين سلطان عشق
    هر كجا نام تو در آغاز و پايان شهريار
    ***
    پژمان بختياري
    زين شهر مردپرور و زين شهر عشق زاي
    برخيزد ْآنچه ماية غرور و وقار ماست
    گه شهريار پرورد اين شهر، گاه شمس
    كز نامشان تفاخر ملك و ديار ماست
    ***
    مهرداد اوستا
    شعر همان عشق كه با شهريار
    كرد سرافرازي و نام آوري
    شعر همان فتنه و آذرم و راز
    كز نگه دوست كند دليري
    ***
    بيژن ترقي
    به شهريار بگو شهريار مي آيد
    دوباره بخت ترا در كنار مي آيد
    بگو كه عرصة شعر و ادب بپيرايند
    كه از سواد دل آن شهسوار مي آيد
    ***
    فريدون توللي
    اي شهريار نغمه كه با چتر زرفشان
    دستانسراي عشق و خداوند چامه اي
    از من ترا به طبع گرانمايه، صد درود
    ز آنرو، كه در بسيط سخني، پيش جامه اي
    ***
    مهدي اخوان ثالث
    شهريارا تو همان دلبر و دلدار عزيزي
    نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جامي
    اي براي تو بميرم، كه تو تب كردة عشقي
    اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني
    ***
    فريدون مشيري
    در نيمه هاي قرن بشر سوزان
    اشك مجسمي بود، در چشم روزگار
    جان ماية محبت و رقت
    ايواي شهريار
    ***
    عمران صلاحي
    شهريار حزن بودي، خانه ات بيت الحزن
    پادشاه قلعة خاموش روح خويشتن
    شهر ويراني سراسر خانه هايش سوخته
    بادهاي در به در چرخان و بر در حلقه زن

    منبع: تبادل نظر

  8. #28
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    ماجراي عشق شهريار


    بعد از‌اينكه دختر ازدواج مي‌كند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا مي‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو مي‌شود




    هوشنگ طيار شاگرد و دوست و همشهري شهريار از عشقي كه نقطه عطف زندگي او و عاملي در روي آوردن شهريار به ادبيات است، سخن گفت.

    هوشنگ طيار شاعر و از شاگردان و دوستان شهريار در گفت‌و‌گو با فارس گفت: زماني‌كه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره مي‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه مي‌شود. صحبتي بين مادران آن‌ها مطرح مي‌شود و يك حالت نامزدي بوجود مي‌آيد. قرار مي‌شود كه شهريار بعد از ‌اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.

    اين شاعر و دوست شهريار تصريح كرد: شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كرده‌اند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي مي‌شود و حتي مدتي هم بستري مي‌شود و در اين دوران غزل‌هاي خوب شهريار سروده مي‌شوند.

    طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر اين تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا مي‌رفت. بعد از‌اينكه دختر ازدواج مي‌كند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا مي‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو مي‌شود و اين غزل را آنجا مي‌سرايد:

    يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
    تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم

    طيار گفت: بهترين شعر تركي را شهريار گفته و كاش با شهرتي كه شهريار داشت اشعار فارسي را هم به اندازه اشعار تركي‌اش چنين زيبا مي‌سرود.

    وي افزود: «حيدر بابايه» در ادبيات بي‌نظير است، ولي به تركي است. اگر هم بخواهيم آن‌را به فارسي ترجمه كنيم لذت و زيبايي اش را از دست مي دهد. مسائلي است كه در ترجمه منتقل نمي‌شود. مثلا برخي از ضرب‌المثل‌هاي تركي را فارسي زبانان نشنيده‌اند و شهريار اين ضرب‌المثل‌ها را عينا به تركي آورده و تازه وقتي هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنيده، از آن نمي تواند لذت ببرد.

    طيار ادامه داد: اشخاصي كه مدتي از زندگي خود را در دهات بسر برده اند، خيلي بيشتر از اشخاصي كه در شهر بزرگ شده اند، حيدر بابايه را درك مي كنند. شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده و درنتيجه خاطرات كودكيش را با خاطرات روستا درآميخته كه بخش است.
    اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد شهريار آموخته، درباره اينكه چرا بيشتر اشعار شهريار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهريار به جز غزل، قصيده، مثنوي و چند شعر نيمايي هم دارد. «اي واي مادرم» يا «پيام به اينشتين» از شعرهاي نيمايي اوست و اين شعر پيام به اينشتين را وقتي آدم مي‌خواند از بمب اتم متنفر مي‌شود.

    طيار در ادامه تصريح كرد: شهريار شاعر غزل‌سراست و علاقه شديدي به غزل‌ دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را مي تواند بيان كند. شهريار نيز مثل حافظ حرف‌هايش را با غزل‌هايش مي زند. اين‌هايي كه به شعر سفيد و نيمايي رو مي‌آورند، فكر مي‌كنند خواسته‌هاي درونشان را در قالب وزن و قافيه و رديف نمي توانند بيان كنند. درنتيجه آزادگرايي مي كنند و حرف دلشان را با شعر نيمايي بيان مي‌كنند.

    او درباره مضمون اشعار نيمايي بيان كرد: البته اشعار نيمايي مضمون‌هاي خوبي دارند ولي اگر آن مضامين را بتوانند در غزل بياورند زيباتر است و بيشتر به دل مي نشيند.

    طيار درباره آشنايي خود با شهريار گفت: از زماني‌كه به شعر علاقه مند شدم به شهريار ارادت يافتم. شاگردي من به آن صورت نبود كه بنشينم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش مي رسيدم و شعرهايي كه مي سرودم را نشانش مي دادم و او اشكالاتم را مي‌گرفت و مرا ارشاد مي‌كرد. گاهي براي من شعر مي گفت و من با شعر جوابش را مي دادم. بيشتر با مطالعه ديوانش شاگرد او شدم.

    اين شاعر افزود: شهريار در جلد سوم ديوانش منظومه اي بلند در معرفي مفاخر ايران مي گويد و از شعراي قديمي و معاصر ياد مي كند. حتي راجع به نيما مي گويد:
    به خود گذشته و بگذريم از نيما
    كه تا فسانه‌اش از ما و بعد از آن بي‌ما
    كمي ظاهرا از نيما بعد از آنكه او سراغ شعر بي وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زيادي به نيما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
    طيار ادامه داد: در اين منظومه نامي هم از من مي‌كند. آن موقع من افسر شهرباني بودم و شهريار مي گويد:
    به شهرباني كشور كه شهرت طيار
    سخنوري است به ذوق و قريحه سرشار
    خدا رحمتش كند .

    دو شعر از استاد:

    بخشی از حیدربابا

    حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
    سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
    اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
    هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
    افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى

    تو بمان و دگران
    از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
    رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
    ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
    تو بمان و دگران واي بحال دگران
    مي‌روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
    محرم ما نبود ديده‌ي كوته‌نظران
    دلِ چون آينه‌ي اهل صفا مي‌شكنند
    كه ز خود بي‌خبرند اين زخدا بي‌خبران
    سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
    كاين بود عاقبت كار جهان گذران
    شهريارا غم آوارگي و در بدري
    شورها در دلم انگيخته چون نوسفران

  9. #29
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    شهریار سخن


  10. #30
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    آذربایجان

    کؤنولوم قوشو قاناد چالماز سنسیز بیرآن، آذربایجان،

    خوش گونلرین گئتمیر مودام خیالیمدان، آذربایجان.

    سندن اوزاق دوشسم ده من عشقین ایله یاشاییرام،

    یارالانمیش قلبیم کیمى، قلبی ویران آذربایجان.

    بوتون دونیا بیلیر سنین قودرتینله، دؤولتینله

    آباد اولوب، آزاد اولوب مولکی ایران، آذربایجان.

    بیسوتونی اینقیلابدا، شیرین- وطن اوچون فرهاد

    کولونگ وورموش اؤز باشینا، زامان- زامان، آذربایجان.

    وطن عشقی مکتبینده جان وئرمگی اؤیرنمیشیک،

    اوستادیمیز دئییب هئچدیر وطنسیز جان، آذربایجان.

    قورتارماق چون ظالیملرین الیندن رئی شومشادینی،

    اؤز شومشادین باشدان- باشا اولوب آل قان، آذربایجان.

    یارب، ندیر بیر بو قدر اورکلری قان ائتمگین،

    قولوباغلی قالاجاقدیر نه واختاجان آذربایجان؟

    ایگیدلرین ایران اوچون شهید اولوب، عوضینه

    درد آلمیسان، غم آلمیسان سن ایراندان، آذربایجان.

    اؤولادلارین نه واختا دک ترکی- وطن اولاجاقدیر؟

    ال- اله وئر، عیصیان ائله، اویان، اویان، آذربایجان.

    بسدی فراق اودلاریندان کول الندی باشیمیزا،

    دور آیاغا، یا آزاد اول، یا تامام یان، آذربایجان.

    شهریاریناورییده سنین کی تک یارالیدیر،

    آزادلیق دیر منه ملحم، سنه درمان، آذربایجان.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •