تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 41

نام تاپيک: شهیار قنبری

  1. #21
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    اعتراض شهیار قنبری به وضعیت ترانه امروز - ۲۳ آبان ۸۵ ترانه یعنى: انفجار كلمه!

    اعتراض شهیار قنبری به وضعیت ترانه امروز

    - در اردیبهشت ماه سال 1381، هفته نامه «پیام آور» چاپ تهران؛ یادداشتی به قلم «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیر کوچ کرده منتشر کرد که به بررسی اوضاع بحرانی ترانه و ترانه سرایی در حوزه موسیقی پاپ آن زمان اختصاص داشت.

    برای انتشار دوباره این یادداشت در j4p دلایل زیادی داریم؛ نخست این که بحران موردنظر این روزها به اوج رسیده و اعتراض کارشناسان به ترانه های نازل فارسی، بحث روز موسیقی ایران است.

    دوم: اهمیت نویسنده (قنبری) به عنوان یکی از بزرگ ترین ترانه سرایان نسل دوران طلایی موسیقی پاپ ایران، و بی پروایی او در بیان ریشه های اصلی مشکل است.

    ضمن این که این ترانه سرای محبوب پس از انقلاب فعالیت چندانی در وطن خود نداشته و چاپ مطلبی از او، می تواند یک اتفاق به یادماندنی و مهم در جامعه موسیقی و خصوصاً برای هواداران پرشمارش باشد؛ این یادداشت به علاوه دو مرثیه نامه قنبری به یاد «فریدون فروغی» و «فرهاد مهراد» (چاپ شده در هفته نامه های تماشاگران و پیام آور)، تنها مطالبی ست که در تمام این سال ها در نشریات داخل کشور به چاپ رسیده اند.

    گذشته از تمام این موارد، نثر شاعرانه شهیار آنقدر گیراست که مطلبی به قلم او، هرچند قدیمی باشد باز خواندنی و شیرین به نظر می رسد.



    ترانه یعنى: انفجار كلمه!

    موسیقى پاپ، باید موسیقى مردم باشد.

    با مردم است، نه در برابر مردم.

    در آزادى، یا به سمت آزادى است كه ترانه رها مى‏شود و شنیدنی.

    براى من، ترانه كلیدى است براى باز كردن قفل حقیقت.

    براى آزاد كردن كلمه از زمهریر بایگانى و چاپخانه و قفسه.

    آزاد كردن كلمه از مركب و كاغذ.

    ترانه، انفجار كلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار. غبار كوچه، درد با صدا. شكوه نفس‏گیر صداست در گلوگاه آدمی.

    ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مى‏كند. حقیقت خود او را، كه هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى كه زشت نیست؟ وقتى زشت است كه صورت خود را از كار دیگران بدزدد!

    «حقیقت» دیگران را كش برود و گمان كند كه این شناسنامه خود اوست.

    ترانه، مى‏خواهد از زشتى به زیبایى برسد.

    ترانه‏نویس نمى‏تواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نكرده باشد. به تنهایى. كلمه به كلمه. بیت به بیت. ترجیع‏بند به ترجیع‏بند. نمى‏شود زیر آبى رفت. دو كلاس یكى كرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را باید تجربه كرد.

    ما از آغاز بى آن كه بخواهیم دیگران را تقلید كنیم، آگاهانه دل به دریا زدیم. نمى‏خواستیم تكرارى باشیم. كهنه باشیم. جهان، جوان بود و ما هم جوان بودیم. ترانه‏اى كه به ما رسید، «اسب سم طلا» بود:

    مى‏ترسم دیوونه بشم/ با آدماش جنگ بكنم/ سر بشكنم آى سر بشكنم/ یا تبرزین وردارم/ خونه‏شون و در بشكنم/ آى در بشكنم )نوذر پرنگ(.

    یا «برگ خزان»:

    آتشى ز كاروان جدا مانده/ این نشان ز كاروان به جا مانده (بیژن ترقى(

    كه خوب است. ادامه غزل است، اما ترانه نیست. ترانه، نیروى غریبى است كه همه جان تو را مى‏لرزاند. ترانه نمى‏توانست آزاد شود. نمى‏توانست در جهان جوان، همچنان به دنبال كاروان باشد.

    یا:

    تو اى آهوى وحشى/ چه دیدى كه از ما رمیدى/ چو در پایت افتادم/ به راه تو سر دادم/ كى مى‏كنى یادم/ با نامه‏اى شادم/ مرو اى ستمگر/ كه من بى تو دیگر ندارم سر هستى... (خواب و خیال از شهر آشوب)

    و بارى، جهان، جهان گیتار بود و غزل. تعریف: میكده!

    و میكده و ماتمكده در قاب ترانه نمى‏گنجید. سر مى‏رفت.

    ترانه باید به جهان وصل مى‏شد. پوست مى‏انداخت.

    از سنت غزل دور مى‏شد. واژه و واژگان خود را پیدا مى‏كرد. به زبان تازه مى‏رسید. (آمیزه‏اى از زبان شعر امروز و شعر مردم. شعر كوچه(

    جهان ترانه، چنان جدى بود كه نمى‏شد شوخى كرد.

    بازى، باسمه‏اى نبود. مسابقه بود. هر كس مى‏خواست آبشارى نو بكوبد. درست مثل بازى‏هاى جام جهانى. جهان ترانه، تا بخواهى ستاره داشت. «آبشارزن» و «واژه زن» داشت. (اگر آبشار نمى‏زدى، وسط زمین فرو مى‏ریختى!(

    مسابقه تازگى بود. تازه، تازه‏تر شدن. پوست انداختن.

    بازى، بازى طلا شدن بود. بازى رها شدن.

    از كهنه‏ها، جدا شدن. خود خود صدا شدن.

    نمى‏شد، «نمى‏دانم چه در» عارف قزوینى را ادامه داد:

    نمى‏دانم چه در/ نمى‏دانم چه در/ پیمانه كردى جانم/ تو لیلى وش مرا/ تو لیلى وش مرا/ دیوانه كردى جانم.

    با این همه ترانه‏هاى «ناصر رستگارنژاد»، «نوذر پرنگ» و از همه مهم‏تر، «پرویز وكیلى» بشارت دادند كه ترانه نو در راه است. مژده دادند كه ترانه، سرانجام حقیقت را آزاد خواهد كرد.

    ترانه نوین، اما با همه ترمزها جنگید. از همه شوراها، دست نخورده، یا فقط با دو سه كلمه دست خورده بیرون آمد.

    از ساواك رد شد. «اوین» را هم تجربه كرد، اما بى‏وقفه در كنار مردم بود. در كنار حقیقت. در كار آفرینش زیبایى. در كار از زشتى به زیبایى رسیدن. كار با شكوه نو شدن. بى‏وقفه. ترانه به ترانه، نو شدن.

    تصویر به تصویر و قافیه به قافیه نو شدن.

    آن روزها، ترانه نوین، ترانه مردم بود. ترانه دستگاه نبود.

    امروز ترانه اما، در چه حال است؟ هیچ! چه مى‏گوید؟... اندوه دهه پنجاه خورشیدى را دوباره و دوباره، رونویسى مى‏كند. حتى به دنبال قافیه تازه هم نمى‏گردد. از تصویر و تركیب و واژه بازى هم خبرى نیست. دیر آمده است و مى‏خواهد زود برود.

    حوصله هم ندارد كار كند. به نسخه‏بردارى بد از الگوى دیروز خوش است. مى‏خواهد زیر آبى برود. وسط صف خود را جا بزند.

    به ترانه نویسى كه در تهران زندگى مى‏كند، گفتم:

    یك تصویر و یك تركیب تازه، براى همیشه امضاى سازنده‏اش را بر پیشانى دارد. گرفتم این كه «حافظه ملى» نگرانش نباشد یا ضعیف باشد، اما هرچه پس از آن بیاید، هر نسخه بدلى دیگر، در حافظه تاریخ نمى‏ماند. هر ابتكار و اختراع، صاحب دارد. در سرزمین‏هاى بیدار و هشیار! هر اثر هنرى، تاریخ دارد.

    گفت: این كه سخت است. كار سختى است. این كه آدم هر بار تازه شود و كسى را تكرار نكند!

    گفتم: همین است كه سخت است. وگرنه، همه ترانه مى‏نوشتند. از شاعران و فرزانگان جهان، بسیارانى ترانه نوشتند، اما در حقیقت، ترانه ننوشتند.

    در غربت سرد هم، با زبان نادرست كافه‏هاى لاله‏زار دهه پنجاه خورشیدى ترانه مى‏نویسند. لهجه، لهجه جاهلان تهرانى است. لهجه بچه‏هاى بامعرفت «كوچه در دار» و قیصر. لهجه عملیات شعبده‏بازى «پروفسور شاندو» در كافه كریستال! عشق جاهلى! لاله‏زار در تبعید! با تكنیك خوب. ضبط خوب و نوازندگان خوب امریكایی!

    در خانه هم، تكرار و رونویسى غم انگیز اندوه دهه پنجاه خورشیدى. گفتم كه! سال پیش، دوباره ترانه «حرف» را از نو نوشتیم. سست نوشتیم و بد نوشتیم. «كودكانه» را دوباره رونویسى كردیم. «واروژان» را دوباره كش رفتیم. بد بد اما. به خط بد!

    سرزمین ما باید كه به خانواده كپى رایت (Copy right) جهانى بپیوندد. وگرنه در هنر به جایى نمى‏رسد. به اوج پرواز خود نمى‏رسد. همه از روى دست هم مى‏نویسند. هیچ كس براى سرقت فكر به زندان نمى‏رود. خسارت نمى‏پردازد. بى‏آبرو نمى‏شود و بارى، آدم‏ها به بهترین خود نمى‏رسند.

  2. #22
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    سال پیش، دیگر تكه تكه كش رفتند. نه كلمه به كلمه. بند، بند، كش رفتند. سال پیش، مثل سال‏هاى دورتر، بچه‏هاى ترانه، جهان را نشنیدند.

    «شاید باورتان نشود، ولى من خیلى كم به سینما مى‏روم... آن قدر مشغله كارى و فكرى دارم كه وقت نمى‏شود. همیشه در حال ساخت اثرى هستم...»

    )شادمهر عقیلى - نشریه مهد ایران - مهر ماه -1380 تهران)

    سال پیش بزرگ نشدیم، چراكه بازى، بازى جدى نیست.

    شنونده هم به یك دوبیتى خوش است و سوت مى‏زند.

    ترانه، بیدار نیست. چراكه «ز داروى مشابه» است.

    بیدارى نمى‏آورد. خواب مى‏آورد:

    هر جاى دنیا كه باشى/ دل من تورو مى‏خواد/ اون ور ابرا كه باشى/ دل من تورو مى‏خواد/ تو برام كعبه عشقى/ تو برام پله حاجت/ از تو گفتن، از تو بودن/ براى من شده عادت...

    (سرقتى غم‏انگیز از ترانه ایرج جنتى عطایى - ترانه دل من تو رو مى‏خواد! آلبوم آدم و حواى شادمهر عقیلی)

    یا:

    یه لقمه نون، یه كاسه ماست/ یه دل خوش، یه حرف راست/ یه مادر از تبار نور/ دار و ندارم همیناست. (از همان آلبوم و همان آوازخوان(

    یا:

    «از همان دوران تحصیل در دانشگاه مدام به این موضوع فكر مى‏كردم كه چگونه مى‏شود موسیقى پاپ را با مقتضیات جامعه جمهورى اسلامى تطبیق داد. در این فكر بودم كه چه طور مى‏توانم موسیقى پاپ را شرعى كنم.»

    ... مصرانه مى‏گوید: اگر شباهتى بین صداى او و صداى داریوش وجود دارد، این دست خدا بوده و ارتباطى به وى ندارد.

    « ...خانم حیدرزاده در خواب دیده بود كه اشعار وى توسط من خوانده خواهد شد.» (خشایار اعتمادى - نشریه مهد ایران - مهر ماه 1380)

    بارى، بازى، بازى قراردادهاى چند میلیونى است. شوخى است.

    در غرب هم خبرى نیست. گفتم كه. همین بازى بد. صددرصد!

    آرى، ترانه مشابه نوشتن. صداى دیگرى را تقلید كردن و نغمه و ملودى دیگران را دوباره نواختن، این بار به نام خود، ما را به جایى نخواهد برد.

    موسیقى پاپ، موسیقى راك، موسیقى پیشرو، ترانه امروز باید كه مردم‏پسند باشد. نه دستگاه‏پسند. باید كه فرداپسند باشد. جهان پسند باشد. تاریخ پسند باشد. «مردم» را به جانب بهترین خود هل بدهد. مردم بهترى بسازد!

    ترانه نو باید كه نو باشد.

    و ترانه نویس باید كه جهان را بشناسد. هنر جهان را بلد باشد. زبان مادرى را عاشقانه بداند و به لهجه فردا بخواند.

    چركنویس‏هایش را براى خود نگاه دارد و به مردم نسپارد!

    آوازخوان امروز هم باید از اهالى دیروز بهتر باشد. داناتر باشد. سخاوتمندتر باشد. حرمت كلمه را از بر باشد. جدى باشد. خنده‏دار نباشد. (همان نشریه را بخوانید و ببینید ترانه‏سازان یا ترانه‏بازان چگونه سخن مى‏گویند!)

    ترانه باید كه حقیقت را آزاد كند. پیدا كند. میان برى در كار نیست.

    there is no short cut to it!

    باید كه زشتى و زیبایى حقیقت را آزاد كند و پرده‏اى تماشایى بسازد. اگر این چنین نیست، پس لابد، «نیست»!


    شهیار قنبرى

    دوازدهم آوریل سال دو هزار و دو میلادى

    در دو قدمى اقیانوس آرام

  3. #23
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    مرد تنها هم مرد! - ۹ شهریور ۸۵ یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد

    مرد تنها هم مرد!

    j4p- نهم شهریورماه، مصادف است با چهارمین سالگرد درگذشت «فرهاد مهراد» خواننده محبوب پاپ ایران.

    در همان روزهای شهریور 1381، «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیری که بعضی از بهترین سروده هایش توسط مهراد اجرا شده؛ به درخواست مزدک علی نظری، یادداشتی برای هفته نامه «پیام آور» نوشت که خواندن دوباره آن خالی از لطف نیست.

    (با تشکر از آقای عباس بختیاری که عکس های فرهاد را در اختیار j4p گذاشت.)



    *برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تارنماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد.

    مرد تنها هم مرد. و ناگهان اسطوره شد.

    سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند:

    من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. حرام شود. و باری، آرام می گیرند و به بستر می روند.

    حافظه ملی پاك پاك است. حافظه هنری هم. هیچ كس، هیچ چیز به یاد ندارد. این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است.

    دوباره یكی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده مان را به پایش پرتاب می كنیم.

    ***

    بر امواج «اینترنت» تصویرش را تاخت می زنیم. شعر می نویسیم؛ رج می زنیم،بغض می كنیم و سبك می شویم. این همه انرژی دیر هنگام، به كار هیچ كس نمی آید.

    اما اگر زنده بود، به دردش می خورد. از این همه «دوستت دارم ها» می شد با یك بغل ترانه به خانه رفت.

    ***

    یک تهران بود، یک «کوچینی». یک فرهاد. که از «ری چارلز» می خواند. Crying time. که بزرگان جهان را از بر داشت.

    «اسفندیار» که می خواست برای فیلم رضا موتوری موسیقی و یک ترانه متن بنویسد، با من از فرهاد گفت. هر دو از این فکر، روشن و شفاف شدیم و گل دادیم.

    ***

    شانزده سالگی ام، در یك برنامه رادیویی قد می كشید. رادیو تهران. صبح جمعه. برنامه آوای موسیقی. تهیه كننده: هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. در نخستین برنامه، تا بلندای فرهاد و Black cats رفتیم و صدایش را شنیدیم.

    «آوای موسیقی» از موسیقی پاپ جهان و گروه های خارجی می گفت. بر فرازشان: از فرهاد. فریاد فرهاد!

    ***

    رو به روی من ایستاده بود و كاغذ سپید و سیاه را دوره می كرد.

    - با صدای بی صدا… مث یه کوه بلند... مث یه خواب كوتاه، یه مرد بود... یه مرد...

    لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر، صدایش را به آسمان دوخت.

    ***

    ترانه را شبی تا سحر در آپارتمان علی عباسی تمام کردیم.
    ============

    خط به خط. نت به نت. کلمه به کلمه. بغض به بغض.

    رضا موتوری شهر بی تپش را مرور می کرد تا به آخر خط برسد.

    پرده های سینما از خون، سرخ شد.

    فیلم سیاه و سپید، سیاه تر شد.

    فرهاد در کنار نوازندگان، نه دورتر از نفس های واروژان و اسفندیار، کلمه هایم را می گریست.

    استودیوی تلویزیون ملی ایران بود و من هنوز چهره بیست سالگی ام را در آینه نداشتم.

    ***

  4. #24
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    فرهاد پاك بود. روشن بود. نازك بود. آرام بود و دانا بود.

    فرهاد از همه بهتر بود. از همه سر بود.

    ***

    بعد «جمعه» از راه رسید. این بار در خانه اسفندیار روبه روی سازمان سینمایی پیام.

    - نازنین، هدیه ای برای تو که هر روزت جمعه است.

    ***

    هیچ کس حاضر نبود این صفحه را منتشر کند.

    سرانجام اسفندیار با یک صفحه فروشی قرار گذاشت که در برابر پولی اندک، بغض ما را به خانه ها ببرد.

    جمعه پیروزی ترانه نوین بود. «آمنه»ی آغاسی را پس زد!

    و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هوشیار و خوش رنگ «واروژان» - خیابان بیست و پنج شهریور، كوچه محسنی - به هفته خاكستری رسیدم.

    - شنبه روز بدی بود... روز بی حوصلگی...

    وقت خوبی که می شد... غزلی تازه بگی...

    ...جمعه حرف تازه ای برام نداشت

    هرچی بود پیش تر از این ها گفته بود...

    بازجویان اوین گمان می كردند این ترانه را اسفندیار نوشته است. اما سازهای زهی، از عطر واروژان مست بودند.

    ***

    و بعد کودکانه آمد و من به سفر رفتم. به رم. به لندن. وقتی برگشتم، اسفندیار ترانه را آماده کرده بود.

    با هم به استودیو رفتیم و فرهاد دوباره به گل نشست.

    - بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی...

    با اینا زمستونو سر می کنم.

    با اینا بهارو باور می کنم

    نمی دانم چرا این خط آخر را کنار گذاشتم؟

    ***

    و بعد «آوار» به دنیا آمد. در دست های من و فرهاد و آندرانیک. فرهاد آهنگساز شد.

    کاری ناب، با تنظیمی ماندگار.

    و بعد انقلاب بر دیوارها نشست.

    روایت تازه ای از جمعه ضبط شد. با بغض همسرایان. و صدای به هم خوردن قلوه سنگ ها، که انگار فریاد مسلسل بود!

    ***

    بعد آخرین تجربه از راه رسید. نجواها.

    شعری كه در دریاكنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.

    اسفندیار به آمریكا رفت و من به انگلیس، و بعد به فرانسه رفتم. فرهاد در خانه ماند و در نواری به نام «برگ زرد» نجواها را خواند. بی آن که ما را خبر کند. و بعد مقدمه ای بر آن افزود، که ما را خشمگین کرد.

    ***

    و بعد یک بار دیگر، همین ترانه را اجرا کرد. این بار در آلبومی به نام خواب در بیداری.

    به همراه آهنگ های خودش. بی آن که نام ما را بر پیشانی اش بنویسد.

    و بعد من از این خشم و قهر حرفه ای در کتاب دریا در من سخن گفتم.

    ***

    فرهاد به آمریکا آمد. و شادا که ساعتی حرف زدیم و گلایه ها را شستیم و دوباره روشن شدیم.

    ***

    و بعد یك بار دیگر، در برابر دوربین تلویزیون نشسته بودم كه خبر آمد. فرهاد هم رفت!

    و بعد هق هق من بند نیامد. و هنوز که هنوز است. نمی دانم با این شور بختی چه كنم؟!

    ***

    فرهاد، شیرین بود. یک کاروان، قند پارسی بود. آباد بود، آزاد بود كه دیگر تكرار نخواهد شد.

    به همین سادگی.

    و اینك نابلدترین مان، این رسوایان بر خاكستردانش اشك می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می كنند و برای روی جلد نشریه ها، عكس می گیرند.

    و فرهاد از آن بالا، یا از آن پایین، می خندد.

    درست مثل لحظه ای كه شعر مرد تنها را مرور می كرد.

    ‹‹سهراب» می دانست كه: مرگ پایان كبوتر نیست.

    و فرهاد می داند كه دوباره و دوباره، به دنیا می آید.بی وقفه.

    از هفته های خاكستری، اینك ققنوسی پر و بال می گشاید، كه سایه گسترده اش، خردی ما را هجی می كند

  5. #25
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    دوستم داشته باش



    دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند
    دستها بيهوده ، چشمها بيرنگ اند
    دوستم داشته باش ، شهرها مي لرزند
    برگها مي سوزند ، يادها مي گندند


    باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز
    آشتي كن با رنگ ، عشق بازي با ساز
    دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
    دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند


    دوستت خواهم داشت ، بيشتر از باران
    گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان
    دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد
    ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد
    دوستم داشته باش ، برگ را باور كن
    آفتابي تر شو ، باغ را از بر كن
    دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
    دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند


    خواب ديدم در خواب ، آب ، آبي تر بود
    روز ، پر سوز نبود ، زخم شرم آور بود
    خواب ديدم در تو ، رود از تب مي سوخت
    نور گيسو مي بافت ، باغچه گل مي دوخت



    دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

    دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند ...

  6. #26
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    انشای تابستانی 2

    دوباره از مینا بنویسید. ما شبها درپشه بند می خوابیدیم تا مینا دخترهمسایه را پیش ازخواب سیر تماشا کنیم وبعد کاسه ی آب یَخ را سربکشیم ویک پَهلو بخوابیم تا موهای بلند وپرپشت مینا را که ازکنار تختش آویزان می شد, ببینیم. بابا که می دانست زیر کاسه یخ ما نیم کاسه ای است, هرده دقیقه یکبار مارا بی خود وبی جهت حاضرغایب می کرد اما ما از رونمی رفتیم و همان جور یک پهلو می ماندیم تا ستاره ها یکی یکی از رو بروند ورنگ ببازند. ما به سایه ی مینا آنقدر زل میزدیم تا شاید خوابش را خواب ببینیم.

    ما با معاشرت دختر وپسر به شدٌت موافقیم. ما تی پارتی های جمعه بعد ازظهر را دوست داریم. ما تابه حال چند نامه برای مینا سنگ قلاب کرده ایم که یکی هم شیشه ی گلخانیشان را شکسته است. بابا موافقت کرده است مینا به ما که دست به تجدیدیمان خوب است, فیزیک وشیمی درس بدهد.

    چند روز پیش مادربزرگ به ما گفت:"مواظب باش کاردست خودت ندهی". ما منظور خانم جان را نفهمیدیم اما اگرمنظورش ابریشم موهای میناست که دیگر کار از کار گذشته است.

    ما در دفترچه عقاید مینا چند خطی به یادگار نوشته ایم... مینا اما ما را داخل آدم حساب نمی کند. حتی پاره ای وقتها به بابای ماهم لبخند می زند وبه موهایش جوری دست می کشد که حواس بابا هم پرت می شود. ما با آزادی زن ومرد موافقیم؛ اما پدرمینا که حساب دار بانک رهنیست وقول داده که هرگز لبخند نزند یک روز جلوی بابا را گرفت وبی مقدمه از بی بند وباری جوان ها گفت. ما گوش هایمان را تیز کردیم وشنیدیم که پدرمینا می گفت:" دوره ی آخرزمان است, سگ صاحبش را نمی شناسد. پسرشما هم که هیپی شده است وهنوز پشت لبش سبز نشده برای دخترهای محله مزاحمت ایجاد می کند. وضع مملکت ازوقتی خراب شد که شرکت واحد به کارافتاد. اتوبوس یک طبقه ودوطبقه باعث شد که روی مردها به زنها بازشود وتنشان به تن هم بخورد."

    ما با پدرمینا موافق نیستیم اما منتظریم تا مینا به سن قانونی برسد. چقدرسن قانونی خوب است... ای کاش همیشه تابستان باشد... پشه بند باشد, موهای مینا ازتخت آویزان باشد تا ما بدون ترس ولرز بتوانیم مینا را به اسم کوچک صدا کنیم.

    این بود انشای ما درباره ی مینا... ببخشيد آقا معلم!!! درباره ی تعطیلات تابستانی.................................. ......................................
    شهیار قنبری

  7. #27
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    در غریبت ترین سحرگاه زیبایی هم آغوش خاک شویم، حسرت آ، حسرت آ .


    باج گيران به تفتيش کوهپايه آمده اند
    و گله هاي ستاره به خط شده اند در ميدان تير
    که سنگر ياران را به ستون هاي نور مراقب مانده اند !

    ترانه را به سياه چال افکنده اند با دستبند خرافات
    مبادا خطوط نيزه وار قامتش
    طلسم خواب خلايق را هزار بار از اين پيشتر شکسته باشد
    آنگونه که سنگ ريزه اي واقعيت آبي آب را اصرار ميکند

    از تصوير تو نيز مي هراسند " عزيز " !

    گيرم که دستنوشته هاي قبيله ي ما را
    حريق ندانستن بلعيده باشد
    با سرود " پيشمرگان " پاي گاهواره چه خواهي کرد ؟

    تيمور نيز لنگ لنگان فرمان ميداد بر ستون جمجمه ها در باد
    اما هنوز کوهپايه هاي تو پيداست
    هنوز " بيســـــــــتون " بر جاست !

    " عزيز " ميگويد هر چنگيزي را پاييزي ست
    و هر تيمور را گوري

    " کرد " و درخت و دريا اما سبز است .... !

    خانه خرابي ام را بارها ديده ام
    اينبار نيز ناخوانده ميرود !
    " عزيز " و خانه و دريا اما مي ماند !

    --------------------------------------

  8. #28
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    شعری ناب از شهیار
    شعری که با صدای استاد فرهاد همیشه در ذهنمان جاودان خواهد بود.

    جمعه

    توي قاب خيس اين پنجره ها
    عكسی از جمعهء غمگين می بينم
    چه سياهه به تنش رخت عزا
    تو چشاش ابرای سنگين می بينم


    داره از ابر سياه خون میچكه
    جمعه ها خون جاي بارون میچكه


    نفسم در نمياد جمعه ها سر نمياد
    كاش می بستم چشامو اين ازم بر نمياد
    داره از ابر سياه خون میچكه
    جمعه ها خون جاي بارون میچكه


    عمر جمعه به هزار سال میرسه
    جمعه ها غم ديگه بيداد میكنه
    آدم از دست خودش خسته میشه
    با لباي بسته فرياد میكنه


    داره از ابر سياه خون میچكه
    جمعه ها خون جاي بارون میچكه


    جمعه وقت رفتنه موسم دل كندنه
    خنجر از پشت مي زنه اون كه همراه منه
    داره از ابر سياه خون میچكه
    جمعه ها خون جاي بارون میچكه

    ----------------------------------------------------

  9. #29
    پروفشنال faraz_n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    Allianz Arena & Microsoft
    پست ها
    512

    پيش فرض

    درود به شهیار قنبری
    و درود به تو دوست خوبم که درباره ی این شاعر بزرگ مطلب مینویسی
    من تموم آلبومها شو و کتابشو دارم
    ولی خیلی دنبال دو دکلمه ی معروف انشای تابستانی 1 و 2 هستم نمیدونم چه جوری پیداشون کنم

  10. #30
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    شهيار قنبري متولد 1329، فرزند هنر پيشه و خواننده قديمي حميد قنبري(اولين خواننده ده آهنگهاي پاپ در ايران)است.
    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ


    در تهران به دنيا آمده ام.هزار سال زيسته ام،اما هنوز و همچنان 17 ساله ام.
    حرفه كه نه،زندگي ام شعر است و واژه بازي،از 15 سالگي.
    در ميانه دهه شصت ميلادي به بريتانياي نه چندان كبير مي روم.
    اوج ترانه بيدار را شهادت مي دهم .
    همه را مي بينم و ياد مي گيرم.


    سال 1965 است.
    نوجواني من در موسيقي پاپ گره مي خورد.

    سال 1968،
    سال اعتراض به جنگ ويتنام.در تظاهرات بزرگ لندن شركت مي كنم.
    همه را مي بينم.همه را مي خوانم.همه را مي شنوم.
    ديگر ترديد ندارم كه شاعر خواهم شد.ترانه خواهم نوشت.
    به ايران برميگردم و در نشريه هفتگي مي نويسم.
    براي راديو تهران.صبحهاي جمعه برنامه هايي به نام "آواي موسيقي" مي سازم.
    در تلوزيون،گوينده و ترانه نويس برنامه"زنگوله ها"مي شوم.
    جايي براي كشف استعدادها،صداهاي نو!


    در 18 سالگي با "ستاره آي ستاره"و "ديگه اشكم واسه من ناز مي كنه"به رداي ترانه مي رسم.
    ترانه شناسنامه من مي شود.

    نوزده سالگي من،
    ترانه "قصه دو ماهي" است.سر آغاز ترانه نوين ايران زمين.
    و از آن پس:
    اگه بموني..قصه بره و گرگ..حرف...نفس...هجرت...جمعه...م ردتنها...هفته خاكستري ... كودكانه...آوار...نجواها...بوي خوب كندم...نفرين نامه .... هميشه غايب ....سقوط... نياز...چند صد ترانه!


    در 25 سالگي
    فيلم "شام آخر" را با بازي "پرويز فني زاده" مي نويسم و كارگرداني مي كنم.
    پيش از آن هم در فيلم "خانه خراب"كاتر نصرت كريمي بازي مي كنم.

    پيش از هجرت هم،
    فيلم موزيكالي به نام "پاييز"،ايستگاه آخر" براي تلويزيون مي سازم كه هرگز پخش نمي شود.

    در كنار سيمين بهبهاني،فريدون مشيري،يدالله رويايي و عماد خراساني،عضو شوراي ترانه هاي روز راديو ايران مي شوم.

    پيش از ترك وطن ،يك مجموعه شعر خواني به نام "يك دهان آوازسرخ"
    منتشر مي كنم
    يك مجموعه شعر و ترانه هم به نام "پيشمرگانه ها" يا "اگه همه شاعر بودند" با صداي خود در تهران صبط مي كنم و در پاريس به بازار مي فرستم.




    در اين سالها دو كتاب منتشر مي كنم:
    درخت بي زمين-دريا در من.

    و شش آلبوم ديگر با صداي خودم:
    قدغن-سفرنامه-برهنگي-صداي درخت بي زمين - در مهر آباد.

    بيش از شش سال است كه يك برنامه راديويي به نام "قدغن ها" دارم.
    سفري تا بلنداي زيبايي آفرينان ايران و جهان.
    بيش از همه ترانه نوشته ام.نمايشهاي راديويي و تلويزيوني ساخته ام.
    كاري به نام غزلنمايش به روي صحنه برده ام.
    سيزدهم آگوست 1999 هم،به عنوان شاعر-ترانه خوان ايراني، در "جشنوارهي جازسن خوزه San Jose Jazz Festival"
    كه از مهمترين جشنواره هاي موسيقي آمريكاست حضور مي يابم و چند ترانه به فارسي،انگليسي و فرانسه مي خوانم كه تجربه درخشاني ست
    و پنجره اي ديگر بر منظره هايي تماشايي تر.
    و هنوز و همچنان:
    شعر خوردن،شعرنوشيدن،شعربوييدن ،شعرگريستن،شعر خنديدن، شعر خوابيدن و شعر نفس كشيدن،تنها كسب و كار من است.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •